اسماعیل نوری علا: بهاری پنهان در باغ جنبش سبز

اگر بخواهیم «دوران انتظار خیزش مجدد جنبش سبز انحلال طلب جوانان ایران» را به بطالت نگذرانیم، آنگاه تنها راهکاری که می تواند در برابر حوادثی همچون کودتای سرداران فاسد سپاه و یا حملهء ایران شکن خارجی ها قد علم کند ساختن «آلترناتیوی سکولار دموکرات» است که حاکمیت را از دست اوباش و اجامر و آخوندهای جن زده گرفته و به دست نمایندگان واقعی مردم بسپارد. در آستانهء خرداد ماهی دیگر، و از پشت عینک این آرزو، سبزی بهاری جنبش جوانان ایران از همیشه با طراوت تر بچشم می خورد، اگر باغ را اهمال ما به ویرانی نکشاند. ….

بهاری پنهان در باغ جنبش سبز

اسماعیل نوری علا
esmail@nooriala.com

در آستان خرداد ماهی دیگر
در آستان خرداد ماه دیگری ایستاده ایم؛ ماهی که نیم قرنی است با ظهور و رشد «اسلام سیاسی» و بقدرت رسیدن «اسلامیست» هایش در کشورمان عجین شده و گمان می کنم، یا آرزو دارم، که پایان این نکبت تاریخی هم در یکی دیگر از ماه های تقویم خورشیدی مان فرا رسد.
در این میان، من پنج سال تمام است که با «جنبشی» زیسته ام که در خرداد ماه ۸۸ رشحه ای از بهار را به خیابان های ایران ارزانی داشت؛ پنج سالی که بی وقفه به آن اندیشیده و دربارهء آن نوشته و زندگی روزمرهء خود را بر محور مقتضیاتی که از آن می فهمم تنظیم کرده ام.

در واقع، اگرچه بیش از نیم قرنی می شود که بکار نویسندگی در زمینهء شعر، ادبیات و جامعه شناسی مشغول بوده ام، و اگرچه ۴۶ سال پیش جزو ۹ نفری بودم که کانون نویسندگان ایران را پایه گزاری کردند تا آزادی های مصرح در قانون اساسی مشروطیت را از حکومت استبدادی مطالبه کنند، و نیز اگرچه ۹ سال است که توجه به سکولاریسم را بعنوان پادزهر حکومت اسلامی لازم دانسته و هر هفته مقاله ای را با نام «جمعه گردی ها» منتشر کرده و از آن میان چندین و چند مقاله را در مورد ضرورت همبستگی اپوزیسیون مخالف رژیم اسلامی در خارج کشور نوشته ام اما، خودم، زمان ورود عملی ام به «فعالیت های سیاسی» را شبی در پایان انتخابات ۲۲ خرداد ماه سال ۱۳۸۸ می دانم؛ انتخاباتی که اگرچه علیه شرکت در آن و باور نکردن کاندیداهای دولتی اش نوشته بودم اما، با توجه به حضور آن همه جوان رعنای به خیابان آمده، مرا به انتظار  نتایج اش بیدار نگاه داشه بود. آنگاه، با آغاز روز ۲۳ خرداد آن سال، همدل با جوانان جاخورده از نتایج اعلام شدهء انتخاب، که بی هیچ نقشه و برنامه ای به خیابان آمده بودند و هنوز معلوم نبود که جنس خواست هاشان با جنس مطالبات اصلاح طلبان تفاوت دارد، به این نتیجهء قطعی رسیدم که: «تا نیروهای انحلال طلب و سکولار دموکرات جامعهء ما دارای آلترناتیوی نشوند که شایستگی به دست گرفتن قدرت را داشته باشد دلیلی بر انحلال یا فروپاشی خودبخودی حکومت اسلامی وجود ندارد و، متقابلاً، حکومت اسلامی هم با علم بر همین واقعیت، اجازه نخواهد داد که این آلترناتیو در داخل کشور شکل بگیرد».

