فرج سرکوهی: وقتی دروغ، تاریخ استفراغ می کند (بخش یکم)

فدائیان جهل، پویان نادان، کاستروی جنده باز و معرفی یک تیپ
فرج سرکوهی در یادداشتی که برای اخبار روز نوشته با استناد به مقاله ی «فدائیان جهل» نوشته ی رضا خجسته ی رحیمی به نقد تیپ «فرهنگی کاران امنیتی» پرورش یافته در جمهوری اسلامی پرداخته است ….

فرج سرکوهی

بخش دوم این متن، که جداگانه منتشر خواهد شد، بر اساس برخی شاخص های عینی، «نوع» یا «تیپ» ی را معرفی می کند که در یکی دو دهه اخیر در جمهوری اسلامی پدید آمده است.
این تیپ یا نوع را، تا یافتن نامی مناسب تر، «فرهنگی کاران امنیتی» می نامم و مرادم ماهیت، کارکرد و شیوه های عملکرد این تیپ است و نه عضویت احتمالی این یا آن فرد تیپ در نهادهای امنیتی.
معرفی هر نوع یا تیپ اجتماعی جدید نیازمند ارائه نمونه های عینی آن تیپ است. به دست نمونه عینی به درک الگوی انتزاعی کمک می کند.
برای معرفی الگو و شاخصه های تیپ «فرهنگی کاران امنیتی» و به دست دادن زمینه های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی پیدائی این تیپ به ناچار بخش اول نوشته خود را به بررسی نمونه ای از این تیپ اختصاص داده و در بخش دوم تیپ یا نوع «فرهنگی کاران امنیتی» را معرفی می کنم.

ردیه ای را با عنوان «فدائیان جهل، ای کاش امیزپرویز پویان خاطرات کاسترو را خوانده بود»، نوشته آقای رضا خجسته رحیمی در شماره ۱۲ مجله «اندیشه پویا»، نه به دلیل ارزش های آن، که چون نمونه ای عینی برای معرفی تیپ «فرهنگی کاران امنیتی» در «رسانه ها» برگزیده ام.
بخش اول این یادداشت با عنوان «وقتی دروغ، تاریخ استفراغ می کند» به این نمونه می پردازد و بخش دوم با عنوان «منبرهای انحصاری به خون آلوده»، تعریف، زمینه های پیدائی و شاخصه های تیپ «فرهنگی کاران امنیتی» را به دست می دهد.
بخش هائی از این متن در باره نظریه های فدائیان نخستین، به گذشته برمی گردد اما هدف نه بحث در درستی یا نادرستی این نظریه ها و نه تحلیل تاریخ گذشته، که تحلیل نوعی از روزنامه نویسی در «اکنون» جامعه ما و معرفی تیپی است که در دو دهه اخیر پدیده آمده و تکثیر می شود.
در بستر این بحث این پرسشی نیز در باره دلایل سرمایه گذاری هنگفت جمهوری اسلامی در چپ ستیزی مطرح است.

حاشیه اول: ردیه نویس و پویان جاهل
تاریخ را می توان با ارائه تصویرها در ساختاری گزارشی یا داستانی روایت کرد اما تاریخ، داستان و برساخته تخییل نویسنده نیست. داده ها و اطلاعات و مولفه های سازنده تصویر در متن تاریخی، بایستی که مستدل و متکی به منابع و اسناد قابل سنجش باشند.
نثر و بافت و زبان و لحن داستان را می توان در روایت تاریخ به کار گرفت با این تفاوت که داده های داستان برساخته تخییل نویسنده اند و داده های متن تاریخی برآمده از اسناد سنجش پذیر.

