اشرف علیخانی: زن ستیزی ممنوع!

متاسفانه قوانین رسمی  یک کشور که توسط حکومتها نوشته و اجرا میشوند بویژه در کشورهای عقب نگهداشته شده، اغلب ریشه در فرهنگ همان جوامع دارد و فرهنگها نیز غالبا” چیزی جز همان « اخلاقیات» و « بایدها و نباید و شایستها و ناشایستها» نیستند. نتیجه اینکه هرچه میزان طرح و تثبیت قوانین دولتها و حکومتها، بر معیار « اخلاقیات» باشد، قید و بندها و بایدها و نبایدها نیز بیشتر میشود و سرانجام سلب آزادی از جامعه به امری بدیهی تبدیل شده تا جاییکه دیگر کسی متوجه ضدانسانی بودن آنها نمیشود. ….
زن ستیزی ممنوع!
بحث در مورد مردسالاری، بحث گسترده ای ست زیرا ابعاد وسیع، ریشه های مختلف و نمودهای گوناگون ِ آشکار و پنهانی دارد که در جوامع مختلف خود را در قالبهای گوناگونی نشان میدهد. بررسی عوامل اصلی مردسالاری و مبارزه با آن، نیاز به داشتن شناخت و مطالعهء تمام زیرساختهای جامعه دارد ولی آنچه در پایهء کار بایستی بدان توجه نمود اینست که «مردسالاری» اصطلاح تزیین و تحریف شدهء همان « زن ستیزی» است. درواقع برای ماستمالی کردن معضل بزرگ « زن ستیزی» ، با تشبث به واژه ای جایگزین (یعنی کلمهء مردسالاری)، علنا” سعی شده از آگاهی جامعه نسبت به  تبعیض جنسیتی جلوگیری بعمل آورده و استثمار نهادینه شده در قوانین نوشته و نانوشته در حق زنان را از سطح آگاهی جامعه پنهان و به لایه های زیرین کشاند تا با سیاستهایی دیگر بتوان ظلم و نادیده انگاشتن حقوق زنان را امری فرعی شمرده و جنبش برابری طلبی را آسانتر و قانونی تر سرکوب نمود.

با این وجود، آنچه که در عمل درهمه حال بطور رسمی و آشکار در تمام سطوح جوامع مختلف شاهد آن هستیم، همانا « زن ستیزی» است که در شکلهای مختلف در دو تقسیم بندی بصورت پیشرفته و بدوی ( متمدنانه و مرتجعانه) در جهان برقرار و درحال اجراست.  این امر بلحاظ تربیت فرهنگی و آموزش روانی ِ جوامع، در اغلب موارد برای هم زنان و هم مردان، تبدیل به امری عادی و طبیعی شده و متاسفانه در جوامع عقب نگهداشته شده « مردسالاری» حتی مورد پذیرش خود زنان جامعه قرار گرفته تا جایی که داشتن حقوق برابر با مردان برایشان در حکم « امتیاز ویژه» و در پاره ای موارد شبیه تجاوز به حریم مردان تلقی میشود. این موضوع بگونه ایست که در کشورهای غیرپیشرفته، زنان جامعه حتی متوجه ظلم و نابرابری و ستم مضاعفی که بر آنها اعمال میشود نیستند، چه برسد به اینکه در اندیشهء برابری طلبی باشند و برای تساوی حقوق انسانی خود مبارزه کنند.

شکل و روال آموزشی و تربیتی، و آنچه که فرهنگ موجود در جوامع عقب نگهداشته شده را میسازد ، بگونه ایست که نه تنها مانع آگاهی اقشار مختلف از تساوی انسانها میگردد بلکه درصورت آگاهی و علم بر تساوی انسانها ، برتری منافع و حقوق مردان را عین عدالت و برابری شمرده و و بصورت تئوری و بسیار رندانه ، آنرا با منافع زنان در پیوند میداند و حتی با فریبکاری ، این توهم را در زنان بوجود می آورند که تصور کنند افزونی قدرت و مزیتهایی که قانون و عرف به مردان اختصاص داده بطور مستقیم با بهبود و پیشرفت زندگی زنان رابطهء مطلوب دارد، درحالیکه چنین نیست و این رابطه کاملا برعکس و نامطلوب است یعنی افزونی و ارجحیت منافع مردان ، مساویست با عقبماندگی بیشتر و نادیده گرفتن دنیای درونی و بیرونی زنان و درنتیجه توقف پیشرفت فکری و معنوی زنان که خود بنوبهء خود تربیت کنندهء نسل بعدی ِ جامعه هستند.

