شهاب برهان: باز هم اصلاح رژیم؟ شوخی می فرمائید؟
اصلاحاتی که مردم می خواهند، برخورداری از آزادیهای مدنی و سیاسی، حقوق اجتماعی، امنیت شغلی و رفاه اقتصادی، برطرف شدن تبعیضات طبقاتی و جنسیتی و دینی و ملی و حق کشی ها و از میان رفتن سلطه طبقاتی یک اقلیت خونریز و خون آشام بر اکثریت زحمتکش و مزد بگیر، یا بیکار و بی آینده است ….
باز هم اصلاح رژیم؟
شوخی می فرمائید؟
شهاب برهان
اصلاحات در رژیم اسلامی!
این مطلب سه ماه پیش ( در ۱۴ فوریه ۲۰۱۳ ) در پاسخ به پرسش های نشریه « آرش» شماره ۱۰۹ در بارۀ شانس اصلاحات نوشته شده است و به مناسبت فضای پس از رد صلاحیت رفسنجانی و مشائی و جارو شدن همه نامزدهای اصلاح طلبان، بطور مستقل نیز منتشر می شود.
راهبرد اصلاح جمهورى اسلامى : طرازنامه و چشمانداز
۱- سى و سه سال از شکلگیرى نظام جمهورى اسلامى در ایران مىگذرد. سرشت و ساخت و بافت این نظام تا چه حد تغییر کرده است؟
۲ – معمولاً اصلاحات سیاسی از بالا و به منظور تحکیم موقعیت حکومت کنندگان و مشروعیت و مقبولیت بخشیدن به آنها صورت می گیرند؟ در پرتوى بررسى کارنامهى دولتِ اصلاحاتِ محمد خاتمى، چنین اصلاحاتی در جمهوری اسلامی تا چه حد می تواند پیش برود؟ و حد آن ( یعنی جایی که از آن بیشتر از طرف حکومت کنندگان تحمل نمی شود ) چیست؟ در چه شرایطی بالایی ها ممکن است به فکر چنین اصلاحاتی باشند؟ و آیا موقعیت کنونی ایران برای چنین اصلاحاتی مناسب است؟
۳- با توجه به قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، ساختار سیاسى برآمده از آن و تجربهى جریان اصلاحطلبى در کشور،
آیا حکومتگران حاضر می شوند تاآنجا عقب نشینی کنند که یک نظام حکومتی سکولار از بطن همین حکومت به تدریج شکل بگیرد؟ اگر آری، چرا باید اینها دست به چنین خودکشی تدریجی بزنند؟ در چه شرایطی به چنین چیزی تن میدهند؟
به طور کلی اصلاحات مردم را آرام تر و با نظام سیاسی حاکم سازگارتر می سازد یا در مخالفت با آن ، جسورتر و فزون خواه تر؟ چه نیروها و لایه هایی در ایران امروز با تعدیل هایی در خصلت مذهبی و سرکوب گرانه رژیم ، با آن سازگارتر خواهند شد و کدام ها به مخالفت جسورانه تر با آن برخواهند خاست؟ و تأثیر اصلاحات اقتصادی (معطوف به کاهش نابرابری ها) در این گروه های اجتماعی چه خواهد بود؟
باز هم اصلاح رژیم؟ شوخی می فرمائید؟!
شهاب برهان
ملا نصر الدین کاسه ای به دست، قاشق قاشق ماست توی دریا می ریخت. عابری پرسید:« ملا چرا ماست را هدر می دهی؟» گفت: « دارم ماست می زنم». گفت: « ماست که در آب نمی گیرد». گفت: « می دانم جانم، می دانم که نمی گیرد، اما فرض کن آمدیم و یکوقت گرفت. فکرش را بکن: یک دریا ماست!»
