تقی روزبه: موقعیت چپ در ایران؟ بحران تئوریک؟ بحران هویت؟ پایگاه اجتماعی؟ گسستها و اتحادها؟
درست تر آن است که چپ ها، بجای ادعای هژمونی و رهبری (نداشته و موهوم) و یا تلاش برای تأمین آن بر جنبش طبقه کارگر، به عنوان بخشی از جنبش ضدسرمایه داری نیروی جمعی خود را با در نظر گرفتن تکثر و اشتراکات صفوف چپ، در هر جائی که هستند حول مبارزه و تضاد با نظام سرمایه داری بسیج نمایند و همزمان هم چون یک شبکه یا جریان زنده با سایر شبکه ها و جنبش های دیگر به تعامل فعال و متقابل به پردازند. ….
موقعیت چپ در ایران؟ بحران تئوریک؟ بحران هویت؟ پایگاه اجتماعی؟ گسستها و اتحادها؟ *
تقی روزبه
وضعیت و موقعیت چپ درایران، گرچه در وجه کلی خود جدا از وضعیت عمومی جنبش چپ درجهان نیست و برهمین اساس با وضعیت متناقض و پیچیده ای برای تجدید سازماندهی خود، بر پایه دست آوردهای مثبت و منفی جنبش های ضدسرمایه داری قرن گذشته (بویژه فروپاشی بلوک شرق) و تحولات ساختاری سرمایه داری از جمله جهانی سازی، مواجه است. با تشدید بحرانهای ساختاری سرمایه، رشد مبارزه طبقاتی (هم در وجه اقتصادی و هم سیاسی، ازجمله بحران بی سابقه در دموکراسی صوری و نمایندگی) به اوج تازه ای رسیده است، بطوری که آشکارا شاهد گردش به چپ و تقویت گفتمان چپ در افکارعمومی، در یک مقیاس جهانی هستیم. از سوی دیگر هنوز هم بازمانده رسوبات فرقه ای – ایدئولوژیک گذشته با جان سختی در بخش هائی از جنبش چپ به حیات خویش ادامه می دهد و فرایند تجدید سازماندهی چپ در شرایط نوین جهانی را با کندی قابل فهمی مواجه می سازد که می توان از آن به عنوان دشواری های بحران بلوغ نام برد. روندی که تأثیرات خود را به تدریج بر چپ ایران هم می گذارد. در ایران عبور از بحران بلوغ با توجه به شرایط ویژه ای که چپ با آن روبرو است دوره انتقالی پیچیده ای را طی می کند. با این همه عروج چپ در مقیاس جهانی و خیزش جنبش های جهانی ضد سرمایه داری، راه را برای آمد مجدد چپ در ایران هموارتر می کند.
دشواری های ویژه در ایران
اول- حکومت اسلامی علیرغم آن که همواره راست ترین سیاست های اقتصادی را پیش برده و حتی در این حوزه از نهادهای جهانی سرمایه نمره قبولی هم گرفته است، با این همه با تبلیغات کرکننده خویش گوش فلک را پیرامون کشاکش های ارتجاعی خود با قدرتهای بزرگ جهانی تحت عنوان مبارزات ضد امپریالیستی و ضد سرمایه داری پر کرده است. و این همه در حالی بوده است که حتی برای یک لحظه در سرکوب جنبش کارگری و قلع و قمع بیرحمانه نیروها و فعالین چپ، تردید نکرده و در سطح منطقه و جهان نیز دستاویزهای لازم را برای پیشبرد آسان تر سیاست های امپریالیستی و سلطه گرانه فراهم ساخته است. در هر حال، نتیجه بمباران تبلیغاتی سراسر فریب رژیم بر نسل های جدید و جوان، تا حد زیادی موجب بدبینی و گریز جوانان و نسلهای جدید، از سوسیالیسم و مبارزه ضد سرمایه داری در معنای واقعی خود، که البته بدلیل جو سرکوب کمتر امکان مطرح کردنش وجود داشته، شده است. و این در حالی است که جوانان بزرگترین قربانیان سیاست های هار و نئولیبرالیستی رژیم و بحران بیکاری و حذف خدمات اجتماعی دولت و نظایر آن بوده اند. در کنار رژیم، تبلیغات بی وقفه نئولیبرال های کاسه داغتر از آش ایرانی در ستایش از نئولیبرالیزم و علیه چپ و سوسیالیسم، و نیز تلاش رسانه های فراگیر قدرت های بزرگ که عامدانه سیاستهای ارتجاعی و ویرانگرانه حکومت اسلامی را به عنوان سیاست های به اصطلاح سوسیالیستی معرفی کرده اند، بر دامنه فضای ضد چپ و کم اثر کردن آن افزوده است. اگر بر این مجموعه گسست چپ ایران از نسل های جدید، فقدان رسانه های تأثیرگذار در شرایط خفقان برای خنثی کردن این تبلیغات دروغین را بیافزائیم آنگاه بر دشواری وضعیتی که چپ ایران در آن قرار گرفته است، به خوبی پی خواهیم برد.
