امین حصوری: پهنه خالی سیاست و همگرایی راههایی که به «بالا» ختم می شوند!

پیرامون خلاء سیاست مردمی در ایران و تحرکات تازه نیروهای راستگرا ….

پهنه خالی سیاست و همگرایی راههایی که به «بالا» ختم می شوند!
امین حصوری

۱. تقابل دو نوع سیاست:
زیستن امری همگانی است و کیفیت آن دغدغه ای عمومی و همین زمینه‌ای است برای آنکه سیاست به طور بالقوه حوزه مشارکت همگان باشد (که شرط لازم رهایی است). درست همین بالقوه گی است که در پیوند با ساختارهای موجود و تضاد واقعی منافع در درون و میان جوامع، گرایش به انحصاری شدن سیاست را در دنیای امروز تشدید می‌کند. خاستگاه تقابل دایمی میان سیاست رو به قدرت و سیاست رو به حقیقت/رهایی نیز همین جاست (سیاست فرادستان در برابر سیاست فرودستان). سیاست معطوف به قدرت یا سیاست انحصاری، همزمان هم عامل انسداد سیاسی است و هم تغذیه کننده از آن. چرا که میزان اقبال و رشد سیاست انحصاری با درجه ناکامی جنبش های مردمی و شدت سر‌خوردگی و انفعال عمومی نسبتی مستقیم دارد. سیاست انحصاری در عین اینکه سیاست را عرصه حضور و عمل نخبگان می‌داند، به دلیل وجود رقابت‌های انحصاری در سطوح بالا، به جلب حمایت مردم نیازمند است و همین نیاز به ناچار آن را به سمت پروپاگاندای پوپولیستی می راند. سیاست انحصاری با همین رویکرد می‌کوشد سکان هدایت جنبش های اجتماعی را به دست گیرد تا ضمن مونوپولیزه کردن جنبش ها و فروکاستن آنها به «خواست پیرایشی قدرت»، بدنه اجتماعی آن را به پیاده نظام اهداف/مشی سیاسی خود بدل کند.

در حوزه سیاسی مربوط به ایران، با شکست جنبش مردمی پسا انتخاباتی در تغییر نظام قدرت حاکم، اینک بار دیگر برخی خصلت‌های سنخ نمای سیاست انحصار گرا به گونه‌ای «خطرناک» نمایان شده‌اند. این یادداشت می‌کوشد بر آن پیش زمینه بنیادی ای انگشت نهد که ظهور و رشد همزمان چنین سیاست هایی را امری فراتر از رویدادهای سیاسی تصادفی و پراکنده می‌سازد (دینامیزم تحولات سیاسی، حاصل تعامل بی‌وقفه کنش ها و رویدادها در پیوستاری تاریخی ست و در مقابل، کنش ها و رویدادها نیز به ساختارها و تضادهای یک دوره تاریخی معین و نیز به سطح مبارزات مردمی در آن دوره، محدود و مشروط می‌شوند).

۲. رمزگشایی از دروغ‌های ملوکانه:
آنگاه که کسب قدرت انحصاری هدف سیاست باشد، اولین قربانی این میدان حقیقت است. پایبندی قدرتگرایان به حقیقت تا جایی است که از سوی عموم مردم رسما دروغ‌گو نامیده نشوند (نیاز به همراهی عموم، تن دادن ظاهری به برخی معیارهای اخلاقی رایج را ضروی می سازد). اما سایر اتهامات را قدرتگرایان می‌توانند به ماهیت تنازعات عرصه سیاسی نسبت بدهند؛ به ویژه آنکه در سیاست متعارف، «بی طرفی» اصلی بنیادین است که همه دلایل له یا علیه چیزی را پیشابیش هم ارز و مسطح می سازد. در این پهنه ی واقعیات مسطح، برجسته سازی یک دلیل برای بازنمایی«حقیقت مطلوب»، وابسته است به میزان دسترسی به منابع قدرت و کارایی پروپاگاندای رسانه ای (از این نظر، اتهام دروغ‌گویی عموما به عدم بلوغ سیاسی رقبا و مخالفان در زیر پا نهادن قواعد دیپلماتیک نسبت داده می شود!). در سیاست قدرتگرا تحریف حقیقت نه یک قصور اخلاقی یا اشتباه سیاسی، بلکه اصلی ضروری در امتداد روش نظام مند پیشبرد پیکارهای هژمونیک است؛ اصلی که نحوه رعایت ظریف و قاطعانه آن، به حوزه «هنر سیاست» تعلق دارد (با اسطوره هایی چون وینستون چرچیل). با این اوصاف، فرح دیبا در آنچه که در ویدیوی تبلیغاتی اخیرش به نمایش گذاشت (۱) اشتباهی نکرده و یا دچار فراموشی تاریخی نشده، بلکه صرفاً از ملزومات سیاست قدرتگرا پیروی کرده است (گیریم با اجرایی کمابیش آماتور). این درست است که جایگاه اجتماعی/طبقاتی آدم‌ها منظر نگاه ویژه ای (یا فیلتر شده ای) را بر آن‌ها تحمیل می‌کند، تا در تعقیب «منافع خود» یا ادامه شیوه زیست خود دچار تعارضات درونی نگردند، اما تحریف حقیقت در مصاحبه فرح پهلوی فراتر از آن بود که بتوان با تعابیر روانشناختی آن را به سطوح ناهشیار آگاهی وی نسبت داد. گفتگوی اخیر فرح پهلوی بخشی از پروژه سیاسی معطوف به قدرتی است که رضا پهلوی و حلقه های سیاسی گرد آمده بر کانون او از مدت‌ها پیش در سطوح دیپلماتیک و به طور حرفه‌ای در پیش گرفته اند. [آخرین نمود این تلاش‌های «حرفه‌ای» معطوف به قدرت، شرکت فعال نماینده ارشد «شاهزاده» - شهریار آهی – به عنوان عضو کمیته برگزار کننده در کنفرانس بروکسل بود، که این خود موضوع بند بعدی است]. در چنین تقسیم کاری و بر بستر چنان رویکردی به سیاست، فرح پهلوی ملزم نیست که به حقایق تاریخی یا حافظه جمعی مردم پایبند باشد؛ بلکه او تنها باید در بخش پروپاگاندای عمومی‌تر این پروژه (که مردم عادی و توده ی عوام جامعه مخاطبان آن هستند) نقش ایفا کند و طبعا هر چه پرسوز و گدازتر و دراماتیک تر، بهتر!