از آن روز ببعد، این نتیجه گیری همچون عینکی برای چشم من شده تا همهء وقایع سیاسی را از پشت آن ببینم و در حد توانائی های خود بکوشم تا، در کنار نوشتن و سخن گفتن، زمینه های عملی را، برای ایجاد سازمان یا سازمان هائی سیاسی در خارج کشور که بتوانند بلندگوی خواسته های واقعی آن جوانان باشند، ارزابی کرده و فراهم آورم و، تا می توانم، راه را بر غلبهء گفتمان سه بعدی ِ «انحلال طلبی، آلترناتیو سازی و سکولار دموکراسی» بر سپهر سیاسی خارج کشور (و چه بسا داخل کشور) هموار سازم. با این همه، ارزیابی اینکه من و یاران عزیزی که با هم دست به این فعالیت ها زده ایم تا چه حد توفیق داشته یا شکست خورده ایم نمی تواند وظیفهء من و ما باشد.
اما، غرضم از آنچه که گفتم آن است که نوشته باشم که عمر «فعالیت سیاسی جدی و تمام وقت من» با پیدایش آنچه که «جنبش سبز» خوانده شده یکی است و، اگرچه تا خیابان های شهر زادگاهم به اندازهء یک اوقیانوس و یک قاره دور افتاده ام و امان ورود به خاک کشورم را ندارم اما، از آن شب و روز ببعد، در هر کجا که بوده ام، جز به آن جوانان نیاندیشیده و جز در راستای فهم و تبیین خواست هاشان نکوشیده ام.

بدین سان، «جنبش سال ۸۸ جوانان ایران» مرا از «نویسنده بودن صرف» به میان جهان اپوزیسیون فعال حکومت اسلامی در خارج کشور پرتاب کرده است و، در پی ظهور اش، من ساعت ها و روز ها و هفته ها را در گفتگو با شخصیت های سیاسی حزبی و غیر حزبی گذرانده و با کوچه پسکوچه های جهان اپوزیسیون در خارج کشور آشنا شده ام و، با همهء سرخوردگی حاصل از این رویاروئی، هنوز هم خود را بخشی از آن «جنبش»ی می دانم که در ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ امیدوارانه و معترض به خیابان آمد و در ۲۲ بهمن همان سال، خونین و شکنجه دیده و تجاوز شده، با داغ آنها که در سینهء خاک فرو خفته بودند، دلشکسته به خانه ها بازگشت، دست به خودکشی زد، یا از کشور بیرون آمد، و یا هنوز، امیدوارانه، هوای تلخ روزگار کنونی را در انتظار لحظهء موعود دیگری بو می کشد. و من، در همین زمانهء ناسازگار، یقین کرده ام که چنین جنبشی، که اکنون امید بسیار دارم که از فریب کاری اصلاح طلبان پیراسته شده باشد، همچنان زنده (هرچند نه سرزنده) است و آتشفشان خشم متمدنانهء خود را در روزی از روزهای آینده آغاز خواهد کرد.

پیرامون «جنبش های اجتماعی»

برای من، آنچه در سال ۱۳۸۸ در ایران رخ داد براستی همهء مشخصات یک «جنبش عمومی» را داشت؛ جنبش دانشجوئی نبود، جنبش زنان و کارگران هم نبود، جنبشی عمومی بود که همهء اینگونه مرزها را در می نوردید تا صفت «اجتماعی» و، بخاطر کثرت شرکت کنندگان در آن، صفت «ملی» را از آن خود کند.
در علوم اجتماعی سعی می شود که بین «مفاهیم مشابه» خط کشی های دقیق شده و، بجای تشابهات، به تفاوت های آنها توجه شود. «جنبش»، از لحاظ معنائی، و در سخن عمومی، با حزب و گروه و کمپین و نظایر اینها نزدیکی دارد اما بیشتر اشاره کننده به حرکت جمعی و عمومیِ گروهی از مردمی است که، بدون تعلقات خاص گروهی شان، در راستای یک عقیده و خواست عمومی (که می تواند سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و حتی هنری باشد) دست به ایجاد روندی برای «تغییر هنجارهای وضع موجود» می زنند. در این میان، مهمترین تشخص هر جنبشی در «گوهر فراگیر اجتماعی» آن نهفته است که اگرچه همواره طی مدتی طولانی در حال شکل گرفتن و آماده شدن به سر می برد اما، هنگامی که شرایط فراهم شدند، یک خواست عمومی و یا یک فرصت تاریخی می تواند آن را آشکار و فاش کند.
در این نگاه وتعریف، هر جنبشی دارای هدفی با نام «تغییر وضع موجود است»؛ هدفی که همواره اصلاح طلبانه آغاز می کند اما به تغییرات بنیادی فراگیر و ساختار شکنانه ای نظر دارد که رفته رفته در طول دوران ظهورش مطرح می شوند.