دوم- البته نقش خود چپ هم در فرایافت منفی فوق کم نبوده است: بخشی ازچپ ایران ازهمان فردای انقلاب بهمن و عروج حکومت اسلامی به دامن آن پناه برده و به تحولات داخلی و مثبت آن دخیل بستند که در تخریب چهره مثبت و رزمنده چپ در افکار عمومی لطمات جدی و پاک نشدنی وارد ساخت که البته این نوع مدعیان چپ، حتی وقتی رژیم به سراغ آن ها هم آمد و دستگیر و زندانی و بعضا اعدامشان کرد، باز هم حاضر به انتقاد واقعی از عملکرد و ریشه های انحرافات خود نشده و هنوز هم علیرغم برخی تغییرات سطحی بر همان سیاست های رفرمیستی و تخریب چهره چپ، البته در شکل و شمایل جدید، ادامه می دهند. بی تردید خنثی کردن این رفرمیست های آستان بوس سرمایه و بعضا استبداد حاکم بر کشور، یکی از وظایف چپ انقلابی در تجدید سازماندهی و عروج مجدد خود را تشکیل می دهد.
سوم- وجود رویکرد فرقه ای–ایدئولوژیک در بخش های رادیکال نیز موجب شده است تا این بخش از چپ هم بیش از پیش در عرصه عمومی سیاسی و اجتماعی بی اثر شده و تصویر یک چپ پراکنده و متفرق را به اذهان عمومی متبادر کند.
در نتیجه دست به دست دادن عوامل فوق، ما شاهد نوعی نابهنگامی در چپ ایران و تأخیر در فرایند عروج آن، بویژه در میان نسل های جدید و جوان در مقایسه با روند آن در جهان باشیم که موجب شده است تا وزن گفتمان چپ، گفتمان آزادی و برابری اجتماعی، در برابر گفتمان لیبرالی و حاکم بر اذهان جوانان در موقعیت ضعیفی باشد و این در حالی است که شرایط داخلی و جهانی از جمله دو قطبی شدن جامعه و گسترش فقر و بیکاری و تباهی عمومی و برآمد جنبش های ضدسرمایه داری درسطح جهانی بیش از پیش برای شکوفائی چپ فراهم تر می شود، که حاکی از نوعی تأخیر در بحران بلوغِ این چپ است. با این وجود، همان طور که اشاره شد امواج جنبش های جدید ضدسرمایه داری در جهان و برآمد چپ بر بستر آنها، علیرغم همه این دشواری ها به تدریج اثرات مثبت خود را در فضای ایران نیز بر جای می نهد.
با اضافه کردن سه نکته مهم به این ارزیابی فشرده از وضعیت چپ، این بخش از نوشته را به پایان می برم:
الف- چپ (و کمونیزم) را باید در وجه اصلی به مثابه یک جنبش و بخشی از جنبش طبقاتی- اجتماعی علیه مناسبات سرمایه داری در نظرگرفت و نه بمثابه یک جریان نظری و ایدئولوژیک ناب. همانطور که مارکس هم تأکید می کرد (نقل به مفهوم)، نقطه عزیمت، مبارزه طبقاتی هم اکنون موجود و جنبش های طبقاتی و جریانات پیشرو در آن هستند و نه “اصول” و تئوری. تئوری انقلابی هم باید توضیح دهنده این پویش و صورت بندی آن باشد. در واقع این فرقه ها و سکت ها هستند که خود را بیش از هر چیز با ایدئولوژی و بیگانه با جنبش ها و مبارزه طبقاتی واقعا موجود معرفی می کنند.
ب- جنبش کمونیستی (و بطورکلی چپ) را نباید به گروه ها و سازمانها و عناصر شناخته شده موجود و عملکرد و بیلان آن ها تقلیل داد. در واقع دامنه جنبش چپ، بسی وسیع تر از این جریانات و عناصر شناخته شده هستند که در شبکه ها و محافل و سطوح بسیار گوناگونی در کالبد مبارزه طبقاتی جاری هستند و نقش آفرینی می کنند، و عناصر و جریانات شناخته شده فقط بخشی از آن و در بهترین حالت نوک کوه یخ به شمار می روند. از قضا انکشاف ها و تک جوش های تازه در عرصه های گوناگون از جمله سازمان یابی های نوین نیز معمولا از همانجاها شروع می شوند و در فرایند رشد توجه بیشتری را به خود جلب می کنند. چپ را باید در تکثر و بدنه گسترده اش دید.