بنابراین – رفقا و فعالین سیاسی- لطفاً به گیرنده های خود دست نزنید! در چنین شرایطی به جای صرف وقت و انرژی برای اثبات دروغ‌های ملوکانه/همایونی، باید بر تحلیل شرایطی متمرکز شد که به ظهور فاز تازه‌ای از این دست پروپاگاندای سیاسی میدان داده است؛ شرایطی که همزمان پیش زمینه‌های سیاسی اجتماعی اقبال عمومی این پروپاگاندا را نیز در بر دارد و مستلزم واکاوی و روشنگری است [تا زمان نوشتن این متن بیش از ۲۲۰ هزار نفر از ویدئوی مربوطه در سایت یوتیوب دیدن کرده اند].

۳. اجماع فرادستان برای«نجات ملی»:
طی یکسال گذشته کنفرانس های متعددی میزبان نخبگان سیاسی بخش‌هایی از اپوزیسیون ایران بوده‌اند [برای یک مرور تحلیلی فشرده بر این فعالیت‌ها به مدخل (۲) در پی نوشت رجوع کنید]. گویا شکست جنبش مردمی در ایران تکاپوی آن‌هایی که همواره دغدغه «نجات ملی» را در سر داشته‌اند افزون کرده است. آن‌ها بر آنند که (نقل به مضمون):

« در شرایطی که مردم توان دفاع از خود (در برابر قدرت شیطانی حاکمیت) را ندارند، باید برای نجات مردم و میهن کاری کرد. نمی‌توان با منزه طلبی بر آمده از باورهای انتزاعی دست روی دست گذاشت، بلکه باید به نمایندگی مردم قدمی واقعی به سوی دموکراسی برداشت. و این ممکن نیست مگر آنکه نیروهای اپوزیسون به رسالت تاریخی خود تن دهند و به رغم همه اختلافات سیاسی به یک اتحاد عمل دست یابند».

گویا همه این دغدغه ها و استدلال های «متین» به قدر کافی مجاب کننده بوده اند تا از خیل فعالینی که – تاکنون- کمتر داعیه قدرت داشته‌اند نیز عده ای به این‌گونه مجالس قدرت بپیوندند و زینت بخش آنها باشند. دومین نشست «اتحاد برای دموکراسی» با چنین پیش زمینه‌ای در ماه جولای در بروکسل برگزار شد (نشست نخست در ماه فوریه در استکهلم (۳))‌. شرایط انسداد سیاسی مضاعف امروز ایران و نیز شکست جنبش های مردمی در «بهار عربی» در کنار هم موجب موجه نمایی رشته استدلال‌های فوق شده است تا پیش زمینه‌ها و دلالت های سیاسی این پروژه ها و نیز خواست محوری نقش آفرینان اصلی آن‌ها پوشیده بماند؛ و مهمتر از همه چنین گزاره هایی موجه بنماید:

«امروزه سرنوشت هیچ ملتی/کشوری بدون همراهی مساعد قدرت‌های فایقه قابل تغییر نیست. پس باید بر فراز سر مردم به نیروی سیاسی متحدی شکل داد که به دلیل تنوع سیاسی و وزن کمی خود به عنوان «طرف گفتگو» از سوی قدرت های غربی به رسمیت شناخته شود (در حدی که بتوانند آن را نماینده خواست های مردم قلمداد کنند). رسالت ملی/میهنی این نیروی متحد آن خواهد بود که در شرایط مساعد آتی، ماموریت میانجی‌گری سیاسی «پروسه گذار به دموکراسی» را بر عهده بگیرد».

