محمد قراگوزلو: دموکراسی کارگری- دموکراسی بورژوایی

تعرض امپریالیسم به رویزیونیسم فرتوت ….

دموکراسی کارگری- دموکراسی بورژوایی
۳٫  تعرض امپریالیسم به رویزیونیسم فرتوت

محمد قراگوزلو
QhQ.mm22@Gmail.Com

شما مهمان باشید!
آن چه در افغانستان و عراق می گذرد از نظر “جامعه ی جهانی” چیزی جز تلاش تهاتری به منظور”سلطه ی دموکراتیک” نیست. ما نفت شما را به غارت می بریم، به شما سلاح و دولت دموکراتیک غالب می کنیم؛ برای تان با کمال احترام القاعده و جبهه نصرت و بوکو حرام و الشباب و داعش می سازیم؛ این ها را برای تان شاخ می کنیم و بعد از این که دخل منابع تان را در آوردیم در قالب منجی ظاهر می شویم و خروار خروار بمب و بلک واترز و هالیبرتون بر سر و کله تان می ریزیم؛ سرزمین تان را می سوزانیم و بعد خودمان وارد می شویم و برای خودمان و خودتان ایجاد اشتغال می کنیم وآبادی و آبادانی می آوریم. این یک معامله است. شما می خواهید اورانیوم را غنی سازی کنید.ما شما را تحریم می کنیم. شما تحریم ها را دور می زنید و از بازار سیاه سانتریفیوژ می خرید.ما پول های نفت شما را بلوک می کنیم. شما اورانیوم تان را ناگزیر رقیق و مفتول می کنید و بخش قابل توجهی از سانتریفیوژهای تان را غیر فعال می کنید و ما اندکی از پول شما را آزاد می کنیم. این هم یک معامله است. ما به بحران اقتصادی خود سر و سامان می دهیم و شما… و شما هم به تدریج دموکراتیک می شوید. البته چون شما”جهان سوم” هستید نباید یک شبه و هول هولکی منتظر ظهورامثال واتسلاو هاول و یلتسین باشید لطفا به همین “دموکرات” های ریزه میزه قناعت کنید. فراموش نکنید که شما هنوز در مرحله ی ” تمرین دموکراسی ” هستید. اردوغان و اشرف غنی از سرتون هم زیاده!روتون رو زیاد کنین داعش رو می فرستیم سراغتون….

همه ی کسانی که فکر می کنند بحران سال ۱۹۲۹ از درون نیودیل مهار شد هنوز منطق اقتصادی جنگ دوم جهانی را نفهمیده اند. در دوران ما که یک جنگ جهانگیر می تواند تبعات زمستان اتمی را در پی داشته باشد بهترین گزینه به آتش کشیدن مجدد منطقه ی خاورمیانه است. چون سرزمین های جدیدی برای اشغال نمانده است می توان سرزمین های اشغالی را شخم زد و دوباره کاشت. گاوآهنش هم که حاضر و آماده است. ارتش آزاد و داعش و….برای ترمیم ویرانی های اخیر غزه ۶ میلیارد دلار ناقابل سرمایه گذاری لازم است. استقرار دولت راست محمود عباس و سپس سرازیر شدن سرمایه از همه جا. بعد از این که ترتیب اسد هم داده شد برای بازسازی سوریه کلی سرمایه به منطقه وارد خواهد شد. شرکت های سرمایه گذاری فقط یک قلم ناچیز است. تعلیم سربازان و افسران ارتش جدید واقعا قابلی ندارد. شما مهمان باشید!عراق را باچهار میلیون و هفتصد هزا بشکه نفت روزانه اش قبلا حساب کرده ایم. هزینه ی بمباران داعش را تا درهم آخر می گیریم.شما نسوز جا بروید و به روی خود نیاورید که ارتش تحت تعلیم ما در موصل چه گونه زهوارش در رفت. جبران می کنیم. کجا؟ همین دم دستی ها. دولت اقلیم خوبه؟ تعارف نکنین لطفا!

