“تهران شهر گسیخته‌ها” گفت‌وگو با «کمال اطهاری» درباره ویژگی‌های پایتخت

تهران شهر گسیخته‌ای است. شهری که نتوانسته سرمایه اجتماعی صدو چندساله اخیر خود را دوام بخشد و یک هویت یکپارچه از خود نمایش دهد. دیگر بخش مهم مصاحبه او اشاره به شکل‌گیری بورژوازی مستغلات در تهران دارد. اصطلاحی که در فضای فکری تهران به نام او سند خورده است ….

تهران شهر گسیخته‌ها

شرق / مهدی افشارنیک
عکس: میلاد پیامی

من خودم بچه خیابان ری هستم. این را کمال اطهاری وقتی از او می‌پرسم تهران هویت دارد یا نه؟ می‌گوید. با این توضیح اطهاری که در واقع تهران باید هویت داشته باشد اما این‌گونه نیست. از نظر او تهران شهر گسیخته‌ای است. شهری که نتوانسته سرمایه اجتماعی صدو چندساله اخیر خود را دوام بخشد و یک هویت یکپارچه از خود نمایش دهد. دیگر بخش مهم مصاحبه او اشاره به شکل‌گیری بورژوازی مستغلات در تهران دارد. اصطلاحی که در فضای فکری تهران به نام او سند خورده است. تهران‌شناسی از دید«بچه تهرانی» که منتقد هویت شهری است جالب است به هر جهت.

تهران در ذهن شما چه ترکیبی دارد؟
من خودم در کوچه «آبشار» متولد شده‌ام و زندگی‌ام را از مرکز شهر تهران آغاز کرده‌ام. تهرانی که من می‌شناختم مانند یک محله بزرگ بود که به قول طراحان شهری هر گوشه‌اش برایم دارای هویتی بود و در عین حال در دسترس هم بود. به تدریج این ذهنیت از من دورتر شد و هر چه که گذشت، تهران هویت خود را پراکنده کرد. نمی‌خواهم بگویم هویتش را از دست داده بلکه دچار گسیختگی شده است که به‌دلیل گسیخته بودن تاریخ ماست. البته نه به عبارتی که آقای «کاتوزیان» اعتقاد دارد تاریخ ما کلنگی است. جغرافیای تهران به عنوان تجلی تاریخ ایران این گسیختگی را نشان می‌دهد. در واقع این تاریخ است که جغرافیا را می‌سازد. عبارت معروفی است که می‌گوید مدرنیسم یعنی گسست از گذشته، یا مدرنیسم یعنی نقد حال. در تاریخ ایران نه به آن شیوه‌ای که آقای کاتوزیان تحلیل می‌کند بلکه به این عنوان که پس از مدتی که از آغاز مدرنیسم گذشت، مدرنیسم به معنای نفی سنت در ایران پا گرفت. در صورتی که مدرنیسم نقد حال و سنت است. وقتی نفی در میان باشد گسیختگی ایجاد می‌شود نه گسست.

فرق این دو را در چه می‌دانید؟
وقتی به نفی حال و سنت ‌بپردازید، انباشت دانش و سرمایه اجتماعی صورت نمی‌گیرد و تاریخ از هم گسیخته می‌‌شود. اما با نقد، گسست از سنت صورت می‌گیرد که ادامه تاریخ است در هیئتی نو. جامعه می‌تواند از ظرفیت سرمایه‌‌ تاریخی و جغرافیایی خود استفاده کند. این مورد را در کشورهای جهان سومی مانند هند، چین و برزیل که پویایی نسبی دارند می‌توان مشاهده کرد. برزیل از دیکتاتوری گسست، اما گسیخته نشد. چین از سیستم کمونیستی جدا شد، اما خلاف شوروی، جامعه چین گسیخته نشده است. اما اکنون ایران و نماد آن تهران از لحاظ تاریخی گسیخته است و این در فضایش نمود یافته است.

