همنشین بهار: احمد قابل، ظریف جلالی و «گروه والعصر»

احمد قابل که هوادار آزادی و عقلانیت بود و حرمت اندیشه و اندیشیدن را پاس می‌داشت، دلیرانه بندها را یکی بعد از دیگری گسست و در برابر جبارّان ایستاد. ….

ghabel-hamneshine-bahar

احمد قابل، ظریف جلالی و «گروه والعصر»
همنشین بهار

من از مرگ احمد قابل خوشحالم.

آن جان شیفته، دیگر تحمّل جسم رنجورش را نداشت.

البته باور نمی‌کنم که امثال او بمیرند.

باور نمیکنم که عشق نهان میشود به گور

بی آنکه سر کشد گل عصیانی اش ز خاک

به ظاهر مردگان، حّی و حاضرند.

هُمْ جَمِیعٌ لَدَینَا مُحْضَرُونَ.
کدام دانه فرورفت در زمین که نرُست؟
………………………………….

اگر مرگ نبود ماه بر نمی‌آمد تا فرو رود.

مرگ دوست آدمی است و چه بسا برای من و تو نیز شرایطی پیش بیاید که آرزوی دیدارش را داشته باشیم و او را که در سایه نشسته و ما را می‌پاید، صدا بزنیم.مرگ چیز خوبی است. اگر نبود ماه بر نمی‌آمد تا فرو رود.
اگر مرگ نبود جهان ارزشی نداشت، زنجیره تکامل از هم می‌گسست و بشر بسان خرمنی ناکوفته که کاه و دانه اش به هم آمیخته است مهُمل بر زمین می‌ماند.
بی جهت نبود که امثال مولوی و شیخ صلاح الدین زرکوب هنگامه مرگ جشن و رقص و سماع بپا می‌کردند و از رفتن به سوی محبوب و پیوستن به مطلوب دم می‌زدند. مرگ دوست آدمی است و هر وقت رسید قدمش مبارک باد.

چون بلال از ضعف شد همچون هَلال
رنگ مرگ افتاد بر روی بلال
جُفت او دیدش، بگفتا: واحَرب
پس بلالش گفت: نه نه واطرَب
تا کنون اندر حَرَب بودم ز زیست
تو چه دانی مرگ چون عیش است و چیست؟
………………………………….

نیستی، آبستن‌ هستی است.
از شما چه پنهان مرگ اساساً امری است مجازی که واقعیّت ندارد. چرا؟ چون رسیدن به سکون مطلق، به دمایی که آنتروپی صفر می‌شود، در همه حوزه ها عملی و امکان پذیر نیست.
به عبارت دیگر دمای صفر درجهٔ کلوین، (منهای ۲۷۳٫۱۵ درجهٔ سانتی‌گراد)، هنوز آنچنان که باید و شاید تسخیر نشده و دور از دسترس است. یعنی نیستی سرشار از وجود و آبستن‌ هستی است و ما که خیال می‌کنیم می‌میریم نمی‌میریم.

هستی در عین نیستی و نیستی در عین هستی آدمی را مبهوت می‌کند.

اگرچه توضیح دقیق پدیده مرگ و جزئیات لحظه آن هنوز با گره و پیچیدگی همراه است و چگونگی پیر شدن یعنی فرآیند زوال و کاهش نیروی موجود زنده در گذر زمان به صورت قطعی مشخص نشده است، امّا وجود مرگ، یکی از ویژگی‌های مهم بقا برای ژن محسوب می‌شود.