در فضای عمومی شکست، این روزها تکرار ترجیع بند «دموکراسی» در دل هر جمله، چنان به گوش مردمی که از اختناق و ستم و سرکوب به جان آمده‌اندخوش می‌نشیند که از این پس می توان پروژه های آلترناتیو سازی از بالا را دیگر به طور علنی پیش برد! درست به پشتوانه همین فضای شکست و انسداد سیاسی است که قدرتگرایان در گفتمان سازی متاخر خود مقوله هایی نظیر «استقلال از دخالت های دول خارجی» را با ژستی نوگرایانه، متعلق به ادبیاتی منسوخ قلمداد می‌کنند(۴)؛ یا در مقابل ترم سیاسی «امپریالیسم»، که از دید آنان کهنه و سراپا ایدیولوژیک است، بر وجود عزم و منافع مشترک جهانی در جهت گسترش دموکراسی در خاورمیانه و لزوم بهره گیری از این «فرصت تاریخی» تأکید می‌کنند (۵)! از این رو کنفرانس بروکسل بر خلاف کنفرانس استکهلم در پشت درهای بسته برگزار نشد و این صرفاً برای دفع انتقادات و اتهامات به نشست قبلی نبود؛ برعکس، با در دسترس قرار دادن آنلاین نام شرکت کنندگان و مفاد گفتگوها (۶) به همراه پوشش خبری مناسب رسانه‌های فارسی زبان غربی، برگزار گنندگان کنفرانس توانستند وفاداریشان به «شفافیت سیاسی» را که لازمه پایبندی به «دموکراسی» است در معرض نمایش همگان بگذارند (همگانی که سرانجام باید به سیادت نخبگان تن دهند). با مهیا بودن پیش زمینه‌های عینی و تاریخی یاد شده، کنفرانس بروکسل همچنین توانست میزبان تعداد قابل توجهی از فعالان سیاسی جوان و جویای نامی باشد که اشتیاق وافر خود به «حرفه سیاست» و توانایی خود در «حرفه ای» عمل کردن را بارها به اثبات رسانده اند؛ خواه به مثابه فعالین تحکیم وحدت و خواه به عنوان دانش آموختگان لیبرال. اما آنچه همه این افراد و گروههای رنگارنگ را به رغم تفاوت‌ها در تاریخچه و مشی سیاسی به هم نزدیک می‌سازد، نه صرفاً اشتیاق به کسب قدرت سیاسی، بلکه نحوه نگاه آنان به سیاست است: یعنی سیاست به مثابه کنش نخبگان و عرصه مهندسی اجتماعی. مشخصاً بخش عمده‌ای از شرکت کنندگان در این کنفرانس حامل این پیشینه سیاسی مشترک هستند که در زمان حیات جنبش اعتراضی ۱۳۸۸ برای بسط و تثبیت گفتمان اصلاح طلبان بر جنبش و تضمین هژمونی آن بسیار کوشیدند. این خویشاوندی سیاسی ریشه در همین نوع نگاه به سیاست دارد که مردم را فاقد توان لازم برای سوژه گی تغییر می‌بیند. از این نظر، آنان شکست جنبش را نه نتیجه تناقضات درونی گفتمان هژمونیک تحمیل شده بر آن، بلکه تأییدی بر درستی بنیادهای نظری مشی سیاسی خود (امتناع تغییر از پایین) می انگارند.

اما در این میان جایگاه پلورالیسم سیاسی که کنفرانس بروکسل و حامیان «رئال پولیتیک» مدعی (ضرورت) پایبندی به آن هستند کجاست؟ باید اذعان کرد امروزه پلورالیسم هم مانند دموکراسی به یک ترم سیاسی فاخر، ولی جزمی و شی گشته بدل شده است (هنجاری غیر تاریخمند و بر فراز انسان‌ها). به این معنا که به رغم داعیه تکثرگرایی ای که نقطه قوت پلورالیسم تلقی می شود، امروزه پافشاری بر این هنجار رایج سیاسی عملا برای پنهان سازی یک اشتراک بنیادین به کار می رود: باور مشترک به ضرورت پرهیز از سیاست رادیکال و ملزومات آن (۷). مشخصاً در مورد کنفرانس بروکسل، داعیه پلورالیسم برای پنهان کردن آن خط سیاسی پررنگی است که همانند نخ تسبیح، همه این گروهها و افراد/دانه های متنوع را به هم متصل می کند: نوع نگاه به سیاست (سیاست از بالا). چنین نگاهی در این کانتکست معین، لاجرم با ضرورت «آری گویی» به اشکالی از دخالتگری خارجی همبسته است: خواه اشکالی از تحریم های هوشمند و خواه اشکالی از نظامی گری و نهایتاً هر راهکاری که همﭼنان «بر روی میز قدرت ها» بوده و به لحاظ پراگماتیستی، لازمه تحقق پروژه آلترناتیو سازی از بالا باشد. این «آری گویی» نه تنها در رویکرد سیاسی بسیاری از شرکت کنندگان (نسبت به تحریم و جنگ و دخالت خارجی) عیان است، بلکه در بخش‌هایی از مضمون کنفرانس هم قابل شناسایی است (۸).

اگر چه کنفرانس بروکسل ممکن است مستقیماً به تشکیل شورایی نظیر «شورای ملی سوریه» نینجامد (۹)، اما گامی مهم برای سوق دادن بخشی از نیروهای اپوزیسیون (عموما راستگرا و پرو آمریکا) به این سمت و نیز زمینه سازی برای پذیرش عمومی چنین راهکارهای «بدیلی» است. به رسم همیشگی، رسانه‌های مین استریم فارسی در هموار کردن این مسیر نیز از هیچ کوششی فروگذار نکرده و نخواهند کرد.

