تقی روزبه: پرش حزب چپ یونان -سی ریزا- به سکوی قدرت، و دام آخر!

آیا واقعا سی ریزا آن گونه که بعضا چپ رادیکال و افراطی خوانده می شود بدنبال بدیلی ضدسرمایه داری و سوسیالیستی است یا بدنبال اصلاحاتی در نظام سرمایه داری ؟ آیا همان پارادوکس قدیمی احزاب اپوزیسیونی سوسیال دموکراسی چپ اروپا با ادعای ظاهری چپ اما با محتوای راستِ رفرم از بالا در نظام سرمایه داری، در این جاهم صادق است؟ ….

آیا انتخابات ۲۵ ژانویه یونان و نتایج پیش بینی شده آن، یعنی پیروزی یک حزب چپ رادیکال تر از حزب های سنتی سوسیال دموکرات، حزبی که در رسانه ها به آن حزب  چپ افراطی و تندرو و نظایر آن اتلاق می شود، موجب آشوب و زمین لرزه ای بزرگ در اروپای بحران زده خواهد شد؟ شاید برای چند روزی بازار بورس دچار نوسان و افت تازه ای بشود، چنان که در پیروزی قبلی این حزب بازار بورس افت ۱۰ درصدی را تجربه کرد. گو این که سران اتحادیه پیشاپیش تدابیر لازم را برای کنترل بازار بورس و ایجاد اعتماد در آن تدارک دیده اند. در واقع فرار سرمایه ها از یونان بحران زده حتی منتظر این پیروزی نمانده و ازهم اکنون هم شروع شده است و این حزب هم برای مقابله با آن با صدوراطلاعیه ای سپرده ها و اموال شهروندان را تضمین کرده است. با این همه در یک هفته گذشته بیش از ۷۰۰ میلیون یورو از یونان به خارج گریخته است. در اصل حزب حاکم و راست دموکراسی نوین تمرکز حمله خود علیه حزب رقیب و تازه نفس را حول ایجاد ترس و القاء خطر فروپاشی سیستم بانکی در صورت روی کارآمدن آن، قرارداده است. خطرفرار سرمایه ها و خروج یونان از حوزه یورو که به ادعای حزب حاکم، حزب سی ریزا آن را پنهانی اتخاذ کرده است، از حربه های تبلیعاتی حزب حاکم است.

آخرین نظرسنجی ها از پیشی گرفتن هفت درصدی این حزب بر حزب حاکم و رقیب حکایت دارد. بازتاب این پیروزی محتمل در سطح اتحادیه اروپا و به خصوص بر کشورهای بحران زده ای چون پرتغال و اسپانیا و ایرلند و ایتالیا و حتی فرانسه… می تواند در تقویت و تشویق جریان های دارای سیاست مشابه این حزب مؤثر باشد. با این همه نباید در ابعاد این زمین لرزه و اثرات آن مبالغه کرد، چرا که نه این حزب قصد خروج از حوزه یورو را دارد و نه راه پیشروی پس از کسب قدرت چندان آسان است، گر چه اگر تشدید بحران منجر به شق خروج یونان از اتحادیه بشود، بر دامنه و پی آمدهای آن افزوده خواهد شد. اما این شق لااقل در افق کنونی ضعیف بنظر می رسد. برعکس می توان گفت که با در آغوش گرفتن قدرت، دشواری ها و باصطلاح راندن در مسیر سنگلاخی، سربالا و نفس گیر، خود می تواند به نقطه فرود از اوج تبدیل شود. با چنین چشم انداری است که به موازات جدی تر شدن پیروزی این حزب در پارلمان و جایگاه آن در جامعه یونان، به تدریج سیاست هشدار و هراس افکنی سران اتحادیه اروپا و تبلیغات رسانه ای آن نسبت به یونانی ها در باره  پی آمدهای وخیم پیروزی یک حزب چپ که بیش از همه توسط دولت آلمان ابراز می شد، با نزدیک شدن به زمان انتخابات پارلمانی و افزایش احتمال پیروزی سی ریزا، جای خود را به آمادگی برای سیاست همکاری و گفتگوی دو و چند جانبه برای یافتن راه های خروج از بحران، به گفته آن ها با هر حزبی که از دل انتخابات بیرون بیاید داده است. لحن ها در حال تغییر است و گوئی دارند، ولو به شکل محتاطانه، سیاست در آغوش گرفتن را  پیشه می کنند. حالا از امکان تعویق بازپرداختی ها و انعطاف های نظیرآن سخن به میان می آید. حتی طبق برخی گزارش ها از هم اکنون و قبل از پیروزی، مذاکرات پشت پرده و غیررسمی بین نمایندگان حزب سی ریزا  با مقامات کشورهای آلمان و فرانسه و بروکسل- مقر اتحادیه اروپا- شروع شده است. آلمانی ها که تا مدتی قبل بطور ضمنی از اخراج یونان و اتحادیه بدون یونان، در صورت پیروزی چپ ها، سخن می گفتند اکنون می گویند  دیگر از پیروزی حزب چپ یونان نمی هراسند. متقابلا حزب چپ ائتلافی  نیز اعلام کرده است که با رسیدن حزب به قدرت به منافع آلمان لطمه ای وارد نخواهد شد و مهم تر از آن مکررا از طریق بیانیه ها و اعلام موضع خویش و یا از خلال گفتگوها اطمینان می دهند که سیاست این حزب حل بحران در چهارچوب اتحادیه اروپا و حوزه یورو خواهد بود. ظاهرا به گمان سران کشورهای مهم اتحادیه در شرایط جدید و در اروپای بحران زده، وجود قطب های افراطی راست و چپ اجتناب ناپذیر است و بخشی از واقعیت وجودی اتحادیه را تشکیل می دهد.