به صورت نظری سلولّها نامیرا هستند و می‌توانند تا بینهایت تقسیم شوند امّا در «دی ان ای» DNA زائده‌هایی به نام تلومر (Telomere) وجود دارد که در هر تقسیم سلولّی اندازه اشان کوتاه و کوتاهتر شده و در نهایت، پس از به پایان رسیدن آن، تقسیم سلولی متوقف می‌گردد.
وقتی کاهش طول تلومر به حد بحرانی برسد و در تقسیم سلولی اندازه تلومر ثابت بماند، فرد آرایش سلولی مغز خود و در نتیجه اطلاعات ذخیره شده آن را از دست می‌دهد و مرگ از راه می‌رسد و در می‌زند.
(DNA = دئوکسی‌ریبونوکلئیک‌اسید، نوعی اسید نوکلئیک که دارای دستورالعمل‌های ژنتیکی است و برای کار کرد و توسعه بیولوژیکی موجودات زنده مورد استفاده قرار می‌گیرد)
………………………………….

مرگ گاهی ریحان می‌چیند.
مرگ چیست؟ درون ما لانه دارد یا از بیرون می‌آید؟ موت است یا حیات؟ نردبان است یا بام؟ آیا مرگ هم سایه دارد؟ مرد است یا زن؟ و آیا خود مرگ هم می‌میرد؟
آیا مثل هاونی که به کار سائیدن می‌آید امّا خودش نیز اسیر سائیدن می‌شود، خود مرگ هم می‌میرد و سائیده می‌شود یا تنها چیزی که زنده می‌ماند خود او است؟
آیا مرگ که نمادی از کهولت و آنتروپی است کلید قفل بقا و خود دروازه ای به نگانتروپی و زندگی هم هست؟
آیا اینکه در کتب آسمانی از آفرینش و خلق مرگ (خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیاه) صحبت شده، به این معنا است که اساساً نیستی که هستی جلویش لنگ می‌اندازد، خود آبستن هستی است؟
آیا «کلُّ شَىْ‏ءٍ هَالِک إِلَّا وَجْهَهُ» که مولوی نیز بارها در مثنوی بکار برده و مترجمین غالباً اینگونه به فارسی آورده اند که «همه چیز جز ذات احدّیت، جز او، فانی است»، می‌تواند این معنا را هم بدهد که همه پدیده ها جز راستا و جهت تکاملی آن محو و نابود می‌شوند. یعنی عمل صالح، عمل تکامل دهنده و رهائی بخش که خود یک هنر بزرگ است همواره پویا و ماندگار خواهد ماند؟

آیا اینکه زندگی آدمی پایان می‌پذیرد ولی مقاومت و هنر او جاودانه باقی می‌ماند، از یک هستی جدید که به ظاهر نیستی می‌نماید، حکایت نمی‌کند و نشان نمی‌دهد که در این مورد نیز اصل بقای انرژی صدق می‌کند؟
………………………………….

احمد قابل و ظریف جلالی
چند سال پیش احمد قابل از دوستش «محمد حسن ظریف جلالی» نام برده بود و من از ایشان پرسیدم آیا نامبرده در زمان شاه، زندانی سیاسی نبود؟ و…
آقای قابل در پاسخ نوشتند:
سلام بر شما
الف) آری. ایشان قبل از انقلاب دستگیر و به حبس ابد به علاوه ی ۱۰ سال زندان محکوم شده بودند
ب) بعد از انقلاب نیز در تاریخ ۲۷/۸/۱۳۷۶ همزمان با هجوم به بیت آیه الله منتظری در قم، من و ایشان با هم دستگیر شدیم و ایشان پس از یک ماه و من پس از ۴۰ روز بازداشت در بازداشتگاه اطلاعات مشهد(خیابان کوهسنگی) با وثیقه آزاد شدیم و در فروردین ۱۳۷۷ در محاکمه ای غیر قانونی (همراه با برخی دوستان دیگر) هر کدام به یک سال حبس تعلیقی به مدت ۵ سال، محکوم شدیم.
اتهامّات هردوی ما عبارت بودند از؛ اهانت به رهبری، اقدام علیه نظام، نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی و تبلیغ علیه نظام
ایشان در شهریور ۱۳۷۸ و یک روز پس از انجام عمل جراحی باز «قلب» در بیمارستان قائم مشهد، به رحمت خدا پیوست. متأسفانه جز یک فیلم مختصر، عکس ایشان را ندارم و گر نه حتما منتشر می‌کردم و یا برای شما پیوست می‌کردم. شاد و تندرست و پیروز باشید. احمد قابل
………………………………….

