رویا دارابی: مالکیت خصوصی و بیگا نگی کار

سرمایه چیست؟ سرما یه چگونه باید الغا شود؟ مارکس در دستنوشته ها ، سرمایه را کار مجرد منعقد شده تعریف می کند اما در ” کاپیتال ” این تعریف را کا مل می کند و سر مایه را نوع رابطه اجتماعی می داند که در طی ان کارگر که جز نیروی کارش وسیله ای برای امرار معاش ندارد انرا در اختیار سرمایه دار قرار می دهد و سرمایه دار از از درون این رابطه ارزش اضافه بدست می اورد، بنا براین راه حل بیگا نگی کاربا الغای ما لکیت خصوصی، از طریق الغای سرمایه به مفهوم روابط اجتما عی ونیز تغییررابطه کارگر با کار امکان پذیر است. ….

برخی از مفسران، اثار مارکس را به دو دوره سا لهای ۱۸۴۴-۱۸۳۷ و ۱۸۷۶- ۱۸۴۷ تقسیم کرده اند . بر اساس این طبقه بندی نظریه بیگانگی مارکس جزء درون مایه های اثار اولیه ی او محسوب می شود . به هر روی به نظر نمی رسد این دو از هم جدا با شند اولی دنبا له منطقی و ضرورت رشد بینش مارکس است .
در باره نظر یه بیگا نگی مارکس مقا لا ت بسیاری نو شته شده است . جا معه شناسان و دیگر مفسران اثار ما رکس تفسیر هایی از این نظر یه ارائه کرده اند . این تحلیل ها به درک بهتر ما از اندیشه مارکس یاری رسانده است .

مقاله حا ضر ضمن بهره گیری از این اثار با تکیه به نظر مارکس در ” دستنوشته های اقتصادی – فلسفی ۱۸۴۴ ” تنظیم شده است. وقتی در این اثر نظریه بیگا نگی مارکس را دنبا ل می کنیم ، با این مسئله روبرو می شویم که یک پد یده اجتماعی می تواند هم علت و هم معلول با شد. چگونه ممکن است پدیده ای هم ریشه و بنیاد و هم نتیجه و محصول یک پدیده دیگر باشد ؟

در این اثر مارکس نظریه بیگنگی را بر اساس مفهوم کار بیگانه شده در نظام سرما یه داری تحلیل می کند و کار بیگانه شده را در رابطه با مفهوم ما لکیت خصو صی بررسی می کند به نحوی که ما لکیت خصو صی هم علت و هم نتیجه کار بیگانه شده است . ببینیم چگونه این امر ممکن است . ابتدا مارکس از منظر کارگر به تحلیل پیوند ضروری میان ساختار اقتصادی – اجتما عی نظام سرما یه داری و از خود بیگانگی انسان میپردازد . در این تحلیل ، “کار” یک مفهوم کلیدی است . ما رکس با تعریف و کارکرد ویژه ای که برای “کار انسان قائل است ویژگی “کار ” در نظام سرما یه داری و رابطه انسان با کارش و پیا مدهای ناشی از ان را مورد برسی قرار می دهد .
ب

ه نظر او کار در این سیستم ویژگی اساسی و نقش سازنده ی خود را در رابطه با انسان از دست داده است . در واقع کار ، بیگانه شده است . مارکس چرایی این مسئله را درما لکیت خصوصی و شیوه تولید نظام سر مایه داری جستجو می کند و سپس جنبه ها ی مختلف انرا بر می شمارد . باید توجه داشت که این ویژگی ها از هم جدا نیستند بلکه در هم تنیده اند ودر یک رابطه متقا بل درون یک مجمو عه همدیگر را ایجاد و تشدید می کنند . چهار عنصر بیگا نگی کار در نظریه مارکس عبارتند از : ۱ – بیگانگی کارگر از محصول کار : این مفهوم به معنای ان است که محصول و نتیجه کار کرگر به او تعلق ندارد و از ان برای رفع نیازها ی اسا سی اش استفا ده نمی شود . مارکس می نویسد : ” هر چه کا رگر از خود بیشتر ما یه می گذارد ، جهان بیگاته اشیا ئی که می افریند بر خو دش و ضد خودش قدرتمندتر می گردد و زندگی درونیش تهی تر می گردد و اشیای کمتری از ان او می شود …کارگر زندگی خود را وقف تولید شئی می کند اما زندگی اش دیگر نه به او که به ان شئی تعلق دارد . ” ( دستنوشته های اقتصادی فلسفی ۱۸۴۴ (ص۱۲۶ترجمه مرتضوی ) .