۴. سکانداری سیاست بر امواج رسانه‌ها
به نظر می‌رسد تلاش های «دانشجویان و دانش آموختگان لیبرال دانشگاهای ایران» سرانجام به بار نشسته است و آن‌ها اینک در زمره بازیگران روندی جای گرفته‌اند که بدان باور دارند و در جهت وفاداری به آن کوشیده اند. اینکه آنان مسیر این عروج سیاسی را به تنهایی نپیموده اند تناقضی با باورهای خود آن‌ها ندارد، چون آن‌ها هیچ گاه داعیه استقلال نداشته‌اند؛ برعکس، تکیه بر همه «امکانات موجود» را لازمه «خردمندی سیاسی» می‌دانند (از نظر آنان طبیعتاً دوستی و دشمنی سیاسی مفاهیمی نسبی و سیال و پراگماتیستی هستند). این تشکل سیاسی بر مبنای نظرات چهره های رسانه ای اش گاه از ضرورت «سرمایه داری بیشتر» دفاع کرده (۱۰) گاه از ضرورت تحریم های بیشتر و مداخلات بشردوستانه (۱۱) و گاه از ضرورت شکستن «تابوی غرب هراسی» و جلب حمایت های بیشتر دولت های غربی (۱۲). تنها انتقادی که در سطح رعایت تشریفات متعارف می‌توان به آن‌ها داشت این است که از جایگزینی صفت لیبرال با نئولیبرال طفره می روند؛ درحالیکه تمام خوانش و درک آنان از لیبرالیسم (و نیز مشی سیاسی آنان) از دریچه نئولیبرالیسم انجام می شود. دانش آموختگان(نئو)لیبرال اینک به مثابه عصاره ای از جنبش دانشجویی به آیکون های رسانه‌های مین استریم فارسی زبان بدل شده‌اند؛ جایی که بناست میانگین نظرات سیاسی فعالین جوان ایرانی بازنمایی شود؛ اگر چه آن‌ها در چتر حمایت بنیادهای شبه دولتی حامی «دموکراسی و بازار آزاد» از رسانه‌های خاص خود هم برخوردارند (۱۳) [دغدغه اصلی این بنیادها، که اغلب در آمریکا متمرکزند، گسترش فرهنگ «بازار آزاد» در کشورهای پیرامونی است. اما جوهره استدلال های عرضه شده در فضای گفتمانی، «همبسته بودن بنیادین دموکراسی و بازار آزاد» است].

اما اگر باور به رواداری سیاسی ایجاب می‌کند که حضور فعال این تشکل سیاسی را در عرصه عمومی بپذیریم، پس این سطرها برای چیست؟ آیا رویه های آشکار و خصمانه چپ ستیزی آنها دلیل نوشتن اینهاست؟ قطعاً نه. چون چپ ستیزی (بیان شده یا نشده) بخشی از ماهیت وجودی دانش آموختگان (نئو)لیبرال و جزیی اساسی از آن کار ویژه سیاسی است که موجب رشد برق آسای این جریان در ساحت «سیاست بزرگان» بوده است [چرا که اگر مقصد « آزادی و دموکراسی» تنها از مسیر «بازار آزاد» بگذرد، بدیهی است که اندیشه سیاسی چپ مانع بزرگی است که باید از میان برداشته شود (۱۴)]. موضوع دقیقاً بر می‌گردد به شیوه‌های پوپولیستی ای که جریان یاد شده برای تصرف عرصه عمومی به کار می گیرد. اشاره به این شیوه‌ها (در این متن) اگر چه در چارچوب نبردهای گفتمانی قابل فهم است، اما ذکر آن‌ها بیشتر برای نشان دادن مصداق‌های امروزی «سیاست معطوف به قدرت» است و نیز برای هشدار درباره همگرایی خطرناک این سیاست‌ها (در سایه تاکتیک های پوپولیستی/رسانه ای)، در برهه جدی شدن پروژه های آلترناتیو سازی از بالا (regime change).

اگر از منظر به کارگیری تاکتیک های پوپولیستی/رسانه ای به بازخوانی کارنامه سیاسی دانش آموختگان (نئو)لیبرال تنها در گذشته بسیار نزدیک بسنده کنیم، با این موارد روبرو می شویم:

الف) [اسفند ۱۳۹۰]: در جریان «کمپین دوستی میان مردم ایران و اسرائیل» دانش آموختگان (نیو)لیبرال با راه اندازی کمپینی با عنوان «از ایران برای صلح و دموکراسی» به پشتیبانی این حرکت برآمدند. اما این گرایش ناگهانی به «صلح دوستی»، در تضاد کامل با همسویی تلویحی این تشکل با سیاست‌های جنگ طلبانه نئوکانها (۱۵) و دولت اسرائیل و دفاع جانانه آن‌ها از ضرورت تحریم و مداخله گری خارجی بود (۱۶). علاوه بر این در دلالت های این «صلح دوستی» پراگماتیستی، ستمی که بر مردم فلسطین رفته و می‌رود هیچ جایی نداشت؛ چرا که نمایندگان این تشکل در مصاحبه‌های متعدد خود، پیوستن به این کمپین را بر مبنای اولویت مقوله «منافع ملی» توضیح می دادند (۱۷). اما از آنجا که نه رسانه‌های مین استریم به عمق مسایل علاقمندند و نه این جریان ضرورتی در توضیح این تناقض آشکار در رویه سیاسی خود می‌دید/می بیند، ما به ازای بیرونی این «تاکتیک عشقی – سیاسی» نزد مخاطبان عام پایبندی این تشکل به «صلح طلبی» و «مدنیت» بود (برای کاهش دامنه کلام خواننده را به این متن های انتقادی (۱۸) ارجاع می‌دهم). وجود این گونه تناقض ها به همراه شواهد مشابه در کارنامه سیاسی این تشکل، جای تردیدی باقی نمی‌گذارد که دانش آموختگان (نئو)لیبرال این بار هم صرفا بر موج نفرت عمومی از پروپاگاندای ضد اسراییلی حکومت ایران قرار گرفتند، تا در اذهان عمومی مترقی جلوه کنند.