این حکایت را از عضو کمیته مرکزی یکی از گروه های کمونیستی ترکیه در سال ۱۹۸۳ در ملاقاتی در پاریس شنیدم که داشت تبلیغات حزب توده مبنی بر امکان « اتخاذ راه رشد ضد سرمایه داری توسط ” امام خمینی”» راتوصیف می کرد! در آن زمان ها، ادعای مسخرۀ حزب توده ( مبتنی بر « تئوری دوران»، از سوی آکادمیسین های شوروی تئوریزه و توسط وزارت امور خارجه آن کشور به رهبری حزب توده دیکته می شد) برای هر صاحب شعوری که ریگی به کفش نداشت، در حد ماست زدن ملا نصرالدین در دریا بود. امروز از اصلاح رژیم حرف زدن تکرار همان حکایت مسخره « یک دریا ماست» است منتها با این تفاوت که اگر در آن دوره، رژیم اسلامی در حال شکل گیری بود و هنوز تجربه نشده بود، امروز سى و سه سال از شکلگیرى نظام جمهورى اسلامى در ایران مىگذرد و « یک دریا» تجربه از این رژیم و بیست و چهارسال تجربه از همه گونه تلاش برای اصلاح آن در جلو چشم ماست.
من تغییر در رژیم را منکر نیستم و از این پس هم تغییراتی خواهد کرد. اما مفروض می گیرم که منظور از « اصلاحات»، هر تغییری نیست. در پاسخ به نخستین سئوال، که در این سی و چهار سال سرشت و ساخت و بافت این نظام تا چه حد تغییر کرده است؟ می گویم که ساخت و بافت این نظام نسبت به دوران حیات خمینی سراسر دگرگون شده و تغییرات گاه اساسی در آن رخ داده است اما سرشت آن سر سوزنی تغییر نکرده است. ساختار نظامی – امنیتی – آخوندی قدرت سیاسی، جابجائی مراکز ثقل قدرت، نبرد حذفی ی الیگارشی های صاحب امتیاز و دست به دست شدن مداوم قدرت اقتصادی در دست لایه های مختلف بورژوازی، میلیتاریزه شدن مالکیت، پیشروی دایره سرکوب و حذف تا مرکزی ترین حلقه مؤسسین و ستون های عمده رژیم اسلامی، از میان رفتن آخرین ظرفیت های « دموکراسی ولایتی» در درون ولایت مداران و تکیه هر چه بیشتر به نیروی سرکوب و حذف، وجوهی از تغییرات را نشان می دهند؛ اما سرشت یا طبیعت این نظام تغییری نکرده است: رژیمی همچنان سرمایه داری، همچنان مذهبی، و همچنان از هر دو جهت، ارتجاعی، سیاهکار، سیاه اندیش و خشن.
برای پاسخ به بقیه سئوالات شما لازم است ابتدا روشن کنیم که هر کس وقتی از اصلاحات حرف می زند منظور اش چیست؟ این که هر رژیمی برای حفظ خود اش دست به اصلاحاتی می زند، یا اصلاحاتی که خاتمی و کروبی و میرحسین موسوی می خواستند، چقدر به اصلاحاتی که این و آن قشر از مردم می خواهند انطباق و نزدیکی دارد مسئله مهمی است. آن هائی که قدرت سیاسی را در اختیار دارند، آن هائی که از قدرت و حقوق سیاسی محروم اند؛ آن هائی که قدرت اقتصادی دارند و از قدرت سیاسی کنار نگهداشته می شوند؛ آن هائی که خواهان رفع محدودیت ها برای شدت بهره کشی اند، آن هائی که استثمار می شوند و غیره و غیره، وقتی اصلاحات می خواهند از یک چیز حرف نمی زنند.
این که رژیم برای اصلاحات چه ظرفیتی دارد و در چه شرایطی ممکن است به آن ها تن دهد و این که برای حفظ خود به چه اصلاحاتی می تواند دست بزند، همه برمی گردد به این که منظور از اصلاحات چیست؟ همه جناح های حکومتی، مدعی دفاع از اصلاحات برای حفظ جمهوری اسلامی بوده و هستند. اما اصلاحاتی که می خواسته اند تبلور کشمکش ها و رقابت ها و نزاع برسر منافع اقتصادی و سیاسی دسته بندی های مختلف طبقه حاکم بوده است. هم دولت رفسنجانی، هم دولت خاتمی، هم دولت احمدی نژاد و هم مخالفان و رقبای رنگارنگ شان و از جمله خامنه ای و همه سرکوبگران اصلاح طلبان مدعی و عمیقا معتقد اند که آنچه در پی اش بوده و انجام داده اند، برای اصلاح اوضاع مملکت و به صلاح رژیم بوده است. امروز اگر رفسنجانی را دراز می کنند، از دید خودشان جزو اصلاحات است. برنامه های احمدی نژاد هم گویا برای اصلاحات اند و فردا که خود اش را دراز خواهند کرد، باز هم برای اصلاحات خواهد بود!