راقم ردیه ای با عنوان «فدائیان جهل، ای کاش امیزپرویز پویان خاطرات کاسترو را خوانده بود»، که در شماره ۱۲ مجله «اندیشه پویا» منتشر شده است، از امیرپرویز پویان به عنوان«جوان بیست و چند ساله» نام می برد و در نخستین پاراگراف می نویسد:
«جوانی بیست و چند ساله کتاب جنگ های چریکی چه گوارا را به رفیقی دیگر می دهد و می گوید «اینطور باید خدمت کرد» .مقدمات کار فراهم می شود و افرادی با الگوبرداری از مشی چه گوارا و کاسترو به کوه می روند تا با تقویت انقلاب در کوه و همراه کردن دهقانان، به شهر حمله کنند، پاسگاه هایی را خلع سلاح وانقلاب را ٓاغاز کنند»

اطلاعات و داده های ارائه شده در این پاراگراف، که به عنوان روایت تاریخ به خواننده قالب شده است، نه فقط نامستند که با واقعیت های مستند مغایراند.

ردیه نویس هیچ سند، ماخذ و مدرکی را برای داده های روایت خود به دست نمی دهد اما می کوشد تا با ساختن تصویری بر مبنای اطلاعات نادرست، این پیام تبلیغاتی را به خواننده خود القاء کند که: جنبش چپ نو ایران در دهه های چهل و پنجاه چیزی نبود جز الگوبرداری چند جوان از «مشی کاسترو و گوارا».

به گواهی اسنادی که در پی خواهد آمد کتاب جنگ های چریکی چه گوارا و «مشی گوارا و کاسترو»، برخلاف ادعای ردیه نویس، الگوی پویان و دیگر بینان گذاران گروه فدائی نبود.
زبان و بافت جمله «اینطور باید خدمت کرد»، که راقم در دهان پویان گذاشته نیز با زبان نوشته های سیاسی و نظری، ترجمه های فلسفی و نقدهای ادبی و اجتماعی پویان مغایر است.

ردیه نویس کم سواد و پرنویس
سندها و ماخذ ذکر نشده حکم تاریخی ردیه نویس مجله «اندیشه پویا» را نمی توان سنجید اما مغایرت این حکم را با واقعیت ها و اسناد معتبر می توان نشان داد.

حتا مطالعه اجمالی اسنادی دست اولی چون «مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتیک» مسعود احمد زاده، مطالعات بهروز دهقانی و علی رضا نابدل در باره موقعیت دهقانان و کارگران پس از اصلاحات ارضی، یکی دو نوشته پویان یا یکی دو خاطره و تاریخچه مستند نشان می دهد که پویان و احمد زاده و مفتاحی و دیگر اعضای هسته اصلی گروه، پس از شناخت «گذار جامعه ایرانی از نظام ماقبل سرمایه داری به سرمایه داری پیرامونی» و تحلیل بافت اجتماعی، فرهنگی و روان شناسی لایه های جامعه در ساختار تازه، نه فقط الگوی لنینی انقلاب و الگوی جنگ توده ای مائو، که مشی کانون های شورشی گوارا و کاسترو را با شرایط ایران ناهمخوان و ناسازگار می دانستند.

در بخش دوم این متن نشان خواهم داد که کم سوادی و پرنویسی، از شاخصه های تیپ ««فرهنگی کاران امنیتی» است.
ردیه نویس «فدائیان جهل» نخوانده است در کتاب «نقد سلاح ها» ی رژی دبره و دیگر اسناد سازمان های چپ نو آن روزگار که الگوی کانون شورشی و جنگ های پارتیزانی گوارا، در زمان تاسیس گروه فدائی، به گذشته چپ نو تعلق داشت نه به آینده آن.
نخوانده است که چپ نو آمریکای لاتین در آن روزگار و پس از شکست گوارا در بولیوی، از تئوری کانون شورشی کاسترو و گوارا عبور کرده و با گذر از این «مشی» به چشم اندازهای دیگری از جمله به بلوک لایه های انقلابی در شهرها رسیده بود.
نخوانده است بخشی از کتاب مسعود احمد زاده را در باره بازاندیشی برخی مفاهیم تئوریک کتاب «انقلاب در انقلاب» رژی دبره.