در عین حال، و بر این اساس، جنبش های اجتماعی دارای دو صورت اند؛ یا خودبخود، و در جریان پیش آمدن حادثه ای نامنتظر ظاهر می شوند و «جنبش خودجوش و خودبخودی» نام می گیرند (جنبش های نوع اول)، و یا کسانی می کوشند تا آنها را از حالت کمون بیرون آورده و بظهور برسانند. اینگونه جنبش ها را «بیدار شده و برانگیخته» می خوانند و از جانب کسانی که ظهور جنبش را ضروری، به هنگام و مغتنم می شمارند زایانده می شوند (جنبش های نوع دوم).

جنبش سال ۸۸، در تمام دوران بروز خود، دارای همهء صفات نوع اول، یعنی «خودجوشی» بود؛ از جریانی زمانمند و طولانی خبر می داد که طی آن عدهء کثیری در جامعه، بدون داشتن هرگونه رابطهء ارگانیک گروهی، به نتایج و خواست های مشابه و مشترکی در راستای «تغییر وضع موجود» رسیده بودند. شرایط هم کم و بیش آماده بود: پایان دوران چهار سالهء تاریک احمدی نژادی و فرا رسیدن انتخابات ریاست جمهوری، و نیز تمهیدات حکومت برای جلب مردم به پای صندوق های رأی، کلاً این فرصت را فراهم ساخته بودند تا آن «خواست های مشابه و مشترک مردمی» از خلوت اندیشه ها و دل ها به میان خیابان آیند و به آشکارا مطرح شوند. و خواست ها همگی در گوهر خود ناظر بر تغییر وضع موجود بودند؛ بی آنکه در آغاز کار میزان و دامنهء «تغییر» قابل گمانه زنی یا اندازه گیری باشند.

رهبری جنبش ها

روشن است که در نوع دوم جنبش، هنگامی که کسانی در راستای ظاهر ساختن یک جریان پنهان اجتماعی عمل می کنند، تکلیف «رهبری» روشن است، اما در نوع اول جنبش، که جنبهء فی البداهگی و خود بخودی بودن دارد، ظهور و تثبیت موقعیت «رهبران» مراحل مختلفی را طی می کند و ممکن است کسانی که در سرآغاز بروز یک جنبش رهبران آن محسوب می شوند، در سیر تکاملی جنبش، از این سمت کنار رفته و دیگرانی که بیانگر گوهر اصلی خواست های عملی جنبش محسوب می شوند جای آنها را  بگیرند. جنبش سال ۸۸ این«نظریه» را بصورت آزمایشگاهی اثبات کرد؛ هرچند که مسئلهء غامض رهبری آن تا همین امروز نیز موضوع بحث و مجادله است.

روشن است که حضور مهندس میرحسین موسوی، نخست وزیر محبوب خمینی در هشت سال جنگ و عضو دائم مجمع تشخیص مصلحت نظام، بخودی خود نمی توانست جرقه ای برای انفجار زایندهء یک جنبش سیاسی ـ اجتماعی باشد. اما تبلیغات وسیع اصلاح طلبانی که چهار سال پیش از قدرت رانده شده بودند در مورد فراهم آمدگی شرایط تغییرات بنیادی از یکسو، و تمایل شدید حکومت برای کشاندن مردم به حوزه های انتخاباتی برای تثبیت ادعای مشروعیت خویش، از سوی دیگر، مهندس موسوی را تبدیل به نمادی در راستای «تغییر وضع موجود» کرد؛ خواستی که از کمپین تبلیغاتی باراک اوباما در امریکا، که ضروزت تغییر را شعار خود قرار داده بود، نیز الهام می گرفت. خواستاران چنین «تغییر»ی نیز در آن فضای تب زدهء تبلیغاتی، که حضور مأموران امر به معروف و نهی از منکر در آن کم رنگ شده بود، لاجرم به آمدن موسوی و تغییراتی که خواهد آورد دل بستند. حتی انتظارات غیرواقعی از او چنان بالا گرفت که وقتی خود اعلام داشت که «باید به عصر طلائی امام راحل برگردیم» جاخوردگی ها پنهان شد و صنعت «انشاالله گربه است» به میان آمد.

