امیر عباس آذرم وند: این ها آجر روی آجر میگذارند
هندوانه کیلویی ۵۰۰ تومان، برنج کیلویی ۲ هزار تومان، بادمجان ۴۰۰ تومان، سیب زمینی ۵۰۰ تومان ، گوجه فرنگی ۷۰۰ تومان و…؛ اینجا اطراف تهران است، سال ۱۳۹۳٫ برای کمتر کسی قابل باور است، اطراف تهران و این قیمت ها؟ کافی است ۱۰ کیلومتر از تهران خارج شوید ، به سمت مشهد حرکت کنید. شهرک خاور شهر را به سمت فرعی جنوبی بروید، کمی جلوتر کوره پزخانه محمود آباد است. هر روز وانتی ها به این منطقه میآیند و باقیمانده اجناس خود را به فروش میرسانند. اینجا تهران است؛ کوره پز خانه محمود آباد ….
طبقه دات کام:
اینجا هنوز «ارباب» هست
صبح یک روز پنج شنبه به کوره پزخانه محمود آباد میرویم. کوره پز خانه در کنار یک کارخانه گچ است و دور تا دور آن تا چشم کار میکند بیابان است. حدود صد نفر در آن جا زندگی میکنند. صد مرد، زن و کودک؛ ایرانیو افغانی.
وارد محل زندگی کارگران میشویم. زنان و مردان کنار هم نشسته اند، امروز اینجا تعطیل است. پنجشنبه ای سرگردان میان داغی تابستان و خنکای پاییز. نشسته اند و روز تعطیل را میگذرانند.
حیاط محل سکونت کارگران کوره پزخانه، در احاطه اتاق هاست. ترک های دیوار اتاق ها نشان میدهند عمرشان بیش از عمر ساکنانشان است. میگویند آجرهای اتاق ها ۵۰ سال قبل چیده شده اند. خانه ها در ندارند، اینجا چیزی برای دزدیده شدن نیست چرا که پولی برای تهیه”در” وجود ندارد. پرده ای ورودی هر اتاق نصب شده و نقش “در” را برای ساکنانش بازی میکند. اتاق ها حدودا شش متر وسعت دارد و هر شش متر پذیرای یک خانواده است.کودکان در حال بازی هستند و زنان نیز در مقابل اتاق ها در حال پاک کردن سبزی و دیگر مواد برای طبخ ناهار هستند. مردان هم گوشه ای از حیاط زیر سایه دیوار نشسته اند و با هم صحبت میکنند.
به گرمی از ما استقبال میکنند. در همان ابتدای صحبت با کارگران چندین بار کلمه «ارباب» را میشنویم. از آن ها در مورد این مساله سوال میکنم. میگویند به کارفرمای خود ارباب میگویند. اتاق کارفرما ابتدای حیاط است اما حتی حاضر نیست با ما صحبت کند و همین که ما گرم صحبت با کارگران میشویم، او میرود.
وقتی نوشابه جزو لبنیات به حساب میآید
بیشتر کارگران کارگاه های آجر پزی، افغانی و تربت حیدریه ای هستند. کارگران افغانی کناری مینشینند و کمتر صحبت میکنند اما کارگران ایرانی شروع به صحبت و شوخی میکنند.
کارگران ایرانی شش ماه ابتدای سال را کار میکنند و شش ماهه دوم را به شهر خود باز میگردند و از پس انداز خود گذران زندگی میکنند. این مساله باعث شده است که این کارگران بیمه نداشته باشند و در میان آن ها افرادی دیده میشوند که با ۲۵ سال سابقه کار فقط ۷ سال بیمه شده اند.
وضعیت تغذیه کارگران نامساعد است. میگویند گوشت نمیخریم، اما خدا عمر بدهد به کسانی که قربانی میکنند و گوشت نذری به سفره مان میرسانند. شیر و لبنیات جایی در سبد مصرف انها ندارد. بیشترین غذایی که کارگران میخورند، غذایی با نام «سیب زمینی پلو» است. این غذا از ترکیب سیب زمینی آب پز با پلو درست میشود. در کنار این غذا سوپ مرغ و ساندویچ سیب زمینی هم مصرف میکنند. سوپ مرغ شامل بخش های از نوک بال، پوست و پای مرغ میشود که به شکل سوپ طبخ میشود.