اما اصلاحاتی که مردم می خواهند، برخورداری از آزادیهای مدنی و سیاسی، حقوق اجتماعی، امنیت شغلی و رفاه اقتصادی، برطرف شدن تبعیضات طبقاتی و جنسیتی و دینی و ملی و حق کشی ها و از میان رفتن سلطه طبقاتی یک اقلیت خونریز و خون آشام بر اکثریت زحمتکش و مزد بگیر، یا بیکار و بی آینده است. مسئله این نیست که حاکمان صاحب قدرت رژیم در چه شرائطی ممکن است در برابر چنین خواسته هائی دست به عقب نشینی بزنند، مسئله این است که حتا « اپوزیسیون اصلاح طلب» رژیم هم حاضر به به رسمیت شناختن این خواسته ها در لیست اصلاحات نیست و هنگام به میان آمدن این خواسته ها، فرق ایدئولوژی اسلامی و لیبرالی را از یاد می برد و به همسوئی و هم آوازی با راست ترین جناح های رژیم می پردازد. این اپوزیسیون که به نوبه خود تلاش کرده است خود را سخنگوی اصلاحات مورد درخواست مردم جا بزند، در رادیکال ترین حالت، اصلاحات را عقب نشینی حاکمان به یک نظام حکومتی سکولار از بطن همین حکومت می داند. بی تردید، جدائی دین از دولت از ارکان اصلی دموکراسی سیاسی است و در لیست مطالبات دموکراتیک مردم جایگاه مهمی دارد، اما اصلاحات مورد نظر مردمی را که برای زنده ماندن جان می کنند و حتا به کلیه فروشی و تن فروشی روی می آورند نمی شود به یک جمهوری لائیک فرو کاهید. محدود کردن معنی اصلاحات به عقب نشینی فرضی ی حاکمان به یک نظام حکومتی سکولار از بطن همین حکومت، نقداً عقب نشینی ی روشنفکران لیبرال از اصلاحات مورد نیاز مردم است.
در این مورد که حکومتگران به منظور تحکیم موقعیت خود و مشروعیت و مقبولیت بخشیدن به رژیم، از بالا دست به اصلاحات سیاسی بزنند، قاعده بر این است که همین تصمیم از بالا هر چقدر هم ظاهراً به ابتکار بالا باشد، در حقیقت محصول فشار از پائین یا احساس خطر از پائین و از آینده نگری است. سرنوشت هر کشاکش سیاسی را چگونگی توازن قوا تعیین می کند.
در مورد مشخص بحث ما، اسلامی بودنِ رژیم – همچنان که سرمایه داری بودن اش- ذات هستی آن است و تصور این که برای بقای خود حاضر باشد ذات خود را نفی کند، همانا خودکشی به قصد بقاست. اما حتا اگر چنین چیزی تصور پذیر باشد، قطعا از روی درایت یا محصول پیشدستی ی دور اندیشانه ای که در سران این رژیم سراغ نداریم نخواهد بود بلکه از روی فشاری خواهد بود که رژیم را تا به لبه بام عقب رانده باشد. اما کو چنین فشاری؟
برای ارزیابی از ظرفیت عقب نشینی رژیم برای اصلاحات باید دید ظرفیت پیشروی اصلاح طلبان چقدر است. نیروهای طالب اصلاحات را در سه دسته می توان خلاصه کرد: اصلاح طلبان طرفدار حکومت اسلامی؛ اصلاح طلبان اپوزیسیون، و مردمی که در پی بهبود شرائط سیاسی و اقتصادی زندگی شان اند.