اما هنوز هم آنچه که می شد «جنبش» نام بگیرد چهرهء خود را نشان نداده بود؛ جمعیت در خیابان بود، خواست و توقع هم در گفتار و کردار بیان می شدند، اما هنوز جرقهء اصلی، آن هم بصورت مانعی که خواست ها را به چالش کشد و سازندهء «جنبش» شود وجود نداشت.
از نظر من، واقعیت آن است که حکومت احمق می توانست مهندس موسوی را از صندوق ها خارج کند (همانگونه که پیش از او خاتمی را بیرون آورده بود و پس از او روحانی را بیرون کشید) و مردم را راضی و پیروزمند به خانه ها برگرداند و بعد از چندی هم معلوم شود که مهندس نیز «تدارکچی» دیگری بیش نخواهد بود. اما حکومتی که بر پایهء ترس از مردم و علم به عدم محبوبیت و مقبولیت خویش زندگی کند، همواره از سایهء خودش هم می ترسد و چون چشم اش به موج جوانی که در رودخانهء خیابان جاری است می افتد هراسان می کوشد دست به سد سازی زند، مبادا که «خواست های قانونی» تبدیل به «خواست های ساختار شکن» شوند.

بدین سان مهندس موسوی نیز، در پی محرومیت از ریاست جمهوری و آغاز اعتراضات گستردهء مردمی، تا زمانی می توانست رهبر جنبش سبز بشود و باشد که نخواهد جلوی «ساختار شکن شدن» خواست ها و شعارها را بگیرد. اما او نیز، همچون دیگر شخصیت های برآمده از انقلاب اسلامی و خواستار ادامهء آن، از خواست های ساختارشکن مردم «ترسید» و به آنها فرمان ایست داد و، از این طریق، هم خود را از رهبری انداخت و هم مردم را از داشتن رهبر محروم ساخت.
البته توجه داشته باشیم که رفتار آن روزهای مهندس موسوی به شخصیت دیگری که او در سال های «حصر خانگی» اش از خود نشان داده ربطی ندارد. مقاومت او، و البته پایداری کروبی و رهنورد، در برابر زور و دیکتاتوری خامنه ای، و قبول نکردن خواست او برای «توبه»، بهر حال قابل تحسین و احترام است؛ هر چند که هنوز روشن نیست که آنان در این چهار سالهء انزوا و بی صدائی به چه نتایجی رسیده و تا چه حد از ضرورت استمرار حکومت اسلامی دل بریده اند.

اصلاح طلبان و تصرف جنبش

اما مخالفت مهندس موسوی با ساختار شکنی جوانان، و نیز شعارهای صریح مردم در مورد برقراری «جمهوری ایرانی» بجای «جمهوری اسلامی»، هیچ کدام، موجب آن نشد که اصلاح طلبان مذهبی جایگاه متزلزل و ضعیف خود را در جنبش سبز تشخیص دهند و، در نتیجه، در طی پنج سال گذشته بیهوده کوشیده اند تا این دروغ را جا بیاندازند که جنبش سبز خواستار تغییر رژیم و بهم زدن وضع موجود نبود و نیست و همچنان جنبشی است برای حفظ و اصلاح (و در زبان عصر روحانی، «تعدیل ِ») رژیم؛ و مهندس موسوی هم همچنان رهبر آن است و روزی که از حصر خانگی بیرون آید در ایران زلزله ای سیاسی رخ خواهد داد که انقلاب اسلامی را به روی ریل اصلی خود بر خواهد گرداند.
اما جریان انتخابات ۱۳۹۲ و برکشیده شدن حسن روحانی، و ناتوانی او در ایجاد هرگونه تغییر، پایان این افسانه محسوب می شود. رژیم آگاه است که هرگونه دستکاری در ترکیب اش به فروپاشی کل دستگاه می انجامد و، از آنجا که نفع بران اصلی از حفظ این رژیم، دزدان و آدمکشان و بسیجی ها و سپاهی ها و آخوندها و آقازاده ها هستند که همه چیز خویش را از طریق کار غیرقانونی و سرکوب وحشیانهء ناراضیان به دست آورده اند، همگی خوب می دانند که تغییر مسیر به سوی هرگونه تعقل و ساز و کار علمی مدیریت جامعه، به پایان این «ایلغار ایران ویران کن» خواهد انجامید.