به تعبیر شما خراب کردن یادمان‌‌های تهران قدیم گسست است یا گسیختگی؟
بدیهی است که یادمان‌ها را نباید تخریب کرد. اما بگذار به بحث قبلی برگردیم. انقلاب مشروطه براساس دانش علامه‌ها و روشنفکران مشروطه، نقد و گسست از سنت بود. مثال بارز آن قانون مدنی است. قانون مدنی چنان آمیزه سنت و مدرنیته است که هنوز هم اساس جامعه مدنی ایران است و تا به حال هیچ‌کسی به این متن کوچک و فشرده ولی بسیار اساسی نتوانسته دست بزند. این زندگی روشنفکران مشروطه را نشان می‌دهد که از سنت گسستند اما گسیخته نشدند برای همین هم وقتی رضاشاه اقدامات خود را آغاز می‌کند به قول ما وظایف انقلاب مغلوب را انجام می‌دهد. مارکس اعتقاد داشت دولت شکست‌دهنده انقلاب موظف است وظایف انقلاب مغلوب را انجام دهد. روشنفکران مشروطه وظایف انقلاب مشروطه را به‌خوبی و بادقت با پیوندشان با جامعه تعریف کرده بودند. دولت «رضاخان» دولت دیکتاتوری بود و برای مشروعیت پیدا کردن موظف بود وظایف انقلاب مغلوب را انجام دهد که شامل دولت ملی، دانشگاه، راه‌آهن، قانون تجارت و… بود. در واقع وقتی استبداد صغیر (محمدعلی‌شاه) شکست خورد، استبداد ایرانی برای همیشه از دور خارج شد و آن شیوه امکان بازتولید را نداشت. در واقع توده مردم در این شکست دخیل بودند و روشنفکران مشروطه توانسته بودند توده مردم را قانع کنند که شیوه قدیمی اقتصادی- سیاسی حاکم بر ایران به دردشان نمی‌خورد. دیگر اینکه روشنفکران قادر بودند قانون مدرنی بنویسند که به جامعه‌شان تعلق داشت. رضاشاه وقتی از فروغ‌السلطنه (فروغی) برای پست نخست‌وزیری استفاده کرد، در واقع از سرمایه اجتماعی ایران استفاده کرد. مارکس معتقد است در زمان انتقال فئودالیسم به سرمایه‌داری، اشراف اصلاح‌طلب سردمدار هستند. رضاشاه ازین‌‌رو فرایند را گسیخته نکرد، که حداقل وظایف انقلاب مغلوب را انجام داد. این از لحاظ تاریخی، اما از لحاظ جغرافیایی یا فضایی، خیلی از ساختمان‌‌هایی که در زمان رضاشاه ساخته شده است به عنوان میراث فرهنگی باقی مانده است، هرچند شهرسازی‌‌اش به لحاظی یک نوع جراحی بود.

شما از نوسازی رضاخانی دفاع می‌کنید؟
دفاع همه‌جانبه ندارم اما مردم، خیابان‌هایی با امکاناتی مانند چراغ برق، راه درست و تسهیلات می‌خواستند. خیابان‌هایی می‌‌خواستند که به بانک یا بیمارستان یا دانشگاه بروند. به هر حال در این میان ساختمان‌هایی به ناچار تخریب می‌شد. اما بخش عمده‌‌ای از این تخریب عمدتا برای ایجاد «ارزش استفاده» برای مردم بود، نه برای «ارزش مبادله» یا تراکم فروشی امروز، که دارد نه تنها در تهران، بلکه در تمام شهرهای ایران، نه تنها بافت تاریخی، بلکه تمام فضاهای هویت‌بخش را قربانی رانت‌‌جویی بورژوازی مستغلات دولتی، خصوصی می‌‌کند.

به اعتقاد شما خراب کردن یک بنا گسیختگی نیست؟ یکسری از تهران‌پژوهان معتقدند رضاخان می‌توانست ساختمان‌های جدید را در فضاهای خالی‌ای که وجود داشت بسازد.
البته من تهران پژوه نیستم، اما این القای فضاست. ارگ حکومتی، کاخ گلستان، مجلس و بازار در مرکز شهر تهران بود و اگر مرکز تجاری و اداری و سیاسی شهر را به جای دیگری منتقل می‌کرد القای مصنوعی فضا می‌شد که شهر را بی‌‌هویت‌‌ و ناکارآمد می‌‌ساخت.