صاحبان اصلی قدرت، بر محدودیت های این هر سه نیروی طالب اصلاحات وقوف کامل دارند و در هر موردی اشتباه محاسبه داشته باشند، در این مورد حساب دست شان هست. آن ها بخوبی می دانند که برای اصلاح طلبان خودی، امثال خاتمی ها و کروبی ها و میرحسین موسوی ها، اسلامی بودن رژیم، خط قرمز و عبور ناپذیر است. این قماش از اصلاح طلبان با وّلی فقیه و دار و دسته های حکومتی و شیوه اداره مملکت یعنی تقسیم قدرت و ثروت در میان طرفداران رژیم اسلامی، مسئله دارند اما بقول خودشان « ساختار شکن » نیستند یعنی نه به عرصه حاکمیت اسلام و نه مالکیت سرمایه قصد تعرض ندارند و بقول خودشان می خواهند « ظرفیت های مغفول» همین قانون اساسی ولایت فقیه را فعال کرده و کشور را به « دوران نورانی امام خمینی» برگردانند، یعنی که طرد و حذف شدگان خودی را بار دیگر در صدر سفره بنشانند. خاتمی در دستگاه دولتی نیروی قابل توجهی داشت که مخالفان اصلاحات توانستند طنابِ همان قوانینی را که اصلاح طلبان می خواستند به پای تمامیت خواهان ببندند، به گردن خود اصلاح طلبان بیاندازند و یک به یک به ته چاه شان بفرستند. خاتمی از تکیه به مردم و خطر فوران مطالبات آن ها بیش از شکست اصلاحات هراسان بود، پس با خفّت تسلیم دشمنان اش شد. ایستادگی کروبی و موسوی نیز ایستادن جسورانه، و نه مثل خاتمی زبونانه، در لبه همان خط قرمز خاتمی از آب آمد، چرا که دنباله روی از آن بخش مردم که از این خط عبور کرده و شعار مرگ بر خامنه ای، مرگ بر ولایت فقیه و « جمهوری ایرانی» می داد، در ظرفیت شان نبود. استراتژهای رژیم می دانستند که این خط قرمز برای اصلاح طلبانِ خودی در حکم لبه پرتگاهی است که به محض آن که به آن برسند خود به خود سُم در خاک فرو می کنند. ترازنامه کار این قماش از اصلاح طلبان در آخر کار، بی آن که حکومت را بند انگشتی به عقب رانده باشند، بازدارندگی جنبش مردم علیه رژیم و ایجاد سرخوردگی و دلسردی در مبارزات شان بوده است.آن ها در جلو صف مردم قرار گرفتند تا سر بزنگاه، سد پیشروی شان شوند.
اصلاح طلبان غیر خودی یا باصطلاح « اپوزیسیون اصلاح طلب رژیم» چه در داخل و چه بخصوص در خارج از ایران را نمی توان یک نیروی مستقل فشار بر رژیم به حساب آورد. این اپوزیسیون، استراتژی اش را بر شرط بندی روی یابوی اصلاح طلبان حکومتی استوار کرده و می خواهد به واسطه و وساطت این طرفداران دو آتشه حکومت دینی، رژیم را برای استحاله به یک رژیم لائیک زیر فشار قرار دهد! پوچی این استراتژی بیش از همه برای خود حاکمان آشکار است. وقتی خود اصلاح طلبان حکومتی قادر به ایراد فشاری قابل اعتنا به رژیم نیستند، سایه آن ها که پشت سرشان بر زمین کشیده می شود منشأ چه فشاری بر رژیم می تواند باشد؟ آن هم برای تحمیل لائیسیته با وساطت اسلامیست ها؟! این بخش از اپوزیسیون لائیک در داخل و خارج از کشور، بقول ابن یمین، « از دنبِ لاشه خر طلبِ دنبه می کند – و آماس باز می نشناسد ز فربهی».
نیروی سومی که برای تحمیل اصلاحات به رژیم باید از آن سخن گفت، توده های مردم اند. این، جدی ترین و در عین حال پیچیده ترین بخش قضیه است. برای ارزیابی قدرت بالفعل این نیرو برای تحمیل اصلاحات به رژیم به موقعیت کنونی آن باید دقت کرد:
مردم، برای همه جناح ها و جریانات اصلاح طلب، اسباب و وسیله به حساب آمده اند تا نیروی آن را در جهت مقاصد خود علیه مخالفان اصلاحات به خدمت بگیرند. آن ها تا به حال، از دوره خاتمی تا افت جنبش ۸۸ موفق شدند از مردم در این راستا سؤ استفاده کنند. این بهره برداری محدود و مشروط به آن بوده است که مردم نه با مطالبات و شعارهای خودشان و نه با تشکل مستقل بلکه تنها زیر عَلَم اصلاح طلبان و تحت کنترل آن ها حرکت کنند و هر وقت آن ها دستور دادند، بایستند یا به خانه ها برگردند.
