چرخ خیاطی جهان، بنگلادش: جولانگاه جنایتکاران در صنعت پوشاک آماده

از این مرغ تخم طلا زایش طبقۀ اجتماعی جدیدی به وجود می آید، طبقه ای که ماشینهای ۴×۴ سوار می شود، در پیتزا هات (که دیگر اوج اشرافیگری در داکاست) شام می خورد، گلف بازی می کند و فرزندانش را برای تحصیل به آمریکا می فرستد. ….

(لوموند دیپلماتیک : ژوئیه ۲۰۱۳)
الیویه سیران ترجمه ی محسن حافظیان

حتی پیش از آنکه ریزش ساختمان رانا پلازا در داکا نزدیک بیش از هزار کارگر را به کشتن دهد، فجایع دیگری وضعیت کار کارخانه­ های بنگلادش را آشکار کرده بود. چگونه این کشور به چنین شرایطی رسیده است ؟
برج شیشه ­ای و نورانی ای، که از صدها متر دورتر دیده می شود، در کنارۀ دریاچۀ هاتیرج هیل (Hatirjheel) قد برافراشته است و نمایی است از محله سیتی در لندن که در مرکز حلبی آبادی وسیع  کاشته شده است. اینجا، پایگاه « اتحادیه تولیدکنندگان و صادرکنندگان پوشاک بنگلادش» (BGMEA) یعنی سندیکای کارفرمایان پوشاک آماده است. برخلاف ساختمان رانه پلازا که فروریختنش حداقل هزاروصد و هفت نفر کارگر را کشت، بیم فروریختن این برج نمی رود، امری که می تواند عادلانه تلقی شود. در حکمی به تاریخ ۱۹ مارس گذشته، دادگاه عالی بنگلادش دستور تخریب این آسمان­خراش اربابی را، با مهلتی ۳ ماهه، صادر کرد. دلیل صدور حکم این بود که برج یادشده در زمینهای ملی ساخته شده است ، که به گونه ای غیرقانونی با تبانی وزارت بازرگانی از سوی سندیکای کارفرمایان تصاحب شده اند. سندیکای کارفرمایان فرجام خواهی کرده است. نتیجۀ دادرسی هر چه باشد، کسی تصور نمی کند که این برج، که اعضای دادگاه به آن «غدۀ سرطانی هاتیرج هیل» می گویند، در یکی از این روزها ناپدید شود.

در ورودی همین ساختمان، بازدیدکننده با سلام نظامی نگهبانان مواجه است. در داکا سفید پوست غالبا یا خریدار لباسهای آماده است، یا دلال شرکتهایی مانگو (Mango)، بنتون (Benetton)، هانس و موریتز (H&M) است که ماموران امنیت و دربانها می بایست به آنها توجه نشان دهند و اینان نیز به این احترامهای ویژه اربابان عادت دارند. تنها جایی که به مردم کوچه و خیابان در این جا توجه شده است آن جایی است که در دفترچۀ راهنمایی به نام دهاکا کالینگ (Dhaka Calling) نوشته شده است : « به مردمی که فقر آنان را بیمار کرده است نخندید و آنها را مسخره نکنید.»

امروز نهم آوریل است و ساختمان رانا پلازا (Rana Plaza)، در بیست کیلومتری برج BGMEA، هنوز پابرجاست. هنوز تا فجیع­ترین کشتار در حوزۀ صنعت بنگلادش دو هفته فاصله داریم، اما مسئلۀ امنیت در محیط کار صنعت پوشاک پیش از این با تاکید مورد توجه قرار گرفته است. روز هفتم ژانویه همین امسال، حادثه ای باعث مرگ هشت کارگر در مجتمع سمارت گارمنت اکسپورت (Smart Garment Export) شد، کارخانه ای کوچک با ۳۰۰ کارگر که در مرکز داکا جای گرفته است. مردم شناسی به نام خانم سیدیا گلرخ (Saydia Gulrukh) که گروهی را برای همبستگی با قربانیان صنعت پوشاک راه انداخته است می گوید: «همۀ این قربانیان کمتر از ۱۶ سال سن داشتند.».

