دانشگاه، سنگر آزادی

تحول فضای فعلی دانشگاه و تبدیل آن به فضایی متناسب با مبارزه و مقاومت، پیش شرط تحقق هر گونه پروژه هژمونیک چپ خواهد بود و این مهم مستلزم حمله گسترده، پیگیرو مجدد چپ به دانشگاه برای در هم شکستن حصارهای ضد طبقاتی آن است. این مقاله سعی دارد با تمهید مقدمات فوق، چارچوبی اولیه برای فعالیت در این زمینه را فراهم سازد ….

در این مقاله سعی بر این است که از رهگذر تاکید بر جایگاه استراتژیک دانشگاه، بر این نکته توجه داده شود که هر استراتژی که از جانب جریان چپ طرح شده یا هر پروژه هژمونیکی که دنبال شود، لاجرم باید نگاهی ویژه و متناسب با نقش و موقعیت دانشگاه داشته باشد. از سوی دیگر پیگیری این پروژه ها مستلزم وجود بستری است که می توان از آن به “فضای اجتماعی” دانشگاه یاد کرد. به این معنا تحول فضای فعلی دانشگاه و تبدیل آن به فضایی متناسب با مبارزه و مقاومت، پیش شرط تحقق هر گونه پروژه هژمونیک چپ خواهد بود و این مهم مستلزم حمله گسترده، پیگیرو مجدد چپ به دانشگاه برای در هم شکستن حصارهای ضد طبقاتی آن است. این مقاله سعی دارد با تمهید مقدمات فوق، چارچوبی اولیه برای فعالیت در این زمینه را فراهم سازد

———————————————

تحقق خواست رهایی بشر، آنچنانکه کمونیسم در پی آنست، مستلزم در هم شکستن دولت سرمایه داری، به عنوان شبکه ای گسترده و پیچیده از روابط قدرتی است که بقا و بازتولید ساختار اجتماعی و اقتصادی موجود را تضمین می کند. بدیهی است که در ایران نیز این امر یکی از مهمترین اهداف مبارزات آزادیخوانه کمونیستهاست. برای موفقیت در این راه،  نمی توان بدون طراحی استراتژی متناسب با ساختار حاکم، قدم برداشت. توجه به این نکته نیز ضروری است که استرانژی در این معنا امری ثابت و صلب نیست، بلکه خود استراتژی ها نیز در بطن خود از خصلتی دیالکتیکی برخوردارند.  به عبارت دیگر یک پروژه استراتژیک باید در طول زمان و در عرض مکان از یک سو در برابر تغییراتی که در ساختار قدرت اتفاق می افتد، خود را ارتقاء دهد – این تغییراتی در ساخت قدرت  از رهگذر مبارزات مردمی که تابع همین استراتژی هستند اتفاق می افتد – و از سوی دیگر سوژه های سیاسی که شکل دهنده و پیاده کننده این پروژه ها هستند، خود در فضای مبارزه متحول و متکامل شده و لذا امکانات استراتژیک متفاوت و بیشتری را بدست خواهند آورد، امکاناتی که تکامل استراتژی را ایجاب می کند.

طراحی استراتژی مبارزه البته بدون توجه به موازنه قدرت بین طبقات، توازن قوا در فراکسیونهای تشکیل دهنده دولت، مراکز اصلی قدرت در ساخت دولت، مراکز اصلی مقاومت در جانب مردم، امکانات موجود و ابزارهای ممکن برای مبارزه و همچنین امکانات، استراتژی ها و منافع  دیگر نیروهای موجود در جامعه،  ممکن نخواهد بود. واضح است که تحلیل همه این جوانب و تلفیق سازگار وجوه متعدد آن برای نیل به یک استراتژی عینی و قابل پیگیری در امر مبارزه طبقاتی، بسیار پیچیده است و اگر عملی باشد، قطعا در حیطه فعالیت حزبی انقلابی خواهد بود. این البته به معنای بی عملی و دست روی دست گذاشتن تا ایجاد حزبی انقلابی نیست. بلکه به معنای تامل جدی در وجوه مختلف مبارزه و توجه به خطیر و جدی بودن آن است. حزب انقلابی در خلاء شکل نمی گیرد، بلکه بر بستری میروید که واجد حداقلهایی باشد. حداقلهایی که در عین حال سنگ بنای “فضای اجتماعی” متناسب با مبارزه و مقاومت هستند. البته قدم نهادن در راه تحقق تدریجی چنین “فضایی” امری است جمعی که باید در کلیه سطوح جامعه پیگیری شود، گرچه در ادامه آن حضور حزب قدرتمند انقلابی می تواند آنراهر چه  گسترده تر و سریعتر نماید.