موقعیتی که استبداد و اختناق سیاسی و دیکتاتوری سرمایه از دوران پهلوی تا کنون مردم ایران را در آن قرار داده است، زمینه را برای چنین بهره برداری و تداوم آن در آینده بسیار مساعد کرده است: اگر به چیزی به نام « ملت ایران» قائل باشیم، این ملت نه بر مدار هویت و جایگاه طبقاتی بلکه بر مدار تفاوت ها و تعصبات مذهبی و ملی و قومی، با مهندسی آگاهانه ای از بالا و در طی لا اقل صد سال، صف آرائی شده اند و از قطبی شدن جامعه حول هویت و جایگاه طبقاتی جلوگیری شده است. در نتیجه، توده های مردم به صورت توده های بی هویتی در آمده اند که در مقاطع بحران اجتماعی یا سیاسی، با هویت های مذهبی یا قومی شان برانگیخته می شوند و با همین محمل ها تحریک می شوند و اسباب دست قرار می گیرند. توده های مردم آگاهی سیاسی و اجتماعی بسیار ناچیز و نازلی دارند و آگاهی طبقاتی شان از آن هم پائین تر است و از حد غریزه کینه و نفرت نسبت به ثروتمندان بالاتر نمی رود؛ حافظه جمعی و تاریخی شان نزدیک صفر است و در نتیجه سرکوب خشن، از هرگونه حق تشکل مستقل، بخصوص تشکل های طبقاتی و سیاسی که لازمه حیاتی ارتقا آگاهی سیاسی و طبقاتی در ابعاد توده ای اند، محروم اند.
همه این شرائط باضافه فرهنگ تاریخاً ریشه دارِ توکل و توسل، سبب شده اند که توده های مردم ایران در تنگناهای تاریخی بجای اعتماد به نفس و تکیه بر نیروی متشکل خود و مجهز به آگاهی سیاسی و طبقاتی برای گشودن راه نجات، به دنبال رهبر و ناجی بگردند. مردم ایران در طول تاریخ به رهبران دینی و قهرمانان ملی بیش از نیروی متشکل خودشان باور داشته اند و هنوز هم قربانی این توهم اند. این اگر در دوران فئودالی و شرائط قرون وسطائی کم و بیش طبیعی بود، در جامعه سرمایه داری و در قرن بیست و یکم فاجعه است؛ فاجعه تا جائی است که در سال های سراب اصلاح رژیم اسلامی، دانشگاهی ها و تحصیلکرده ها و روشنفکران طبقه متوسط و زنان رنجور از رژیم اسلامی در صف مقدم دخیل بستن به معجزات خاتمی ها و کروبی ها موسوی ها بوده و توهم خود به امکان اصلاحات در این رژیم را وسیعا در میان به توده های مردم گسترش داده اند ( البته از وجود اقلیتی روشن و بی توهم در میان زنان و کارگران و روشنفکران و هنرمندان غافل نیستم ولی آن ها امکان آگاهگری و تاثیر گذاری در ابعاد توده ای را نداشته اند). مردم ایران با وجود تجربه دو دور حکومت اصلاحاتی خاتمی، باز هم در سال ۸۸ در تنور چوبین اصلاح طلبان نان پختند. جائی که روشنفکر و با فرهنگ و فرهیخته به خاتمی و کروبی و میر حسین موسوی دخیل ببندد، تکلیف توده عامی و عادی روشن است.