ادامه دهیم….
دموکراسی و مصرف!
در متن گزارش سه جانبه از علاقه‌ی وافر سرمایه‌داری جهانی به دخالت مستقیم در امور مرتبط با دموکراسی در کشورهای تحت سلطه به صراحت سخن رفته است:
«مدت ربع قرن ایالات متحده قدرت سرکرده در سیستم نظم جهانی بود. اما جلوه‌های کج خلقی دموکراتیک، از پیش‌ترها میان متحدان عدم اطمینانی برانگیخته است و می‌تواند به خوبی میان دشمنان اجراجویی برانگیزاند. کاهش قابلیت حکومت دموکراسی در داخل کشور به معنی کاهش نفوذ دموکراسی در خارج است.» (Ibid. p.106)

هالی‌اسکلار ذیل این آموزه اضافه می‌کند ”یک‌بار دیگر تعریف دموکراسی آشکارا به زحمت خوانده می‌شود جمله‌ی آخر را باید چنین خواند کاهش قابلیت حکومت دموکراسی در داخل کشور به معنی کاهش قدرت و توان امپریالیسم در خارج است“…. نتیجه‌گیری بحران دموکراسی چنین آغاز می‌شود ”اگر اصلاً داستانی از موفقیت دموکراسی وجود می‌داشت طی ربع قرن پس از جنگ جهانی دوم توسط جامعه‌ها‌ی سه جانبه نوشته شده بود.“ از میان بردن فقر و توزیع دوباره‌ی ثروت و قدرت جزیی از ”داستان موفقیت دموکراتیک“ نیستند. مصرف وجود دارد. برخورد طبقاتی به جامعه‌ی بی‌طبقه تسلیم نشد، بل‌که ماسک به اصطلاح جامعه‌ی مصرفی به چهره‌ زد. به گفته‌ی دانیل بورشتین:
«جامعه‌ی مصرفی، جامعه‌ی ‌مردمی است که از بهزیستی مشترک، خطرات مشترک، منافع مشترک و علایقِ مشترک احساس یگانه‌یی دارند که از مصرف انواع یک‌سان کالاها دست می‌دهد…. جامعه‌ی مصرفی غیرایده‌ئولوژیک است. برای پیوستن به یک جامعه‌ی مصرفی لازم نیست به داشتن ایمان، عقیده‌ یا تعصبی اقرار کرد یا مناسکی به جا آورد…. جامعه‌ی مصرفی دموکراتیک است. این دموکراسی صندوق پول آمریکایی بزرگ است که آریستوکرات‌های همه‌ی روزگاران کُهن را خشمگین می‌کرد. جوامع مصرفی عموماً به مردم همه‌ی نژادها، با هر تباری، با هر پیشه‌یی و با هر سطح درآمدی خوش‌آمد می‌گویند. به شرط آن‌که پول ورودیه داشته باشند. هم رییس کارخانه و هم‌کارگر، شوینده‌های ساخت‌وستینگها وس دارند….“

البته در واقع هیچ نوع دموکراسی مصرف وجود ندارد. ممکن است رییس کارخانه و کارگر هر دو شوینده‌ی وستینگهاوس داشته باشند – اگر چه رییس کارخانه احتمالاً کارگری دارد که کار شست و شو را با شیوه‌ی بهتری انجام می‌دهد – اما کارگران باید نیروی کارشان را به رییس کارخانه بفروشند. زمینه‌ی طبقاتی، جنسیت و دسته‌ای از دیگر عوامل تعیین می‌کنند که چه کسی محتمل است ”پول ورودیه“ به جوامع مصرفی را داشته باشد. بحران مستمر دموکراسی بازتابنده‌ی شکست سرمایه‌داری در انداختن کالاها به مسیر اصلی و نیز در رساندن آنان به مردمانی است که همچنان در حاشیه مانده‌اند…. بحران دموکراسی باز تابنده‌ی مبارزه در راه چیزی بیش از حق مصرف کردن کالاهای شرکتی یا سمبول‌های دموکراتیک لیبرالی است. این بحران بازتابنده‌ی خواست شمار رو به افزایش مردم برای تبدیل آزادی بیان به آزادی عمل است. سرمایه‌داری می‌کوشد آزادی بیان را به آزادی بیان همه چیز جز واقعیت، به انتقاد و پیش‌نهاد از یک موضع فاقد قدرت محدود کند. بحران دموکراسی بازتابنده‌ی مبارزه برای دفاع از نظارت دموکراتیک بر سیستم سیاسی اقتصادی و اجتماعی است. دموکراسی سرمایه‌داری تضمین کننده‌ی حقوق عمومی، تغذیه‌ی خوب، مسکن، کار، بهداشت کودکان، آموزش و پرورش یا مراقبت‌های بهداشتی نیست. در این جا هیچ حقوق تضمین کننده‌ی نظارت بر ثمرات کار فردی و نظارت برخود روند کار وجود ندارد. چه‌را؟ زیرا چنین حقوقی با توزیع نابرابر ثروت و قدرت تضاد دارد. دموکراسی سیاسی صوری، به مشروعیت یافتن سرمایه‌داری شرکتی کومک می‌کند.  دموکراسی سیاسی راستین بدون دموکراسی اقتصادی نمی‌تواند وجود داشته باشد و دموکراسی اقتصادی نیز در سیستم سرمایه‌داری نمی‌تواند وجود داشته باشد.
(هالی اسکلار، ۱۳۶۹، صص، ۵۵-۵۲)