دولت برای حفظ سلطه خود  و بازتولید آن به دنبال کسب و تثبیت “هژمونی سیاسی” از یک سو و “هژمونی مدنی” از سوی دیگر است. برای مقابله با هژمونی دولت در هر دو سوی آن، باید جایگاههایی را که حائز مزیت استراتژیک هستند بازشناخت. این جایگاه ها، در واقع یا جایگاههایی هستند که پروژه های هژمونیک دولت در آنها آسیب پذیر تر و در عین حال احتمال پیروزی پروژه های ضد هژمونیک بالاتر است و یا جایگاههایی هستند که نقش کلیدی در بازتولید ایدئولوژی حاکم دارند. اینجاست که تحلیل دقیق، عینی و انضمامی استراتژی دولت و شکل عملکرد ساختار قدرت اهمیت دو چندان پیدا می کند.  به عبارت دیگر جایگاهی که بتوان از آن هم زمینه تهدید ساخت سیاسی را مهیا کرد، هم به دستگاههای ایدئولوژیک دولت حمله برد و هم مبارزه طبقاتی در سطح اقتصادی را تقویت نمود،  طبیعتا میتواند گرانیگاهی برای استراتژی سوسیالیستی باشد. بدیهی است که اذعان به وجود جایگاههایی استراتژیک، به هیچ عنوان به معنای نادیده گرفتن نقش تعیین کننده طبقه کارگر در عرصه مبارزه طبقاتی نیست. بلکه تاکید بر این امر است که برای پیشروی در امر مبارزه طبقاتی، باید اقتضائات استراتژیک آنرا در نظر داشت.

البته ناگفته پیداست که این جایگاهها، آوردگاه جریانهای متعدد برای کسب هژمونی خواهند بود و بالطبع اتخاذ دقیق شکل و محتوای مبارزه، بسیار پر اهمیت خواهد بود. اینجاست که خطای تحلیل یک نیروی انقلابی می تواند تبدیل به شکستی استراتژیک شود. به عنوان مثال ضعف استراتژی چپ در جایگاهی فرضی برای مقابله با هژمونی لیبرالیسم، امکان دارد به قدرت گرفتن اسلام سیاسی منجر شود که این خود شکستی سنگین برای جبهه چپ خواهد بود.

poly2

دانشگاه جایگاهی استراتژیک برای مبارزه طبقاتی
به نظر می رسد، در سیستم سرمایه داری امروزین، دانشگاه یکی از مهمترین جایگاههای استراتژیک برای پیشبرد امر مبارزه طبقاتی است. دلایل متعددی می توان بر این امر بر شمرد:

۱ –  سیستم اقتصادی سرمایه داری هر چه بیشتر به سوی تخصصی تر شدن پیش میرود. نقش تکنولوژی های پیشرفته در اقتصاد و صنعت هر روز پررنگتر میشود. این به معنای آنست که روز به روز قشر کارگران متخصص گسترده تر شده و نقشی مهم تر در درون طبقه کارگر بازی خواهند نمود. این تحول البته تبعاتی تئوریک هم در پی خواهد داشت که به جای خود قابل بحث است. اما به لحاظ عملی یک الزام جدی استراتژیک را به همراه خواهد داشت و آن اینکه فعالیت در جهت جذب این قشر یعنی کارگران متخصص و تا حدی مدیران متخصص صنعتی، به جبهه پرولتاریا در مبارزه طبقاتی باید بسیار زودتر از آن اتفاق افتد که جایگاهشان در سیستم آنانرا در جبهه مقابل پرولتاریا تثبیت کند.به عبارت دیگر گفتمان سوسیالیستی باید این بخش را پیش از آنکه هویتش بر مبنای  گفتمان حاکم تثبیت شود، خطاب کرده و هویت دهد. این امر را می توان به بخشهای دیگر اقتصاد مخصوصا بخش بهداشت و درمان و آموزش هم تعمیم داد.  به این معنا دانشگاه، مرحله بسیار مهمی در سیر این نبرد است و شکست در آن به معنای از دست دادن بخش مهمی از طبقه کارگر یا متحدان بالقوه این طبقه خواهد بود.