به نظر شما ستیز رضاخان با بناهای قاجاریه به خاطر تنفر با قاجاریه بود؟
خیر، با این قاطعیت نمی‌‌توان گفت. چون اگر این‌طور بود هیچگاه در کاخ گلستان زندگی نمی‌کرد. گروه مرجعی که در نهایت قانونگذاری را در ایران هدایت می‌کردند اشراف اصلاح‌طلب بودند که تا ابتدای دهه۵۰ این هدایت را بر عهده داشتند و «محمد‌رضا شاه» هم وقتی می‌خواست اصلاحات ارضی را انجام دهد از «امینی» استفاده کرد چون دانش این کار را داشت. «دکتر مصدق» ابتدا مصدق‌السلطنه بود. این‌ها اشراف اصلاح‌طلب بودند و در واقع سرمایه اجتماعی ایران را حمل می‌کردند.

شما اعتقاد دارید که گسیختگی ایجاد نشد؟
بله، گسیختگی غالب نبود. به مرحله اول قانونگذاری که نگاه کنید از آنجایی که نهادهای اجتماعی ایران را حمل می‌کرد باعث توسعه حداقلی آن هم می‌شد. توسعه یعنی از نهان بیرون آوردن. در واقع تاریخ و جغرافیای بعد از انقلاب مشروطه چون از دل یک گروه مرجع بیرون می‌آید که با تاریخ و جامعه ایرانی آمیخته است، می‌تواند یک سیستم قانونگذاری را زیر چارچوب دیکتاتوری بسازد که مانع از گسست ایران شود. به همین ترتیب آنچه در تهران آن زمان مشاهده می‌شود در واقع آغاز یک جغرافیای مدرن است که هنوز هویت دارد. مانند فضای مجلس و میدان بهارستان که مرکزیت گفتمان ملی بود و از دوران قاجار به یادگار مانده بود.

نوستالژی وقتی به وجود می‌آید که یادمان از بین برود و ملت قدیم را پاس می‌دارد و جدید و نو را شر می‌داند و حتی یک تقابل با مدرنیته شکل می‌گیرد. حتی در سروده‌های شاعران هم یک نوع آه و ناله نسبت به گذشته و از بین رفتن آن است.

این بخشی از واقعیت است، اما همه آن نیست. وقتی دیکتاتوری وجود دارد به هر صورت قانون به وسیله دولت جعل می‌شود. جعل در فارسی دو معنا دارد. یکی ساختن و دیگری به معنای تقلب است. ببینید، قانون را ابتدا روشنفکران مشروطه می‌‌ساختند، نه رضا شاه. اما اگر دموکراسی به وجود نیاید جعل قانون از معنای ساختن، به سمت معنای تقلب می‌رود. این فرایند در ایران کاملا ملموس است. وقتی انقلاب مشروطه شد کل افرادی که می‌توانستند به صورت قانونی فکر کنند یا قرارداد اجتماعی ببندند تعداد محدودی بودند. روشنفکران مشروطه قوانین را نوشتند یا ساختند. در واقع در دوران مشروطه، روشنفکر ارگانیک ایران در اساس همان اشراف اصلاح‌طلب بودند. هم علما، هم کمونیست‌ها و هم بورژوا‌ها از اشراف اصلاح‌طلب بودند. پس هنوز روشنفکران گسیخته از هم نیستند و در واقع با جامعه ارگانیک هستند، یا قانون هنوز نوعی قرارداد اجتماعی است. اما به‌تدریج چون دموکراسی نبود، گفتمان و پیوند بین جامعه و روشنفکران کمتر می‌‌شد. از سوی دیگر طبقات هم در ایران شکل می‌گرفتند، اما امکان حضور در قانون‌‌گذاری را نداشتند. پس هم قانون‌ از جامعه جدا می‌شد و هم انسجام درونی را از دست می‌داد و به جعل به منزله تقلب تبدیل می‌شد. در دهه۵۰ که نخوت شاهانه بالا گرفت گسیختگی‌ها در قانونگذاری خودشان را نشان دادند. در واقع دولت هرچه بیشتر ارتباطش را با جامعه پیچیده و منقسم به طبقات از دست می‌دهد و مستقل می‌شود.