گروه والعصر و ظریف جلالی
پیش از انقلاب بزرگ ضد سلطنتی، محمد حسن ظریف جلالی با هادی کاملان (کلید ساز) و على صبورى (بابا صبوری= کارگر قالیباف) و علی خلخال (شیشه فروش) و… با گروه والعصر که در مشهد و قوچان و بجنورد، و… علیه رژیم شاه فعالیت داشت و در ارتباط با مجاهدین بود، فعالیت می‌کرد.

محمد تقی برادران، جهانگیر سرمدی، غلامرضا بیجاری، علی اسماعیل زاده (دانش آموز) حیدر الهی. حسین رأفتی، علی باقرزاده، (هر سه معلم)، علی خراشادی (دانشجو)، عباس رستگار (معلم که شعر و سرود، می‌سرود)، اسماعیل وفا یغمایی (دانشجو ی فقه و حقوق و معارف اسلامی). هاشم مددی (استاد یار دانشکده علوم)، مهدی مددی (دانشجوی رشته فلسفه)، محمد نوروزی (دانشجوی ادبیات)، حسین ارگنجی (دانشجوی فیزیک)، میر طه میرصادقی، حسن رحیمی بیدهندی. جواد هاشمی، علی اصغر فقیهی سرشکی (هر چهار نفر دانشجویان حقوق و معارف اسلامی)، صفدر…، مهدی اخوان (اخو = روحانی معمم ودانشجوی دانشکده پزشکی)، نصرالله مروّج (دانشجوی علوم)، ولی پیامی (دانش آموز پانزده ساله)، علی خادمی (روحانی معمم)، حسین فرصت (دانشجوی دندانپزشکی)، رضا ماهوان، محمود جعفری، اسدی گنابادی (روحانی)، سید عباس موسوی قوچانی (روحانی معمم)، عباس محسن زاده کاشانی (دانشجوی مشغول به تحصیل در آلمان)، علی سجادی طبسی (طلبه)،…شادانلو (کشاورز)، جعفر اردکانی، حاجی شالچی، طلبه دلیری به نام «مصباح» (که بعدها تیرباران شد)، محمد محمدزاده (دانشجو)، محمود قزی (دانشجو)، قدرت الله پدیداران، حمید مهدی شیرازی (دانشجوی رشته جغرافی)، حسین دلشاد (بنّا)، حمزه دنیوی (کشاورز)، رحمان پارس (چوپان)، …رحیمی (کدخدای یکی از روستاهای اطراف مشهد بود که بعدها در زندان تغییر مرام داد) و حاج فلاح که دستارش حکیم ابوالقاسم فردوسی را بیاد می‌آورد وبه گروه والعصر اسلحه فروخته بود و در سن شصت سالگی مقاومتی تحسیتن برانگیز در زیر شلاق نشان داد ـ همه به نوعی با گروه والعصر گره می‌خوردند. البتّه بعضی ها چون عباس محسن زاده کاشانی غیرمستقیم به گروه والعصر مرتبط می‌شدند.

(عباس محسن زاده کاشانی در پی کناره گیری از جریان تقی شهرام و بازگشت از آلمان در آهنگری پدرش به دام ساواک افتاد و بطور دردناکی شکنجه شد و سالها بعد در عملیات چلچراغ بر اثر ترکیدن لوله توپ جان باخت.)

