بهرام رحمانی: اگر مارکس زنده بود باز هم می گفت: «مذهب افیون توده هاست!» (بخش سوم)

حرکت به سوی سکولاریزاسیون و مدرنیزاسیون در امپراتوری های مختلف مسلمان با گسترش سرمایه داری در این جوامع و مداخلات استعمارگران آغاز شد. در واقع، تنها در دوره توسعه سرمایه داری بود که جوامع اسلامی در نهایت از ایفای نقش اصلی در سازماندهی اجتماعی باز ماندند. ….

اگر مارکس زنده بود باز هم می گفت: «مذهب افیون توده هاست!» (بخش سوم)

بهرام رحمانی
bahram.rehmani@gmail.com

گروه ها و حکومت های اسلامی در جامعه معاصر ذاتا و ماهیتا ضد فرهنگ جهان شمول و سکولار و چپ و معتقد به «تمدن اسلامی» هستند. چنین تفکر نادرستی برآمده از تاریخ اسلام است. به این معنا که تاریخ اسلام، تاریخ جهل و خرافات، جنگ و خونریزی و تروریسم است. اسلام، از بدو ظهور خود تاکنون، با هرگونه پیشرفت و آگاهی و تمدن انسانی مخالفت دارد. بنابراین، نه تنها اسلام با خودش هیچ تمدنی را به بار نیاورده، بلکه بر عکس هرگونه تمدن و مدرنیسم را نیست و نابود کرده و در هر جامعه ای نفوذ کرده، عقب ماندگی و خرافات و مردسالاری را تقویت کرده است.

در غرب نیز زمانی که پاپ خواهان اتحاد جوامع اروپایی تحت پرچم «مسیحیت» شد، جنگ های صلیبی به نام خدا آغاز را راه انداختند و این جوامع را به خاک و خون کشیدند. تجربه مسیحیت نشان می دهد که تا قرن چهارم میلادی، یعنی تا زمانی که که پاپ مسیحیت را به عنوان دین رسمی اعلام نمود، مسیحیت دینی کاملا سیاسی بوده است.
نگاه مختصری به اسلام و ظهور جنبش های خواهان احیای مذهبی در جوامه مختلف، به سادگی نشانگر یک نکته است، یعنی اسلام سیاسی به عنوان یک پدیده معاصر در ارتباط با  ظهور گرایشات رادیکال مسیحی، یهودی و هندو و دین اسلام مورد بررسی قرار گیرند.

مدت کوتاهی پس از درگذشت محمد، جدالی بر سر جانشینان او (خلیفه ها) به وجود آمد. خلیفه چهارم، علی موسس جریان تشیع بودند و معاویه از سلسله بنی امیه جریان تسنن را بنا گذاشت. می توان اظهار نمود که مبارزه بر سر قدرت سیاسی نخستین انشعاب مذهبی میان شیعه و سنی را موجب شد.
یک قرن پس از درگذشت محمد، ارتش های مسلمانان همسایگان خود را شکست دادند و موفق به ایجاد امپراتوری قدرتمند شدند. در این زمان تفکیک دوفاکتوی میان قدرت سیاسی و مذهبی پذیرفته شد. با این وجود، دوران محمد و خلیفه ها که دارای اقتدار مذهبی نیز بودند، پس از گذشت مدتی پادشاهان و یا سلطان و امیران جدای از نهاد مذهب عهده دار قدرت سیاسی بودند.
خلیفه عباسی رهبر «مسلمین» در دوره اولیه خلافت اسلامی، رهبری بی اختیار و بی قدرت بود. این مردان جنگی ترک تبار بودند که از قرن نهم تا سیزدهم میلادی قدرت سیاسی را در اختیار گرفتند. علمای اسلام نیز نقش اعطای مشروعیت مذهبی به قدرت سیاسی خلفا را برعهده داشتند.

حرکت به سوی سکولاریزاسیون و مدرنیزاسیون در امپراتوری های مختلف مسلمان با گسترش سرمایه داری در این جوامع و مداخلات استعمارگران آغاز شد. در واقع، تنها در دوره توسعه سرمایه داری بود که جوامع اسلامی در نهایت از ایفای نقش اصلی در سازماندهی اجتماعی باز ماندند. در واکنش بعد از دست رفتن قلمروهای اسلامی عثمانی، مصریان و ایرانیان به دست استعمارگران اروپایی، زمامداران جوامع اسلامی به فکر اجرای برنامه های مدرنیزاسیون، اصلاحات سرمایه دارانه و حرکت به سوی غربی شدن افتادند. با این حال، در عوض تلاش در جهت ایجاد دگرگونی و توسعه اقتصادی و سیاسی رهبران مستبد جوامع مسلمان در جهت توسعه قدرت نظامی خود گام برداشتند. با این حال با الهام گرفتن از غرب مجموعه ای اصلاحات نظامی، اداری، آموزشی، اقتصادی، حقوقی و اجتماعی در این جوامع ایجاد شدند که به مرور زمان باعث تضعیف جایگاه اسلام به عنوان مبنای امور در جوامع مسلمان و حرکت بسوی سکولاریزاسیون شد.