با این همه نوعی عقلانیت ابزاری بر آن حاکم بود، هرچند عقلانیت ارتباطی را از دست داده بود. سیستم قانونی ما در بعد از انقلاب نیز انسجام درونی ندارد و هنوز نتوانسته عقلانیت ارتباطی را به دست بیاورد. نوستالژی در واقع همان از دست رفتن عقلانیت ارتباطی، یا ارتباط دموکراتیک جامعه با آن چیزی است که ساخته می‌‌شود. وقتی کسی حال را از آن خود نداند، به گذشته غبطه می‌‌خورد.

تحلیل رایجی وجود دارد که معتقد است نظام ارباب و رعیتی وقتی به هم خورد موج مهاجرت دهه ۴۰ و ۵۰ تهران را به وجود آورد.

مساله این است که هر تحولی آسیب‌های خاص خود را دارد. رابطه بین ازدیاد تولید در بخش کشاورزی و شاغلان در بخش کشاورزی در جهان رابطه معکوسی است. هر اتفاقی در ایران می‌افتاد روستاییان به سمت شهرها مهاجرت می‌کردند. اما می‌بینیم تولید کشاورزی همواره زیاد شده است.

اما ما بعدها به واردکننده گندم تبدیل شدیم.

این مساله به دلیل ازدیاد جمعیت و در واقع ناقص بودن اصلاحات ارضی بود. مساله این است که آیا اگر ارباب‌ها روی کار باقی می‌ماندند آیا وضعیت بهتر بود؟ به هر حال محمدرضا شاه کاری را انجام داد که در واقع مصدق و یک مقدار هم «حزب توده» شروع کرده بودند. شاه باید ادامه وظایف انقلاب مغلوب مشروطه و وظایف نهضت مغلوب ملی را انجام می‌‌داد.
امروزه تهران شهری است که تراکم می‌فروشد که ساخت و ساز ایجاد کند. امروزه ساختن بنا بر این منظور است که یا سرپناه یا به نوعی پس‌انداز باشد. می‌خواهم بدانم ریشه این فروش شهر تهران از کجاست و دیگر اینکه اگر طرح «فرمانفرمایان» اجرا می‌شد به کجا می‌رسیدیم.