دستگیری حسین نامدار، نادر افشار، علوی (روحانی)، مروی سماورچی (روحانی که از زندان قصر به وکیل آباد منتقل شده بود)، جلال منتظمی، محمد شهسواری، حسین ربوبی، مهدی صادقی، حسین صادقی، احمد تشرفّی سمنانی، سید مصطفی رضوی حیدری (روحانی)، محمد باقر فرزانه (روحانی)،…صالحی، مرتضی طاهر اردبیلی، حمید صدیق، علی معصومی و چند دانش آموز (دختر) از دبیرستان علم مشهد، ربط مستقیمی به گروه والعصر نداشتند امّا جوّی که والعصری ها دستگیر شده و بازجویی می‌شدند روی پرونده و محکومیّت آنان هم تاثیر می‌گذاشت.
….
گروه والعصر وصل به مجاهدین بود. آن گروه با اقشار گوناگون جامعه ارتباط داشت و به معنی واقعی کلمه مردمی بود. در میان اعضایش استاد، دانشجو، روحانی، بنا، شیشه فروش، کشاورز و حتی چوپان حضور داشتند و من گاه فکر می‌کنم اگر نبود شریف واقفی کشی در مجاهدین، و آن ضربه هولناکی که جریان تقی شهرام با اتخاذ روشهای ناصواب، به اعتماد مردم زد (با تضادهای درون خلقی، همانگونه برخورد نمود که با نظایر ترنر و شفر و زندی پور)، جریان راست ارتجاعی پا نمی‌گرفت و جامعه ما مسیر دیگری می‌رفت.
………………………………….

گروه والعصر لو می‌رود.
مجاهدین در جریان فعالیتهای گروه والعصر بودند. جواد قائدی (حسن) که آنزمان مسؤول مشهد بود، عبدالله امینی که به خواهرش فاطمه امینی شباهت زیادی داشت، علی اصغر دورس، سید کاظم مدنی، بتول فقیه‌دزفولی، حاج‌ابراهیم داور و… (که در مشهد فعالیت داشتند)، کم و بیش از والعصری ها باخبر بودند. کل سازمان (تقی شهرام و مریدانش) در جریان بودند.
عضو مجاهدین که مستقیماً با والعصری ها (هادی کاملان) ارتباط داشت، حاج ابراهیم داور بود.

گویا حاج ابراهیم داور، طبق روال تشکیلات، اطلاعات گروه را به نفرات مافوق خودش رّد می‌کند که بعداً با خیانت امثال محمّد توکلی خواه و وحید افراخته بدست ساواک می‌رسد و آن گروه محبوب و مردمی لو می‌رود و در مشهد و بجنورد و گرگان و قم و قوچان حدود شصت هفتاد نفر دستگیر می‌شوند.

گروه والعصر در دو نوبت ضربه خورد. شهریور ۵۴ و بهمن ۵۴

شهریور سال۵۴ نشریه «باختر امروز» که اخبار مربوط به مجاهدین (جریان تقی شهرام) را انتشار می‌داد، در نشریه شماره ۶۱ (صفحه ۳، ستون سمت راست) بالای عکس وحید افراخته که مرداد ماه همان سال دستگیر شده بود، نوشت:

«مجاهد وحید افراخته و مجاهد محسن خاموشی دستگیر شدند. چگونگی دستگیری آنها معلوم نیست. احتمالاً پس از خیانت مرتضی صمدیّه لباف، آن دو مجاهد به پلیس معرفی شده باشند»

در چنین حا و هوایی (بعد از دستگیری و همکاری امثال وحید افراخته با ساواک)، گروه والعصر به دام ساواک افتاد.

در شهریور سال ۵۴، محمود ائمّی. عباس رستگار، حیدر الهی، حسین رأفتی. (همه در قوچان)، طلا (…)، علی خلخال (در مشهد) علی صبوری (طرقبه، چناران)، جعفر اردکانی و میرطه میرصادقی (در گرگان)، اسماعیل وفا یغمائی و اصغر فقیهی (در مشهد)، جواد هاشمی (در بندر گناوه)، حسن رحیمی بید هندی (در قم) دستگیر شدند.