مصرف لبنیات در میان کارگران بسیار کم است به اندازه ای که بسیار از کارگران تعریف درستی از لبنیات نداشتند و یک کارگر افغانی در پاسخ به این سوال که هفته ای چند بار لبنیات مصرف میکنید، گفت: بعضی وقت ها نوشابه میخورم! این مساله با اندکی جستجو نشان داد که کارگران کوره پزخانه ها عموما لبنیات مصرف نمیکنند و نوشابه از نظر برخی کارگران لبنیات است!
هر ۱۰۰۰ خشت= ۳۲ هزار و ۵۰۰ تومان
وضعیت حقوقی کارگران قوانین خاص خود را دارد. عموم کارگرانی که در کوره پزخانه ها کار میکنند، کنتوراتی هستند. به همین خاطر تمام کارگران متاهل، همسر و فرزندان خود را نیز در کنار خود برای کار دارند اما حقوق فقط به مرد خانواده تعلق میگیرد. این کارگران به ازای هر هزار خشتی که آماده کنند، ۳۲ هزار و ۵۰۰ تومان حقوق میگیرند. به همین خاطر زنان و کودکان نیز در کنار مرد خانواده کار میکنند تا تعداد خشت ها بیشتر شود.همین خشت ها اما وقتی کمی آن طرف تر از اینجا، در تهران یا جایی دیگر، قرار است سرپناهی شود برای کسانی دیگر، قیمتی دیگر مییابد. خودشان میگویند تا جایی که میدانیم هر هزار آجر ۱۱۲ هزار تومان قیمت دارد. مابه التفاوت این قیمت نصیب کسانی میشود که آجرها را از اینجا یعنی محل تولید به آنجا یعنی محل مصرف میرسانند. یک نفر نیز میان این دو نایستاده است. انبوهی هستند و کسی حریفشان نیست.
هر خانواده به طور معمولی روزی هزار خشت را تولید میکند، اما هر کدام تلاش میکنند که بیش از این تعداد تولید کنند. نتیجه آن که برخی توانایی آن را دارند که در روز سه هزار یا بیشتر تولید کنند و برخی کمتر.
کار کنتوراتی باعث شده است کارگران گاهی برای کسب پول بیشتر تا ۱۸ ساعت در روز نیز کار کنند. فصلی بودن عاملی است برای تلاش بیشتر جهت کسب درآمدی اندک از کاری فراوان.
هر چند اینجا دیدن کودکانی که در دست های کوچک خود آجرهای بزرگ حمل میکنند، عادی است و زنانی با دست های پینه بسته اینجا و آنجا در حال جابجا کردن آجر هستند ، اما خنده با لبان هیچ گدام از حاضران این کارگاه ها خداحافظی نکرده است.
بیمه ناقص، حقوق و بهداشت پایین
بیمه کارگران به شکل ناقص پرداخت میشود و به همین خاطر بسیاری از کارگران بیمه ندارند. در کنار این مساله با وجود ساعت کاری بالا، حقوق پایین است. مشکلات مهم این شغل، ساعت کاری نامنظم است. بسیاری از مواقع کامیون هایی که برای بردن خشت های آماده میآیند، ساعات پایانی شب یا صبح زود، قبل از طلوع خورشید را برای این کار انتخاب میکنند و کارگران مجبورند ساعت کار خود را بر همین اساس تنظیم کنند. از سوی دیگر چون کودکان و زنان نیز در کنار مردان کار میکنند، فشار کار برای آن ها و به ویژه کودکان بسیار سخت تر از مردان است و کودکان شب هایی که برای کار از خواب بیدار میشوند در کنار کوره از حال میروند و میخوابند.
برای پیدا کردن دستشویی نیازی نیست از کسی سوال کنیم. انتهای حیاط، اتاقی هست که دستشویی و حمام دارد و بوی زننده ای که از آن متصاعد میشود معرف حضورش است. وقتی از یکی از زنان در مورد میزان شیوع بیماری های عفونی سوال کردم، گفت: والا این مریضی ها در بین بچه ها بیشتر است اما خب چاره ای نیست. فضای آلوده این جا باعث مریضی شده است.