برگردیم به دوره رضاشاه. قانون مشروطه اختیارات ایالتی و ولایتی را به شوراهای ایالتی داده بود. رضاشاه متوجه شد که با این اوضاع نمی‌تواند جریان متمرکز را ایجاد کند و در واقع شهرداری‌ها را به بدنه دولت منضم کرد. این وضعیت ادامه داشت تا دکتر مصدق قانون شهرداری‌ها را تدوین کرد و در واقع بنیان قوانین شهرداری امروز همان قوانین دکتر مصدق است. قوانینی هم در زمان دکتر مصدق بود مانند اینکه تا ۵۰ کیلومتری «میدان سپه» کسی نمی‌تواند مالک زمین باشد در واقع می‌خواستند جلوی زمین‌خواری را بگیرند. بعد در دهه ۴۰ تکنوکراسی جای بروکراسی را گرفت یعنی وزارت آبادانی و مسکن تشکیل شد که سال ۱۳۵۲ به وزارت مسکن و شهرسازی تبدیل شد در واقع طرح‌های شهری از زیر نظر وزارت کشور به زیر نظر وزارت مسکن و شهرسازی منتقل شد. وظیفه تهیه طرح‌های جامع شهری به عهده وزارت مسکن و شهرسازی است و شورای‌عالی شهرسازی هم وظیفه تصویب را برعهده دارد که یک فرایند نسبتا تکنوکراتیک وجود دارد. اما در نهایت شهرداری جایی است که از نظر مدیریت کاملا تابع حاکمیت امر سیاسی است. یعنی مدیریت شهری امری شهری نبود. وقتی جنگ پایان گرفت و موضوع اصلاحات ایران و تعدیل اقتصادی در دستور کار قرار گرفت جعل‌های سراسیمه قانون آغاز شد. در آن سیستم قانونگذاری قبلی که از طریق پول نفت به وجود آمده بود، شهرداری با پول نفت شهر را اداره می‌کرد. در واقع شهر با پول و حاکمیت دولت اداره می‌شد نه با پول و حاکمیت مردم. اما بعد از جنگ دولت با کمبود درآمد مواجه شده بود و برنامه‌‌ریزی هم از نظر افتاده بود، که باعث شد هیات دولت قانونی تصویب کند که از آن به بعد کلانشهرها باید هزینه‌های‌شان را خودشان تامین کنند. این نهادسازی نیست، این جعل قانون است. این کار یک شبه قابل انجام نیست باید فرایند نظارت تشکیل و مشخص شود این هزینه‌ها از کجا باید تامین شود. در واقع این قانون فاقد کارشناسی حداقلی بود. در آن زمان شهر تهران ظرفیت‌های زیادی داشت. بنابراین از این ظرفیت شهرداری استفاده کرد و پس از فاتحه خواندن برای قانون زمین شهری، تراکم فروشی شروع شد و اوضاع مالی شهرداری رونق گرفت و شروع به آبادانی کرد. مدیریت شهری نمی‌تواند خارج از قواعد شهری برای آباد کردن شهر کار کند. البته این فکر که شهر باید از درآمد نفتی منفک شود و خودش، خودش را اداره کند فکر خوبی است. اما پشت این فکر باید برنامه جامعی باشد. طرح جامع شهر با تراکم‌فروشی از همان ابتدا زیر سوال رفت. چون محلات معینی بود که موردپسند سرمایه‌گذاران بود. در طرح جامع «فرمانفرما» در منطقه شمیران نباید بیشتر از چهار طبقه ساخت و ساز می‌شد چون می‌‌گفتند ریه تهران است اما در طرح جدید همه اشتیاق داشتند که در این منطقه ساختمان‌سازی و زندگی کنند. البته این اتفاق منجر به شکایت وزارت مسکن و شهرسازی به دیوان عدالت اداری شد که طرح جامع به مثابه قانون به شهرداری ابلاغ می‌شود و شهرداری با فروش تراکم در این محلات قانون را زیر پا گذاشته است.

اما در دوره آقای «ملک مدنی» تراکم‌فروشی ممنوع شد.
اما اصلاح‌طلبان تحقیق و تفحص گذاشتند و ایشان کوتاه آمد و برکنار شد. یعنی بورژوازی مستغلات چنان قوی شده بود که اگر کسی می‌خواست جلوی فروش تهران را بگیرد سرنگونش می‌کردند. به نظر من واکنش به همین مسایل، یکی از دلایل پوپولیسم رایج شد.

در حال حاضر روند فروش تراکم چگونه است؟
به دلایل رکود مسکن کمتر شده و در جاهایی از نظر فضا به اشباع رسیده است.

گفته می‌شود در حال حاضر ۶۵۰هزار واحد خالی در تهران موجود است.
۳۰۰هزار واحد که قطعی است یعنی مسکن برای یک میلیون و ۳۰۰هزارنفر. سیستم اقتصادی ایران در دهه۷۰ در خدمت بورژوازی مستغلات بود. در واقع در برنامه سوم توسعه ساختمان‌های بیشتر از سه طبقه انبوه‌سازی تلقی می‌شد و به همین دلیل می‌توانستند از وام‌های ارزان استفاده کنند. در حال حاضر هم مسکن مهر واژه‌ای بود که در طرح جامع برای مناطقی خاص در نظر گرفته شده بود که جمعیت هر شهر باید با سیستم‌های حمل و نقل به هم متصل باشد. تهران از زمانی که توسط آقامحمدخان پایتخت شد یک شهر بین‌المللی شد. اما الان حتی طاقت بین‌المللی را هم ندارد چون برای خیلی از برنامه‌ها مانند کنفرانس بین‌المللی باید تهران تعطیل شود. اما چندین سال است که عهده‌دار وظایف بین‌المللی هم نیست چه برسد به وظایف جهانی که پیوسته در جریان است.