بهمن ۵۴ محمد تقی برادران، ولی پیامی، جهانگیر سرمدی، محمد علی مهدیزاده، علی اسماعیل زاده و علی اکبر اکبری و… به اسارت درآمدند.
ظریف جلالی هم شهریور ۵۴  به زندان افتاد و زیر فشار رفت. او را به تهران هم بردند و آنجا بازجویی سختی شد. (با همکاری امثال توکلی خواه که نام مستعارش فردوس بود، جاج ابراهیم داور هم به دام ساواک افتاد و کشته شد. داور، پیشتر با هوشمند خامنه و مصطفی ملایری و…در تیم مسعود رجوی بود.)
خلاصه، با دستگیری گسترده والعصری ها، ساواک مشهد از تهران و… نیروهای کمکی خواست و چند بازجو و چندین شکنجه گر از جمله محمد حسن ناصری (عضدی) راهی مشهد شدند تا به کمک امثال ناهیدی و بابایی و رجبی و دانشمندی و… در ساواک مشهد، دستگیرشدگان را تخلیه اطلاعاتی کنند.
شکنجه گران عباس رستگار و محمود ائمی و علی خلخال و هادی کاملان را تا توانستند زدند و به بابا صبوری بخصوص چون زیر حوض خانه‌شان سلاح مخفی کرده بود، فشار فوق العاده آوردند. مهدی مددی را چنان وحشیانه شکنجه کردند که کف پاهایش صاف شده بود. میر طه میرصادقی مدتها بر اثر شکنجه خون ادرار می‌کرد…
ظریف جلالی و دیگران را هم آش و لاش کرده بودند. بعضى از زندانیان نمى توانستند روى پاهایشان راه بروند و مى غلتیدند و به توالت مى رفتند. در آن ایام به دلیل کثرت دستگیر شدگان سلولّهای ساواک پر بود و تعدادی در همان اتاق اصلی شکنجه اقامت داشتند، همانجا می‌خوابیدند، شکنجه می‌شدند و شاهد شکنجه های بقیه نیز بودند.
………………………………

آخر عاقبت گروه والعصر
در گروه والعصر به جز جریان ظریف جلالی که راه مستقل خودش را رفت و به جریان راست مشهور بود، بقیه به مجاهدین پیوستند و بیشترشان بعد از انقلاب اعدام شدند و شگفت اینجا است که آیت الله واعظ طبسی و آیت‌الله سید علی خامنه ای برخی از آنان را از نزدیک می‌شناختند و در صداقت‌شان تردید نداشتند. حجت الاسلام والمسلمین محمد باقر فرزانه امام جمعه موقت مشهد بسیاری از آنان را در زندان وکیل آباد دیده و با آنها نان و نمک خورده بود.

هادی کاملان، على صبورى (بابا صبوری)، محمد تقی برادران، غلامرضا بیجاری، علی اسماعیل زاده،، حیدر الهی، حسین رأفتی، علی باقرزاده، علی خراشادی، عباس رستگار، هاشم مددی، حسین نوروزی، حسین ارگنجی، میر طه میرصادقی، حسن رحیمی بیدهندی، جواد هاشمی، علی اصغر فقیهی سرشکی، صفدر…، نصرالله مروّج، رضا ماهوان،، محمود جعفری، عباس محسن زاده کاشانی، جعفر اردکانی، یحیی مصباح، محمود قزی، حسن رحیمی بیدهندی، جواد هاشمی و میر طه میرصادقی همه بعد از انقلاب در مبارزه با استبداد زیر پرده دین جان باختنند. آنها از پاکترین فرزندان مردم ایران بودند.

پس از سقوط شاه و آزادی اعضای والعصر آنها با اکثرّیت اعضای خانواده شان و گاه پدر و مادر و خواهر و برادر در کنار مجاهدین قرار گرفتند و پس از سال شصت در کشتارها کشتار شدند و با این حساب می‌توان تعداد جانباختگان را حدس زد.