یک ماه و نیم پیش از آن در تاریخ ۲۴ نوامبر ۲۰۱۲، بنا به آمار رسمی حادثۀ دیگری در کارخانۀ تزرین فشنز (Tazreen Fashions) در حومه ای واقع در شمال پایتخت بنگلادش ۱۱۲ نفر را به کام مرگ فرستاد و هزار نفر را زخمی کرد. در ساختمان نه طبقۀ تزرین، سه هزار کارگر، که اکثر آنان از زنان جوانی بودند که از فقیرترین روستاها برای کسب درآمدی که صرف کمک به خانواد­ه هایشان می شد، کار می کردند. با درآمد ۳۰۰۰ تاکاس ( برابر ۳۰ یورو در ماه) این کارگران ده ساعت در روز و شش روز در هفته در صنایع پوشاکی که برای شرکتهایی نامداری چون دیسنی (Disney)، والمارت (Walmart) و گروه فرانسوی تدی سمیت (Teddy Smith) کار می کردند. فرآورده هایی که به شدت آتش درگیرنده بودند در زیرزمین این ساختمان و در کنار راه پله برخلاف ساده ترین قواعد امنیتی، انباشته شده بودند . راه­های گریز امنیت در ساختمان نیز، برای جلوگیری از دستبرد به کالاها، بنا به روش رایج،  بسته شده بود. قربانیانی که در این قفس گیر افتاده بودند یا زنده در آتش سوختند و یا در هنگام سقوط از پنجره­ها کشته شدند. ارباب این کارگران دلوار حوسین (Dolwar Hossain) هرگز نگران دستگاه قضایی نبوده است و آزاد می گردد. آیا وابسته بودن وی به گروه « اتحادیه تولیدکنندگان و صادرکنندگان پوشاک بنگلادش» (BGMEA) توانسته است نقشی در تضمین مجازات نشدنش داشته باشد؟

«صاحبکاران رهبری کشور را در دست دارند »
برای بررسی موضوع قراری با سرپرست گروه BGMEA، آقای آتیقول ایسلام (Atiqul Islam) گذاشته شد. در این جایگاه قدرتمند، وی بیش از یک ماه نیست که قرار گرفته است. یادآوری کنیم که در صنعت پوشاک بنگلادش بین چهار تا پنج میلیون کارگر مشغول به کار هستند و فرآورده های این صنعت ۸۰ درصد صادرات این کشور را تشکیل می دهد و از این کشور دومین صادرکنندۀ پوشاک را ، بعد از چین، در جهان می سازد. اشغال چنین مقامی برای جوان نه چندان معروفی چون او شگفتی بسیاری را برانگیخت. یکی از دست اندر کاران این صنعت می گوید: « بازیگر کوچکی است که نه تجربه ای دارد و نه برجستگی ای. اگر وی را سرپرست گذاشته اند برای این است که مطیع است و آدم های مهم می­توانند او را به بازی مطلوب خود وادارند بدون آن که خود را نشان دهند.» در ماه دسامبر ۲۰۱۲، بازرسی چهار کارخانه از سوی گروه BGMEA در دستور قرار گرفت. امری که بدون شک تازه بود. ساختمان این چهارکارخانه خطرناک قلمداد شده بودند چرا که قواعد ساختمان سازی را رعایت نکرده بودند. در میان این چهار کارخانه ساختمان رز درسس (Rose Dresses Ltd) در شهر آشولیا (Ashulia) قرارداشت و توسط آقای آتیقول ایسلام اداره می شد.

سه ماه بعد بود که وی در راس بنیاد BGMEA قرار گرفت. با علم بر این که بیشینۀ پنج هزار کارگاه ساخت پوشاک قوانین را زیر پا می گذارند، این شک قوت گرفت که  این بازرسیها تنها برای این راه افتاده بود که حامیان این سرپرست [تازه به قدرت رسیده] باری بر دوش وی بگذارند و دوستانه راهبری اش کنند. در انتظار [اقدامات] این ارباب اربابان، یادآوری ای از تاریخ اقتصادی این کشور کنیم. آنو محمد ( Anu Mohammed) استاد دانشگاه جهانگیرنگار (Jahangirnagar) این تاریخ را بدینسان شرح می دهد: «بنگلادش تا پیش از سالهای میانی ۱۹۸۰ زیر بار صنعت پوشاک نبوده است. این تولید الیاف کنف بود که در ردۀ نخست ثروت کشور قرار داشت. پس از حضور و راهبری صندوق جهانی پول (FMI) و بانک جهانی بود که برنامه های خصوصی سازی و کاستن از حمایتهای دولتی آغاز شد و نتیجه اش رشد ناگهانی بیکاری، گرایش گسترده به واردات و نابودی صنایع محلی بود. دیوانسالاران حزبهای قدرتمند سیاسی، ارتشیان، درجه داران پلیس و فرزندان خانواده های مرفه به استقبال این فرصت طلایی شتافتند.» گرایش به سوی صنایع پوشاک به علل زیر پرجاذبه بود: نیروی کار ارزان، ضعیف بودن سندیکاها که به دنبال خصوصی شدن صنایع دولتی اتفاق افتاده بود و حذف مالیاتهای گمرکی برای واردات دستگاههای صنعت پوشاک که برای صادرات به کار گرفته شدند. فساد مالی هم با این تغییرات همراه بود.