اگر خوانده بود می دید که نبض فکری و نظری فدائیان آن روزگار نه در به گفته ردیه نویس «مشی گوارا و کاسترو»، که در جاهای دیگری می زد و به نقد مبانی نظری تئوری های گذار انقلابی از بینش چپ سنتی به بینش چپ نو معطوف بود.
اگر ردیه نویس «فدائیان جهل» با برخی مفاهیم نظری گروه در آن سال ها و از جمله نظریه «سرمایه انحصاری» پل سوئیزی در عرصه اقتصاد سیاسی در کتابی به همین نام، تعریف های نو از نسبت شعور و روان شناسی، روشنفکری و توده، آگاهی و خودبه خودی نزد متفکران چپ مکتب فرانکفورت و انتونیو گرامشی در عرصه فلسفه سیاسی و جامعه شناسی آشنا بود، می دانست که حرکت فدائیان نه بر داستانی درخور ذهن فقیر ردیه نویس، که بر بسترهای دیگری دور از افق بسته فکری او می گذشت.

تاثیر نظریات گوارا را در کتاب «آن چه یک انقلابی باید بداند» می توان دید. نگارش این کتاب را برخی به بیژن جزنی و برخی به علی اکبر صفائی فراهانی نسبت می دهند.
تاثیر نظریه و مشی گوارا را بر عملکرد گروهی نیز می توان دید که به فرماندهی صفائی فراهانی در سیاهکل درگیر شد.
اما ماجرای اختلاف هسته اصلی گروه فدائی با گروه درگیر در سیاهکل، بحث های مفتاحی و احمد زاده با علی اکبر صفائی فراهانی در باره شروع از روستا و شهر را در اغلب سندهای دست اول تاریخچه های فدائی می توان خواند.

کوهنوردی برای تقویت انقلاب
ردیه نویس «فدائیان جهل» مدعی است که فدائیان به کوه رفتند «تا با تقویت انقلاب در کوه و همراه کردن دهقانان، به شهر حمله کنند، پاسگاه هایی را خلع سلاح و انقلاب را ٓاغاز کنند»
نمی داند که در آن زمان هیچ «انقلابی در کوه» نبود تا کسی برای «تقویت» آن کوهنوردی کند.
آنان که مبارزه مسلحانه را، چه با بینش گروه درگیر در سیاهکل و چه با بینش هسته اصلی فدائی، آغاز کردند تا آن حد نادان نبودند که ندانند گروهی با حدود کم تر از ۱۰۰ عضو و با حمله به این یا آن پاسگاه دورافتاده نمی تواند «انقلاب را آغاز» کند.

ردیه نویس «فدائیان جهل» نخوانده است در کتاب احمد زاده که هدف مبارزه مسلحانه شهری گذر به اتحاد پیشاهنگ در غیبت جنبش خود به خودی و در موقعیت امکان ناپذیری تشکیل اتحادیه ها و حزب انقلابی است نه انقلاب.

این نوشته جای طرح و تحلیل نظریه های فدائیان آن روزگار و معرفی شخصیت فکری پویان نیست.

علاقمندان به شناخت پویان می توانند به متن هائی او چون «رد تئوری بقا»، سه نقد بر گرایش «احیا و بازگشت به سنت» («خشمگین از امپریالیزم، ترسان از انقلاب» ، «بازگشت به ناکجاآباد» و «بازگردیم؟») ، مقدمه هائی که بر ترجمه های فلسفی خود نوشت، مقاله هائی که در مجله خوشه به سردبیری احمد شاملو، فصلنامه های آرش و جهان نو و دیگر نشریات فرهنگی مستقل آن روزگار با نام های مستعار نوشت، مراجعه کنند.

مقاله من با عنوان «پویان، روشنفکری که ناخوانده ماند» نیز در سایت بی بی سی فارسی در دسترس است.
بحث من در این مقال نه معرفی پویان و بحث در گذشته که نشان دادن شیوه ائی است که تیپ «فرهنگ کاران امنیتی» هم اکنون در روایت تاریخ به کار می گیرد تا با داده های جعلی و اطلاعات نادرست و نامستند، تاریخ را کژدیسه و مخدوش روایت کند.

