“بگذار سخن بگویم!” شعری از سید علی صالحی‎

آقای رئیس جمهور!  /  سال به سال  /  هر سال  /  یک سین ساده  /  از سفره ی هفت سینِ ما کم می شود، /  چرا…؟  /  رویا می پرسد.  /  رویا دخترِ یکی از کارگرانِ همین خطِ واحد است. ….

سید علی صالحی‎

آقای رئیس جمهور!

سال به سال
هر سال
یک سین ساده
از سفره ی هفت سینِ ما کم می شود،
چرا…؟
رویا می پرسد.
رویا دخترِ یکی از کارگرانِ همین خطِ واحد است.

سال به سال
هر سال
هزار مشقِ دشوار
بر شبِ تکلیف و ترانه ما تحمیل می شود،
چرا…؟
چرا نمی گذارند کسی
در امتحانِ آسانِ نان و سرپناه قبول شود؟
امید می پرسد.
امید فرزندِ یکی از کارگرانِ نیشکرِ تلخاب است.

سال به سال
هر سال

(بگذار سخن بگویم!)

واژه ها
بی وثیقه آزاد نمی شوند،
این کیفر خواستِ تبانیِ ما با ترانه ی زندگی ست؟

نه رویا می پرسد نه امید،
من می گویم؛
پدرِ من هم
یکی از کارگرانِ خسته ی همین جهان بود.

سال به سال
هر سال
صحبت از نفت و چراغ و سپیده دم است
صحبت از سفره گشودنِ صبح است
صحبت از علاقه ی عجیبی به اسمِ عدالت است،
اما پرده ها تاریک
پدرها خسته
سفره ها خالی ست.

سال به سال
هر سال

(بگذار سخن بگویم!)

بگذار هر چه می خواهد ببارد،
ببارد از سنگ، از سیاهی، از سکوت،
ما نومید نمی شویم
ما همچنان
سفره ی بی سینِ خانوارِ خویش را
با الفبای تمام عیارِ عشق می آراییم.
این را من نمی گویم،
مادرانِ ما می گویند.

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.