سی ریزا بدنبال چیست؟
آیا واقعا سی ریزا آن گونه که بعضا چپ رادیکال و افراطی خوانده می شود بدنبال بدیلی ضدسرمایه داری و سوسیالیستی است یا بدنبال اصلاحاتی در نظام سرمایه داری ؟ آیا همان پارادوکس قدیمی احزاب اپوزیسیونی سوسیال دموکراسی چپ اروپا با ادعای ظاهری چپ اما با محتوای راستِ رفرم از بالا در نظام سرمایه داری، در این جاهم صادق است؟ برنامه اصلی و اعلام شده سی ریزا صراحتا ناظر بر تبدیل ریاضت اقتصادی به سیاست رشد اقتصادی یعنی تشویق سرمایه گذاری های داخلی و خارجی برای ایجاد اشتغال در چهارچوب اتحادیه اروپا و حوزه یورو از طریق مذاکره با ترویکا (کمیسیون اتحادیه و بانک مرکزی اروپا و صندوق بین المللی پول)، یعنی کشاکشی که بین دو بلوک و فراکسیون اصلی بورژوازی در جریان است می باشد. در کنار آن خواست معلق کردن بدهکاری ها (بخشش بخشی از وام ها ) و تمدید زمان بازپرداخت ها، مبارزه علیه فساد اولیگارشی حاکم و اصلاحاتی در سیستم مالیات و بوروکراسی، افزایش دستمزد و کمک به تغذیه قشر تهی دست نیز مطرح هستند. ناگفته نماند که سرمایه داری و مشخصا نئولیبرالیسم معادل سیاست ریاضت اقتصادی نبوده و صرفا با آن تعریف نمی شود. کما این که در آمریکا و برخی دیگر از قدرت های سرمایه داری، سیاست دیگری در جریان است. در اروپا هم، اکنون این سیاست که بیش از همه توسط آلمان و منافع این کشور و البته نه فقط آلمان دیکته شده است، پس از گذشت شش شال از بروز بحران بزرگ سال ۸۸، بدلیل ناکامی اش در غلبه بر بحران و عبور اروپا از آن مورد تردیدها و انتقادهای زیادی قرارگرفته است. بیاد داریم که  حتی اوباما هم زمانی به این سیاست خرده گرفت و پیش گرفتن سیاست رشد اقتصادی را به اروپائی ها توصیه کرد. هم اکنون نیز درخود اتحادیه اروپا بحث های مربوط به تغییر این سیاست داغ است و در آخرین اقدام بانک مرکزی اروپا علیرغم تمایل دولت آلمان تصمیم به تزریق تدریجی بیش از یک تریلیون یورو در سطح اتحادیه و از جمله کمک به دولت ها برای پیش برد سیاست رشد و اشتغال کرده است. در اصل تلفیقی ازسیاست رشد و اصلاحات اقتصادی نئولیبرالیستی توجه نهادهای مالی و سیاسی اتحادیه را بخودجلب کرده است.