حیاط افغانی ها
کارگران افغانستانی عموما، در حیاطی پشت حیاط کارگران ایرانی زندگی میکنند. وضعیت در اتاق ها و حیاط افغانستانی ها به مراتب اسفناک تر از حیات ایران ها است. عرض حیات کمتر است و تراکم جمعیت بیشتر. در حیاط حتی شیر آب وجود ندارد و آنها مجبورند برای شستن ظروف خود باید از حیاط بیرون بیایند و زیر شیر آبی که نصب شده است ظروف خود را بشویند.
یک کارگر ایرانی در حیاط افغانی ها زندگی میکرد. او دلیل نقل مکان خود از حیاط ایرانی ها به حیاط افغان ها را، سکوت بیشتر در این حیاط میداند و میگوید: این جا آرامش بیشتری دارم به همین خاطر با همسرم ترجیح دادیم که اینجا زندگی کنیم.
ما را قدرتمندان آواره کردند
پیر نیست اما تمام موهایش سفید است. از سال ۱۳۷۱ ساکن ایران است. دل پری از زمانه دارد و باعث بدبختی خود و مردم افغانستان را سیاست های آمریکا میداند. از دوران حکومت نجیب الله خان و ببرک کارمل خاطرات خوشی دارد و میگوید: آن ها هر چه بودند، سعی در آبادانی داشتند اما طالبان نسل کشی کرد. او کارت اقامت دارد اما این کارت را بی فایده میداند چرا که حتی نمیتواند با این کارت بیمه شود.
مشکل کارگران افغانستانی این است که آن ها حقوق خود را هم سر موعد دریافت نمیکنند و ماه ها بعد از انجام کار حقوق میگیرند. علاوه بر این در فصول پاییز و زمستان در زمین های کشاورزی حوالی ورامین به کشت شلغم میپردازند.
سی سال است کار میکنم اما تا زمان مرگ هم باید کار کنم
پیرزن چشمانی درشت و آبی رنگ دارد. ۵۵ ساله است و از سال ۱۳۶۰ ساکن ایران است. دل پر دردی دارد و بارها در میان صحبت هایش بغض کرد اما آن را فرو خورد. انگشتانش زخمی است و آن ها را پانسمان کرده است. از مشکلات میگوید، این که حقوق دریافت نکرده و بیمه نیست و حال که سن او و همسرش بالا رفته است، دیگر توانایی سابق را ندارند و به علت انجام کارهای سخت و طاقت فرسا، نیاز به مراقبت های بیشتر پزشکی دارند اما پولی برای درمان ندارند.
پیرزن با بغض به حرفهایش ادامه میدهد و میگوید: سی و سه سال که در ایران کار میکنیم، در این مدت حتی یکبار هم به افغانستان نرفتیم، اما حالا حداقل امکانات درمانی نداریم و برای گذران زندگی باید تا آخرین روز که نفس میکشیم کار کنیم وگرنه از گرسنگی میمیریم.
پسمانده های تهران، نوبرانه «محمود آباد»
ساعت حدود ۱۲ ظهر است که همه از حیاط خارج میشوند و منتظر میمانند. یک وانت میآید و مردم به سمت آن میروند. عقب وانت از محصولات خوراکی پر است. فلفل دلمه، بادمجان، برنج، پیاز، سیب زمینی و شلیل محصولات این وانت است. قیمت ها پایین است اما کیفیت از قیمت هم پایین تر است.
کیفیت میوه ها بسیار پایین است اما فروشنده میگوید: میوه بهتر بخواهند میآورم اما توان خرید ساکنان همین اندازه است. ساکنان هم گفته فروشنده را تایید میکنند.
کودکان اطراف وانت بازی میکنند و خانواده ها مایحتاج خود را میخرند. والدین به فرزندان خود شلیل میدهند و کودکان آن ها را نشسته میخورند.
وقت رفتن بود ، بدرقه میشویم و آن جا را ترک میکنیم و به تهران میآییم اما حکایت همچنان باقی است.
————————–
منبع: ایسکا نیوز
متاسفانه بخش دیدگاههای این مطلب بسته است.