۲ – دولت برای کسب هژمونی مدنی از ابزارهایی استفاده می کند که از آنها به عنوان دستگاههای ایدئولوژیک دولت یاد میشود. این دستگاهها طیف وسیعی از نهادهای مدنی را در بر میگیرد که از خانواده تا رسانه ها و مطبوعات را شامل میشود.  یکی از مهمترین دستگاههای ایدئولوژیک دولت، دانشگاهها هستند. کارکرد این دستگاه به دانشجویان محدود نمیشود، بلکه تاثیر آن به دلیل جایگاه ویژه ای که دانشگاه در مناسبات اجتماعی دارد، به همه ساحتهای دیگر جامعه نیز گسترش می یابد.

فارغ التحصیلان دانشگاهها تقریبا در همه سطوح جامعه فعالند اما دو کارویژه آنان اهمیت حیاتی دارد.

کارویژه اول عبارتست از ایفای نقش “روشنفکر ارگانیک” در جامعه سرمایه داری در هر دو جبهه کار و سرمایه. به دلیل ابتناء سیستم سرمایه داری بر اقتصاد دانش محور، روشنفکران ارگانیک هر دو طبقه بورژوا و پرولتاریا، با احتمال بسیار بالا پیشینه دانشگاهی خواهند داشت. شکستن هژمونی بورژوازی در دانشگاه، نه تنها قدرت و تاثیر روشنفکران ارگانیک بورژوازی را به شدت تضعیف می کند، بلکه امکانات لازم را برای روشنفکران آینده طبقه کارگر فراهم خواهد آورد و مهارتهای بیشتری را، هم برای رهبری ایدئولوژیک و هم برای سازماندهی انقلابی آنان تمهید خواهد نمود. بدون تردید دانشگاه در کنار کارخانه یکی از مهمترین منابع برای تامین کادرهای انقلابی خواهد بود.

کارویژه دوم نقشی است که فارغ التحصیلان دانشگاهها در سیستم آموزشی جامعه ایفا می کنند. بخش اعظم نظام آموزشی چه در مدارس و چه در دانشگاهها بر عهده فارغ التحصیلان دانشگاههاست. به همین دلیل است که می توان ادعا نمود که تثبیت هژمونی دولت در دانشگاه، تضمین کننده هژمونی در مدارس نیز خواهد بود و موفقیت پیکارهای ضدهژمونیک در دانشگاه، راه را برای پیروزی در مدارس به عنوان دیگر دستگاه ایدئولوژیک عمده دولت هموار خواهد نمود.

۳ – بدیهی است که برای در هم شکستن هژمونی سیاسی دولت، تنها مبارزه جدی سیاسی است که کارساز است. یکی از جدی ترین و مهمترین وجوه مبارزه سیاسی رخنه در ماشین دولت و تخریب آن از درون است. بخش اعظم مدیران سیاسی و اجرایی و حتی نظامی از مسیر دانشگاه عبور کرده و خواهند کرد. در هم شکستن ماشین سرکوب دولتی جز با آشنایی و تسلط بر چگونگی عملکرد آن امکان پذیر نیست و این مستلزم حضور در جایگاههایی است که این دسترسی و آشنایی را میسر کند. برنامه ریزی بلند مدت برای دست یافتن به چنین جایگاههایی یک الزام استراتژیک برای پروژه ایست که عملا و با جدیت به دنبال سرنگون ساختن ماشین سرکوب است. یک چنین برنامه ریزی مطمئنا از دانشگاه و حتی پیش از آن باید آغاز شود. از این منظر نیز حضور جدی و فعال در دانشگاه مرحله ای غیر قابل چشمپوشی در استراتژی سیاسی کمونیستهاست.