هم چنین بازگشت تحصیل کردگان عضو طبقه متوسط جوامع مسلمان در کشورهای غربی به آن جوامع و کسب مناصب مهم آموزشی، اداری و قضایی توسط آنان باعث تضعیف نقش علما شد. تنها در چنین بستری است که می توانیم طرح ایده «بازگشت به اسلام» و ظهور جنبش های معتقد به احیای مذهبی در قرون هجدهم و نوزدهم میلادی را درک نمائیم.

نخستین تلاش در جهت مدرنیزاسیون از بالا، از دوره سلطنت سلسله های پادشاهی در ترکیه، مصر و ایران به منظور یافتن مسیری در جهت توسعه قدرت نظامی شان با الگو برداری از مدل غربی و با هدف غلبه بر قدرت های استعماری و دفاع از قلمروهای «اسلامی» آغاز شد. برای مثال، محمد علی پادشاه آلبانی تبار مصر، در نیمه نخست قرن نوزدهم میلادی در جهت صنعتی نمودن و توسعه نظامی مصر گام برداشت. همان گونه که دو تاریخدان برجسته جی. آر گلد اشمیت و لارنس دیویدسون اظهار نموده اند «محمد علی  نخستین رهبر غیرغربی بود که لزوم انقلاب صنعتی را درک کرد. وی این نکته را دریافت که برای داشتن ارتشی قوی و مدرن نیاز ضروری به وجود کارخانه های نساجی برای دوخت یونیفرم نظامی و کارخانه های کشتی سازی و اسلحه سازی برای ساخت کشتی های نظامی  و سلاح وجود دارد.» بنابراین، چنین ایده ای بود که سبب بازسازی و مدرنیزاسیون جامعه مصر شد.

عثمانی ها در ترکیه نیز، مجموعه اصلاحاتی را اجرا نمودند که از جمله آن ها می توان به ساخت مدارس جدید، جاده ها و برقراری نظامی به منظور اخذ مالیات و برقراری نظام مالی مدرنی اشاره نمود.

ایران نیز تحت زمامداری سلسله قاجاریه در قرون هجدهم و نوزدهم میلادی در جهت اصلاحات گام برداشت اما نسبت به مصری ها و عثمانی ها در ترکیه توفیق کمتری در اجرای آن داشت. در هر سه مورد، حرکت در جهت ایجاد دولتی مدرن صورت گرفت.

یکی از نتایج اصلاحات مدرن اولیه، ایجاد طبقه جدیدی از مردم بود: طبقه متوسط سکولار. تاسیس مدارس به سبک اروپایی باعث ظهور نخبگان روشنفکر جدیدی شد که دارای تمایلات مدرن و غرب گرا بودند. طبقه متوسط با افکار سکولار مناصب مهمی را در بخش های اجرایی و قضایی کسب نمود. این مناصب تا پیش از آن در اختیار علما بودند. طبقه متوسط سکولار در کشورهای مختلف آغازگر جنگ های آزادی بخش ملی بوده اند.

این نبردهای آزادی بخش، با وجود استقبال عمومی مردم از آن ها، به جز کشور ترکیه در سایر جوامع «مسلمان» با موفقیت کمی مواجه شد. در این مورد شاید ترکیه یک استثنا باشد. در سال ۱۹۲۳، ترکیه بنیان گذار نخستین نظام جمهوری به رهبری «مصطفی کمال، معروف به آتاتورک» در خاورمیانه بود. آتاتورک پس از تاسیس جمهوری، مجموعه اصلاحاتی را عملی نمود که جدایی حوزه های مذهبی و سیاسی از یکدیگر را شامل می شد. جدال اصلی آتاتورک با نظم کهن، مبتنی بر مخالفت وی با قوانین و مناسک شرعی بود. او، برای یک پارچه ساختن حکومت اقتدارگرایانه خود، پیوستگی طبقه کهن و ارتباط آن با اسلام و امکان به قدرت رسیدن آن ها را در هم شکست. در سال ۱۹۲۴، وی نظام خلیفه گری را ملغی اعلام نمود و دستور تعطیلی مکاتب و مدارس دینی را صادر کرد هم چنین قانون مدنی منطبق با معیارهای قانون اساسی سوئیس را جایگزین قانون شریعت اسلامی ساخت. در نهایت به طور کلی ارجاع به اسلام و جایگاه مذهبی را از قانون اساسی ترکیه حذف نمود. بدین ترتیب، آتاتورک گرایش سکولاریستی را در جامعه ترکیه نهادینه کرد در حالی که در ایران، رضا شاه خواست راه آتاتورک را در سکولاریزه کردن جامعه طی کند بدون این که دستگاه روحانیت را تضعیف کند به زور پلیس چادر از سر زنان برکشید و جامعه را بیش از پیش به سوی گرایشات مذهبی سوق داد.