پویان و تقدیس جهل
آقای نعمت میرزاده، م. آزرم، جائی نقل کرده است که پویان در سال ۱٣۴۷ ، به دوران دانشجوئی به او گفته است «می خواهم ترک تحصیل کنم… گوهر استدلال او این بود که دانشنامه… »
آقای م. آزرم با عبارت «گوهراستدلال او این بود که…» روشن می کند که آن چه در پی می گوید برداشت او از سخنان پویان است و نه نقل مستقیم جمله های پویان.

ردیه نویس «فدائیان جهل» خاطره آقای آزرم را بدون ذکر نام گوینده خاطره و با حذف عبارت «گوهر استدلال او این بود که…» نقل می کند تا برداشت آقای آزرم را به عنوان نقل مستقیم گفته های پویان به خواننده قالب کرده و بگوید که پویان با «علم و تحصیل و فن سالاری و تخصص» دشمنی و به « تقدیس جهل» گرایش داشت.

ردیه نویس «فدائیان جهل» با حذف نام گوینده خاطره و حذف عبارتی مهم از آن برداشت آقای آزرم را از گفته های پویان به جای نقل قول مستقیم پویان قالب کرده و نتیجه می گیرد «این که پویان به چنین جمع بند ساده انگارانه ای دربارٔه علم و تحصیل رسیده بود»، نشانه «جداکردن روشنفکران از طبقٔه تحصیلکرده،….مبارزه با فن سالاری و تخصص گرایی: تقدیس جهل» بود.
برای کسانی چون ردیه نویس «فدائیان جهل»، که هویت فکری، رسانه ای و اجتماعی و ممر معاش و رانت های اقتصادی آنان از «خدمت» به استبداد جمهوری اسلامی برآمده و تنها در سایه استبداد است که تک گوی منبرهای انحصاری شده اند، بیزاری روشنفکر مستقلی چون پویان از خدمت به حکومت و قدرت و گریز روشنفکر مستقل از جذب در بافت سیاسی و اجرائی قدرت، درک ناشدنی است.

اما نسبت روشنفکر با قدرت از بحث های مطرح دهه های چهل و پنجاه و درون مایه برخی آثار زیبای ادبی و فکری این دو دهه بود.

در روزهای اجرای یکی از زیباترین نمایشنامه های غلام حسین ساعدی به نام «دیکته و زاویه»، با بازی درخشان پرویز فنی زاده در تالار سنگلج، که نقدی بود بر اختگی روشنفکر جذب شده در بافت مصرف و قدرت، و در زمان انتشار نمایشنامه «پرواربندان» ساعدی، چندین نقد و بحث در باره استقلال روشنفکر از قدرت منتشر شد که یکی نیز با نام مستعار به قلم پویان بود.
آن بحث ها در باره استقلال روشنفکر از قدرت نسبتی ندارد با جمله های بی معنائی چون «جداکردن روشنفکران از طبقٔه تحصیلکرده» یا «مبارزه با فن سالاری و تخصص گرایی».

تحصیل کرده ها «طبقه» نیستند. پسوند «گرا» در فارسی معنائی روشن دارد و بر این معنا اصطلاح «تخصص گرائی» بی معنا است. «مبارزه با فن و تخصص» نیز نه به نوشته های پویان که به بحث تضاد «تعهد و تخصص» در دو دهه نخست جمهوری اسلامی و به زمانی بر می گردد که اغلب متخصصان با مکتب تک صدائی حکومت همراه نبودند و به اصطلاح متعهدانی که قدرت را به دست گرفتند در کار خود تخصص نداشتند.
دشنامی چون «تقدیس جهل» را در باره پویان بی جواب گذاشتن بهتر.