اروپا و آمریکا که جذب این بازار شده بودند، درهای خود را به تمامی به روی لباسهای «ساخت بنگلادش» گشودند. در سخنرانی ای به عنوان «شما را درک کردم»، پاسکال لامی که در این زمان، سپتامبر ۲۰۰۱، کمیسر بازرگانی اتحادیۀ اروپا بود گفت: «اتحادیۀ اروپا تصمیم گرفته است که از بنگلادش در تلاشش برای بهترین شکل ادغام در اقتصاد جهانی حمایت کند. برای این امر ما امکانات بازرگانی جدیدی را با گشودن راهها به بازار ارایه می دهیم.» میان سالهای ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۲، میزان سرمایۀ درگردش صنایع پوشاک بنگلادش بیش از چهار برابر می شود و از ۸.۴ میلیارد دلار به ۲۰ میلیارد دلار می رسد. گلدمن ساکس با شادمانی اظهار می کند که در ماه ژوئن ۲۰۱۲، بانک نیویورک بنگلادش، یکی از تهی دست ترین کشورهای جهان، را در راس فهرست «یازده کشور بعدی» می گذارد، یازده کشوری که قرار است به کشورهای از لحاظ اقتصادی رشدیابندۀ گروه بریکس (BRICS) یعنی برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی بپیوندد.

از این مرغ تخم طلا زایش طبقۀ اجتماعی جدیدی به وجود می آید، طبقه ای که ماشینهای ۴×۴ سوار می شود، در پیتزا هات (که دیگر اوج اشرافیگری در داکاست) شام می خورد، گلف بازی می کند و فرزندانش را برای تحصیل به آمریکا می فرستد. در این باره آنو محمد می گوید: « درآوردن پول در صنایع پوشاک آماده آسان است، این ابزار، ابزاری سود ده است که با آن می توان در هر بخشی سرمایه گذاری کرد و یا جایی را در پارلمان به دست آورد. رسما ۲۹ نفر از ۳۰۰ نماینده مجلس کارخانۀ نساجی دارند. در واقع اگر شمار کسانی را که در پشت نماینده ای پنهانند را به شمار آوریم، تعداد آنها بسیار بیشتر می شود. در بنگلادش، بسیار دشوار است که مردان در قدرتی را یافت که به صنایع نساجی وابسته نباشند. این در واقع « اتحادیه تولیدکنندگان و صادرکنندگان پوشاک بنگلادش» (BGMEA) که رهبری کشور را در دست دارد.»

برگردیم به اتحادیه اربابان. در حالی که منتظر آقای آتیقول ایسلام هستیم، یکی از نزدیکان وی، آقای شهریار چودهوری (Shahriar Chowdhury) ما را در سالن مجاور همراهی می کند. وی تازه از آمریکا برگشته است. وی می گوید که در این کشور با یک گروه از اعضای کنگره در مورد موضوعی «ضد تروریستی» همکاری کرده است. بنا به گفتۀ خودش، این افسر نیروی هوایی که از هواداران آنجلا مرکل است، صاحب کارخانۀ نساجی نیست. می خواهیم بپرسیم پس کارش در BGMEA چیست. وی که پرسش را حدس می زند، سعی می کند که خودش را شادمان از این که با روزنامه نگاری از فرانسه گفتگو می کند نشان دهد: «من عاشق فرانسه ام. می دانید که حکومت بنگلادش خرید دو زیر دریایی را در دستور دارد. معمولا، ما زیر دریایی هایمان را از چین می خریم. من با نخست وزیر، شیخ حسینا، آشنایی دارم. در گوشش خوانده ام که بهتر است زیردریایی­های فرانسوی بخرد. گرانتر است اما فسادمالی آنجا کمتر است. نظر شما چیست؟» در برابر شک و تردید مخاطبش، آقای چودهوری ترجیح می دهد که موضوع گفتگو را عوض کند و بی محابا دفترچۀ آدرسش را باز می کند : «حالا که شما روزنامه نگارید، آیا می خواهید با دختر خاله ام که وزیر مسئول «شرایط زنان» است، ملاقاتی داشته باشید؟ اگر هم بخواهید می توانم ترتیب ملاقات شما را با سرپرستان روزنامه های اصلی بنگلادش بدهم. همۀ آنها دوستان من هستند. »

آمدن آقای آتیقول ایسلام این گفتگو را قطع می کند. در حالی که با پنج مشاورش به سوی ما می آید، ارباب اربابان می گوید که نظرش عوض شده است و مصاحبه ای در کار نخواهد بود. در ادامه با سرسنگینی می گوید: «برای این کار شما نیاز به تایید وزیر داخلی دارید و بدون این تایید من دربارۀ موضوعی چنین حساس نمی توانم با شما گفتگویی داشته باشم.» در بازگشت به سوی آسانسور متوجه نوشته ای روی شیشه می شویم و می خوانیم: « کمتر حرف بزنید و بیشتر کار کنید».