دموکراسی آمریکایی بر پرچم روسی گلاسنوست و پرسترویکا
پنج دهه پس از تشکیل کلوب‌رم و چهار دهه بعد از شکل‌بندی ”کمیسیون سه جانبه“ نظام سرمایه‌داری جهانی نه فقط توانست گفتمان ”دموکراسی سیاسی راستین“ را کنار بزند، بل‌که موفق شد تمام دژهای کمونیسم روسی را نیز فرو بریزد و به جای  سه جانبه‌خواهی، نظریه‌ی یک جانبه‌گرایی را در حوزه‌ی روابط بین‌الملل  به میان نهد و با تمام ابزار خود تحقق این آموزه را هدف قرار دهد.

در فوریه ۱۹۸۶، میخاییل گورباچف خطاب به اعضای ”حزب کمونیست]رویزیونیست[ اتحاد جماهیر شوروی“ که در کنگره‌ی بیست و هفتم گرد آمده بودند نکاتی را گفت که خود نیز به آن‌ها اعتقاد و ایمان نداشت. او در حالی که فروپاشی آخرین دژهای پوسیده‌ی رویزیونیسم خروشچفی را به وضوح تمام مشاهده می کرد، ابتدا از واقعیتی مسلم و تاریخی سخن گفت:
«سوسیالیسم در کشورهایی پا به عرصه‌ی وجود گذاشت که از نظر سطح اقتصادی و اجتماعی آن زمان پیشرفته نبودند و از دیدگاه نظام، سنن تاریخی و ملی خود بسیار از یک‌دیگر متمایز بودند. هر یک از آن‌ها از راه خود به سوی فرماسیونی جدید در حرکت بود و این خود، پیش‌بینی مارکس را درباره‌ی ” تنوع و پله‌بندی بی‌نهایت“ همان زیربنا در مظاهر مشخص  آن تایید می کند. این راه‌ها هموار و آسان نبوده است. بازسازی اقتصاد  عقب مانده یا از هم پاشیده، آموختن سواد ابتدایی به میلیون‌ها نفر، دادن مسکن‌، خوراک و خدمات پزشکی رایگان به آنان امر دشواری بود. خصلت نوین وظایف اجتماعی، فشار مداوم نظامی، اقتصادی، سیاسی و روانی امپریالیسم و لزوم صرف مساعی  عظیم جهت دفاع، همه این‌ها نمی‌توانست بر سیر و چه‌گونه‌گی حوادث،  برآهنگ تحقق برنامه‌های اجتماعی و اقتصادی اثر نگذارد ...»

گورباچف ابتدا تاثیرگذاری شدید و موثر گفتمان دموکراتیک بر تحولات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بلوک شرق را نادیده می‌گرفت و فراموش می‌کرد که سرمایه‌داری با ”علم کردن پرچم دموکراسی و حقوق بشر“ اردوگاه به اصطلاح سوسیالیسم را به چالش کشیده بود. گورباچف از اساس فراموش کرده بود که اساس سوسیالیسم بر اومانیسم و بشردوستی پی‌ریزی شده بود و به همین سبب نیز از مهم‌ترین گوهر انسانی که همواره در جست‌وجوی آزادی بوده است، به راحتی عبور می‌کرد. او استالین و بریا را به یاد نمی‌آورد که چه‌گونه مخالفان دیکتاتوری حزبی را گروه گروه به مسلخ می‌فرستادند. او حتا زمانی هم که شعار می‌داد، باز به استواری آینده چندان امید نداشت. گورباچف در شرایطی از ” نظام قدرت‌مند بین‌المللی“ متکی بر ” اقتصاد بسیار رشد یافته “ در اردوگاه سوسیالیسم فریاد می‌کشید که خود به‌تر از هر کس دیگری می‌دانست اقتصاد آلمان شرقی تا چه حد بیمار و در حال احتضار است و قدرت بین‌المللی کشورش در قیاس با آمریکا و ناتو چه‌قدر رو به افول نهاده است.  با این همه گورباچف – که انگار نطقی را که سوسیالیست‌های پرودونی برا‌ی‌اش نوشته بودند-  روخوانی می‌کرد، گفت:

«ترقی زمان کنونی به حق با سوسیالیسم مترادف به شمار می‌رود. سوسیالیسم جهانی نظام قدرت‌مند بین‌المللی است که بر اقتصاد بسیار رشد یافته، بر شالوده‌ی عظیم علمی، بر قدرت اطمینان بخش نظامی و سیاسی اتکا دارد. سوسیالیسم جهانی یک سوم بشریت، ده‌ها کشور و ملت را که در راه شکوفایی همه جانبه‌ی ثروت‌های معنوی و اخلاقی انسان و جامعه گام برمی‌دارند در برمی‌گیرد. شیوه‌ی نوین زنده‌گی ایجاد شده که بر پایه‌ی اصول عدالت سوسیالیستی بنا نهاده شده و در آن از ستم‌گران و استثمار شونده‌گان خبری نیست و حکومت از آن مردم است. صفات ممیزه‌ی آن عبارت است از جمع‌گرایی و هم‌یاری رفیقانه، پیروزی اندیشه‌ی آزادی، وحدت ناگسستنی حقوق و وظایف هر فرد جامعه، حیثیت، شخصیت و نوع‌دوستی حقیقی. سوسیالیسم امکان حقیقی است برای تمام بشریت .نمونه‌یی است که به آینده راه دارد.»
گورباچف از ترسیم آینده و بازنمون مصادیق ”پیروزی اندیشه‌ی آزادی“ عاجز بود. در حالی که رکود دوران برژنف با قوت تمام ادامه یافته و تمام ریشه های بازمانده از دوران کوتاه زمام داری بلشویک ها را سوزانده بود ودر شرایطی که اصلاحات موسوم به ”گلاس‌نوست“  و ”پرسترویکا“ ذهن آخرین رییس دولت متزلزل اتحاد شوراها را تحت شعاع خود گرفته بود او به زبان از ”توسعه جنبش بین‌المللی کمونیستی“ سخن می‌گفت:

«ترقی اجتماعی در توسعه‌ی جنبش بین‌المللی کمونیستی و کارگری، در گسترس جنبش عمومی نوین دموکراتیک دوران کنونی از جمله جنبش ضدجنگ و ضدهسته‌یی بازتاب می‌یابد. این ترقی همچنین در قشربندی نیروهای سیاسی در جهان سرمایه‌داری از جمله در ایالات متحده‌ی آمریکا (دژامپریالیسم) به چشم می‌خورد. در آن‌جا گرایش‌های مترقی ناچار است از میان نظام توتالیتاریسم انحصاری راه خود را بگشاید. این گرایش‌ها تحت فشار مداوم ارتجاع سازمان یافته، از جمله دستگاه عظیم تبلیغاتی آن قرار دارد، که سیل اطلاعات کاذب سرگیجه‌آور را بر سر آدم سرازیر می‌کند.»
گوبارچف که با ساده‌انگاری هر چه تمام‌تر جنبش‌های ضدجنگ و ضدهسته‌یی دوران ‌ما را ابتدا با ”جنبش عمومی نوین دموکراتیک“ مترادف‌سازی می‌کرد و از این ترادف به ”ترقی اجتماعی در توسعه‌ی جنبش‌ بین‌المللی کمونیستی“ تعبیر می‌نمود، در متن خودشیفته‌گی، تمهیداتی را که از چهار دهه‌ی پیش برای مهار جنبش‌های کارگری از سوی سه‌ جانبه‌خواهان سرمایه‌داری غرب پیش‌بینی شده بود و طی آن قرار بود صفوف متشتت تکنوکراسی پرولتری (یا کارگران یقه سفید)بر متن رویکرد لیبرالیسم لیبرتر دست‌دردست کارفریانان جای‌گزین اتحادیه‌های چپ کارگری شوند فراموش می‌کرد و همه‌ی خطر را در سیل خروشانی می‌دید که بر امواج اطلاعاتِ کاذبِ سرگیجه‌آور؛ سکوت هول‌ناک همه‌ی اعضای پیمان ورشو را در هم شکسته بود.