ب) [فروردین ۱۳۹۱]: در یکی از برهه های اوج گیری تناوبی مناقشه های دیپلماتیک بر سر «جزایر سه گانه» و پیامدهای رسانه ای آن درفضای رسانه ای ایران، دانش آموختگان (نئو)لیبرال بیانیه ای صادر کردند (۱۹) تا پایبندی خود به آب و خاک سرزمین پرگهر را به همگان یادآوری کنند. اما آن‌ها بار دیگر نکته‌ای کلیدی را نادیده گرفتند و آن اینکه اوج گیری متناوب مناقشات بر سر این جزایر بخشی از سناریوی همیشگی تفرقه افکنی میان همسایگان است؛ سناریویی که از قضا سرنخ های آن در دست همان قدرت‌هایی است که تشکل دانش آموختگان (نئو)لیبرال در صدد تابو زدایی از اذهان عمومی نسبت به همسویی و جلب همکاری (دخالت) بیشتر آن‌هاست. فعالین این تشکل به خصوص از یاد می‌برند که در محدوده مرز پر گهر مورد دغدغه آن‌ها انسان‌هایی زیست می‌کنند که از تحریم های مورد حمایت آن‌ها و دولت های فخیمه همسو با آنان به شدت رنج می کشند. آنگاه که داعیه دفاع از «ملک و ملت» فارغ از رنج اکثریت مردم آن سرزمین باشد چه نامی جز پوپولیسم ناسیونالیستی می‌توان بر آن نهاد؟! به این ترتیب مانور رسانه ای دانش آموختگان (نئو)لیبرال بر مقوله «جزایر سه گانه» چیزی نبود جز سیاست ورزی بر امواج هیجانات ملی گرایی، برای نفوذ به قلب های تحقیر شده.

ج) [تیر ماه ۱۳۹۱]: در پی رویداد تهاجم به مهاجرین افغان در یزد و به آتش کشیدن خانه‌های آنان که موجی از خشم و عواطف انسانی همدلانه را در فضای رسانه ای بر انگیخت دانش آموختگان (نئو)لیبرال بیانیه ای در محکومیت این اقدام صادر کردند (۲۰). نه تنها تناقض این اقدام با مانورهای ناسیونالیستی پیشین این جریان بلکه حتی تناقضات درونی متن بیانیه نیز به روشنی نشان می‌دهند که این اقدام هم یکی از تاکتیک‌های رسانه ای برای مترقی جلوه کردن در اذهان عمومی است. دغدغه واقعی این تشکل نسبت به ستم‌های قومی/نژادی، همچنین از این زاویه مورد تردید است که این تشکل در بیانیه های متعدد و مکرر خود (به جز کلیات رتوریک رایج حقوق بشری) هیچگاه مستقیماً به ستمی که حاکمیت ایران بر شهروندان ترک، عرب، کرد و بلوچ اعمال می‌کند اعتراضی نکرده است [برخی از آخرین شاخص های این ستم نظام مند عبارتند از: اعدام ۹ شهروند عرب اهوازی در اردی‌بهشت ۱۳۹۰ و اعدام ۴ فعال عرب در خرداد ماه گذشته (۲۱)]؛ در حالیکه برای تأکید بر «مالکیت ایرانی جزایر سه گانه»، به دلیل جذابیت های ناسیونالیستی آن (برای جذب مخاطب عام)، بیانیه جداگانه می دهند. بیانیه یاد شده در مورد تهاجم به مهاجران نیز ضمن انکار هر گونه سویه راسیستی در این تهاجم (با ارجاع به تاریخ و فرهنگ بی‌نقص ما ایرانیان)، از آزار مهاجران افغان، به‌خصوص به دلیل هم زبان و هم فرهنگ بودن آنان با «ایرانیان» اظهار تأسف کرده و انگشت اتهام را تنها به سوی حاکمیت نشانه رفته است. پاراگراف آخر بیانیه هم در قالب هشدار به کسانی که «این ماجرا‌ها را بهانه‌ای ساخته‌اند تا نوای شوم ایران‌ ستیزی‌ شان را رسوا‌تر فریاد بزنند و آرزوی نابودی و تجزیه ایران را علنا بیان کنند»، به تخطئه نیروهای عقب‌مانده چپ و کمونیست اختصاص دارد، تا از تجربیات تلخ تاریخی درس بگیرند و «از ایجاد هزینه‌های جدید برای ملت ایران پرهیز کنند».

د) [مرداد۱۳۹۱]: «کمپین نه به حجاب اجباری» آخرین و بزرگترین دستاورد تاکتیکی دانش آموختگان (نئو)لیبرال در راستای سیاست تسخیر قلب ها و اذهان عمومی است. از آنجا که ملزومات بازاریابی و بازنمایی رسانه ای این پروژه بزرگ‌تر از قامت این تشکل و به واقع بخشی از پروژه ی مشترک راستگرایان است، کمی بیشتر به آن می پرداریم:

با توجه به رویکرد «عقلانیت محور» دانش آموختگان (نئو)لیبرال و نیز بخش‌های سازمان یافته همراهان آنان در «کمپین نه به حجاب اجباری» می‌توان تصور کرد تا چندی پیش هر جریانی که از لغو حجاب اسلامی دم می‌زد، اگر از سوی اینان – به دلیل موقعیت ناشناسی- به سخره گرفته نمی‌شد، حداقل با بی‌اعتنایی سردی مواجه می‌شد [مصداق‌های این عقلانیت سیاسی مصلحت گرا را می‌توان در نحوه همراهی این جریانات با «جنبش سبز» و پرهیز مقدس مابانه آنان از راهکارهای رادیکال جستجو کرد]. پس اکنون چه عاملی می تواند این چرخش جدی و ناگهانی را توضیح دهد؟ این چرخش را تنها می‌توان با بحرانی شدن ناپایداری سیاسی در ایران و دورخیز جدی نیروهای طیف راست به سمت قدرت توضیح داد، که لازمه آن بازسازی وجهه عمومی جریانات عمده راستگراست (پس از تنزل یافتن آن در مراحل افول و شکست جنبش). این بازسازی در این مقطع درست به این دلیل اهمیت دارد که نمایندگان سیاسی نئولیبرالیسم ایرانی در بزنگاهی قرار گرفته‌اند که باید خود را تنها بدیل نظام حاضر قلمداد کنند؛ به‌خصوص در شرایطی که تشدید فشارهای اقتصادی و معیشتی داخلی و بحران اقتصاد جهانی و خیزش های متعدد در نقاط مختلف جهان، شرایط عینی گسترش آموزه های چپ و تحرک سیاسی بیشتر نیروهای چپ را فراهم آورده اند. این تکاپوی سیاسی به لحاظ مقطع زمانی، با اوج گیری پروژه های آلترناتیو سازی از بالا از سوی قدرت های غربی مقارن شده است؛ از قضا برخی نیروهای شاخص تشکیل‌دهنده این ائتلاف راستگرایان، گرایش های پروآمریکایی خود را پنهان نمی‌کنند و حتی آن را در اشکال مختلف، از جمله در قالب ضرورت گسست از توهمات ایدئولوژیک سابق، تئوریزه می کنند. در هر حال لازمه تحقق این بلند پروازی سیاسی ارائه تصویری مترقی و مردمی از خود است که این یک نیز مستلزم دست نهادن بر شکاف های فعالی است که موجد نارضایتی های جدی در میان بخش‌هایی از مردم اند (به ویژه در میان طبقه متوسط). سیاست تسخیر شکاف های موجد نارضایتی اجتماعی همان اسب تروایی است که در مقطع خرداد ۷۶ و سال‌های اولیه پس از آن اصلاح طلبان را با شعارهای «جامعه مدنی و فضای باز سیاسی» به میان مردم برد (بی آنکه عزم و توانی برای پاسخگویی به نارضایتی ها در میان باشد). احیای همین سیاست زمانی به باند احمدی نژاد این امکان را بخشید که بر بستر نارضایتی و سرخوردگی عمومی از کارنامه اصلاح طلبان بخش‌های فرودست جامعه را مسحور دورنمای سیاست‌های عملگرایانه خود کند.

بنابراین فهم کارکرد سیاسی «کمپین نه به حجاب اجباری»، بدون در نظر گرفتن جایگاه آن در بستر یک سیاست کلان تر (در راستای پیکارهای هژمونیک) ناممکن است و به خطاهایی می‌انجامد که دامن برخی از نیروهای مترقی را نیز گرفته است. جانمایه این سیاست کلان تر که در یکی دو سال اخیر اغلب جریانات راست پروآمریکایی را با یکدیگر همراه ساخته است، پر کردن خلاء سیاسی موجود با جادوی پوپولیسم است. از این رو آن‌هایی که تنها بر سویه های مثبت این کمپین (نظیر زمینه سازی فرهنگی برای لغو حجاب اجباری) تأکید می‌کنند، دست به انتزاعی یکسویه می‌زنند که گویا بناست همراهی آن‌ها با موج امروزی پوپولیسم در جبهه اپوزیسیون را بپوشاند. در حالیکه در پهنه کنونی پیکارهای هژمونیک، این‌گونه همراهی‌های «ظریف و مشروط»، پیشاپیش کاربردهایی انضمامی در بسط مناسبات قدرت می یابند (۲۱).

وانگهی حتی در سطح انتزاع این حرکت از کلیت پهنه پیکارهای سیاسی، باز هم نمی‌توان از «کمپین نه به حجاب اجباری» انتظار تأثیرات واقعی در سویه مردم داشت (بی‌آنکه وزن تاثیرات بازدارنده آن سنگین‌تر باشد). چنین رویکردی در مبارزه با مصادیق ستم سیستماتیک، از سنخ همان رویکرد «آگاهی رسانی فعال» است که در مقطع اوج گیری مجدد جنبش اعتراضی، جایگزین «سیاست خیابان» شد تا گویا بالقوه گی های جنبش اعتراضی را تداوم ببخشد! ناتوانی آن «سیاست جایگزین» در تکثیر اجتماعی سوژه های آگاه (که به تلخی آن را تجربه کردیم)، بیش از هر چیز ناشی از تناقضی بنیادین در بطن آن بود؛ به این معنا که «آگاهی» تنها در پروسه کنش های جمعی فعال (که به افراد تجربه سوژه گی می‌بخشند)، کارکردی رادیکال در جهت تغییر اجتماعی و همبستگی مبارزاتی می‌یابد؛ نه به مثابه پاره‌ای اطلاعات در باب موضوعاتی معین، که گویا تکثیر انفعالی آن‌ها بناست جامعه را رشد دهد و به ضرورت تغییر و اقدام جمعی در آن جهت برساند!

به طور مشابه «کمپین نه به حجاب اجباری» هم قادر نیست پروسه‌ای واقعی برای «درگیر کردن» افراد در مبارزه علیه حجاب اجباری خلق کند (و حتی به نسبت مثال یاد شده به مراتب شانس کمتری دارد؛ چون در آن مقطع، فضای انضمامی جنبش هنوز واقعیتی زنده بود)؛ در عوض این کمپین (همانند اغلب کمپین های سیاسی در فضای مجازی) تصوری کاذب از مشارکت در مبارزه سیاسی برای مخاطبانش می آفریند، تا وجدان های معذب با توسل به آن خود را تسکین دهند و دنباله مبارزه را به تکثیر تصاویر واگذار کنند [به بیان دیگر بسیاری از مخاطبان این کمپین نیز به لحاظ هستی اجتماعی خود، آمادگی پذیرش این بسته بندی سیاسی را به مثابه سهم خود از مبارزه دارند]. در نهایت پتانسیل های اعتراضی این شکاف (حجاب اجباری) نیز در واگویه های عقیم و مکرر فضای مجازی مسخ و تحریف می‌شوند، بی‌آنکه مازادی عینی در فضای انضمامی مبارزه بر جای بماند؛ همانند آنچه که بر مبارزات پرهیاهوی مجازی علیه افزایش روند اعدام ها، علیه بازداشت خانگی موسوی و کروبی، و علیه دستگیری فعالین سیاسی گذشت (ادغام و استحاله خشم و نارضایتی عمومی در بازنمایی مکرر و روزمره مبارزه در فضای سترون مجازی).