با توجه به قدرت اتحادیه BGMEA، گفتیم که شاید جان به دربُردگان حادثۀ تزرین (Tazreen Fashions) بتوانند عناصر تازه ای برای فهم موضوع در اختیار بگذارند. با راهنمایی شِرین (Sherin)، از کارگزاران اصلی فدراسیون ملی گارگران نساجی  (NGWF)، که سازمانی نزدیک به حزب کمونیست است، به سوی شهر آشولیا (Ashulia) راه افتادیم. اندک اندک،فضای درهم و برهمی شهری داکا جای خود را به منطقه ای خاکستری و مسطح می داد، منطقه ای که  با حضور دودکشهایی پراکنده که دودی سیاه در هوا پخش می کردند مشخص می شد. این جا نوجوانان تکیده ای را می دیدیم که قالبهای گِل را به درون کوره می بردند. آجرهایی که از کوره خارج می شوند به کار ساختن خانه­ های افراد طبقۀ متوسط می آید و یا ساختن کارخانه هایی که در منطقۀ شمال کشور در حال گسترش­اند. با خارج شدن از جاده وارد راهی خاکی شدیم.  در همان اول راه، یک بلوک سیمانی دود آلوده را دیدیم که در دورش نی روییده بود: به کارخانۀ تزرین فشنز خوش آمدید، کارخانه ای که تا همین تازگی تولیدکنندۀ پیراهنهای دیسنی بود.

نسرین ۲۴ ساله است اما ۴۰ ساله به نظر می آید. برخلاف بسیاری دیگر از جان به دربُردگان که به روستاهای خود برگشته اند، وی محلۀ نشینتاپور را ترک نکرده است، محله ای که خوابگاههای کارگران را در خود دارد و با کوچه های بی سرو صدا، و شاید بتوان گفت دلپذیری، که تا پای کارخانه ها امتداد می یابند. روز ۲۴ نوامبر ۲۰۱۲، نسرین پشت دستگاه بافندگی بود که از طبقۀ دوم آژیر خطر را شنید. وی با صدایی آرام می گوید: «سرکارگر به ما گفت که این آژیر تمرینی است و ما باید به کارمان ادامه دهیم. بار دیگر آژیر به صدا درآمد و ترس همۀ ما را فرا گرفت. بوی سوختگی کم کم به مشاممان رسید. سرکارگر هنوز نمی خواست که ما محل را ترک کنیم ولی با این حال ما پا به گریز گذاشتیم. تنها دو تا در خروجی بود؛ تنها یکی از آنها باز بود. راه پله ای که از این در باز به آن دسترسی داشتیم در آتش می سوخت.» برخی پنجره ها نیز قفل بودند. نسرین، با گروه اندکی از همکارانش موفق می شوند که یکی از این پنجره ها را باز کنند و به بیرون بپرند. وی با پایی شکسته، کابوسهای شبانه که تمام عمر با وی خواهند بود و ترس ژرفی از دوباره برگشت به کارخانه زنده مانده است. با این وجود، وی چاره ای دیگر ندارد. تا الان، کمکهایی که دریافت کرده است شامل ۲۵ کیلو برنج بوده است و و ۲۵ کیلو پیاز و یک کیلو روغن. درآمد پایین شوهرش برای تامین نیازهای خانواده کافی نیست. وی مجبور است که بر بی خوابیهاییش چیره شود و دوباره به پشت دستگاه دوزندگی برگردد.