پس، اگر جنبش سبز را، در پی بی معنا شدن شعار اولیهء «رای من کجاست؟»، ظهور خواست تغییر بنیادی رژیم بدانیم، و از آنجا که این خواست هنوز محقق نشده است، آنگاه شکی نخواهیم داشت که این جنبش هم اکنون حکم آتش زیر خاکستر را دارد و حکومت نیز، با علم به این موضوع و برای حفظ خود، چاره ای جز افزایش سرکوب و مشغول نگاه داشتن مردم با گرفتاری های روزمره و ناتوان ساختن شان در ابراز اعتراض نمی بیند و در این مسیر می تازد.
در واقع، با به مخفی گاه برگشتن خون زده و تحقیر شدهء جنبش، عمر اصلاح طلبی نیز به پایان رسیده و اصلاح طلبان مذهبی در آینده جز دو راه را در برابر خود نخواهند دید: یا پیوستن به حکومتیان بی اعتبار و آبرو، و یا ایستادن در صف آنان که بجای جمهوری اسلامی خواستار استقرار حکومتی ایرانی اند. و، لامحاله، آیندهء نزدیک دوران شکاف های عمیق در اردوی اصلاح طلبی و پیدایش تصفیه های گسترده خواهد بود.

گوهر انحلال طلب جنبش سبز

اگرچه اصلاح طلبان مذهبی همچنان در سایت ها و نوشته ها و گفتارهاشان، به جای آن که بگویند «طرفداران موسوی برانداز و انحلال طلب نبوده اند»، بر طبل این دورغ می کوبند که «جنبش سبز برانداز و انحلال طلب نیست»، اما دیگر چیز دندان گیری در چنته ندارند و فعلاً می کوشند با اسم و رنگ عوض کردن وقت بگذرانند؛ سبز را به بنفش تغییر دهند و اصلاح طلبی را تبدیل به «اعتدال طلبی» و خواستاری تغییرات «گام به گام» مبدل سازند؛ کارهائی که با آن فقط می توانند دل آرزومند و خیال پرور خود را گرم کنند.
جنبش سبز، با گذشتن از مسیر تصفیه ای آشکار، اکنون گوهر انحلال طلب خود را هرچه بارزتر کرده و دیگر سر هیچگونه آشتی با حکومت بی قانون و تبعیض گر و سراپا فاسد مسلط بر ایران را ندارد؛ هرچند که همهء این اراده ها اکنون در پیله ای از سکوت و انتظار خفته اند.

انحلال طلبی و مدیریت جنبش

اما اکنون که کار به اینجا رسیده و کشیده است، «انحلال طلبان» چرا نباید، بجای دست روی دست نهادن و انتظار کشیدن، به «تلفیق» دو نوع جنبشی که از آنها یاد شد بپردازند؟ تا، در آن روز که بی شک خواهد آمد و رودخانهء جنبش سبزی که دیگر از گند اصلاح طلبی اسلامی مصفا شده در خیابان ها جاری خواهد شد، مسئلهء مدیریت و هدایت، و حتی رهبری جنبش، به اتفاق و حادثه و احیاناً فریبکاری دیگری از جانب رژیم موکول نشود؟
و این پرسش ما را به آنچه در ابتدای مقاله یادآور شدم بر می گرداند و آن باور به پیوند جدائی ناپذیر انحلال طلبی با آلترناتیو سازی است.

اگر بخواهیم دوران انتظار را به بطالت نگذرانیم، اگر نخواهیم آیندهء کشورمان را به دست بخت و اقبال بعید بسپاریم، و اگر بخواهیم که زمام امور میهن مان را به دست هائی توانا بسپریم که برای مدیریت کشور شایسته و مجهز و تعلیم دیده اند، آنگاه تنها چاره مان، که می تواند در برابر حوادثی همچون کودتای سرداران فاسد سپاه و یا حملهء ایران شکن خارجی ها قد علم کند، ساختن آلترناتیوی سکولار دموکرات است که حاکمیت را از دست اوباش و اجامر و آخوندهای جن زده گرفته و به دست نمایندگان واقعی مردم می سپارد.
در آستانهء خرداد ماهی دیگر، سبزی بهاری جنبش جوانان ایران از همیشه با طراوت تر بچشم می خورد ـ اگر باغ را اهمال ما به ویرانی نکشاند.


مجموعهء آثار نوری علا را در این پیوند بیابید:

http://www.puyeshgaraan.com/NoorialaWorks.htm

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.