علی اصغر فقیهی سرشکی که فرزند یکی از روحانیون اصفهان و دانشجوی دانشگاه مشهد بود متاسفانه در سال شصت دستگیر و به زیر شکنجه های وحشیانه کشیده و نادم گشت. او را هم  به دار آویختند. حسین رأفتی را هم…
اگرچه آن دو با شکنجه های وحشیانه شکنجه گران از پادرآمدند و در رابطه با سیاست و انقلاب ضعف نشان داده و باعث ضربه خوردن و دستگیری این و آن شده اند امّا در شرایط دیگر به خاطر منافع مردمشان به میدان آمدند و خود را به آب و آتش زدند. آرزو کنیم هیچ کس در شرایطی که بر آنان تحمیل شد، قرار نگیرد.

سید عباس موسوی قوچانی، آلوده به ستم آخوندها شد و خودش هم بعداً به پستی افتاد و…کشته شد…
حاجی شالچی (انگشتر فروش سابق) که در آغاز انقلاب رییس کمیته شد و عرق خورها را شلاق می‌زد، به بیراهه افتاد و حمید مهدی شیرازی بازجو و شکنجه گر قهارّی شد…
بعضی از آنان در ایران زندگی عادی دارند و تک و توکی هم به مرگ طبیعی مُرده اند، تعدادی بیرون ایران زندگی می‌کنند و با گروههای سیاسی رابطه سازمانی ندارند. شماری از آنان هم مثل مهدی مددی، علی خلخال، محّمد محمدزاده و محمود ائمی با مجاهدین هستند.
………………………………

مرگ ظریف جلالی
در زندان وکیل آباد مشهد، مجاهدین صحنه‌گردان اصلی بودند و می‌گفتند از آنجا که امثال ظریف جلالی در دافعه قاتلین مجید شریف واقفی، به راست افتادند و کفگیر و ملاقه های خودشان را هم از سایر زندانیان جدا کردند و در زندان نجس و پاکی راه انداختند و رودرروی سازمان و رهبرش مسعود رجوی هستند، جریان راست ارتجاعی را نمایندگی می‌کنند و باید ایزوله شوند.
ظریف جلالی و جمع کوچکش بایکوت شدند. البتّه او انسان خوبی بود از بابا صبوری و علی خلخال و هادی کاملان هم همیشه تعریف می‌کرد و می‌گفت من نمی‌توانم دشمن مردم باشم. زندانی نباید زندانی را بایکوت کند. این کار جفا است.
یکبار یکی از همسفره ای هایش که روحانی بود (سید مصطفی رضوی حیدری که در سال ۱۳۵۹ فرمانده کمیته انقلاب اسلامی شهرستان طبس بود)، گفت:
بگذار پامون بیرون برسه، ما می‌دونیم و این مجاهدین. بایکوتی بسازیم که خودشون خظ کنند. مگر محیط بسته زندان با محیط بیرون که مثل یک دریا است، یه جوره؟ اونجا دیگه زندان نیست. مردم گوش بفرمان مثل ما هستند و خواهیم دید کی می‌بَره.

ظریف جلالی به شکرالله پاکنژاد احترام زیادی می‌گذاشت و بعضی وقتها با  که به او درددل می‌کرد و می‌گفت بایکوت زندانی شکنجه شده ربطی به مبارزه ندارد. ذهن بسیاری از ما استبداد زده است.

آشنایی که هنوز با عینک سی و چند سال پیش می‌بیند و بهمین دلیل به «امتناع انصاف و واقع بینی» دجار است، با طنز و طعنه می‌گفت: تو از راستها دفاع می‌کنی…

پرسیدم راست چیست و چپ کدام است؟ آیا انتظار داری بعد از اینهمه سال که از انقلاب بزرگ ضّدسلطنتی گذشته و اینهمه بلا بر سرمان آمده، باز هم کلیشه ای و «بفرموده» فکر کنیم؟ آیا باید با نگاه دیروز قضاوت کنیم و با دریافتها و شعور خودمان بیگانه باشیم؟ آیا باید بیان واقعیت را قربانی ملاحظات گروهی و مصلحت سیاسی و ترسی که از سوءاستفاده دشمنان بر جان ما ریشه دوانده، بکنیم؟

می‌دانست که من از امثال چه گوارا و «کامیلو سینفوئگوس» و خوزه مارتی و مارکس و برشت، و از شاهرخ مسکوب و شکرالله پاکنژاد و الله قلی جهانگیری و هیبت الله معینی و اریک هابسبام و از کمون پاریس و مکتب فرانکفورت و کتاب گروندریسه و «آوف هه بونگ» هم نوشته ام. دوباره گفت تو جانب راستها را می‌گیری…

گفتم من نمی‌دانم راست چیست و چپ کدام است. از بیان کلمه حق واهمه نداشته و جز او که نزدیکتر از من به من است، از احدالناّسی امید یا هراس ندارم.