شامورتی بازی معرکه گیر ناشی
نوشته است «امیرپرویز پویان در فاصلٔه سال۱٣۴۷ تا۱٣۴٨ دو نامه نوشت: یکی سربسته خطاب به علی شریعتی و دیگری نیمه مخفی و در سطح گروه دربارٔه سوگواران مرگ ِ جلال»
ردیه نویس «فدائیان جهل» از نامه به قول او «سربسته» پویان به شریعتی چندین بار نقل و از نقل ها انتقاد می کند اما خود مدعی است که «متن نامه در دست نیست».
نقل از متنی که «در دست نیست» و ناقل آن را نخوانده است را هم می توان به حساب شامورتی بازی معرکه گیر ناشی گذاشت.

پویان و نقد سنت گرائی
آن چه ردیه نویس «فدائیان جهل» از آن به عنوان «نامه دوم پویان» «دربارٔه سوگواران مرگ جلال» نام می برد، مقاله پویان است با عنوان «خشمگین از امپریالیست و ترسان از انقلاب»
پویان یک بار در این مقاله، که مخفی تکثیر و دست به دست شد و یک بار در دو متن پیوسته با عنوان های «بازگشت به ناکجا آباد» و «بازگردیم؟ نقدی بر پیش از این در دهکده»، که در فصل نامه سبز منتشر شدند، «گرایش احیاء و بازگشت به سنت» را نقد کرد.
«گرایش احیا و بازگشت به سنت» از گرایش های سیاسی و فرهنگی مهم و مطرح در ایران دهه های چهل و پنجاه بود.

یک سر این گرایش به خانم فرح پهلوی و «دفتر شهبانو» بازمی گشت که با سرمایه گذاری هنگفت مالی و معنوی و تاسیس نهادهائی چون «مرکز حفظ و اشاعه موسیقی سنتی»، «حفظ بافت سنتی تهران»، «حمایت از مکتب های سنتی سقاخانه و قهوه خانه در نقاشی و نقالی و تعزیه و پرده خوانی در تاتر» و فضا دادن به کسانی چون دکتر حسین نصر، که برای «احیای حکمت اسلامی» می کوشید، تلاش می کرد تا مولفه های سنتی و اسلامی فرهنگ ایران را احیاء ، تبلیغ و گسترش دهد.
بر بستر همین سمت گیری کتاب هائی چون «آنچه خود داشت»، نوشته احسان نراقی، «آسیا در برابر غرب» و «بت های ذهنی و خاطره ازلی» نوشته داریوش شایگان نیز منتشر شده و احمد فردید در تلویزیون دولتی آن روزگار در انتقاد از «غرب زدگی» داد سخن می داد و در باره بازگشت به سنت های اسلامی در «پس فردای تاریخ» موعظه می کرد.

سوی دیگر گرایش «احیا و بازگشت به سنت» در مخالفت با حکومت سلطنتی و از بستر واکنش منفی به مدرانیزاسیون تحمیلی پهلوی دوم برمی خواست و موثرترین پایگاه آن روحانیت شیعه بود. جلال آل احمد در آخرین دوره عمر خلاقه خود از منادیان این گرایش بود.
انقلاب اسلامی اهمیت بسیار و وزن سنگین گرایش «احیا و بازگشت به سنت » را در جامعه ایرانی نشان داد.
پویان در نقد این گرایش مهم جلال آل احمد را برگزید که در آن روزگار با نفوذترین، به نام ترین و شریف ترین روشنفکر مستقل این گرایش بود.

برخورد نظری پویان را با سنت گرائی می توان نقد کرد اما تقلیل بحث های فرهنگی عمیقی از این دست به تصورات عامیانه ردیه نویس «فدائیان جهل» بحث جدی را به ابتذال می کشد.
او می نویسد «هر دو این نامه ها به قصد روشنگری و برای عبور رفقای انقلابی از دو سرنمون روشنفکری دهٔه چهل و پنجاه نوشته شدند»
نوشته های پویان درباره گرایش احیا و بازگشت به سنت «دربارٔه سوگواران مرگ جلال» نبود، «رفقای انقلابی» پویان از لنین و مائو و کاسترو «عبور» می کردند نه از «شریعتی و آل احمد». نقد پویان بر آل احمد «افشاگری برای رفقای حزبی» نبود. به جای «دهه چهل و پنجاه» «دهه های چهل و پنجاه» باید نوشت. «افشاگری» به جای بحث جدی، شیوه رسانه های حکومتی و نیمه حکومتی ایران است که در سایه رانت های حکومتی در میدان تهی شده از رقیبان فکری و حرفه ای خود می تازند.