این وجوه و وجوه متعدد دیگر بر این امر اشاره دارند که دانشگاه یکی از مهمترین جایگاههای استراتژیک برای مبارزه طبقاتی است. به بیان دیگر هژمونیک شدن گفتمان چپ در دانشگاه از مهمترین لوازم گسترش این گفتمان و در نهایت هژمونیک شدن آن در جامعه است و از دست دادن این سنگر، ادامه مسیر را در “جنگ مواضع” پیش رو با مشکلات جدی مواجه خواهد نمود.

به همین دلیل است که باید مجامله ها و مجادله های جاری را به کناری نهاد و آماده جنگ شد. جنگی سنگین و سهمگین و سترگ. جنگی که باید در کلیه سطوح جامعه جاری شود تا جامعه به جایی رسد که راهی برای بازگشت و تن زدن از مبارزه نداشته باشد. باید دوباره شبح کمونیسم برفراز ایران به گردش در آید. اینکه این جنگ تمام عیار از کجا آغاز می شود، چیزی نیست که قابل پیش بینی باشد. تاکید بر این خصلت امکانی، نه برای شانه خالی کردن از بار مسئولیت عملی امروز و دل خوش کردن بحثهای بی انتها و البته بی محتوای فلسفی است، نه برای نفی ضرورت سازماندهی برای انقلاب است. بلکه تاکید بر این مهم است که حالا که نقطه آغاز مشخص نیست، باید در همهنقطه ها . در همه حیطه ها و حوزه ها از چنان آمادگی بر خوردار بود که در صورت جهش جرقه ای، آتش خشم خلق فوران کند. شاید کارگاهی نقطه آغاز باشد، شاید کارخانه ای ابتدا به حرکت آید، شاید اعتصابی جرقه انقلاب باشد، شاید تسخیر پادگانی حماسه شود و شاید فریادی در دانشگاه آن لحظه مقدس باشد. هر چه که باشد، دانشگاه، چنانکه گفته شد، از چنان جایگاهی برخوردار است که باید از همین امروز برای تصرفش قدم برداشت. جنبش چپ نمی تواند از این واقعیت چشم بپوشد که باید دوباره و با شدت و حدت، حمله ای را ترتیب دهد تا این “فضای تسلیم و انقیاد” را در هم شکند. تا این بختک سیاست گریزی را از فضای دانشگاه فراری دهد. تاعنقای کمونیسم بار دیگر از خاکستر سالیان اخیر سر برآورد و در سپهر آن به پرواز آید. تا فضای “مچکر بودن” به فضای “مقاومت و مبارزه” تبدیل شود. تا “سیاست” بار دیگر محقق گردد.

sangar

برخیز ای داغ لعنت خورده
آری باید برخاست،  باید حمله کرد و بارها حمله کرد تا نه تنها فضای برساخته ارتجاع فرو ریزد و سرود پرصلابت مبارزه  بر باروهای دانشگاه طنین انداز شود، بلکه باید مرزها و حصارهای آن نیز در هم شکسته شود. این مرزها که دانشگاه را از جامعه جدا کرده اند چیزی نیستند جز انواع هویتهایی که گفتمان مسلط ساخته و پرداخته است تا بر اساس آن دانشگاهیان را یا از صف مبارزه طبقاتی بیرون کشد و یا آنان را در اردوگاه بورژوازی تثبیت کند. هویت “دانشجو به مثابه متخصص آینده” در برابر “کارگران غیر متخصص”، هویت “دانشجو به مثابه مدیر آینده” در برابر “کارگران مدیریت شونده”، هویت “دانشجو به مثابه قشر تحصیلکرده” در برابر “پابرهنگان عامی”، هویت “دانشجو به مثابه محصل” و برکنار از سیاست و درد اجتماع، و انواع و اقسام هویتهای کاذب دیگر.

تاریخ جنبش دانشجویی ایران، فراز و فرودهایی بسیار داشته است و در این مسیر بارها و بارها چنین حملاتی صورت گرفته، مرزها در هم شکسته و پیروزیهایی بدست آمده است. طرفه آنکه هر کدام از این هجوم ها با خود فضایی را به همراه آورده است که از دل آن نه تنها قهرمانانی برخاسته اند که نام خود را بر تارک تاریخ این سرزمین حک نموده اند، بلکه این فضا از محدوده  دانشگاه بسی فراتر رفته و تاثیری شگرف نیز بر جامعه و ساختار سیاسی و اجتماعی آن نهاده است.