بگذریم…

از نگاه من ظریف جلالی انسان خوبی بود. بعدها هم دیدیم بر خلاف جواد منصوری و امثال رضوی و مروی سماورچی و… همسفره آخوندها نشد و به بیداد آنان هم گرفتار گشت. شنیدم که وقتی خبر اعدام یاران دیروزش را می‌شنید آه می‌کشید و می‌گریست.
اشعار زیر از او و وصف حال اوست. البتّه ظریف شاعر نبود.


حکومتی که نباشد ز عدل و دین مُلهم
سزاست آنکه بسستی گراید و بعدم
چو اختناق و ستبداد حاکمیت یافت
نبرد ظالم و مظلوم می‌شود مبرم
به کشوری که نباشند مردمش آزاد
بنای بردگی خلق می‌شود محکم
به مردمی که پذیرند ظلم و استبداد
روا بود که رود لحظه لحظه جور و ستم
ستمکشان به جهان غالبا ستمکارند
چرا که نزد ستمگر کنند قامت خم…

ظریف جلالی در تاریخ ۲۱/۶/۷۸ درگذشت و وی را در خواجه ربیع ـ باغ اول ـ قطعه دوم ـ سمت چپ (بلوک ۱ ردیف ۱۸ شماره ۸ وسط) به خاک سپردند. روی قبرش نوشته شده:

ای که بر تربت ما می‌گذری، زین سرانجام چرا بی خبری؟ تو به دنیا شده ای دلبسته، غافل از خویش و ز روز دگری. سود کالای جهان یک کفن است آنهم آیا ببری یا نبری
………………………………….

هیچکس نمی‌داند کی و کجا خواهد افتاد.
هیچکس نمی‌داند کی و کجا خواهد افتاد. امروز نه، فردا من و تو نیز به خاک می‌افتیم. پنج سال یا صد سال همچون پر کشیدن پرنده ای می‌گذرد و زمان چونانکه دندان های اسب را می‌خورد سال ها را خواهد خورد، امّا آنچه می‌ماند و تنها چیزی که می‌ماند نیکی است.

اگرچه در گذشته عمله ستم خودشان را با چندین و چند رشته به احمد قابل، قلاّب کردند و او را به تا حدودی به دستگاه خود کشیدند و تصّور داشتند چون از یک خانواده روحانی است و روزگاری طلبه بوده و پای درس این و آن نشسته، لابد با حکومت کنار می‌آید امّا، احمد قابل که هوادار آزادی و عقلانیت بود و حرمت اندیشه و اندیشیدن را پاس می‌داشت، دلیرانه بندها را یکی بعد از دیگری گسست و در برابر جبارّان ایستاد.

او اگرچه به وادی «اجتهاد در اصول» آنطور که باید و شاید نزدیک نشد امّا تا حدود زیادی پذیرفته بود همچنان که هرفرهنگی قابل نقداست قرآن هم برتر از سؤال نیست و می‌تواند به لحاظ زبانی قابل نقد باشد.

تنگه های تعصب و تنگ نظری را پشت سر گذاشت و به بازنگری برخی مبانی نظری دینی و استخراج و تصفیۀ منابع فرهنگی بها داد و پای حرفهایی که زد، ایستاد. حرفهایی که خود زدنش عمل است.

احمد قابل، براستی قابل بود.

***
همنشین بهار
hamneshine_bahar@yahoo.com

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.