چنین روندی تا پس از جنگ جهانی دوم در سایر کشورهای «مسلمان» روی نداد. پس از آن، در برخی دوره های کوتاه مدت تاریخی احزاب «ملی گرا» در کشورهای «مسلمان» به قدرت رسیدند اما نه تنها در اجرای اصلاحات اساسی و بهبود شرایط زندگی مردم که در رهاسازی کشورهای شان از یوغ استعمار خارجی نیز ناکام ماندند و اکثرا با امضای توافق نامه هایی در قدرت با استعمارگران شریک شدند.

در واکنش به مدرنیزاسیون و سکولاریزاسیون جوامع «مسلمان» در اثر نقش استعمار، گروهی از اسلامگرایان به سوی رادیکالیسم مبتنی بر برداشت خاص خود از قرآن و زندگی محمد و جانشینان او روی آوردند. اینان خواهان بازگشت به جامعه ای هم چون جامعه صدر اسلام و در جستجوی یافتن راه حلی اسلامی و مدلی از اصلاحات اسلامی بودند. این اسلامیون رادیکال، هم زمان با اقدامات استعمارگرایانه و امپریالیستی قدرت های اروپائی در آفریقا، آسیا و خاورمیانه، این مداخلات و تجاوزات را تهدیدی اساسی علیه هویت سیاسی و مذهبی مسلمین تلقی می نمودند.

در واقع رهبران حرکت های احیای مذهبی از اعضای مذهبی طبقه متوسط جدید بودند که خواهان اعمال نظارت علما بر حاکمان و قوانین اجرا شده در قالب حق تفسیر علما از آیات قرآنی و سنت نبوی بودند که اجتهاد نامیده می شود.

از رهبران اصلی جنبش احیاگری اسلامی می توان از جمال الدین افغانی (اسد آبادی)، محمد عبده و رشید رضا  نام برد. این ها، شالوده های فکری «مکتب سلفیه» را بنا نهادند. سلفی گرایان، خواهان بازگشت به سنت های اصلی جامعه دینی دوران محمد (سلف) بودند. با این حال، حتی در اندیشه سلفیه نیز سخن کمی در مورد نقش دولت در اجرای شریعت اسلامی به میان آمده است. به طور کلی در نوشته های آن ها، سرزنش چندانی از حکام جوامع مسلمان به عمل نیامده است و در نتیجه آنان خواهان سرنگونی این حکام آن گونه که بعدها در اندیشه سلفی گری مطرح شده است، نبودند.

با الهام از اندیشه های رشید رضا، حسن ابناء جمعیت اخوان المسلمین را در مصر در سال ۱۹۲۸ تاسیس نمود. بدنبال آن مولانا مودودی نظریات اسلامی خود را در قالب رساله ها و کتب مختلف در شبه جزیره هند منتشر نمود. مودودی تاثیر پذیر از افکار البناء بود و در سال ۱۹۴۱  گروه جماعت اسلامی پاکستان را تاسیس نمود. هر دو جمعیت، در مبارزات رهایی کشورهایشان شرکت داشتند اما مخالف «ملی گرایی سکولار» بودند. مودودی، خواهان تاسیس دولتی اسلامی و مبتنی بر شریعت اسلام در سرتاسر شبه جزیره هند بود. هم چنین اخوان المسلمین مصر نیز خواسته های ملی گرایان مصری مبنی بر پایان بخشیدن به استعمار بریتانیا و تاسیس دولتی مدرن و مبتنی بر قانون اساسی را رد می کردند. اخوان المسلمین، با سر دادن شعار «قرآن قانون ماست»، خواهان برقراری حکومتی مبتنی بر شریعت اسلامی شد. پس از تاسیس جمعیت اخوان المسلمین در مصر، شاخه های دیگری از این جمعیت در کشورهایی چون لبنان، اردن، فلسطین و سودان تاسیس شدند.

تمامی گروه ها و جنیش های احیاگر مذهبی مورد بحث بالا، در قرن نوزدهم و نیمه نخست قرن بیستم میلادی بازیگرانی ضعیف در عرصه سیاسی بودند و گرایش غالب در این دوران در کشورهای آفریقایی و خاورمیانه حرکت بسوی مدرنیزاسیون و سکولاریسم و گرایشات چپ بود. در نتیجه سید جمال الدین افغانی (اسد آبادی) «پدر اندیشه اسلام گرایی» در ایجاد یک اتحاد پان اسلامیستی ناکام ماند. در مقابل در آن دوره، ملی گرایان سکولار در هند و مصر از حمایت بخش وسیعی از مردم برخوردار بودند و جریانات اسلامی در حاشیه قرار گرفته بودند.

سه شنبه پنجم فروردین ۱۳۹۳ – بیست و چهارم مارس ۲۰۱۴

ادامه دارد ……

————————————————————–
بخش یکم این مقاله:
http://www.lajvar.se/1392/11/25/27062

بخش دوم این مقاله:
http://www.lajvar.se/1392/12/21/27525

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.