هم چنین نباید فراموش کنیم که فرانسوا اولاند نیز در فرانسه سوار بر موجی از نارضایتی و برانگیختگی عمومی نسبت به سیاست ریاضت اقتصادی که توسط سرکوزی و حزب دست راستی حاکم دنبال می شد، با شعار انتخاباتی رشد اقتصادی به میدان آمد. اما به همان سرعت با قرار گرفتن در پشت فرمان ماشین قدرت به ِگل نشست و به فراموشی سپرده شد. بطوری که او اکنون به منفورترین رئیس جمهور تاریخ چند دهه اخیر فرانسه تبدیل شده و بیلان دست آوردهایش نه فقط موجب ورود مجدد سازکوزی و حزب راست میانه به عرصه سیاسی فرانسه شده است، بلکه بدتر از آن سبب عروج بی سابقه و بهت انگیز شبه فاشیست های جبهه ملی فرانسه در تراز احزاب دسته اول فرانسه شده است به طوری که هم اکنون خانم ماری- لوپن یکی از کاندیداهای مطرح ریاست جمهوری آینده فرانسه به شمار می رود. به هنگام عروج فرانسوا اولاند در مقاله ای تحت عنوان از مرکوزی تا مرکولاند و چپ گروگان گرفته شده*، از امید بستن بخشی از چپ ها به این امامزاده انتقاد شده و آن را بخشی از گردش قدرت و چرخه ای باطل، در خدمت بازسازی نظام سرمایه داری در شرایط  بحرانی که در آن کارگزاران راست، دچار بی اعتمادی وسیع در میان اکثریت مردم شده اند دانستم. این تصور دیرپا و جان سختی که می توان با تصاحب اهرم ماشین دولتی و رفرم از بالا تغییرات اساسی در سیستم سرمایه داری به وجود آورد، یک توهم  خطرناک با  پی آمدهای وخیم برای جنبش های مردمی و ضد سیستمی است که نه یک بار بلکه صدها بار و در اشکال گوناگون آزموده شده است و یکی از دلایل عمده تداوم سرکردگی سرمایه داری را علیرغم مواجه با بحران های حادی که خود برانگیخته است تشکیل می دهد.

سوی دیگر این سکه سترون سازی و پراکنده کردن و بیراهه بردن صفوف جنبش ها آن هم در شرایطی است که  نظم حاکم  شکننده شده و زمان پیشروی آن است. طلسم چنین وضعیتی اساسا در همین سیاست نگاه به بالا و دخیل بستن به ساختارهای قدرت تا مغز استخوان متعلق به نظم حاکم است. آیا همان دام  وسوسه انگیز در مورد یونان بحران زده هم  توسط سرمایه و کارگزاران سنتی و بی اعتبار شده آن  پهن شده است؟! البته برحسب تعاریف موجود حزب سی ریزا همان حزب سوسیالیست با آن  پییشینه راست و شناخته شده فرانسه و امثال آن ها نیست، بلکه حزبی است تازه و بدون پیشینه منفی و ایستاده در سمت چپ آن. از قضا عمق فاجعه  در خودهمین واقعیت یعنی داشتن سیمای چپ، جلب اعتماد گسترده کارگران و زحمتکشان و جوانان از یکسو و خیز آن برای تصرف قدرت از سوی دیگر است. چرا که اتیکت احزاب سنتی و شناخته شده چپ سنتی، به همراه احزاب سنتی بورژوازی بی اعتبار شده اند و بدون اتیکت تازه و شعارهای تازه جلب اعتماد عمومی ممکن نیست. اما اگر برنامه چنین حزب مدعی چپ نه برنامه واقعا ضد سرمایه داری بلکه مرمت بحران نظام سرمایه داری باشد، آن گاه می تواند با نشاندن زایش نوین چپ در خاکی شوره زار آن دست آوردها را بباد دهد. گوئی همه راه ها هم چنان به رم ختم می شوند و گوی ها  به سمت و سوی همان گودالی روانه اند که برایش کنده شده اند. سیستم حاکم نیز دیرزمانی است که برای بیراهه بردن جنبش با جمع آوری جویبارهای اعتراضی و کانالیزه کردن آن به درون سیستم چنین عمل می کند. امید به  ایجاد تغییر در سیستم، آن هم  از درون و از طریق بدست گرفتن سکان دولتی در بهترین حالت خود، حتی اگر قصدش تبدیل یاضت اقتصادی به سیاست رشد اقتصادی است خود مستلزم جلب همراهی اکثر کشورهای اتحادیه است، چرا که تحقق آن در یک کشور منفرد به عنوان بخشی از یک سیستم بزرگتر ممکن نیست. بدیهی است که حتی با فرض تحقق  این سیاست چیزی جز رفرم در سیستم نخواهد بود  که هیچ ربطی به برنامه های واقعا  چپ و ضد سرمایه داری ندارد.  بنابر این حاملین این برنامه در بهترین حالت خود مأموریت خروج از بحران نظام سرمایه داری را که  توسط احزاب سنتی و رسمی موجود ناکام مانده است و کشور را ورشکستگی کشانده اند انجام می دهند. و یکی از دلایل مهم ناکامی آنها بی اعتبار شدنشان در میان مردم است. وعده و عیده های دروغین آنها دیگرخریدارندارد.
بدون نگاهی اجمالی به برخی از مختصات بحرانی که اروپا درگیرآن است نمی توان  نقدبسنده ای به سی ریزا و عروج آن در این مرحله داشت:

بحران چند وجهی اروپا:
بحران کنونی اروپا  فقط بحران اقتصادی نیست بلکه بحران  بی اعتمادی عمومی و بحران دموکراسی هم هست. بحران اقتصادی و بحران دموکراسی دارای پی آمدهائی است که بحران دولت ملت ها و ملی گرائی افراطی  در بستر فرایند ادغام اقتصادی و سیاسی که از بالا و به سود سرمایه داران صورت می گیرد سر بلند کرده است. بدون توجه به چنین مؤلفه ها و بحران ها علت ورشکستی احزاب سنتی و حاکم بر این کشورها و عروج احزاب غیرسنتی اعم از راست افراطی و چپ در برخی نقاط  قابل درک نیست. یکی دیگر از مؤلفه های مهم بحران دموکراسی بی رغبتی و بی اعتبارشدن رأی صندوق ها و سیاستمدارانی است که از دل آن بیرون می آیند. آن ها علیرغم رأی و میل رأی دهندگان مجری بی چون و جرای سیاست های دیکته شده توسط  بازار و نهادهای قدرت وابسته به آن هستند. مردم اکثر کشورهای اروپائی احساس می کنند که همان دموکراسی تاکنونی اشان هم به موازات روند ادغام اقتصاد و تحمیل سیاست ها توسط نهادهای فراملی و از فراز سر آن ها تضعیف و بی رمق ترمی شود. حالا دیگر ابعاد بحران دموکراسی چنان بارز شده است که حتی سر و صدای بخش هائی از بورژوازی هم در آمده است. مقاله ای که اشپیگل پیرامون این مسأله و تحت عنوان چه کسی در دموکراسی حکومت می کند نگاشته است نمونه روشنی از همین معضل است. این روزنامه ضمن نام بردن  از دیکتاتوری ریاضت اقتصادی می نویسد: “در جریان بحران یورو، دموکراسی در اروپا خصلت خودکامگی به خودگرفته است و به قول رئیس پیشین کمیسیون مرکزی اتحادیه بازارها  کم طاقت شده اند. آن دموکراسی که زمانی  ابراهام لینکن حکومت مردم از طریق مردم و برای مردم می خواند اکنون به حکومت کارشناسان توسط کارشناسان  برای کارشناسان تبدیل شده است”.