اما در سطحی فراتر (و در پیوند با مسیر ترسیم شده در سطرهای فوق)، امروزه باید خطر رشد این شیوه های مبارزاتی امن و بی دغدغه در فضای مجازی را (به مثابه جایگزینی برای مشارکت سیاسی) جدی گرفت؛ به ویژه به دلیل امکان فراگیر شدن آن‌ها از طریق شبکه‌های اجتماعی و با پشتوانه رسانه‌های ماهواره ای و غیره. چرا که این «شیوه های مبارزاتی» در‌ واقع سبک زیست تازه‌ای برای همزیستی و انطباق روانی با واقعیت پر آشوب سیاسی/اجتماعی خلق کرده اند. در این شیوه ها مردم به مصرف کنندگان کالاهای رنگارنگ مبارزاتی بدل می‌شوند (کالاهایی سیاسی با بسته بندی های احساسی و عاطفی مناسب). و از آنجا که مصرف بنا به ماهیت با انفعال آمیخته است، در این روند مردم سیاست نمی‌ ورزند، در حالیکه چنین تصوری دارند (به واقع مردم به سمت این دریافت هدایت می شوند). در این حالت پهنه فضای عمومی در حالی از هیاهوی وراجی‌های سیاسی آکنده می‌شود که کنش واقعی سیاسی، که در سازمان یابی ها تجلی می‌یابد (برای درگیر شدن در فضای انضمامی زیست جمعی)، اتفاق نمی‌افتد یا به ندرت رخ می دهد. همچنین از آنجا که همگرایی در نوع مصرف (یا مصرف انبوه)‌، هویت جمعی نمی آفریند، کمپین های سیاسی در فضای مجازی نیز همبستگی ای که زمینه‌ساز خلق سوژه جمعی باشد ایجاد نمی کنند. برعکس، مصرف کالاهای سیاسی نیز (همانند کالاهای مادی) افراد را هر چه بیشتر به فردهای مجزا فرو می کاهد (در حالی که تصور کاذبی از همسان بودن می آفریند، که به غلط به «با هم بودن» تعبیر می شود). بر این اساس چنین شیوه ای، خواسته یا ناخواسته در جهت سیاست زدایی از عرصه عمومی حرکت می کند. در این‌گونه کنش سیاسی (در قالب کمپین های فضای مجازی) مردم عادی مشتریان بالقوه ای هستند که اصول بازاریابی در مورد آن‌ها اعمال می شود. برنده آن کسی است که با توجه به دغدغه های دوره ای موجود در میان مردم (کاربران اینترنت)، ایده‌های «ناب تر» یا جذاب‌تری را در بسته بندی های حرفه‌ای تری) عرضه کند (کالاهای چشم نواز تر). اما واقعاً چه «ارزشی» در این داد و ستد سیاسی مبادله می‌شود که «برنده» شدن را معنا دار می کند؟ آن جریان سیاسی که از توان رسانه ای بالاتری برخوردار باشد می‌تواند در جریان کمپین های سیاسی مجازی با مدیریت دغدغه های روانی (برآمده از نارضایتی های عینی) اعتماد عمومی بیشتری را به حقانیت سیاسی خود جلب کند؛ و به این طریق مشتریان ثابتی دست و پا کند که حاملان انسانی گفتمان سیاسی مورد علاقه آن جریان خواهند بود. به این ترتیب متاع گفتمانی آن جریان سیاسی در رقابت دایمی بازار گفتمان های سیاسی، وزن بیشتری کسب می‌کند تا همچون سرمایه معنوی برای کسب قدرت سیاسی در شرایط مناسب آتی به کار آید. تأکید بر این استعاره ها از آن روست که بر کمپین های سیاسی فضای مجازی نیز عمدتا «منطق بازار» حاکم است (حداقل بر نمونه‌های حرفه‌ای تر آنها). در‌ این منطق آدم‌ها هدف نیستند، بلکه در حد همان مصرف کننده های خاموش، وسیله هایی هستند که چرخه مبادله را متحقق می سازند. در واقع در خلال این‌گونه کمپین ها بی‌آنکه انگیزه جدی یا توانایی لازم برای تولید (تغییر) در میان باشد، صرفاً روی دغدغه های عمومی (به مثابه سهام یک بورس مجازی) سرمایه‌گذاری می‌شود، تا نهایتاً به سود واقعی (اعتبار اجتماعی برای کسب قدرت) بیانجامد. در چنین فرآیندی نه امکان خلق سوژه گی جمعی وجود دارد، و نه اساساً چنین ضرورتی فرض گرفته می شود.

اما از آنجا که دانش آموختگان (نئو)لیبرال به لحاظ نظری برای «منطق بازار» جایگاه (هستی شناسی) ویژه ای قایلند و در عمل هم نشان داده‌اند که برای گشایش اعتبار در بالادست، یا کسب نتیجه (سود) در پایین دست هر وسیله‌ای را مجاز می‌شمارند، بنابراین جای شگفتی نیست که آن‌ها در فصای مجازی به بازاریابی سیاسی برای گسترش دایره مخاطبان (مشتریان) خود اشتغال داشته باشند؛ [و این ترجمان دیگری است از همان پراگماتیسم سیاسی که از یک‌سو تکیه بر قدرت‌های غربی برای تغییر سیاسی در ایران را تئوریزه می‌کند و از سوی دیگر برای جلب اعتماد و حمایت مخاطبان گسترده‌ به بهره گیری از شیوه های پوپولیستی روی می آورد]. تناقضات برشمرده شده در نحوه برخورد این تشکل با مقولاتی که موضوع بیانیه ها و کمپین های سیاسی خود قرار می‌دهد نیز بر همین اساس قابل فهم است که در «منطق بازار»، تنها ارزش به رسمیت شناخته شده، «ارزش مبادله» است نه «ارزش مصرف».