بدیهی ست که چنانچه زنان یک جامعه خود را نه فقط در زمینهء استقلال اقتصادی و یا برابری در دیگر حقوق اجتماعی، بلکه در تمام زمینه ها از جمله فکری و احساسی و جنسی محق برای احراز حق برابری با مردان ندانند، همواره یک پای جنبش برابری خواهی لنگ خواهدماند و مبارزه برای آزادی فقط در شعار و در ظاهری عوام فریبانه باقی خواهدماند. بطور مثال حتی در کشورهای پیشرفته نیز اگرچه قوانین قضایی و شهروندی ، برابری زنان و مردان را تثبیت کرده و در عمل تساوی حقوق زنان و مردان در جامعه پیاده میشود اما در بطن جامعه و در لایه های فرهنگی و اخلاقی مشاهده میشود که «اولویت و آزادی» مختص به جنس مرد است و زنان همواره در ردهء دوم قرار گرفته اند. دراینجاست که باید زن ستیزی را معضلی بسیار ظریف و گسترده تر از آنچه که بنام « مردسالاری» مطرح و تحلیل میشود نگاه کرد و با اموری که بنام « فرهنگ و اخلاق» در جامعه آموزش داده میشود بطور علمی برخورد نمود.

اخلاقیات یک جامعه علیرغم آنکه سعی میشود بعنوان چارچوب زندگی انسانها معرفی گردد و در بطن جامعه از کودکی آموزش داده شود اما در حقیقت قیودی هستند که در مراحل مختلف زندگی فردی و اجتماعی، باعث سلب آزادی انسانها میگردند بخصوص که اغلب ریشه در آموزه های بومی و سنتی و مذهبی دارند و هیچ پایه و مبنای علمی در آنها یافت نمیشود.

« اخلاقیات» در هر جامعه بنا به درجهء رشد اقتصادی و علمی و فرهنگی آن جامعه، معانی و مفاهیم خاص خودش را دارد. به بیان دیگر : امور اخلاقی و غیراخلاقی در میان مردم کشورهای مختلف حتی در میان مردم شهرهای مختلف یک کشور، با هم متفاوتست. اگر اخلاقیات را مجموعه ای از « خوبها» و « تایید شده ها» بدانیم، در بررسی زندگی مردمان مختلف حتی در یک برههء زمانی مشخص، متوجه میشویم که جوامع گوناگون در یک زمان واحد « خوبها و تاییدشده ها» ی متفاوتی دارند که ریشه در فرهنگ و طرز تربیت و مذهبشان دارد. آنچه که از نظر عده ای از مردم، میتواند «نیک»، «پسندیده»، «خوب»، و در یک کلام: « اخلاقی» محسوب شود ممکنست در میان مردمی دیگر «بد» ، «ناپسند» و «غیراخلاقی» تلقی گردد. لازم به توضیحست که آنچه اصول انسانی زندگی بشر را تشکیل میدهد با اصول اخلاقی، متباین و کاملا” متفاوتست. شاید بهتر باشد  دو تعریف مشخص و جداگانه برای اصول انسانی و اصول اخلاقی قائل شد ( ما به  بازتعریف و دوباره معنی کردن فرهنگ لغاتمان احتیاج داریم) . اصول انسانی که سلامت و بهداشت فکری و روانی جوامع بشری را تأمین میکنند غالبا” ثابت و فراگیر و ریشه دار هستند، و امری سوای از اصول اخلاقی میباشند. بعنوان مثال راستی و صداقت، امانتداری و احترام و مواردی ازیندست، از اصول انسانی هستند و همواره در تمام جوامع و در هر فرهنگ و سنتی مورد پذیرش و تاییدشده اند، اما همین اصول انسانی وقتی وارد مقولهء اخلاقیات میگردند، ثبات خود را از دست میدهند. در اصول انسانی دروغ امری نامطلوبست اما در اصول اخلاقی، دروغ که اصلی ضد انسانیست با عناوینی همانند پلتیک، مصلحت ، تقیه و یا به بهانه های دیگر رایج میشود و قبح خود را از دست میدهد. در رابطه با اصول اخلاقی مثلا” بوسهء یک زن و مرد در ملاء عام حتی فقط  نزد فرزندانشان در خانواده، در جامعه ای همانند سوئیس یا فرانسه یا امریکا،  امری کاملا” زیبا و پسندیده و اخلاقیست و آنرا از نظر آموزشی و تربیتی برای کودکان و نوجوانان مفید و لازم میدانند ، حال آنکه همین بوسه در جامعه ای مانند ایران یا افغانستان یا عراق رفتاری غیراخلاقی تلقی میشود. بنابراین هیچ « اخلاقیات» ثابتی وجود ندارد و اموری ازیندست که ثابت نیستند و بمحض تحول فرهنگی و بالا رفتن میزان دانش و آگاهی ، دستخوش تغییر میشوند و بهیچوجه منطقی نیستند، نمیتوانند و نباید  پایه و اساس قوانین باشند.

