“احمد شاملو: عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد” نوشته احد قربانی دهناری
او شاعری است که همواره در صف انسان علیه تنگ نظری، قشریت، تبعیض، تضعیق و پیگرد می رزمد. او قطب نمائی دقیق در دست دارد: کرامت انسان. از اینرو در رزم مادام عمر و طولانی خود هرگز به بیراهه نمی غلطد. ….
احمد شاملو (۱۳۷۹- ۱۳۰۴ هـ. خ.(، شاعر، نویسنده، مترجم، روزنامهنگار، محقق و ادیب، ستایشگر توانمند شکوه و کرامت انسان، سرود خوان مقاومت و مرثیهسرای شکست انسان به معنی وسیع آن است. او شاعری است که همواره در صف انسان علیه تنگ نظری، قشریت، تبعیض، تضعیق و پیگرد می رزمد. او قطب نمائی دقیق در دست دارد: کرامت انسان. از اینرو در رزم مادام عمر و طولانی خود هرگز به بیراهه نمی غلطد.
زمانی که اعدام، تعزیر، تکفیر، سنگسار، پیگرد و تفتیش عقاید در تمام سطوح جامعه جاری است، آیا توصیف تاریخنگار هر چند دقیق و صادقانه باشد رنج بزرگ دروت انسان را بیان می کند؟ شاملو با آیندهنگرى در شعر «در این بن بست» هشدار داد و شرایط سیاه سیاسی-مذهبی زمانه ما و احساسات انسان تحت فشار اختناق را چنین تصویر می کند:
در این بن بست
دهانت را میبویند
مبادا که گفته باشی دوستت میدارم.
دلت را میبویند
روزگار غریبی ست، نازنین
و عشق را
کنار تیرکِ راهـبند
تازیانه میزنند.
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بنبستِ کج و پیچِ سرما
آتش را
به سوختبارِ سرود و شعر
فروزان میدارند.
به اندیشیدن خطر مکن.
روزگار غریبیست، نازنین
آن که بر در میکوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند
بر گذرگاهها مستقر
با کُنده و ساطوری خونآلود
روزگار غریبیست، نازنین
و تبسم را بر لبها جراحی میکنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کباب قناری
بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریبیست، نازنین
ابلیسِ پیروزْمست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است.
خدا را در پستوی خانه نهان باید.
٣١ تیر ۵٨
در شعرهاى شاملو، «امید» و «عشق» جایگاه خاصى دارد:
روزی ما دوباره کبوترهایمان را…
روزی ما دوباره کبوترهایمان
را پیدا خواهیم کرد و مهربانی
دست زیبایی را خواهد گرفت.
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسانی برای هر انسانی
برادری است.
روزی که مردم دیگر در خانههایشان
را نمیبندند.
قفل افسانهای است و قلب
برای زندگی بس است…
روزی که معنای هر سخن
دوست داشتن است
تا تو بخاطر آخرین حرف
به دنبال سخن نگردی.
روزی که آهنگ هر حرف
زندگی است
تا من بخاطر آخرین شعر
رنج جستجوی قافیه نبرم.
روزی که هر لب ترانهای است
تا کمترین سرود بوسه باشد.
روزی که تو بیایی
برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود
روزی که ما برای کبوترهایمان
دانه بریزیم…
و من آن روز را انتظار میکشم
حتا اگر روزی
که دیگر
نباشم…
هرگز از مرگ نهراسیدهام،
اگر چه دستانش از ابتذال شکنندهتر بود.
هراس من بارى همه از مردن در سرزمینى است
که مزد گور کن،
از آزادى آدمى
افزون باشد.
(آیدا در آینه)
شاملو در دورانی که همه روشنگری و فریادهای هشداردهنده در در هیاهوی انقلاب و تقیه و توریه دمکراسیخواهی خمینی گم میشد، پیشگویانه جنایات در راه جمهوری اسلامی را پیش بینی کرد و در سرمقاله «کتاب جمعه» هشدار داد:
شاملو – کتاب جمعه – مرداد ۱۳۵۸
اول دفتر
روزهای سیاهی در پیش است. دوران پر ادباری که، گرچه منطقاً عمری دراز نمیتواند داشت، از هماکنون نهاد تیرهی خود را آشکار کرده است و استقرار سلطهی خود را بر زمینهای از نفی دموکراسی، نفی ملیت، و نفی دستاوردهای مدنیت و فرهنگ و هنر میجوید.