16azar

به گذشته ای نه چندان دور رجوع کنیم. در بهمن ماه ۱۳۴۰ دانشجویان دانشگاه تهران در اعتراض به اخراج “دانش آموزان دارالفنون”، دانش آموزانی که “دانشجو” نبودند، دست به اعتراض و اعتصابی زدند که دولت را تا تعطیلی دو ماه دانشگاه پیش برد. در سال ۱۳۴۱ دانشجویان بسیاری از دانشگاهها از محدوده تنگ دانشگاه عبور کردند تا مهمترین یار و همراه زلزله زدگان بوئین زهرا شوند. در همان سال این دانشجویان دانشگاههای تهران بودند که برای بازسازی پلهای جوادیه که بر اثر سیل تخریب شده بود، قدم پیشنهادند، تا با مردم شوند و از مردم شوند. گزارش اردوی دانشجویان که در نشریه “پیام دانشجو”ی همان سال آمده است، حکایت از عمق در هم شکستن هویتهای ساخته و پرداخته آنروز حکومت دارد.

“مردم محل با حیرتی عمیق و اعجابی نا شکفته به این خروش و جنبش ناگیانی مینگریستند. دانشجویان از بدو ورود دست به کار شدند. صدها دانشجو درحالیکه چهره شان از شوق و چشمهایشاناز برق کینه نسبت به مسببین فقر و بدبختی ملت مملو بود، کلنگ بدست بر زمین میکوبیدند… در محوطه اردو دانشجویان درمانگاه موقتی ساختند که رایگان بیمار می پذیرفت و رایگان دارو میداد.” اوج این تابلو غرور آفرین جایی است که در گزارش پیام دانشجو آمده است : کودکان جوادیه “در وسط نهر تخته پاره ای روی آب انداخته بودند که کاغذی را حمل می کردو به خط بچگانه ای روی کاغذ نوشته بودند “زنده باد دانشجویان”  (پیام دانشجو، اردیبهشت ۱۳۴۱)

از دل همین فرا روی بود که هسته های اصلی فدائیان خلق یکدیگر را یافتند یا مجاهدین اولیه خود را بازشناختند. همین گروه دانشجویان نزدیک به جزنی بودند که قدم پیش نهادند و در سال ۱۳۴۶، حصار دانشگاه را شکستند و سازمانده اصلی مراسم بزرگداشت جهان پهلوان تختی شدند. مراسمی که در نهایت به یک میتینگ بزرگ سیاسی تبدیل شد که پشت حکومت را در قلب پایتخت به لرزه در آورد. در سال ۱۳۴۸ باز این دانشجویان بودند که در اعتراض به گران شدن بلیط اتوبوس به خیابانها ریختند و “مردم” را با خود همراه کردند و “مردم” شدند. در سال ۱۳۵۱ هم باز این دانشجویان کوی دانشگاه و دانشگاه صنعتی آریامهر (صنعتی شریف امروز) بودند که با حمله به کاروان همراهی کننده نیکسون، رئیس جمهور وقت امریکا – همو که سه آذر اهورایی در ۱۶ آذر ۳۲ به پای او به مسلخ برده شدند- فریاد در گلو خفته مردم و خروش خشم آنان از امریکا شدند.