بورژوازی برای عبور از بحران، و تأمین فرایندانباشت سرمایه وادغام کم دردسرترسرمایه ها و کشورها و سرزمین ها در آن ، قبل از همه باید مقاومت مردم را در سراسرجهان درهم بشکند و برای این کارلازم است که به اشکال گوناگون آن ها را فریب بدهد، تا اعتمادمجددشان را نسبت به خود و سیستم به دست آورد. بدون اعاده اعتماد، پیش بردسیاست های ادغام که همواره با ناموزونی  و تبعیض ها و از بالا همراه است و در آن ماهی های درشت ماهی های کوچک را می بلعند، و شرایطی که نمایندگان رسمی آن رسواشده اند، ناگزیراست که گاهی تن به تغییرآرایش صحنه سیاسی بدهد. در چنین شرایطی ممکن است  فرصت هائی  برای ظهور و عروج فاشیسم از یکسو و در مقیاسی کمتر، چپ از سوی دیگر فراهم شود. در یونان خوشبختانه تاکنون  برخلاف فرانسه  این فرصت نصیب فاشیست ها نشده است، اما این به معنای تن دادن به روانه شدن این پتانسیل در کانال های حفرشده درون سیستمی  و از نفس افتادن آن نیست. اساسا مردمی که به دولتی رأی بدهند (ولو در نظامی چون جمهوری اسلامی  مثلا به روحانی) تا اطلاع ثانوی و ایجاددوره تازه ای، کنش و انتظارات  خود را بر پایه انتظارات خود از دولت تنظیم می کنند. جامعه ای که پس از تحمیل مدت طولانی ریاضت اقتصادی و شوک تراپی حاصل از آن، تحویل سی ریزا می شود کشوری است ورشکسته که در آن میزان بدهی کشور بسیار بیشتر از تولیدناخالص آن است(۱۷۰%). نرخ  بیکاری به مرز ۲۵% و درمیان جوانان  ۶۰% رسیده است. ۳۶% زیرخط فقرقرارگرفته اند. فرارسرمایه ها و مهاجرت های گسترده از دیگرمشخصات آن است. در آن سوی سکه بیکاری و بحران، کشور در طی سال های اخیر با برآمداعتراضات  و جنبش های گسترده ای اعم از جوانان، دانشجویان، کارگران و معلمان و پرستاران در اشکال تجمعات میدانی، تظاهرات خیابانی، اعتصاب های سراسری و تشکیل انواع مجامع، تعاونی ها وانجمن ها و تشکل های خودگردان محلی و منطقه ای و برخی مؤسسات برای همیاری و اداره زندگی و تأمین معیشت هستیم . سکوی پرش حزب چپ یونان نیز  با تکیه برهمراهی با این جنبش ها و اعتراضات صورت گرفته است.

وجود چنین پتانسیل گسترده و همراهی با آن است که  سبب شده تا حزبی که ۵ سال قبل تنها چهارو اندی درصد رأی داشت، حهش وار به حزبی که اکنون حزب اول یونان شمرده می شود تبدیل شود. چنین جهشی بیش از همه مدیون مخالفت قاطع این حزب  با سیاست های دولت و ریاضت اقتصادی و همراهی اش با مطالبات مردم است.  با این همه برنامه  این حزب در وجه ایجابی اش نه فقط مرمت سیستم و ایجادرفرم در آن  و در چهارچوب موازین حاکم برسیستم است بلکه حتی اگرچنین هم نبود و بفرض ضدسرمایه داری و فراتررفتن از آن بود، بازهم آن سیاست با ورودبه صحنه بازی درون سیستمی یعنی با سودای سکانداری و بدست گرفتن فرمان ماشین آن، حتی با با حفظ وفاداری به اهداف خود قادر به گشودن هیچ گره واقعی دراوضاع نبود. چرا که  درمقام اجرا باانواع الزام ها و خط فرمزها و محدوده های  سیستم و کارشکنی ها و فشارهای صاحبان اصلی قدرت  و سرمایه و سهام مواجه شده و به شیربی یال و دم و اشکمی تبدیل می شد که حتی پایگاه اجتماعی خود را نیز در گیرو داراین داو به بادمی داد.  البته این واقعیت از چشم کاربدستان حزب سی ریزا   پنهان نیست. چنان که یکی از آن ها در برنامه گفتگوی موسوم به ۲۵ ثانیه یورونیوز، در پاسخ  به سؤال گرداننده جلسه پیرامون بن بست ناشی از جدال کنونی بین خواست های متضاد دوطرف و حذف کدام یک از این سیاست ها، می گوید هیچ کدام. باید راه سازش بین آنها را یافت* دیگرپرسش شوندگان نیز به راه های میانه برای گشودن گره بن بست تأکید دارند. سخن گوی مدافع سی ریزا در همین گفت و گو از اولویت رشداقتصادی و حرکت درچهارچوب حوزه یورو تأکید می کند.