در بنگلادش، زمانی که کارخانه ای می سوزد و یا فرو می ریزد، این اتحادیه تولیدکنندگان و صادرکنندگان پوشاک بنگلادش» است که خسارت می پردازد. مبلغ خسارت هم دیدنی است: صدهزار تاکاس (هزار یورو) برای هر زخمی به عنوان کمک دارویی و ششصد هزار تاکاس (شش هزار یورو) به خانواده های کسی که کشته شده است پرداخت می شود. نه خود کارفرما در این کار دخالتی می کند و نه دستگاه قضایی. البته تنها آنهایی که از همه شانس بیشتری دارند این اندک پول توزیع شده توسط اتحادیه تولید کنندگان را دریافت می کنند، چرا که حتی فهرست قربانیان هم به دست همین اتحادیه تهیه می شود. چون استخدام نیروی کار شفاهی انجام می گیرد و قرارداد کاری بسته نمی شود، بسیاری از جان به در بُِردگان هیچ سندی برای نشان دادن درستی حسن نیتشان ندارند چرا که هر کسی می تواند جایی پایش بشکند یا در داخل آتش بیافتد. در مورد حادثۀ کارخانۀ تزرین، مسئله حادتر مطرح می شود چرا که جسدهایی که آسیبهای شدید دیده بودند و یا کاملا سوخته بودند شناخته شدنی نبودند. به گفتۀ خانم گلرخ که از نزدیک امور خانواده های بی سرپرست را پی گیری می کند، حداقل بیست و پنج کارگر زنی که در این آتش سوزی کشته شده بودند در فهرست قربانیان نیامده اند. دیگران از جمله شیلپی، که یکی از جان به در بردگان این حادثه است، شما این موارد را از ۵ تا ۱۰ برابر بیشتر می داند: «آمار رسمی هیچ ارتباطی با آن چه اتفاق افتاده است ندارد. هرکدام از ما همکارانی داشتیم که هرگز زنده از این کارخانه بیرون نیامدند و اتحادیه تولیدکنندگان این را نمی پذیرد با این بهانه که هیچ نشانی از قربانیان در دست نیست. چه نشانی می توانی از خودت بجای بگذاری وقتی که مرده ای و خانوده ات در روستا حتی در جریان حادثه قرار ندارند؟»

هنوز آتش سوزی به پایان نرسیده بود که دولت از طریق نخست وزیر آن را «عملی خرابکارانه» اعلام کرد. این خبر برای هر بنگلادشی به این تعبیر می شد که اسلامگراها در مظان اتهام قراردارند. آیا هدف این این اتهام عجیب، که هیچ جزئیاتی برای تاییدش ارایه نشده است، حفظ صاحب کارخانه و اتحادیه تولید کنندگان (BGMEA) است؟ آقای آنو محمد یک آن در این باره شک نمی کند. علت آن را هم این می داند که «نهایتا هیچ کاری انجام نشد: نه تحقیقی برای پیدا کردن علل آتش سوزی انجام گرفت، نه صدور حکم جلبی برای صاحب کار و سرکارگرانش صادر شد و هیچ برنامه ای هم برای محافظت از کارگران در برابر خطر آتش سوزی در دستور کار قرار گرفت. بجز قربانیان هیچ کس به فکر پاسخگویی کارفرما، دلوار حوسین نیست. ماههاست که نام وی در هیچ روزنامه ای نمی آید، انگار که وی هرگز وجود نداشته است.»

کرفور می گوید : « ما بسیار هوشیاریم»
مشتریان خارجی وی نیز نام او را از حافظه شان پاک کرده اند. روز ۱۵ آوریل، با برنامه ریزی سندیکای بین المللی اندوستریال (IndustriALL) و شبکه ای از سازمانهای غیر دولتی، شرکتهایی که کارخانۀ تزرین برایشان کالا تولید می کرد، برای یک گرد همایی جهت جمع آوری پولی برای خسارت دیدگان  به ژنو دعوت شدند. شرکت دیسنی دعوت را رد کرد: دوستان دونالد گفتند که پس از سوخته شدن کارگران چمدانهایشان را بسته اند و راهی کشورهای کامبوج و ویتنام شده اند. شرکت والمارت  (Walmart) این دعوت را پس از انکار هر گونه رابطه ای با شرکت تزرین با قاطعیت رد کرد و سپس کارش با مدیران روابط عمومی اش که شرکت تزرین را نمونه اعلام کرده بودند به تنش کشید.  به سرپرست شرکت تدی اسمیت (Teddy Smith)، آقای فیلیپ بولو، که در کار فروش لباسهایی به نام «لوک روک اندرول» به قیمت ۱۶۳ یورو در فروشگاه پاریسی اش است، هم دسترسی نیافتیم، نه با تلفن و نه با رایانامه. در پی اصرار فراوان، یکی از خانمهای همکارش را یافتیم و این جمله را از وی شنیدیم :« ما یک شرکت بسیار کوچک هستیم و امکان مالی سفر به ژنو را نداریم.»