از جمله های فوق می توان استنباط کرد که کارگر کار می کند اما از نقش خود در تولید کالا اگا ه اندکی دارد یا اصلا ندارد . به دلیل تقسیم کار و تقلیل کار به عملی تکراری و یکنواخت ، کارگر احساس خوبی از کار کردن ندارد و در فرایند تولید نقش خودش را بسیار ناچیز می انگارد . ۲ – بیگانگی کارگر از کار : در اینجا رابطه کا رگر با عمل تولید مورد توجه است . پرسش این است که کارگر چه رابطه ای با فرایند تولید دارد . و در کجای این فرایند قرار گرفته و این مو قعیت چه تاثیری بر تما میت زندگی او دارد . ما رکس می گوید ” اگر کارگر در خود عمل تولید خویشتن را از خود بیگانه نکرده باشد چه طور می تواند نسبت به محصول کارش بیگانه باشد . ( همان منبع ، ص ۱۲۹ بنا بر این سر ا غاز بیگانگی کا رگر از محصول فعا لیت اش در بیگانگی او با کارش است . مارکس در پاسخ به این پرسش که چه عا ملی مو جب بیگانگی گارکر از کارش است به سرشت و ویژگی کار در ساختار نظام ما لکیت خصوصی می پردازد . دو ویژگی ، خارجی بودن کار نسبت به کارگر و خصلت اجباری و تحمیلی کار از عواملی است که منجر به بیگانگی کارگر با کارش شده است . ۳-بیگانگی کارگر از خود : وقتی انسان با کارش بیگانه شد ، در اینجا مقدمه از خود بیگانگی و جدایی او از وجود انسانی اش نیز فراهم می شود .

انسان بیگانه از کارش ، انسانی ازخود بیگانه است . چرا چنین است ؟ در پاسخ به این پرسش باید به تعریف و برداشت مارکس از مفهوم کار اشاره کرد . از نظر مارکس کار ، رابطه ی خلاقانه انسان با طبیعت است و ادمی ازطریق کار می تواند جنبه های انسانی وجوداش را تحقق بخشد . کار ازادانه و خلا قانه ، ادمی را قادر می سازد که ذات و کیفیت انسانی اش را شکوفا سازد . در حالی که کار بیکانه شدده زندگی انسان را تهی و او را به مرتبه بندگی و حیوانیت تنزل می دهد . ۴- بیگانگی کارگر از همنوعش : وقتی انسان از محصول کارش بیگانه شد ،وقتی از فعا لیت حیا تی خود یعنی از کار بیگانه شد ، وقتی از وجود انسانی خود بیگانه شد ، پیا مد مستقیم این وا قعیت می شود بیگانگی ادمی از ادمی . پس بیگانگی کارگر از خودش در رابطه او با سایر انسان ها هم نمودار می شود . مارکس می نویسد ” هر شخص در چارچوب رابطه کار بیگانه شده ، دیگری را بر اساس معیارها و روابطی که در ان خویشتن را به عنوان کارگردر می یابد ،مد نظر قرار می دهد ” ( همان منبع ،ص ۱۳۵