گانگسترها و قاتل های فدائی
تنها منبع و سند ردیه نویس «فدائیان جهل» در متهم کردن مسعود احمدزاده به اندیشیدن به قتل برخی اعضای گروه و «گانگستر» خطاب کردن حمید اشرف، کتابی است در باره تاریخچه فدائیان که وزارت اطلاعات منتشر کرده و بخش مهمی از آن بر آن چه مولف برگه های بازجوئی می نامد، بنا شده است.
برگه های بازجوئی زندانی شکنجه شده ای که می کوشد بازجویان را گمراه کند می تواند سند باشد اگر با اسناد دیگر تاریخی همخوان باشد و صد البته مشروط بدان که نه فقط مولفان موظف وزارت اطلاعات، که دیگر پژوهشگران نیز به اسناد بازجوئی دسترسی داشته و بتوانند درستی یا ساختگی بودن آن چه را در کتاب های وزارت اطلاعات نقل شده، بررسی کنند.

این شرط از آن روی اهمیت دارد که جمهوری اسلامی و وزارت اطلاعات آن در جعل اسناد تاریخی پیشینه ای دراز دارند و نه فقط اسناد بازجوئی و دیگر اسناد مخالفان خود، که بازجوئی موافقان خود را نیز جعل می کنند.
به حکومتی که فیلم ورود آیت الله خمینی را به ایران چنان تغییر داد که آقای صادق قطب زاده از فیلم حذف شود و به ردیه نویسی که خاطره مکتوب آدم زنده را مخدوش می کند، می توان اعتماد کرد؟
ردیه نویس «فدائیان جهل» کشف کرده است که «پویان به لحاظ روانی به ترس از اسلحه مبتلا شده بود».«اعتماد به نفس بیش از حد و بیمارگون» داشت».«به خاطر فقر غذایی کمرش به جلو انحنا پیدا کرده بود» و ….
چه می توان گفت جز آن که ردیه نویس با نوشتن این عبارت ها ذهنیت مبتذل خود را در «اندیشه پویا» قی کرده است.

حاشیه دوم: اعترافات کاستروی جنده باز
ردیه نویس «فدائیان جهل، ای کاش امیزپرویز پویان خاطرات کاسترو را خوانده بود»، یکی از دوپایه دشنام نامه خود را بر کتاب به گفته او «خاطرات کاسترو» یا «خاطرات کاسترو از دوران مبارزه و قدرت او» بنا نهاده است.
قربانیان اعترافات شلاق فرموده در شکنجه خانه های وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی به فساد سیاسی، اخلاقی و جنسی اعتراف می کنند. ردیه نویس نیز «خاطرات کاسترو» را بر الگوی اعترافات شلاق فرموده برساخته است.
به نوشته او کاسترو «در روایت خاطراتش بی لکنت زبانی می نوشت: انقلاب کوبا بدون من وجود خارجی نداشت»

(دو غلط نحوی «بی لکنت زبانی» به جای بی لکنت زبان یا به صراحت و فعل گذشته استمراری «می نوشت»، به جای ماضی نقلی«نوشته است»، نمونه هائی است از غلط های فراوان دستوری و نحوی در این نوشته. ناآشنائی با زبان فارسی و نگارش جمله های نادرست و گاه بی معنا از شاخصه های نثر تیپ «فرهنگی کاران امنیتی» است)