خبرگزاری ”تاس“ و روزنامه‌ی ”پراودا“ و اعقابش مرعوب جریان توفنده‌یی شده بودند که تکنولوژی عظیم اطلاعاتی غرب راه انداخته بود. فقط C.N.N برای تخریب پایه‌های پوسیده‌ی رویزیونیسم روسی کافی بود. روس‌ها هنوز به گوهر آزادی پی‌نبرده بودند و از امواج تخریبی مهم‌ترین ابزار سرمایه‌داری بی‌خبر بودند. دموکراسی! به همین دلیل نیز واپسین رییس آنان فریب‌کارانه از ٍ”امید“ در ”جهان هزاره‌ی سوم“ یاد می‌کرد:

«.... چنین است جهانی که ما در آستانه‌ی هزاره‌ی سوم در آن به سر می‌بریم. جهانی است پر از امید. زیرا هیچ‌گاه در سابق بشریت این همه وسایل همه جانبه را برای پیش‌برد تکامل تمدن در اختیار نداشته است.] گورباچف گویا فراموش کرده بود که غالب این وسایل در اختیار سرمایه‌داری غرب بود[ . اما این جهان همچنین جهانی است سرشار از خطرات و تضادها که ما را به فکر پر اضطراب‌ترین مرحله‌ی تاریخ می‌اندازد. گروه اول تضادها که از نظر سرنوشت بشر مهم‌تر از همه است با مناسبات میان دول متعلق به دو نظام، دو فرماسیون ارتباط دارد. این تضادها گذشته‌ی دیرینه‌‌یی ندارند. از زمان انقلاب اکتبر در روسیه و انشعاب جهان از نظر اجتماعی و طبقاتی هم در ارزیابی حوادث و هم در نظریات در زمینه‌ دورنمای اجتماعی جهانی اختلافات اصولی بروز کرده است. سرمایه‌داری تولد ”سوسیالیسم“ را به عنوان یک ”اشتباه“ تاریخ تلقی کرد که باید به هر قیمت و طریقی که شده و بدون توجه به حقوق و اخلاق ”اصلاح شود“ از طریق مبارزه‌ی مسلحانه،‌ محاصره‌ی اقتصادی، خراب‌کاری، مجازات و کیفر ‌ها، خودداری از هرگونه‌همکاری، اما هیچ چیز نتوانسته است از استقرار نظام نوین و حق و تاریخی زیست آن ممانعت به عمل آورد.»

عوام‌فریبی بیش از این نمی‌شود. پنداری اعضای پیروچروکیده حزب که پای این سخن‌رانی مضحک نشسته بودند، جمله‌گی را یا خواب برده بود یا ‌آن‌قدر خرفت شده بودند که قادر به تجزیه و تحلیل شعارهای پوچ و خسته کننده‌ی دبیر کل نبودند. گورباچف مصوبات کنگره بیست و بیست و یک را به یاد نمی‌آورد و از اساس منکر آن بود که حتا پیش از طرح راه‌برد ”راه رشد غیرسرمایه‌داری“ در آن کنگره و ظهور رویزیونیسم خروشچفی، دژهای اردوگاه سوسیالیسم رخنه بر داشته بود. آغاز پروسه ی شکست انتقال طبقاتی به همراه کنار زدن حاکمیت پرولتاریای روسیه، عوارض مهلک جنگ های داخلی و یورش های امپریالیستی ، سلطه ی رویکرد سانترالیسم غیر دموکراتیک به همراه عملیات تخریبی جریان استالین – بریا برای نابودی هر نظام پویا، انسانی و مترقی کفایت می‌کرد. به راستی گورباچف از کدام امید سخن می گفت؟ امیدی که آرمان اش در ذهن گورباچف با دولت رفاه و جامعه ی سوئد تداعی می شد به جای سوسیالیسم نشسته بود. احمد شاملو – که  چندان به روابط بین‌الملل آشنا نبود – در تحلیل ”امید“ سوسیالیستی مطروحه در مبحث گورباچف گفته بود:

«جهان و زمانه همانی است که همیشه بوده، یعنی همچنان روندی را ادامه می‌دهد که انسان از ما قبل تاریخ گرفتار طی کردن آن بوده است. می‌گویم گرفتار چون به هر حال این روند به هیچ روند دل‌ چسبی نیست. آدمیزاد در حقیقت به صورت گروهی محکوم به اعمال شاقه به طی آن مشغول است. مراحلی که مارکس به درستی برشمرده  و به صورت حلقه‌های دوره به دوره تنگ‌تر شونده‌یی به روزگار ما رسیده که از همیشه تلخ‌تر است و روزگار ما هم از هر دوره‌ی تاریخی دیگری پریشان‌تر و ناامید کننده‌تر. امید به آن جراحی خون‌بار بزرگ‌نهایی ]سوسیالیسم و انقلاب اکتبر[‌ هم که اسم‌اش را گذاشته بودیم انقلاب رهایی‌بخش جهانی و صد سالی دل‌‌خوش کُنک اکثریت ناامیدان بود، در آخرین لحظه‌ها مثل حباب صابون ترکید. هر چند که اصولاً امید شریرانه‌یی بود و راهی هم به دهی نمی‌برد و در نهایت امر خشونتی را جانشین خشونتی دیگر می‌کرد.» (محمد قراگوزلو، ۱۳۸۲، ص۴۸)