این چنین دورانی بهناگزیر پایدار نخواهد ماند، و جبر تاریخ، بدون تردید آن را زیر غلتکِ سنگین خویش درهم خواهد کوفت. اما نسل ما و نسل آینده، در این کشاکش اندوهبار، زیانی متحمل خواهد شد که بیگمان سخت کمرشکن خواهد بود. چرا که قشریون مطلقزده هر اندیشهی آزادی را دشمن میدارند و کامگاری خود را جز به شرط امحاء مطلق فکر و اندیشه غیرممکن میشمارند. پس نخستین هدفِ نظامی که هماکنون میکوشد پایههای قدرت خود را به ضرب چماق و دشنه استحکام بخشد و نخستین گامهای خود را با بهآتش کشیدن کتابخانهها و هجوم علنی به هستههای فعال هنری و تجاوز آشکار به مراکز فرهنگی کشور برداشته، کشتار همهی متفکران و آزاداندیشان جامعه است.
اکنون ما در آستانهی توفانی روبنده ایستادهایم. بادنماها نالهکنان به حرکت درآمدهاند و غباری طاعونی از آفاق برخاسته است. میتوان بهدخمههای سکوت پناه برد، زبان در کام و سر در گریبان کشید تا توفان بیامان بگذرد. اما رسالت تاریخی روشنفکران، پناه امن جستن را تجویز نمیکند. هر فریادی آگاهکننده است، پس از حنجرههای خونین خویش فریاد خواهیم کشید و حدوث توفان را اعلام خواهیم کرد.
سپاه کفنپوش روشنفکران متعهد در جنگی نابرابر بهمیدان آمدهاند. بگذار لطمهای که بر اینان وارد میآید نشانهای هشداردهنده باشد از هجومی که تمامی دستاوردهای فرهنگی و مدنی خلقهای ساکن این محدودهی جغرافیایی در معرض آن قرار گرفته است.
اگر بنیادیترین ویژگی روشنفکر، پرسشگری است و از این راه برانگیختن خردورزی، شاملو روشنفکری راستین است. او با تنآسائی اندیشه و خوگیری با سنت، مرزی گذرناپذیر دارد. به نظر میرسد جامعه روشنفکری ایران هنوز به این ویژگی بنیادین روشنفکر ایمان ندارد. به جای وارد شدن در یک گفتگوی ریشهیاب و سازنده با شاملو، با او با خشم و ناسزاگوئی برخورد کرد. نمونههائی از این به پرسش کشیدن ها را اینجا میآورم:
در باره فردوسی:
«اگر فردوسی اشتباهکردهیا ریگى بهکفشداشتهو اسطورهىضحاک را بهآنصورت؛ جازده،حتی طبقهىتحصیل کردهو مشتاقحقیقت ما نیز حکماو را مثلوحىمنزلپذیرفتهاند. منموضوعقضاوتنادرستدربارهى نهضتتصوفیا اسطورهىضحاکرا بهعنواندو نمونهىتاریخی مطرحکردمتا بهشما دوستانعزیز نشانبدهمکهحقیقت چهقدر آسیبپذیر است. این نمونهها را آوردمتا آگاهباشید چهحرامزادگانی بر سر راهقضاوتها و برداشتهاىما نشستهاند».
سخنرانی در دانشگاه برکلی آمریکا
در باره انوشیروان:
«انوشیروان عادل این حرامزادهىآدمخوار با روحانیان مواضعهکردهکهاگر او را بهجاىبرادرانشبهسلطنترسانند ریشهى مزدکیان را براندازد».
سخنرانی در دانشگاه برکلی آمریکا
در باره انقلاب اسلامی ایران:
«انگلها به جهل و تعصب توده دامن میزنند. فاشیسمی جانشین فاشیسمی دیگر میشود که قالبش یکی است، شکلش یکی است، عملکردش یکی است. چماق و تپانچهاش یکی است. چماق و تپانچه و زندانش همان است فقط بهانههایش فرق میکند. هر بار حرکتی در جامعه صورت گرفته که ظاهرش تغییراتی بنیادی را نوید داده ولی در نهایت امر حاصلی جز این به بار نیامده است که جلادی به جای جلادی و جاهلی به کرسی جاهلی بنشیند یا سفاکی تازه جانشین سفاکی پیشین شود. هر فردی که حس کند از آن «امیدواری سفیهانه به بهانهی تغییرات بنیادی» کلاه بوقی گشادی برای سرش ساخته بودهاند میتواند به حافظهٔ مشترک تودهها رجوع کند و برای بیان نهایت سرخوردگی خود این کنایه را بیرون بکشد».
مصاحبهی با مسعود بهنود سردبیر مجلهی «تهران مصور» – اردیبهشت ۱۳۵۸
در باره مردم:
«مننمىگویم تودهىملتما قاصراستیا مقصر، ولی تاریخ ما نشانمىدهد کهاین تودهحافظهىتاریخی ندارد. حافظهىدستجمعىندارد، هیچگاه از تجربیات عینی اجتماعیاش چیزى نیاموخته و هیچگاه از آنبهرهای نگرفتهاستو درنتیجه هر جا کارد بهاستخوانشرسیده، بهپهلو غلتیده، از ابتذالی بهابتذالدیگر ـ و این حرکتعرضىرا حرکتىدرجهتپیشرفت انگاشته، خودشرا فریفته.»
