پـویـان انصـاری: بـه بهـانـهِ زلـزلـه … !

زلزله از اوست چون عادل است و مهربان /  شاید هم خشم طبیعت است بر زمین و زمان /  هرچه بود زیر خاک کرد تن و خانه و کاشانه ات را /  هرچند، زلزلهِ آخوندی  /  سالهاست زندگی و شـان تو انسان را، فنـا کرد ….

پـویـان انصـاری
Pouyan49@yahoo.se

بـه بهـانـهِ زلـزلـه … !

زلزله از اوست چون عادل است و مهربان

شاید هم خشم طبیعت است بر زمین و زمان

هرچه بود زیر خاک کرد تن و خانه و کاشانه ات را

هرچند، زلزلهِ آخوندی

سالهاست زندگی و شـان تو انسان را،

فنـا کرد

سالهاست برای مرگ و زندگی در جنگید

حتی برای یک لقمه نان، هنوز می جنگید

حال این زلزله آمد و ویران کرد

آسایش نداشته را، در گور فراهم کرد

گویند وقتی هم گُرسنه ای،

باید دست دعا بلند کنید!

هرچند، سالهاست به آسمان خیره اید!

امـا،

از آسمان چه بود تو را مَدَدی،

که هنوز به سفره خالی، خیره اید!؟

شب و روز در گوش ات نجوا کردند،

به آن چه که نداری هم قانع باشی هم شُکر گذار!

پاداش آن همه دست به سوی آسمان

خیری نبود جُـز ویرانی و مُصیبت بی امان

سُفره شما خالی از نان شب،

در عوض،

شُکر گذاری پُـر رونق است روز و شب!

نگاه کودک ِ دلبندت به سُفره،

بدنبال تکه نانی می گشت

شرم و خجالت،

بدرقهِ آن نگاه بود مانند همیشه

راستی، ای رفیق آذری،

همـدل و یـار خانه خراب ِ بـم ِ ویرانه شده ایرانی،

مگر در سُفرهِ بی رونق شما چه بود؟

که غضب شد به آن!

تا سرحد خون تو، در آن !؟

در این هیرو ویر که بدنبال مُرغ باید گشت!

مگر کم کشیدن مردم ستمدیده این سرزمین،

از دست آدم کُشانِ این حکومتِ جهنمی

که زلزله ای دیگر هوار شد بر سر شان

که نابود کند تمام دارو ندارشان

در سرزمین طلای سیـاه،

با کُلبه کاه گِلی

شُکر ِ شبانروز خدا، ورد زبانتان !

سی و سه سال پیش خواسته، ناخواسته !

زلزله ای نازل شد در آن سرزمین پُـر از طلا

زلزله ای به وسعت دریایی از خون نـدا،

که نام اش نهادند،

“حکومت ِ جمهوری اسلامی”

یـا نه،

حکومت جهل و نکبت اسلامی

ملایان با عبا و بی عبا،

صاحب آن ثروت بی حد شدند!

در عوض،

اعدام، شکنجه و  ویرانی اش،

نصیـب تـو آذری، کُـرد، بلوچ، عرب، فارس

شُـد

این نظام، خود زلزله ایست تا هست

که کارش نیست جُز،

کُشتار و شکنجه و زندان، در آن ایران زمین

۳۳ سال است می مکند خون تو را،

از شب تا پگاه چون زالو

پس،

ای دلیـر آذری

سخت است مبارزه با زلزله،

حال نازل از آسمان یا از طبیعت بی امان!

ولی می شود خـود، در کنار یـاران دیگر

زلزله ای شد که ویران کند از بیـخ و بُـن،

بساط این حکومت چمباتمه زده در آن سرزمین

پس بـرخیـزیـد و زنده کُنید راه ستارخان را،

رهـا کُنید سرزمین مان ایران را

از دست ِ این جنایتکاران بی رحم و پُـر مُدعـا را

اگوست ۲۰۱۲ – استکهلم

ارسال دیدگاه