کاسترو اعتراف می کند که پس از پیروزی «به فکر افتادم که خودم را قهرمان کنم» «و به همین منظور مجسمه ها و بناهای یادبود خودش را درسراسر کوبا برپا کرد».
کاسترو که به سیاق قاتلان زنجیره ای فیلم های عامه پسند «در نوزده سالگی اولین قتل زندگی اش را انجام داد»، به جنده بازی نیز اعتراف می کند.
حتی «به هنگام آزادی از زندان و عبور از محدودیت های حبس، که محدود بوده به رابطه با روسپیان بازداشتی در ازای دادن رشوه به زندانبانان» نیز دست از جنده بازی برنداشته و در زندان نیز با تمهید «رشوه دادن به زندانبانان» با «روسپیان رابطه» داشته است.
کاسترو در باره گوارا می گوید «یاد چه گوار فقط به دلایل تبلیغاتی زنده است»، «اراده آهنین گوارا هیچ ربطی به اعتقادات راستین، نیروی ذهنی او نداشته است بلکه به بیماری آسم او مربوط می شد: احساس خفگی همیشگی و به خصوص واکنش مداوم به این احساسٓ و ترشح مرتب و فراوان آدرنالین به وسیلٔه سیستم غیرارادی بدن باعث میشود این بیماران از چیزی نهراسند.»

(افتخار کشف تاثیر بیماری آسم بر نترسیدن و اراده آهنین، چنان که کمی بعد خواهد آمد، نه به کاسترو که به ردیه نویس می رسد).

می نویسد «برادرش رائول، وقتی در مورد کشتن کسی صحبت می کرد انگار در مورد خاموش کردن کلید برق صحبت می کرد تا آن جا که یک بار فیدل به او گفته بود: رأیول! تو کاخ را نمی خواهی. تو فقط به یک قبر دسته جمعی علاقه مندی وهمین هم اتفاق خواهد افتاد».
(قبر دسته جمعی جائی است شبیه به گورهای جمعی خاوران. نمونه ای از عملکرد حکومتی که ردیه نویس ها در خدمت آن اند)
کاسترو در به گفته ردیه نویس «خاطرات» خود می نویسد «نیروهای ما بیش تر ازآن که در جنگ با باتیستا کشته شوند بر سر یک سیگار یا قوطی غذا جان از دست می دادند وقتی به مال رفیق خود دستبرد می زدند وسیگار و قوطی غذای او را کش میرفتند.»

کاسترو رفقای خود را «به سیاه چال های پنج ستاره فرستاد»، «بسیاری را اعدام کرد»، «روز اول پانصد نفری را اعدام» و «حضور عکاسان را هم در صحنه های اعدام ممنوع اعلام کرده بود»، «فردای انقلاب او و باتیستا چندان تفاوتی با هم نداشتند و این را خود فیدل هم فهمیده بود که می نوشت: من و باتیستا خیلی به هم شباهت داشتیم. هیچ وقت بیش تر از این شبیه نبوده ایم».

اتحادیه صنف دروغ گویان
ردیه نویس «فدائیان جهل» در نوشته خود نام و نشان و عنوان کتابی را که «خاطرات» کاسترو می خواند و از آن نقل می کند ننوشته است تا رد دروغ های خود را گم کند.
کتابی را که او «خاطرات کاسترو» معرفی و از آن نقل می کند، کتابی است که «انتشارات اطلاعات» با نام «فیدل کاسترو، شرح زندگی شخصی رهبر انقلاب کوبا» منتشر کرده است.
ناشر «انتشارات روزنامه اطلاعات»، همان است که با نام «موسسه تحقیقاتی و انتشاراتی دیدگاه، انتشارات اطلاعات» مصاحبه های اجباری با زندانیان سیاسی را منتشر کرده است.
پشت جلد ترجمه فارسی کتاب نام نوربرتو فوئنتس و آنا کوشنر آمده است و ناشر در شرح داخل و در معرفی کتاب نوربرتو فوئنتس را یک جا «نویسنده» و یک جا «گردآورنده» کتاب معرفی می کند.