مخاطب ما در گروه کرفور (Carrefour) از پرسش ما شگفت زده می شود. اولین توزیع کنندۀ بزرگ فرانسوی، که دفاتر خودش را در داکا (با عنوان Carrefour Global Sourcing Bangladesh) دارد، می پذیرد که وی مشتری شرکت توباگروپ (Tuba Group)، که صاحبش آقای حوسین است، بوده است. اما با تاکید می گوید که هرگز با کارخانۀ تزریین قراردادی نداشته است. این تولیدکنندۀ بنگلادشی حداقل ۱۰ کارخانه دارد. این درست است که تی­شرتهای فروخته شده به کرفور ضرورتا در کارخانه ای که در آتش سوزی بیشترین قربانی را گرفت تولید نشده است، با این حال کارشناسی د راین زمینه می گوید:« وقتی یک مشتری سفارش کالایی را می دهد، طرف سفارشش نه این یا آن کارخانه بلکه شخص تولیدکننده است. این شخص است که قرارداد را امضا می کند و ملزم به اجرای پیمانهای اجتماعی، عرفی، محیط زیستی و دیگر چیزهایی از این دست می شود. وقتی حجم سفارش مورد قرارداد بالاست، مانند سفارش مشتری ای چون شرکت کرفور، تولیدکننده، تولید کالای مورد نظر را در تمامی کارخانه های در اختیارش توزیع می کند. در این مورد اخیر، کارخانۀ تزرین به عنوان کارخانۀ کمکی، زمانی که دیگر واحدهای شرکت توبا گروپ زیر بار تولید مجال تکان خوردن نداشتند، به کار می رفت. شرکت کرفور نمی توانست از این روند کاری بی خبر باشد. باید پرسید چرا می­بایست کرفور این کارخانه را از فهرست دیگر کارخانه های آنجا حذف کند در حالی که با دیگر کارخانه ها هیچ وجه تمایزی ندارد؟» با این حال، این شرکت عظیم فرانسوی از ادعای خودش کوتاه نمی آید. آقای برتراند سویدرسکی، مدیر توسعۀ پایا با اعتراض به این مسئله می گوید: «ما استانداردها و ابزاربازرسی خودمان را داریم که بنا به آنها تولید در کارخانۀ تزرین را ممنوع کرده بودیم. ما بسیار هوشیاریم » خوشحال می شدیم که اگر امکانش بود به گزارشهای مربوطه مراجعه کنیم، ولی افسوس که این گزارشها «محرمانه»اند.

«با اولین پخش تراکت توسط پلیس دستگیر می شویم»
با این حال، آقای سویدرسکی ( Swiderski) با کمال میل می پذیرد که «پیمان نامۀ گروهی» را، که کرفور به امضای تولیدکنندگان خارجی محصولاتش رسانده است، به ما بدهد. این سند به مانند برگ کاغذ هدیه بر گورستان کارگاههای نساجی بنگلادش می درخشد. در فصل «احترام به آزادی تشکیل گروه»، در این پیمان نامه می خوانیم: « کارگران به انتخاب خودشان حق پیوستن به سندیکا را دارند. آنها همچنین می توانند سندیکایی را به وجود آورند و به مشاورۀ گروهی بپردازند و برای این امور نیازی به تایید پیشاپیش صاحب کار ندارند.» می توانیم تصور کنیم که آقای حوسین با خوش قلبی این سند شریف را امضا کرده باشد. اما می دانیم که در کارخانه های گروه صنعتی وی، حضور هر گونه سندیکایی، به مانند دیگر نقاط بنگلادش، ممنوع بوده است. این واقعیتی است که از زبان فیضول (نام مستعار است) می شنویم. وی که کارگر پیشین تزرین بوده است پذیرای ما در اطاقی است با سقف حلبی در کوچه ای خاکی در محلۀ نیشچین­تاپور (Nishchintapur). این جا پایگاه محلی سازمان ملی سندیکای کارگران نساجی (NGWF) است،  سندیکایی که وی در بخش آشولیا مسئولش است. از افسانۀ پریان که از ذهن سرپرست توسعۀ پایای شرکت کرفور فرانسوس تراویده بود، فیضول روایت دردناک دیگری دارد:«در کارخانه، اگر کسی نام سندیکا را بر زبان می آورد، بلافاصله اخراج می شد و دیگر نمی توانست کاری بیابد. در کارخانۀ تزرین، صد نفر کارگر در خفا وابسته به سندیکا بودند ولی هرگز در محیط کار از آن گفتگو نمی کردیم.»

پس از آتش سوزی، سیل  گردهمایی های خودجوش از سوی جان به در بُردگان از حادثه به سوی این محل سرازیر شده بود اما به گونه ای غمناک ناتوان از هر کاری بودند. در این باره فیضول می گوید:«همۀ کارگرانی که ما را می شناختند برای اظهار غم و خشمشان به اینجا آمدند. پنجاه و سه نفر از دوستان ما در آتش سوزی کشته شده بودند. نسبت به کارفرما، دولت و اتحادیه تولید کنندگان (BGMEA) که پشتیبان آنهاست خشمگین بودیم. اما نمی دانستیم چه باید بکنیم.» به [عنوان راهنمایی می گوییم ]دعوت به اعتصاب در دیگر کارخانه ها. با نگاهی غمناک فیضول که از بی خبری ما در رنج است، پاسخ می دهد: «هیچ چیزی در این جا ممکن نیست. با اولین پخش تراکت توسط پلیس دستگیر می شویم و دیگر نمی توانیم به سرکارمان برگردیم.»