takhti

ماجرا البته چنانکه گفته شد، سوی دیگری هم دارد و آن فضای داخل دانشگاه است. فضای فیزیکی دانشگاه نقش برجسته ای در کنترل دانشگاه داشته و دارد. دولت برای به رخ کشیدن سلطه خود و یا جلوگیری از تشکیل حوزه عمومی آزاد در دانشگاهها، دخالتهایی گسترده در شکل دهی به فضای داخل دانشگاه ها می کند. به عنوان مثال تبدیل زمین چمن دانشگاه – که مهمترین محل تجمع دانشجویان و نمونه ای منحصر به فرد از حوزه عمومی دانشگاه بود- به جایگاه نماز جمعه، استفاده گسترده از نمادهای ایدئولوژیک حکومت در کلاسها و دیوارهای دانشگاه از عکسهای رهبران و روسا تا پیامها و شعارها و تبلیغات حکومتی، تاسیس انواع نهادهای نظامی و امنیتی در درون دانشگاهها چون بسیج و نهاد نمایندگی و …، تفکیک جنسیتی در محوطه های عمومی و کلاسها، دفن کشته شدگان جنگ در دانشگاهها و … از مصادیق این دخالتند.شاید بتوان گفت که یکی از مهمترین اهداف انقلاب فرهنگی، تغییر فضای فیزیکی دانشگاه و برقراری نظمی جدید بود. این پروژه بارها احیا شد و بخش مهمی از پروژه  “اسلامی کردن” دانشگاهها در سالهای اخیر نیز بوده است. بی تردید بر هم زدن این نظم فرمایشی، چه از طریق اشغال، چه از طریق تخریب و چه از طریق شکستن قوانین و محدودیتها، می تواند عاملی برای تحول فضای دانشگاه گردد و به همین اعتبار، قدمی از قدمهای آن حمله معهود است. تاریخ در این زمینه هم داستانهایی نغز دارد. در طول مبارزات دانشجویی ایران، موارد متعددی را می توان بر شمرد که در آنها چنین وجهی از تغییر فضای دانشگاه، رخ نموده است. به عنوان نمونه ای نزدیک می توان به حوادث خرداد ۸۵ در دانشگاه پلی تکنیک اشاره کرد که در ادامه سلسله ای از اعتراضات، دانشجویان  با کندن تابلوی نهاد نمایندگی رهبری به صورت نمادین فضای فیزیکی دولت ساخته را تخریب کردند. اعتراضات گسترده دانشجویی به دفن کشته شدگان جنگ در دانشگاهها را می توان نمونه های از مقاومت در برابر تثبیت فضای فیزیکی دانشگاه از سوی دولت، و سرمشقهایی بر چگونگی مبارزه با گفتمان سیاست زدائی از دانشگاه دانست.

وجه دیگر مسئله محیط داخلی دانشگاه با این امر در ارتباط است که دولت گرایشی جدی به محدود نمودن محیطهای دانشجویی دارد، چرا که فعالیتهای دانشجویی در ابعاد بزرگ فرادانشگاهی و ملی تفاوتی ماهوی با فعالیتهای محدود در یک دانشکده یا دانشگاه دارد. بزرگی وگستردگی ارتباطات و فعالیتها با خود فضایی را به همراه می آورد که نه تنها از کنترل دستگاههای نظارتی دولت خارج شده بلکه کیفیت تجربیات و اهداف و تعلقات دانشجویان را به شدت ارتقاء می دهد و می تواند زمینه ساز تحولاتی گسترده تر شود. به همین دلیل موارد متعددی را می توان یافت که دولت به بهانه مختلف در سطح یک دانشگاه، دانشکده های دانشگاهها را به محوطه های متفاوت انتقال می دهد و از افزایش جمعیت دانشجویی در یک محوطه به روشهای مختلف جلوگیری می کند. اما مهمتر از این تفرق فیزیکی، جلوگیری دولت از تشکیل و فعالیت نهادهای بین دانشگاهی گسترده دانشجویی و تاکید بر و سیاستگذاری در جهت قطع ارتباط دانشگاهها با یکدیگر جز از طرقی است که تحت کنترل و نظارت باشد. نمونه درخشان فعالیت دانشجویان از این حیث را می توان در تشکل “دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب” مشاهده کرد که به دلیل گستردگی و فراتر رفتن آن از یک دانشگاه، تبدیل به جریانی جدی و تاثیر گذار نه تنها در خود دانشگاهها که در سطح جامعه گردید.

hamid

علاوه بر اینها باید توجه داشت که فضای اجتماعی دانشگاه، به شدت تحت تاثیر زمان و به تعبیر بهتر تاریخ دانشگاه نیز خواهد بود. حضور تاریخ مبارزات دانشجویی در فضای اجتماعی دانشگاه، کیفیت آنرا به شدت