”امید شریرانه“. این است مبانی سوسیالیسمی که جریان ناسیونالیست روس تحت لوای سوسیالیسم پی‌افکند و خشونتی را جای‌گزین خشونتی دیگر کرد و به قول شاملو اگر چه چند سالی مدینه‌ی فاضله‌ی روشن‌فکران چپ جهان بود، اما در آخرین لحظه مثل ”حباب صابون“ ترکید. اما این ”آخرین لحظه‌“ کی و کجا بود؟ برخی تاریخ آن را تا سال ۱۹۶۰ و به قدرت رسیدن جریان خروشچف تاریخی می‌کنند. بعضی دیگر کمی‌ هم عقب‌تر می‌روند و به قدرت رسیدن استالین را محرک اصلی و بستر ساز اساسی پروسه ی فروپاشی می دانند.البته جماعتی دیگر گورباچف را – در کنار یلتسین – تا حد یکی از عوامل C.I.A  تقلیل می‌دهند و ساعت فروپاشی را تا سال ۱۹۹۲ جلو می‌اندازند. طرح و شرح این مبحث از وظیفه و حوصله‌ی این سلسله مقالات بیرون است و نگارنده در بخش دوم کتاب”امکان فروپاشی سرمایه داری و دلایل شکست سوسیالیسم اردوگاهی” به تفصیل از پروسه و چیستی و چه سانی فروپاشی شوروی سخن گفته است. مضاف به این که اگر مجال یاری دهد در نقد سرمایه داری دولتی سلسله مقالاتی در آینده منتشر خواهیم کرد.اما نکته‌ی قابل توجه در سخن‌رانی گورباچف، تاکید به لزوم ”اصلاح شود“ در نظام حاکم بر رویزیونیسم روسی است .‌آیا سال ۱۹۸۶ – یعنی همان زمان که آخرین رییس در حال سخن‌رانی برای کُنگره‌ی بیست‌وهفتم بود – حکایت اصلاحات گلاسنوستی ـ پرسترویکایی کلید خورده بود؟ با کمی تاخیر پاسخ مثبت است. وقتی قطار انقلاب یا فروپاشی به حرکت در می آید زمان اصلاحات گذشته است. در چنین شرایطی اصلاحات چیزی جز تسریع انقلاب یا فروپاشی نیست. در شوروی دومی اتفاق افتاد.

ادامه دارد هنوز….

محمد قراگوزلو
تهران. ۲۰ نوامبر ۲۰۱۴

————————————————-

منابع:
- Fagan. Richard. R (1965) “ Charismatic Authority and the Leadership of Fidel Castro” The western Political Quorterly, VoI. XvIII, no. 2, part I (June 1965).
- Greetz. cliford, “Centers, kings, and charisma: Reflections of the symbolics of power”, in Greetz (1983), Local Knowledge: further essays in interpretive Anthropology (New York: Basic Books).
- Turner. Bryan (1974) “Weber and Islam”, A critical study (London: Routledge & Kegan Paul).
- Willner. Ann Ruth (1984) “Charismatic Political Leadership” London: Yale university press. Princeton: center of International studies
————————————————-

پی‌نوشت‌ها
۱٫ Daniel Boorstein (1967) “Welcome to the consumption community” fortun, 1 september.

2. بنگرید به کتاب ”دولت در جامعه‌ی سرمایه‌داری، مارکسیسم و سیاسیت“ نوشته‌ی رالف میلی باند و یورگن هابرماس. برای نمونه هابرماس در بحران مشروعیت میان ”دموکراسی واقعی“ (یعنی مشارکت واقعی شهروندان در روند شکل‌گیری اراده‌ی سیاسی) و ”دموکراسی صوری“ – که اجازه می‌دهد دولت ضمن جلوگیری از مشارکت مردم،  ”وفاداری پراکنده توده“‌ را به دست آورد – فرق می‌گذارد.

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.