زمانی که از وی می پرسیم فعالیتهای سندیکایی پس از آتش سوزی چگونه انجام می شوند، توضیح می دهد که:«[ تلاش ما] شامل تماس گرفتن با کارگران دیگر کارخانه هاست برای این که بررسی کنند که درها و راههای امنیتی باز بمانند، همان گونه که کارفرمایان پذیرفته­اند.» و اگر باز نباشند؟ ما می پرسیم و پاسخ می گوید:«دوستان با پیامک به ما خبر می دهند. همه تلفن همراه دارند، با این وسیله با هم گفتگو می کنیم.» به سختی می توان دانست که آیا فیضول به روشهایی روشنتر برای فعالیتهایش نمی اندیشد: وی در این جا در حضور و زیر نظر یکی از کادرهای سندیکا که از داکا آمده است با ما سخن می گوید. در پایان چایی با هم می نوشیم. پیش از آن که ما را تا خروجی همراهی کند، فیضول عکس زنش را نشانمان می دهد: کارگری در کارخانۀ تزرین که در روز آتش سوزی با پرتاب خودش از پنجره کشته شد.

«خانۀ خرید» به محلی گفته می شود که نقش میانجی بین شرکتهای بیگانه و تولید کنندگان را برعهده دارد. حدود ۲۰۰ خانۀ خرید در بنگلادش وجود دارد. یکی از این محلها به نظام الدین تعلق دارد که با افتخار می گوید که مشتریهایش که اکثرا اروپایی اند «به بنگلادش می آیند برای این که خودشان ببینند کارخانه ها چگونه فعالیت می کنند. ما به آنها خوش آمد می گوییم، عزیزشان می داریم و به آنها رسیدگی می کنیم.» د رطبقه بالا، ده تایی تلفنچی، در سرو صداهایی درهم و برهم و گنگ، به سفارشها پاسخ می گویند و در زیرزمین در سکوت ۳ نفر خیاط در سکوت مشغول آماده کردن مدلهایی اند که مطابق خصوصیات فنی خریداران باشد. آقای نظام الدین با ناراحتی می گوید:«مشتری اصلی ما از سفارشاتش کاسته است و ما ناگزیریم که به دنبال یافتن مشتریهای جدیدی باشیم. در طول  سیزده سال گذشته این نخستین بار است که اتفاق می افتد.» روی میز تزئینی اش، سرپرست با شخصیت مدالها و کاپهایی را که در ورزش محبوبش گلف به دست آورده است به نمایش گذاشته است. برای ما باعث شگفتی است که کارخانه اش به تمامی فعال است در حالی که امروز صبح مخالفان سیاسی از گروه جماعت اسلامی امروز را روز اعتصاب اعلام کرده است تا بنا به آن در خیابانهای داکا رفت و آمدی نباشد و فعالیتهای اقتصادی هم تعطیل شوند. در این مورد، آقای نظام الدین با بالا انداختن شانه هایش می گوید: « ما نگران این مسئله نیستیم. تظاهرکنندگان طرفدار هر جریانی باشند به منافع ما تعارضی نمی کنند. گاهی اتومبیلها را می سوزانند ولی به کارخانه ها کاری ندارند. میدانید که اتحادیه تولید کنندگان (BGMEA) اعضایی در تمامی احزاب دارد. امروز، این اتحادیه از گروه اوامی (Awami) که حزب نخست وزیر شیخ حزینا (Hasina ) طرفداری می کند، اما با ملی گراها حزب ملی بنگلادش نیز توافقهایی دارد و حتی با حزب اسلامگرای جماعت.»