دگرگون خواهد نمود. به همین دلیل است که دولت سعی بر بریدن سلسله تاریخی دانشگاه به منظور جلوگیری از  پیوستگی نسلها و انتقال تجربیات آنان دارد. این کار،گاه با تاریخ سازی وارونه، گاه باتصاحب آن و گاه با حذف کلی آن همراه است.  به عنوان مثال دولت سعی دارد  دوره تقریبا دوساله پس از انقلاب تا انقلاب فرهنگی را وارونه سازد و فضای کاملا سیاسی دانشگاه را به عکس آنچه واقعا در جریان بود، جلوه دهد.  مثال دیگر آنکه سعی دارد به هر بهانه ای ۱۶ آذر را با آن تاریخ غنی مبارزاتی تصاحب کند و آنرا به جشنی دولتی مبدل سازد که در آن رئیس جمهور بر دانشگاه منت می نهد و در برابر، قلیلی از دانشجویان به تکریم و تشکر تملق از او می پردازند.( گرچه هنوز نتوانسته است که این تاریخ را از آن خود کند). مثال آخر نیز آنکه در هیچ کجای روایت رسمی و دولتی جنبش دانشجویی نمی توان جزنی را در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، حمید اشرف را در دانشکده فنی، مجید احمدزاده را در دانشگاه صنعتی شریف(آریامهر سابق)، هادی بنده خدا لنگرودی را در دانشگاه پلی تکنیک، علی اکبر صفای فراهانی را در دانشگاه علم و صنعت و اسدالله مفتاحی را در دانشگاه تبریز سراغ گرفت.

قدرت رابطه ای است که به شکلهای مختلف در جامعه بروز می کند. گاه به شکل دولت و گاه به شکل مالکیت، گاه در قالب روابط خانواده و گاه در بستر دانشگاه. برای آنکه دانشگاه بتواند نقش استراتژیک خود را ایفا کند، باید رابطه قدرت بین دانشجو و حکومت و بین دانشجو و مراکز قدرت دانشگاه باز تعریف شود. دانشجو باید این قدرت را در خود ببیند که می تواند مناسبات تحمیلی موجود را بر هم زند و نا ممکن ها را ممکن و وضعیت را دیگرگون سازد. در سال ۱۳۳۹ هنگامی که منوچهر اقبال، نخست وزیر بدنام پس از کودتا که انتخابات سراسر تقلب آمیز مجلس را ترتیب داده بود، به ریاست دانشگاه تهران رسید دانشجویان حضور اورا برنتافتند. این دانشجویان رابطه خود را با دولت به گونه ای متفاوت از ساختار حاکم تعریف کرده بودند، رابطه ای که به آنها نه تنها اجازه می داد، که شهامت و جسارت آنرا می داد که  اتومبیل اقبال را در برابر دانشکده دندانپزشکی دانشگاه تهران به آتش بکشند. واقعه ای که چنان ترس در دل اقبال افکند که همان شب کشور را ترک کرد تا یک سال بعد که به شرکت نفت بازگشت. این باز تعریف رابطه قدرت بود که به دانشجویان دانشگاه تهران در بهار ۴۵ این امکان را داد که در برعلیه افزایش شهریه ها بشورند، اعتصاب کنند، به زندان بیوفتند اما تن به تسلیم ندهند. اعتصابی که در تاریخ جنبش دانشجویی ماندگار شد و مبارزینی چون ناصر زرافشان را پرورش داد.  این باز تعریف رابطه قدرت بود که به دانشجویان دانشگاه صنعتی در خرداد ۵۱ این اجازه و شهامت را داد که نیکسون رئیس جمهور وقت امریکا را در خیابان آیزنهاور (آزادی فعلی) هنگام  حرکت از فرودگاه به سوی محل اقامت با پاره های کلوخ استقبال کنند. این باز تعریف رابطه قدرت بود که به دانشجویان پلی تکنیک اجازه و شهامت آنرا داد که در خرداد ۸۵ ساختمان ریاست را تسخیر کنند و تابلوی نهاد نمایندگی ولی فقیه به عنوان نماد استبداد را به زیر کشند، یا حضور احمدی نژاد را به سخره گرفته و تصویرش را به آتش کشند.