سرمایه داری وقتی به نقطه جوش بحران می رسد و نزدکارگران و زحمتکشان بی اعتبار می شود ، دیگر قادرنیست با تکیه بر کارگزاران با اتیکت و رسمی خود بحران را کنترل و حل نماید، همانطور که  طبقه حاکمه یونان و احزاب سنتی آنان به این نقطه رسیده اند؛ از طرثق گردش گردونه قدرت و آمدن جریانی با سیمای جدید و دارای اعتبارتوده ای و آوارکردن مشکلات تلبنارشده بردوش آنان، ضمن حفظ اهرم های اصلی و واقعی قدرت، خود نفس  تازه کنند و خود را برای ُروندبعدی آماده کنند (همانطورکه سازکوزی و امثال او نفس تازه می کنند). باین ترتیب سیستم چرخ های زنگ زده قدرت را که در حال از حرکت افتادن است روغن کاری می کند. و بهمین دلیل ” بازی پارلمانی” که البته سی رزا در دورانتخابات قبلی مزه آن را چشید، در ذات خود و صرفنظر از نیات افراد واحزاب، جز روغن کاری این ماشین نیست. قدرت برکشیده شده از مردم و جنبش های آنان، تفویض آن به دیگران و تبدیل شدنشان به قدرتی برفراز سرمردم و بیگانه با آن ها، وقتی راه خود را به درون سیستم و  توسل به سازوکارهای آن کج می کند، راهی جز تن دادن به الزمات آن، اجرای منویات و دستورالعمل های سیستم،  یعنی همان دیکتاتوری سرمایه و بازارآزاد نیست و لاجرم ناگزیراست که در برابرمردمی که آن ها را برکشیده اند بایستد. و متأسفانه  آن چه که در این میان به باد می رود پتانسیل اعتراضی  انباشته شده علیه سیستم محصول یک دوره نبردهای اجتماعی و پنبه شدن امیدها و آرزوهائی است که بنام رهائی، با تفویض قدرت اجتماعی خود به نمایندگانی که گرفتارچرخ دنده های قدرت می شوند، به باد می رود. خطرعمده در اینجا توهم همذات پنداری بین مردم و حاملین قدرت تفویض شده است. هم چنین باید اضافه کرد چنین برآمدهائی نشان می دهند که در اصل سرمایه داری صخره ای ترک ناپذیرنیست و در مقاطع گوناگون و بحرانی سخت دچارترک ها و عدم تعادل ها می شود و باصطلاح در موقعیت کیش مات قرارمی گیرند، اما با کشاندن بازیگران جبهه مخالف  به صحنه بازی خود، از مات شدن گریخته و نهایتا پیروز میدان می شوند. با چنین نگاهی است که سیرزا و برنامه اش در بهترین حالت نقشی بهتر از سرنوشت دولت های رفاه که البته آن هم دیگر در فازجهانی شدن سرمایه کارآئی خود را بویژه در محدوده دولت- ملت ها از دست داده است، نخواهد داشت.

علت آن هم نه در انحراف و خیانت این یا آن حزب و این یا آن فرد و رهبر، بلکه اساسا در ماهیت ماشین دولتی هم چون دستگاهی ساخته و پرداخته نظام طبقاتی و از جنس مناسبات سرمایه داری و جداشدن قدرت از مردم و فرارگرفتن آن برفرازسرآنان است. از همین رو  با اتکاء به آن نمی توان حرکت به سوی سوسیالیسم  و جهان دیگر را پیش برد. این درس بزرگی است که از تجربه شکست خورده این نوع پیشروی بسوی سوسیالیسم  در یک صدسال گذشته بدست آمده است. به هرحال وقتی کسی به کرسی قدرت جلوس می کند (در اصل بخشی از قدرتی که در یک جاتمرکزندارد) با چنان ماشین ساخته و پرداخته شده و اهرم های فشارسایرمراکزقدرت مواجه می شود، که بجز رفرم های کوچک و کم دامنه اولیه و آغازین که معمولا اجتناب ناپذیرهستند، اگر نخواهد بالکل فلج بشود جز تمکین و همراه شدن با دستورالعمل های ترویکا و الزامات سکانداری این ماشین راهی نمی یابد و برهمین اساس هیچ کس با خوردن این میوه ممنوعه قادر به تحقق وعده های نسیه ای که داده است نخواهد بود و بیش از همه با نشستن پشت فرمان ماشین قدرت، پشت کردن به مطالبات واقعی مردم و خطرمواجهه با آن ها فرایند منزوی شدن را تجربه خواهد کرد. البته شق ضعیف تری هم وجود دارد که  تن به فرامین سرمایه ندهد و حفظ وفاداری به مردم  مطالبات آن ها، با قرارگرفتن بین دوسنگ آسیاب به یک  دولت بحران و چه بسا فلج شده تبدیل شود. اما پیشردهدف های سوسیالیستی از بالا و از دورن ماشین دولتی و درجهانی که سرمایه همه اهرم ها را در کنترل دارد، توهمی بیش نیست.