این قهرمان گلف یکی از همکارانش، آقای ژرژ پاکه، را به ما معرفی می کند. این مهاجر فرانسوی که ۶۷ سال دارد، سیگار ژیتان ذرتی که از دوبی وارد می کند، می کشد و نصف سال را هم درآنجا می گذراند. وی در سال ۱۹۹۴ به بنگلادش می رود و خودش را در «پایان راه حرفه ای» خود می داند و بنابراین به صراحت حرفش را می زند: « ما همه چیز این جا تولید می کنیم، از جمله شورتهایی که در فروشگاههای بزرگ فرانسه به فروش می رسند. مشکل آن جاست که مشتریان ما بیش از بیش قیمتها را پایین می خواهند. آنها چه می خواهند، جز این که کارگران رایگان کار کنند؟ شرکتهای معروف فرانسوی حداقل کالاهای ما را هفت برابر، و گاهی ده برابر، آن چه از ما می خرند به فروش می رسانند. دیگرهیچ مرزی برای میل به سودبردن وجود ندارد. مشتریان قدیمی ما را ترک می کنند تا همان جنس را از رقیبی که ۱۰ سانتیم ارزانتر می فروشد تهیه کنند. دورویی ای باور نکردنی حاکم شده است. تصور کنید که در همان زمانی که کارفرمایان شرکت فرانسوی H&M با شیخ حزینا درباره شرایط بهتر کار در کارخانه های بنگلادش مذاکره می کردند، زیر دستانش را فرستاده بودند که با تولیدکنندگان بنگلادشی بر سر تخفیفی ۱۵ درصدی قیمت کالاها چانه بزنند.« گلیم خود را از آب بکشید و گرنه بروید دنبال کارتان. این فلسفۀ آنهاست.» زمانی که از آقای پاکه در بارۀ آتش سوزی تزرین می پرسیم، سرش را بالا می برد و نفسی می کشد و می گوید: «من دلوار حوسین را ا ز ده سال پیش می شناسم. آدم خوب و مومنی است. ساختن مسجدی که در نزدیک خانه وی است، با پول او ساخته شده است. در آغاز، من دومین مشتری خوب او بودم. ولی وی بر اثر موفقیتهای پی در پی از مسیرش خارج شد. روزی پس از روز دیگر تا  دوازده کارخانه خرید و صاحب مجموعه ای شد که سالانه ۶۵ میلیون دلار درآمد داشت. کنترل کار از دست وی خارج شد.  زمانی که تزرین در آتش سوخت، یک سالی می شد که به آن جا نرفته بود.» این که دوستش مجازات نمی شود، هیچ مشکلی برای این پیرمرد دورافتادۀ تولیدکنندۀ لباس زیر نیست. در این باره می گویید: « نباید فکر کرد که وی زندگی آرامی را می گذراند. حادثۀ تزرین بسیار برای وی گران تمام شد. بدهیهای فراوانی به همه جا دارد و الان تنها یک مشتری برایش مانده است و همه به وی پشت کردند، حتی دوستانش در اتحادیه BGMEA. شما می خواهید که وی زندانی شود؟» افسوس که پرسش دقیق برای بررسی به رحانّا واگذار نمی شود که تصویرش در این لحظه به ذهن می آید. در زمان آتش سوزی وی خودش را از راه کانال هواکش طبقۀ چهارم رساند و از آنجا به بیرون پرید تا به مانند دوستانش در آتش کباب نشود. این زن جوان کارگر از آن زمان یک دست و یک پایش را از دست داده است و از یک گاری کوچک چوبی به عنوان صندلی چرخدار استفاده می کند.

« اما هیچ چیز عوض نخواهد شد تا زمانی که این سامانه به هم بخورد و از هم بپاشد»

جان به در بردگان فاجعۀ صنعتی آشولیا آیندۀ روشنی برای همکاران کارخانه های آن منطقه نمی بینند. یک بازماندۀ حادثه با بازویی کج و در پیچیده در زیرپوشی کثیف می گوید: «فاجعه های دیگری در راهند که شاید  از این فاجعه مهیب تر باشند.». خانم گلرخ با وی هم عقیده است: « با توجه به بی تفاوتی حاکمان، حادثۀ تزرین حتی اندکی شرایط بد کارگران نساجی را تغییر نداده است. بنابراین باید منتظر فاجعه های دیگری باشیم. مسایل مربوط به روابط عمومی قطعا توسط بنیاد اتحادیه BGMEA در دستور کار قرار گرفته است و به مشتریان خارجی اطمینان های لازم داده شده است، اینها نیز به مصرف کنندگان خود همین اطمینان ها را می دهند. اما هیچ چیز عوض نخواهد شد تا زمانی که این سامانه به هم بخورد و از هم بپاشد و دوباره روی بنیادهای فلسفی دیگری ساخته شود.»

دو هفته بعد از این گزارش، کشتار رنا پلازا (Rana Plaza) ده برابر بیشتر از آتش سوزی تزرین قربانی گرفت و از زبان وزیر امور مالی بنگلادش، آقای ابول مآل عبدالمحیط، این عبارت به یادماندنی را شنیدیم :«فکر نمی کنم که مسئله ای جدی باشد. فقط یک حاثه است.»

الیویه سیران (Olivier Cyran)، روزنامه نگار

——————————————————-
منبع: انسان شناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.