متاسفانه قوانین رسمی  یک کشور که توسط حکومتها نوشته و اجرا میشوند بویژه در کشورهای عقب نگهداشته شده، اغلب ریشه در فرهنگ همان جوامع دارد و فرهنگها نیز غالبا” چیزی جز همان « اخلاقیات» و « بایدها و نباید و شایستها و ناشایستها» نیستند. نتیجه اینکه هرچه میزان طرح و تثبیت قوانین دولتها و حکومتها، بر معیار « اخلاقیات» باشد، قید و بندها و بایدها و نبایدها نیز بیشتر میشود و سرانجام سلب آزادی از جامعه به امری بدیهی تبدیل شده تا جاییکه دیگر کسی متوجه ضدانسانی بودن آنها نمیشود.

بدینگونه است که وقتی مردسالاری رسما” و آشکارا پیاده میشود، قوانین در کشورهای غیرپیشرفته، دو برابر ِ کشورهای پیشرفته « زن ستیزتر» و ضد بشر عمل خواهندکرد چراکه حتی در ظاهر امور  نیز ، تساوی و برابری زنان با مردان، مورد پذیرش قرار ندارد بنابراین اجحاف و استثمار زنان ابعاد فاجعه آمیزتری بخود میگیرد. در اینطور موارد، بطور قانونی امکان هرگونه آموزش و رشد و ترقی فرهنگی از جامعه سلب شده  و با توقف فرهنگ، بمرور زمان جامعه به گندابه ای تبدیل میشود که مردم از هویت انسانی خود تهی شده و جامعه به جنگل وحوش تبدیل خواهدگشت . دراینچنین جامعه ای، تنها حق حیات با قویترها خواهدبود ، برای قوی شدن و قوی ماندن نیز دزدی و دروغ و قتل و غارت و تجاوز متداول میشود. برای عدم حدوث چنین اتفاقات تلخ و ناگواری هیچ راهی جز برقراری تساوی حقوق زن و مرد بطور ریشه ای و گسترده، وجود ندارد. آنهم نه فقط در ظاهر امور و در کشورهای عقب نگهداشته شده، بلکه در تمام جهان حتی در همان کشورهای به اصطلاح متمدن. زیرا همانگونه که اشاره شد در همان کشورها نیز تساوی زن و مرد فقط پوششی سطحی دارد و جامعه با الهام از اخلاق و آنچه فرهنگ سنتی پایه و اساسش را تشکیل میدهد، آزادی و ارجحیت را به مردان اختصاص داده است.

بهترست بعد از این،  بجای کلمهء مردسالاری، از کلمهء « زن ستیزی و انسان ستیزی» استفاده شود زیرا مردسالاری نقطهء مقابل احترام به زن است، و عدم احترام به زن درواقع همان عدم احترام به انسان و ضدیت با انسانهاست. در جوامعی که ضدیت با انسانها بطور قانونی اجرا شود بدینمعناست که توحش تبدیل به امری رسمی و تصویب شده گردیده است . برای رفع این معضل بزرگ که عواقب و عوارض خود را عملا” و بطور عینی نشان میدهد لازمست که راهکارهای عملی و عینی را پیدا و اجرا کرد.

اینرا خطاب به خودم و خطاب به تمام زنان هموطن و غیرهموطنم میگویم : ما  با نق زدن، حرف زدن ، شعار دادن و نوشتن از آزادی و برابری، به آزادی و تساوی دست نخواهیم یافت. اول باید خود باور کنیم که شایستگی و لیاقت آزادی و حقوق و مساوات را داریم و سپس با ایجاد یک انقلاب فکری و فردی خود را از همه نظر حتی از نظر جنسیتی و احساسی و فکری برابر با جنس مقابل بدانیم و هیچ برتری و اولویتی و تبعیض و تعارضی از هیچ نظر حتی در اعماق ضمیرمان نسبت به جنس دیگر، قائل نباشیم. وقتی انقلاب در فکر و درونمان تحقق یابد، نتایجش را بطور عینی و در عمل نیز نشان خواهدداد.  وقتی باور کنیم و یقین داشته باشیم که مردسالاری بمعنای زن ستیزیست و زن ستیزی همان انسان ستیزیست، درنتیجه برای مبارزه با آن نیز  در عمل به مقابله برخواهیم خاست و جنبش برابری خواهی و آزادی طلبی را به کارزار عملی تبدیل خواهیم نمود.

به امید  روزهای روشن فردا

ستاره. تهران
(اشرف علیخانی)

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.