چه رویکردی می توان داشت؟
تحت شرایط موجود به گمان من لازم است که فعالان و آگاهان و پیشروان و آن ها که به اهداف رهائی بخش و ضدسرمایه داری وفادارند، نخست پیرامون ماهیت برنامه رشد به عنوان یک برنامه درون سیستمی و نسبت آن  با مطالبات و خواست های مردمی و امر رهائی روشنگری کنند. ثانیا تفاوت ها و تمایزهای مهم بین دو دوره قبل از تصرف قدرت و پس از تصرف قدرت، خطرقدرت جداشده از بدنه اجتماعی و الزامات دیکته کننده مراکزقدرت سرمایه را به نحوشفافی تشریح و تبلیغ کنند. نباید فراموش کرد که در شرایط نوین برقراری نظم سیستم  و نهادی کردن قدرت،  یکی از وظایف روتین و مهم و دولت ها  محسوب می شود. و سوم آن که برهمان اساس با خطرهمذات پنداری جنبش و تازه به قدرت نشستگان مقابله شود. به اندازه ای که این همذات پنداری نیرومندباشد، امکان حضورمستقل وامکان ازدست رفتن فرصت ها و دست آوردها بیشترخواهد شد. چهارم آن که جنش های اعتراضی با تأکید بر حفظ استقلال و پایداری بر مطالبات خود، بدون چشم دوختن به معجزه از بالا ، به تعمیق سازمان یابی خود برای تشکیل هرچه بیشترتشکل ها و مجامع خودگردان و مداخله مستقیم در کلیه امورات زندگی و کشوری درسطوح گوناگون ادامه دهند.

پنجم آن که بدیهی است بهره گیری از فرصت ها و فضائی که با تغییرو تشکیل دولت بحران بوجود می آید، دولتی که بورژوازی تمام توان خود را بکارخواهد گرفت که از آن هم چون یک دولت محلل برای عبور از گردنه بحران سودجوید، در سوی مقابل هم جنبش  کارگران و زحمتکشان می توانند  به شرط  وقوف به شرایط خطیرلحظه متقابلا از آن برای پیش بردمطالبات خود و نهایتا  فراتررفتن از نظم مستقر بهره بگیرند. بدیهی است که در این رابطه فشار از پائین و از بیرون به بالائی ها برای تحمیل برخی مطالبات و رفرم ها به سیستم و خنثی کردن فشارهای ترویکا واجداهمیت است.

ششم و بالاخره باید به اهمیت اقدامات فراکشوری وهمبستگی با زحمتکشان و کارگران و مردمان ضدسرمایه داری سایرکشورها و مشخصا اتحادیه اروپا اشاره کرد. درجهان گلوبال و در شرایطی که سرمایه داری جهانی عمل می کند بدون تقویت و پیوند چنین اقدامات و همبستگی هائی که تحولات یونان زمنیه رشد آنها را فراهم می کند، امکان به عقب راندن بورژوازی دشوارترمی شود. پیوندها و جهت گیری هائی که در راستای شکل دادن به اروپای اجتماعی و ضدسرمایه داری که پذیرش جامعه چندفرهنگی، ضدنابرابری های اجتماعی –طبقاتی و نژادی و مذهبی و خارجی ستیزی ، تعمیق دموکراسی، مقابله با تخریب محیط زیست و جنگ ازعناصرمهم آن است.

۲۰۱۵-۰۱-۲۴

*- چه کسی در دموکراسی حکومت می کند؟
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=64473

*- از مرکوزی تا مرکولاند
http://taghi-roozbeh.blogspot.de/2012/05/blog-post_24.html#more

انتخابات فرانسه و چپ گروگان گرفته شده
http://taghi-roozbeh.blogspot.de/2012/04/blog-post_30.html#more

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.