۵. جمعبندی:
به رغم اینکه وضعیت اسفبار جامعه با بسط نارضایتی همگانی همراه است، اما شکل‌گیری سوژه گی جمعی معطوف به تغییر همچنان دور از دست می نماید. چون شکست جنبش و پیشروی متعاقب دستگاه سرکوب هنوز منبع عظیمی از سر‌خوردگی عمومی است که فراتر رفتن از پراکندگی های مزمن را برای جامعه اتمیزه ما دشوار می سازد. بر این اساس انسداد سیاسی و خلاء سیاست مردمی رادیکال در ایران اینک فضایی فراهم آورده است که قدرتمداران برای بهره برداری «مطلوب» از آن پا سفت کرده‌اند. مهمترین مشخصه این‌گونه تلاش‌ها (که اینک به طرز محسوسی گرایش به همگرایی دارند) استفاده از امکانات رسانه ای برای تسخیر پوپولیستی اذهان عمومی است. اتخاذ این استراتژی بر این واقعیت متکی است که تعمیق شکاف های اقتصادی و اجتماعی و ناپایداری عرصه قدرت در ایران، در کنار وضعیت بحرانی خاورمیانه و رشد تنش های بین‌المللی بر سر مسایل هسته ای، فضای سیاسی ایران را آبستن تحولاتی جدی ساخته است. یعنی شیب تند روند رویدادها قدرتگرایان را به سمتی سوق داده است که برای کسب هژمونی (در جایگاه اپوزیسیون بدیل نظام حاضر) و تضمین نقش آتی خود در مدیریت این تحولات خیز بردارند. در این میان سیاست «همسو سازی افکار عمومی» علاوه بر زمینه سازی عروج سیاسی قدرتگرایان در میان لایه‌های مختلف جامعه، قاعدتاً باید این حقیقت مهم را نیز بپوشاند که این مدعیان در‌ واقع فاقد توانایی حل معضلاتی هستند که بنیان های نارضایتی های عمیق امروزی را می سازند. این ناتوانی نه صرفا به واسطه مشی سیاسی قدرتگرا و بی باوری عمیق آنان به نیروی مردم (که خود به طور پارادوکسیال در اتخاذ شیوه های پوپولیستی نمود می یابد)، بلکه همچنین به اعتبار چشم اندازی است که از تغییرات آتی و مسیر تحقق آنها عرضه می‌کنند. همه اینها بار دیگر شاهدی است بر تأیید این تجربه تاریخی که مقصد اصلی سواری بر امواج نارضایتی مردم رسیدن به جزیره قدرت است نه تامین رضایت مردم (اگر چه ممکن است بسیاری از همراهان این کاروان، به شعارهای جذاب آن دل بسته باشند). از چنین منظری، تأکید متن حاضر بر نشان دادن آن همپوشانی های بنیادی در میان جریانات عمده راستگرا بود (به لحاظ مشی سیاسی و نوع نگاه به سیاست) که در مواجهه با خلاء کنونی در عرصه مبارزات مردمی، همه آن‌ها را به سوی همگرایی های پراگماتیستی و اتخاذ شیوه‌های پوپولیستی در جهت تسخیر قدرت سوق داده است. این متن همچنین کوشیده است با ارجاع به برخی رویدادهای اخیر و نشان دادن پیوستگی درونی آن‌ها، بازیگران اصلی این روند همگرایی فرادستان را معرفی کند؛ روندی که در صورت میدان یافتنز می تواند تراژدی دیگری را برای مردم رقم بزند (واکاوی بیشتر این موضوع در پانوشت دنبال شده است).

و سخن پایانی اینکه مبارزه با نظم ضد انسانی مستقر در ایران جدا از مبارزه با روندی نیست که بناست شکل تازه‌ای از همین نظم را با حفظ بنیان‌های آن بر مردم تحمیل کند (نام و قالبی تازه برای تداوم روابط سلطه و ستم). برای آن‌ها که خود را در جانب ستمدیدگان و زحمتکشان و فرودستان می یابند مبارزه با استبداد جمهوری اسلامی نباید به فتیشی بدل شود که مضمون و سمت و سوی این مبارزه را بی‌اهمیت بسازد. به این اعتبار رادیکالیسم را می‌توان ترجمان وفاداری به مضمون رهایی بخش مبارزه دانست؛ یعنی وفاداری به ضرورت تغییر بنیادهای سلطه و ستم، نه مصداق‌های آنها. برای حفظ آینده جامعه از «سیاست فرادستان» و تکرار نامردمی ها، باید خلاء سیاسی موجود را با مقاومت سازمان یافته در حوزه های مختلف زیست جمعی و مفصل بندی آن‌ها پر کرد؛ باید در همه سطوح ممکن جمع های خود را حول مبارزات مشخص برای اشغال فضاهای عمومی سازمان داد و به این ترتیب فرودستان و ستمدیدگان را به سازمان دادن نیروی عظیم شان برای مبارزه‌ای وسیع‌تر فرا خواند.

هجدهم مرداد ۱۳۹۱

———————————————–
منبع: دیابلوگ
http://blog.youthdialog.net

ارسال دیدگاه