از نظر شما راهکار جایگزین برای درآمد تهران چیست؟
شهری مانند تهران باید وارد مقوله دوران نوین شود یعنی اقتصاد دانش پایه به درد تهران می‌‌خورد. حداقل سه دانشگاه برتر خاورمیانه در تهران است. پهنه‌های صنعتی تهران بزرگ‌ترین‌ها در خاورمیانه است. در واقع در شهر تهران دانش می‌تواند به فن و تولید تبدیل شود. بخشی از مالیات‌‌ها نیز، بخصوص مالیات بر مستغلات، باید به شهرداری داده شود.

یکی از مواردی که شهرداری دنبال می‌کند این است که عوارضی که شهروندان پرداخت می‌کنند خرج شهر شود نه دولت.
اگر شهری نوآور نباشد و کالایی برای عرضه نداشته باشد باقی نمی‌ماند. این کالا در تهران تولید نمی‌شود. کالای تولید تهران تنها به شهرستان‌ها ارسال می‌شود. برآورد ارزبری سالانه تهران ۲۰میلیارددلار است در حالی که صادرات تهران به خارج ۵/۱ تا ۲میلیارددلار بیشتر نیست. این مشکل ذاتی شهر تهران نیست بلکه مشکل دولتی است که اقتصاد را به سمت دانش‌پایگی نمی‌برد و می‌خواهد در راه ساخت مسکن ویژه صرف کند.

در واقع باید صنایع را ارتقا دهیم که از این طریق بتوانیم تهران را اداره کنیم.
بله، از این طریق درآمد ایجاد می‌شود و مردم می‌توانند مالیات پرداخت کنند. شهر تهران مانند ساختمان چندطبقه است که شارژ بالایی دارد. کسی می‌تواند این مبلغ را پرداخت کند که درآمد بالا داشته باشد. وقتی مردم تهران درآمد ریالی، ولی هزینه‌های دلاری داشته باشند شهردار نمی‌تواند شهر را اداره کند. مالیات مستغلات متعلق به شهرداری است اما دولت این مبلغ را دریافت می‌کند. ما نمی‌توانیم به مردم برای پرداخت عوارض فشار بیاوریم چون درآمد تا حدی نیست که بتوانند این عوارض را پرداخت کنند.

در پایان بحث گسیختگی را جمع‌بندی می‌کنید؟

در حال حاضر فضای شهر تهران گسیخته است چون تاریخ ما گسیخته است. اما جامعه بسیار هوشمندتر از مدیریت خود است، برای همین هر از گاهی راه‌حل‌هایی پیش روی دولت می‌گذارد که باید بدان گوش بسپرد. شهر تهران اولین شهری است که پایتخت قانونی شده است. یعنی مجلس آن را تصویب کرده. شهر تهران اولین جایی است که نهضت ملی نفت را حتی تا سطح جهانی برپا کرده. در واقع تهران پایتخت آزادی و استقلال است و آن را با انقلاب و جنبش‌‌هایش به اثبات رسانده است. شهروندان تهرانی آینه تمام نما و پیش‌روی ایران‌‌اند، آنها نسبت به شهری که با خرد وکارشان می‌‌سازند حق دارند؛ پس باید تکلیف فضاهایش را خودشان تعیین ‌‌کنند، نه دولت و نه اندکی بساز و بفروش. گسیختگی یعنی همین! مراکز بین‌‌المللی‌‌اش را به دوبی و مسابقات «جام تختی» را به «تاشکند» و آسیایی‌‌اش را به قطر سپرده‌‌اند و تنش را به بورژوازی مستغلات. شهر تهران هویتش را با کار و هوشمندی شهروندانش به دست ‌آورده است که از تمام اقوام و جغرافیای ایران‌‌اند و تاریخ و فرهنگی ریشه‌‌دار و انقلابی آنها را به هم پیوند داده است. اما این پویایی و هویت را قدرت دولت و حرص بورژوازی مستغلات از آنها گرفته، فضا و تاریخ شهر را گسیخته و در دود و مه گرفتارشان کرده است.
————————————-
منبع: روزنامه شرق
http://sharghdaily.ir

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.