اصلاحات سیاسی و اقتصادی مورد نیاز اکثریت مردم، کارگران، زنان و جوانان، با ظرفیت های ماهوی رژیم سرمایه داری – دینی ی جمهوری اسلامی در تضاد اند و تنها این مطالبات است که اگر یک نیروی اجتماعی توده ای برای به پیش راندن آن وجود داشته باشد، توان آن را خواهد داشت که رژیم را تا لبه بام به عقب نشینی وادارد. تحقق این مطالبات رادیکال، با عقب راندن رژیم از لب بام تا گودال آخرت قابل تصور است؛ به بیان دیگر، اصلاحات مورد نیاز اکثریت مردم ایران، نمی توانند توسط سران این رژیم – با هر میزان از عقب نشینی – تحقق پیدا کنند بلکه در حقیقت، اصلاحاتی با خصلت انقلابی اند که تنها می توانند ثمره یک انقلاب توده ای باشند. این اصلاحات رادیکال یا انقلاب، نیازمند بسیار چیزهاست که فعلاً مفقوداند از جمله: قطبی شدن جامعه حول طبقات اجتماعی ( بجای قطبی شدن حول مذهب و قومیت)، رشد آگاهی طبقاتی و سیاسی در ابعاد توده ای کارگران و زحمتکشان و تهیدستان، پا گرفتن و استحکام تشکل های مستقل کارگران، زنان آزادی خواه و برابری طلب و … پیوند رهبران طبیعی جنبش های اجتماعی گوناگون بویژه جنبش کارگری با توده های در گیر مبارزه، پیوند و هماهنگی و همکاری جنبش های اجتماعی مترقی و دموکراتیک با یکدیگر، ایجاد احزاب و سازمان های انقلابی برای جهت دهی متمرکز به تاکتیک های معطوف به استراتژی انقلابی در پیکارهای روزمره اقشار مختلف مردم …..
اما توده مردم، یعنی تنها نیروئی که بالقوه قادر است پشت حکومت را بر خاک بمالد، بالفعل و نقداً توده ای بی هویت، پراکنده و گیج، نا امید و سر خورده و « منتظر ظهور» ناجی است. صاحب قدرتان در حکومت، بر این وضعیت اسفبار مردم خوب آگاه اند و با حواس جمع و بی لحظه ای غفلت، از رشد هر نطفه آگاهی انقلابی، استخوانی شدن هر غضروف تشکل مستقل، و ریشه گرفتن هر بذر خود باوری و اراده توده ای، جلو گیری می کنند. از تبسم های خاتمی تا تجاوزهای کهریزک، همه در این راستا عمل کرده اند.
این پرسش که« به طور کلی اصلاحات، مردم را آرام تر و با نظام سیاسی حاکم سازگارتر می سازد یا در مخالفت با آن، جسورتر و فزون خواه تر؟ » پاسخی به همان اندازه کلی دارد که اگر اصلاحات مورد نظر مردم صورت بگیرد، طبعا مردم آرام تر می شوند و اگر آزادی بیان و تشکل و حق زندگی بهتر هم جزو دستاوردهای اصلاحات باشند، مردم از این دستاوردها برای اصلاحات بیش تر و دستیابی به حقوقی که هنوز کسب نکرده اند استفاده می کنند.
اما این پرسش بطور کلی، چه ربطی به جمهوری اسلامی دارد؟ مگر هنوز امیدی به اصلاحات باقی مانده است تا در قالب پرسشی کلی، اثرات آن بر روی مردم را بررسی کنیم؟! دنباله پرسش نشان می دهد که گویا چنین اصلاحاتی محتمل اند و فقط مانده است به این مسئله پاسخ دهیم که:
« چه نیروها و لایه هایی در ایران امروز با تعدیل هایی در خصلت مذهبی و سرکوب گرانه رژیم ، با آن سازگارتر خواهند شد و کدام ها به مخالفت جسورانه تر با آن برخواهند خاست؟ و تأثیر اصلاحات اقتصادی (معطوف به کاهش نابرابری ها) در این گروه های اجتماعی چه خواهد بود؟»
تنها جوابی که من می توانم به چنین پرسشی بدهم این است که « خیره میازمای این آزموده را – کز ریگ نیامده ست خردمند را خمیر» ( ناصر خسرو). چون اصلاحات قرار نیست بشود، پس سئوال به این صورت قابل طرح است که: چه نیروهائی با امید بستن به اصلاحات و تعدیل موضع خود در قبال سرکوبگری آن، خود را با این رژیم سازگاتر می کنند؟ و کدام نیروهای اجتماعی اند که با توهم نسبت به امکان اصلاحات اقتصادی(معطوف به کاهش نابرابری ها)به گوشت قربانی گرگ های طبقه بورژوا در جنگ مافیائی میان دزدان و قاتلان حاکم تبدیل می شوند؟
جواب ام را به این هر دو پرسش در سطور بالا داده ام.
۱۴ فوریه ۲۰۱۳
متاسفانه بخش دیدگاههای این مطلب بسته است.