ahmadi2

باز تعریف این رابطه قدرت مستلزم تغییر فضای دانشگاه است. این تغییر البته پروسه ایست که در طول زمان محقق خواهد شد. نکته مهم در اینجا اما، خصلت رشد یابنده آن است. مهم آغاز این پروسه است، چرا که پس از آغاز، هر چه فضای دانشگاه بیشتر تغییر کند، هم ساختار حاکم شکننده تر خواهد شد و هم عاملان تغییر بیشتر و قدرتمند تر می شوند و در نتیجه پروسه عمیق تر و سریعتر پیش خواهد رفت. نکته بسیار مهم دیگر نیز در اینجاست که جماعتی کوچک اما با اراده و انگیزه می توانند قدمهای اولیه این پروسه را بردارند. چگونگی و شکل این قدمها یا به عبارت دقیقتر، این پراکسیس به شدت تابع زمان و مکان است و نمی توان نسخه ای جهانشمول بر آن ارائه کرد، گرچه میتوان ایده هایی ارائه کرد که درارتباط با زمان و مکان انضمامی شده و تبدیل به حرکتهایی گردند که رابطه قدرت بصورتی عینی را در حیطه دانشگاه تغییر دهند. این ایده ها می توانند موضوع مقالات آینده باشند.

گل همینجاست، همینجا برقص!
نکته آخر اینکه کمونیستها ودانشجویان کمونیست به عنوان بخشی جدایی ناپذیر از آن ،در طول تاریخ مبارزات خود  شکستها و پیروزیهای متعدد داشته اند. این فراز و نشیب خصلت مبارزات رهایی بخش پرولتاریا از آغاز تا به امروز و در جوامع مختلف بوده است. ضربه های گاه خرد کننده ای که بر پیکر چپ دانشجویی در سالهای اخیر وارد آمده است، مطمئنا بیش از کشتار سنگین دهه شصت و انقلاب فرهنگی نیست. اگر دانشجویان کمونیست در دهه ۸۰ توانستند دوباره سر بلند کنند و چنان آب در لانه مورچگان بریزند که اصلاح طلبانشان وقیحانه لابه کنند که “ضروری است محافظه کاران سرشناسی از جنس همان مقام عالی رتبه دولت فعلی این بار مانع از تکرار فاجعه شوند و التقاط جدید را در نطفه خفه کنند که خیر دنیا و آخرت ایرانیان مسلمان در آن است.”(سر مقاله شهروند امروز، محمد قوچانی – مهر ۸۶) و یا لیبرالهایشان زنهار دهند که ” شبح لنین بر فراز خاک ایران به پرواز در آمده است، به هوش باشیم !” (شبح لنین بر فراز ایران، رشید اسماعیلی- آبان ۸۵)، باز هم می توانند و باید سربلند کنند و نقش خود را در مبارزه در راه رهایی خلق ایفا کنند. آنچه بیش از پیروزیهای گذشته اهمیت دارد، درس گرفتن از شکستها و انتقاد مداوم از خود و وارسی عمیق جنبه های ضعف، به منظور حمله مجدد است.  به یاد داشته باشیم که :

انقلابهای پرولتری… مدام از خود انتقاد می کنند، پی در پی حرکت خود را متوقف می سازند و به آنچه که انجام یافته به نظر می رسد، باز می گردند تا بار دیگر آنرا از سر بگیرند، خصلت نیم بند و جوانب ضعف و فقر تلاشهای اولیه خود را بی رحمانه به باد استهزاء می گیرند، دشمن خود را گویی فقط برای آن بر زمین می کوبند که از زمین نیروی تازه بگیرد و بار دیگر غول آسا علیه آنها قد برافرازد، در برابر هیولای مبهم هدفهای خویش آنقدر پس می نشینند تا سرانجام وضعی پدید آید که هرگونه راه بازگشت آنها را قطع کند و خود زندگی با بانگ صولتمند اعلام دارد :

Hic Rhodus, hic salta!

گل همنجاست، همینجا برقص!

(هجدهم برومر مارکس)

———————————————————-
منبع: طبقه دات کام
https://tabaqe.com

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.