علی اکبر عبدالرشیدی، که «مترجم و مصصح» کتاب و «کارمند رادیو تلویزیون» زمان شاه و کارمند «صدا و سیما جمهوری اسلامی و مجری برنامه های تلویزیونی» معرفی شده است،.در مصاحبه با ایسنا، ایلنا و خبرگزاری کتاب یک بار گفته است «این کتاب را نوربرتو فوئنتس نوشته» و یک بار گفته است «کتاب حاضر متنی است که خود کاسترو در اختیار ویراستاری قرار داده است».
تناقض ها در گفته های ناشر و «مترجم و مصصح» وانمود می کنند که کاسترو در نوشتن این کتاب دست داشته است اما ناشر و مترجم تا آن حد وقیح نیستند که کتاب را «خاطرات» کاسترو بنامند.
دروغی در این حد و «بستن دست وقاحت از پشت» کار ردیه نویس «فدائیان جهل» است.
آن چه او «خاطرات کاسترو» معرفی می کند ترجمه کتابی است به نام
The autobiography of Fidel Castro;
. by Norberto Fuentes
عنوان کتاب را می توان «زندگی نامه خودنوشت فیدل کاسترو به قلم نوربرتو فوئنتس» ترجمه کرد که عبارتی متناقض است چرا که کاسترو هیچ نقشی در تولید کتاب نداشته است.

نویسنده کتاب، نوربرتو فوئنتس، به صراحت توضیح داده است که عنوان «اتوبیوگرافی» را برای افزایش «جذابیت و پررنگ کردن جنبه داستانی» کتاب به کار برده و کتاب نوشته او است نه خاطرات یا زندگی نامه خودنوشت کاسترو.

نوربرتو فوئنتس، داستان نویس کوبائی و نویسنده کتاب، روزگاری از روشنفکران مدافع کاسترو بود اما بعدتر به یکی از مخالفان او بدل و یکی دوبار بازداشت شد و سرانجام در سال ۱۹۹۴ به آمریکا رفت، به مخالفان کاسترو پیوست و کتاب خود را در سال ۲۰۰۷ در تبعید به اسپانیائی نوشت. شرح حال او را می توان در آنتولوژی ها یا در ویکی پدیا و سایت آمازون دید.

آقای خسرو ناقد، در متنی در ستایش نوربرتو فوئنتس و کتاب او نوشت «سبک نوشتههای او به آثار همینگوی بسیار نزدیک است: جملات دقیق، موشکافانه، روان و روشن».
کتاب به زبان اسپانیائی است و معلوم نیست آقای ناقد، که اسپانیائی نمی داند، شاخصه های نثر نویسنده را چگونه کشف کرده است.
مقایسه سبک و نثر نویسنده کتابی تبلیغاتی با سبک و نثر ارنست همینگوی چه می تواند باشد جز دروغ پردازی برای بزرگ کردن یک فریب؟

این وقاحت از کجا آمده است؟
بخش مهمی از نتیجه گیری های ردیه نویس با استناد به کتابی است که او آن را به عنوان «خاطرات کاسترو» به خوانندگان و همکاران مجله خود قالب می کند اما این کتاب نه خاطرات کاسترو که کتابی است که یکی از مخالفان کاسترو در باره او نوشته است.

کارنامه فیدل کاسترو را از انقلاب کوبا تا بدل شدن به مستبدی مادام العمر می توان با نگاه های گوناگون تحلیل کرد اما هیچ تحلیلی این حق را به هیچ ژورنالیستی نمی دهد تا کتابی علیه یک کس را خاطرات آن کس معرفی و با احمق پنداشتن همکاران و خوانندگان نشریه خود آنان را تحقیر کند.

در بخش دوم این متن به شاخص های تیپ «فرهنگی کاران امنیتی» و زمینه پیدائی این تیپ می پردازم.
http://www.lajvar.se/1392/11/21/26981

————————————————-
منبع: اخبار روز
www.akhbar-rooz.com

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.