دیدیم که چگونه مارکس مفهوم از خود بیگانگی انسان را بر اساس کار بیگانه شده در ساختار نظام سرمایه داری و ما لکیت خصوصی تبیین می کند اما کار بیگانه شده در عین حال اساس ما لکیت خصوصی است . اما کار بیگانه شده چگونه در زندگی واقعی نمودار می شود . به عبارت د یگر اگرمحصول کار کارگر به اوتعلق ندارد پس به چه کسی تعلق دارد . اگر کار فعالیتی بیگانه و از روی اجبار با شد پس این کار به چه کسی تعلق دارد ؟ مارکس می گوید ” به موجودی غیر از خودم ” یعنی به کسی غیر از کارگر یا همان سرمایه دار تعلق دارد . فقط اوست که بر کل فرایند تولید و نتایج حاصل از ان تسلط دارد . به نظر مارکس انسان همانطور که تولید و محصول خود را به شکل محصولی که از ان خود نیست می افریند ، در ضمن سلطه کسی را که بر محصول و نتیجه کار کارگر و کل فرایند تولید سلطه دارد را هم می افریند . تا بنده نباشد خدایگان نیز نخواهد بود و تا کارگر نباشد سرمایه دار نخواهد دا شت . بنابراین رابطه کارگر با کار ،رابطه سرمایه داربا کارگر را خلق می کند به این ترتیب مارکس به درستی و به طور منطقی نتیجه می گیرد که ما لکیت خصوصی نتیجه و پیا مد ضروری کار بیگانه شده است .

بدینسان مارکس که در دستنوشته ها ، نقد خود را از ما لکیت خصوصی به عنوان بنیاد کار بیگانه شده اغاز کرده بود در انتها نشان می دهد که ما لکیت خصو صی معلول کار بیگانه شده است . مارکس می گوید این رابطه در اوج نهایی ما لکیت خصوصی دو سویه می شود یعنی ما لکیت خصوصی از یک سو محصول کار بیگانه شده است و از سوی دیگر وسیله ای است که با ان کار بیگانه می شود . در یک جمع بندی می توان گفت ، مالکیت خصوصی ابزار تولید موجب شده است تا کارگران از شرایط عینی تولید جدا شوند و از این طریق کارگر از کارخود بیگانه شده است . بنابراین لغو مالکیت خصوصی یک ضرورت است اما ایا با لغو مالکیت خصوصی کافی است تا کار مزدوری و کار بیگا نه شده پایان یابد . به نظر می رسد در اندیشه ما رکس لغو ما لکیت خصوصی ضرورتا مساوی با لغو سرمایه و سرمایداری نیست . در دستنوشته های ۱۸۴۴ مارکس می گوید رابطه کارگر با کار و در واقع نوع کارنقش تعیین کننده دارد پس راه حل بیگا نگی کار از لغو مالکیت خصوصی فراتر رفته و نوع کار باید تغییر کند واساسا خود سرمایه باید لغو شود .

اما ، سرمایه چیست؟ سرما یه چگونه باید الغا شود؟ مارکس در دستنوشته ها ، سرمایه را کار مجرد منعقد شده تعریف می کند اما در ” کاپیتال ” این تعریف را کا مل می کند و سر مایه را نوع رابطه اجتماعی می داند که در طی ان کارگر که جز نیروی کارش وسیله ای برای امرار معاش ندارد انرا در اختیار سرمایه دار قرار می دهد و سرمایه دار از از درون این رابطه ارزش اضافه بدست می اورد، بنا براین راه حل بیگا نگی کاربا الغای ما لکیت خصوصی، از طریق الغای سرمایه به مفهوم روابط اجتما عی ونیز تغییررابطه کارگر با کار امکان پذیر است.

نتیجه و پیا مدی که از این بحث حا صل می شود بسیارمهم است زیرا از انجا که از یک سو ما لکیت خصوصی علت کا ر بیگانه شده است پس الغای ا ن برای حل بیگانگی کار وانسان ضروری است اما از سوی دیگر چون ما لکیت خصوصی محصول کار بیگانه شده است فقط ا لغای ان برای پایان دادن به بیگانگی کار کافی نیست . به نظر می رسد دراندیشه مارکس لغو ما لکیت خصوصی شرط ضروری ولازم و نه کا فی برای رهایی کار و رهایی انسان است .

۹۳٫۲٫۱۱

———————————————–
برگرفته از صفحه فیس بوک فریبرز رئیس دان
https://www.facebook.com/raisdana.dad

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.