سخنرانی در دانشگاه برکلی آمریکا
در باره حافظ:
«بهراستی کیست این قلندر یکلاقبای کفرگو که در تاریکترین ادوار سلطهٔ ریاکاران زهدفروش، در نهاربازار زاهدنمایان و در عصری که حتی جلادان ِ آدمیخوار ِ مغروری چون امیرمبارزالدین و پسرش شاهشجاع بنیان حکومت آنچنانی خود را بر حدزدن و خمشکستن و نهی از منکر و غزوات مذهبی نهادهاند، یکتنه وعدهٔ رستاخیز را انکار میکند، خدا را عاشق و شیطان را عقل میخواند.»
«کیست این آشنای ِ ناشناسمانده که چنین رو در رو با قدرت ابلیسی شیخان روزگار دلیری میکند؟»
مقدمه دیوان حافظ
در باره لزوم آموختن دائمی شاعر:
«زبانشناسی یک علم است و علم را جز از طریق پرداختن مستقیم به آن نمیشود آموخت، اما شاعری امری شهودی است و چون آموختنی نیست، در چارچوبهای عبوس علم، احساس نفستنگی میکند. با اینهمه سر و کار شاعر با زبان است که ناگزیر باید آموخت و اگر شاعر از آموختن آن بگریزد، امر شاعریش مختل میشود و در آن به توفیق دست پیدا نمیکند.»
یکهفته با احمد شاملو در اتریش، مهدی اخوان لنگرودی – انشارات مروارید ۱۳۷۳
«ما کاری با مسیحیت مسخرهای که پاپها و کشیشها و واتیکان سرهم بستهاند، نداریم اما در تحلیل فلسفی اسطورهای مسیح به این استنباط بسیار بسیار زیبا میرسیم که انسان و خدا بهخاطر یکدیگر درد میکشند، تحمل شکنجه میکنند و سرانجام برای خاطر یکدیگر فدا میشوند.»
سخنرانی در دانشگاه برکلی، کالیفرنیا/ ۱۳۶۹ شمسی
در باره رسالت شعر:
«من خویشاوند هر انسانی هستم که خنجری در آستین پنهان نمیکند. نه ابرو درهم میکشد نه لبخندش ترفند تجاوز به حق نان و سایهبان دیگران است. نه ایرانی را به غیرایرانی ترجیح میدهم نه ایرانی را به ایرانی. من یک لر ِ بلوچ ِ کردِ فارسم، یک فارسزبان ترک، یک افریقایی اروپایی استرالیایی امریکایی ِ آسیاییام، یک سیاهپوستِ زردپوستِ سرخپوستِ سفیدم که نه تنها با خودم و دیگران کمترین مشکلی ندارم بلکه بدون حضور دیگران وحشت مرگ را زیر پوستم احساس میکنم. من انسانی هستم میان انسانهای دیگر بر سیارهٔ مقدس زمین، که بدون حضور دیگران معنایی ندارم. ترجیح میدهم شعر شیپور باشد، نه لالایی.»
هدف شعر تغییر بنیادی جهان است/ احمد شاملو
«حرف مزخرف خریدار ندارد. پس تو که پوزهبند به دهان من میزنی از درستی اندیشه من، از نفوذ اندیشه من میترسی.»
«هر گوشه دنیا، هر رژیم حاکمی چیزی را ممنوع الانتشار به قلم داده من به خودم حق میدهم که فکر کنم در کار آن رژیم کلکی هست و میخواهد چیزی را از من پنهان کند.»
«من همیشه فریادم این بوده است که چرا ما باید منطق و درک و شعور خودمان را معطل بگذاریم و بابایی را به مثابه وجدانمان مسئول خوب و بد و خطا و صواب عقایدمان کنیم، تا جایی که هر چه را از دهان او در آمد را وحی منزل بشماریم. این را من بدترین نوع تحقیر «شعور انسان» تلقی میکنم.»
«دنیایی که انسان ناگزیر باشد برای اثبات ناچیزترین حقوق خویش، برابر مرگ سرود بخواند، دنیای بسیار زشتیست، دنیای وارونهایست با مفاهیم وارونه.»
«با مشاهدهی یک «در»، بلافاصله لزوم «دیوارها» احساس میشود. آیا با مشاهدهی یک دیوار هم، به همان اندازه لزوم یک «در» را احساس میکنیم؟»
«تنها فقط فریب و دروغ است که از اتباع خود ایمان مطلق میطلبد و به آنها تلقین میکند که اگر شک آورید رویتان سیاه میشود.»
۵ مرداد ۱۳۹۳ (۲۷ ژوئیه ۲۰۱۴)
احد قربانی دهناری
گوتنبرگ، سوئد
http://www.facebook.com/ahad.ghorbani.dehari
متاسفانه بخش دیدگاههای این مطلب بسته است.