امروز از سنگهای سالن ملاقات هم اشک درمی آمد!

آنچه امروز خانواده ها دیدند، آنچه امروز آنهایی که در سالن ملاقات بودند دیدند، چنان تاثیری بر زندگی و لحظات بعدی زندگیشان می گذارد که هرگز نمی توانند فراموش کنند. همه ی ما امروز باندازه ی چندین سال پیر و شکسته شدیم. ….

اخبار روز:
کاوه دارالشفا برادر یاشار دارالشفا از زندانیان محبوس در بند ٣۵۰ زندان اوین، بعد از ملاقات امروز تعدادی از زندانیان با خانواده های خود، در شبکه ی فیس بوک چنین نوشته است:

اطلاعاتی ها در سالن ملاقات حداقل ده نفر بودند که بسیار از مردم می ترسیدند. مادرها، همسرها، خواهرها، … چشم در چشمشان دوختند و فریاد کشیدند و آه سر دادند و آنها با چشمانی رو به زمین فقط توانستند بروند. رئیس حفاظت زندان هم آنجا بود که فرمان حمله به اتاقهای یک و سه را داده بود و خودش را زده بود کوچه علی چپ و داشت بقولی مشکلات را رفع میکرد که او را به جمع شناساندیم: از این به بعد او همچون موجودی له شده و خجل که صورتش از ترس سفید شده بود در گوشه ی سالن ملاقات سرش را پائین انداخته بود و جیغ و گریه و فریاد بود که بر سرش باریدن گرفته بود. او همانجا مُرد!

نیروی انتظامی و نیروهای اطلاعاتی تا آخرین دقیقه ای که ما آنجا بودیم لحظه ای ما را تنها نگذاشت: آنها از خانواده ها شرمسار بودند و با فاصله ای معنا دار و پشت دیوارها خود را قایم کرده بودند!

مادر اکبر امینی سه بار از حال رفت که بار آخرش اورژانس او را برد! پسرش را با گردن شکسته و سری شکسته و بدون بخیه و باز دیده بود!
مادر سهیل بابادی تا مرز سکته رفت و وقتی پسرش را دید دیگر نایی برای سخن گفتن و فریاد کشیدن و گریستن نداشت.

همسر سعید حائری دید که چطور پشت و بازوهای سعید کبود از ضربه های باتوم بود.

پدر و مادر داور حسینی وجدان هم همین صحنه را در مورد فرزندشان بوضوح دیدند.

عبدالفتاح سلطانی هم به شدت آسیب دیده و مجروح بود.
سعید متین پور ساعتها بعد از ضرباتی که خورده بیهوش بوده.

سروش ثابت سرش نشکسته اما مانند بقیه کمر و دستان و بدنش کبود از ضربه های وحشیانه بوده است.

دستهای محمد شجاعی را از پشت بسته بودند و با خیال راحت او را زده بودند.

آقای کبودوند را کبود کرده بودند، انگشتان دست راست و انگشتان پای چپش را شکسته بودند و گردن و کمرش کاملا ضربه دیده و چند استخوانش شکسته بود.

پدر و مادر رونقی هم بودند: آنها هم با بچه شان دیدار کردند در حالیکه کلیه اش را از دست داده، کتک خورده، و حالش اصلا خوب نبود.
دکتر ملکی و آقای نوری زاد و خانم نرگس محمدی شاهدهای خوبی برای حال امروز خانواده ها و آن بازیهایی که بر سرمان آوردند هستند.
یاشار دارالشفاء را در حالی آوردند که زیر بغلهایش را گرفته بودند چون نمی توانست راه برود، کمرش کبود و به شدت صدمه دیده و پاهایش نیز کبود شده بود.

سر بچه هایی که به انفرادی برده بودند را تراشیده بودند و دیگر زندانیان نیز در حمایت از ایشان سرشان را تراشیده بودند. تمام آنانی که به انفرادی بند ۲۴۰ برده شده بودند (۳۲ نفر) از پنجشنبه ۲۸ فروردین در اعتصاب غذا هستند، برخی دیگر از زندانیان بند ۳۵۰ نیز از شنبه اعتصاب پیوستند و ۱۲ نفر دیگر نیز از امروز.

آنچه امروز خانواده ها دیدند، آنچه امروز آنهایی که در سالن ملاقات بودند دیدند، چنان تاثیری بر زندگی و لحظات بعدی زندگیشان می گذارد که هرگز نمی توانند فراموش کنند. همه ی ما امروز باندازه ی چندین سال پیر و شکسته شدیم.

و البته نباید از یاد برد در این چهار روز اخیر ما نظام را از رو بردیم و به چنان دردسری انداختیم که اخبارش از بی.بی.سی گرفته تا بیست و سی تیتر اول است: قدرت چند خانواده ی کوچک و دیده نشده چنان قوی بود که نظام به تته پته بیافتد و در تناقض درونی خود گرفتار شود! باشد این قدرت به چند ملیت و کل ایران تسری یابد. به امید آن روز…

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.