ج- تجدید سازماندهی “چپ” به معنی واقعی و رشدیابنده اش، می تواند اساسا در زهدان جنبش های جدید و در راستای پارادایمی که این جنبش های ضدسرمایه داری به درجاتی حامل آنند، صورت گیرد و نه در خلأ و به شیوه رویاندن گل درگلدان.
چرا جنبش های جدید نقطه عزیمت عروج چپ هستند؟
به خاطر آن که این جنبش ها از آسمان نازل نمی شوند بلکه نتیجه بن بست ها و انباشت تضادهای حل نشده یک دوره تاریخی، دست آوردهای مادی و معنوی بشر (از جمله آگاهی ها و تجارب مثبت و منفی بدست آمده) هستند و بطور مشخص جنبش های جدید محصول روند جهانی سازی مبتنی بر سلطه سرمایه، بحران های مداوم و ساختاری سرمایه داری از دهه ۶۰ به این سو (و از جمله واکنش به تعرض نئولیبرالیستی انباشت سرمایه)، دست آوردهای انقلاب سوم صنعتی انفورماتیک در عرصه های گوناگون اجتماعی و ارتباطی، و بالأخره تجربه شکست خورده سوسیالیسم دولتی بلوک شرق می باشند. به همین دلیل در گوهر و درونمایه خود دارای مشخصات و ویژگی های تازه و بکری هستند که منبع الهام بخشی برای گشودن افق های نو و اشکال جدیدی ازمبارزه می باشند.
مختصات اساسی این پارادایم کدامند؟:
۱- بر پایه پیوند ناگسستنی آزادی و برابری اجتماعی و یا رهائی سیاسی و اقتصادی استوار هستند. در واقع جدائی آنها از یکدیگر و قراردادن آنها در تقابل با هم، چنانکه تجربه گواه آنست هر دو را مسخ و بی معنا می کند. چنانکه چه سرمایه داری هم اکنون موجود و چه آن نوعی که در بلوک شرق به نام سوسیالیسم تجربه گردید، هر کدام به نحو خود ویژه ای بر تقابل و جدائی این دو عرصه استوار بوده اند. بحران “دموکراسی” در غرب حاکی از همین مسخ شدگی آزادی است و در حکومت اسلامی هم هیچ چیز عیان تر از پایمال شدن عدالت اجتماعی و آزادی در زیرپای هیولای حاکم بر کشور نیست.
۲- برقراری دموکراسی مستقیم و مشارکتی مردم، پایه ای ترین بستر حرکتی این جنبش هاست (به مثابه هم تاکتیک و هم استراتژی). در مرکز پارادیم جدید و اندیشه دموکراسی مستقیم، باور به نقش آفرینی کارگران و زحمتکشان و همه استثمارشوندگان و طردشدگان، و یا بعبارتی دیگر مردم سوژه گی قرار دارد که مبین سپری شدن مرحله تاریخی حزب سوژه گی، رهبر سوژه گی و سایر میانجی هائی است که مستمرا جایگزین نقش آفرینی خود طبقه بزرگ مزد و حقوق بگیر و طردشدگان نظام گشته و آنها را به سیاهی لشکرِ فرمان بر تبدیل می کنند. در این راستا وظیفه تمامی گروها و عناصر آگاه تر جز بارور ساختن عمل و اندیشه خود حکومتی و کنشگری خلاق نیست. از جنبه مناسبات درونی، مردم سوژه گی مبتنی بر رابطه آزاد و همبسته بین عناصر تشکیل دهنده خود است. طبقه در برگیرنده بیشماران سوژه های دارای اشتراکات و تمایزات است که برپایه اشتراکات خود به کنش مشترک می پردازند، بی آنکه تمایزات آن ها مورد انکار قرارگیرد.
۳- دموکراسی مستقیم در عین حال بدون سازمان یابی افقی و بدون مقابله با سلطه و سلسه مراتب قابل تصور نیست. بهمین دلیل عصر سازمانهای سلسله مراتبی و آن ها که مشتاق انباشت قدرت و تمرکز تصمیم گیری بر فراز سر کارگران و زحمتکشان به مثابه ابژه ها و نه سوژه هائی که قادر به خود رهانی هستند، و در تجربه های مکرر نشان داده اند که برای رهائی و آزادی (آزادی از سرمایه و دولت آن) ابزار نامناسبی هستند، بسر آمده است.
۴- یکی دیگر ازمهمترین مشخصات این جنبش ها رویکرد جهانی آنهاست. آنها ضمن توجه به مسائل مشخص و خود ویژه و بسیج حول آنها، می دانند در شرایطی که سرمایه جهانی است و جهانی عمل می کند، ماهیت مطالبات نیزجهانی بوده و بدون بسیج و همبستگی طبقه جهانی امکان عقب راندن و پیروزی همه جانبه بر بورژوازی ناممکن است. لاجرم افق اقدامات خود را به چهارچوب دولت-ملتها محدود نمی کنند و تاکتیک و استراتژی آنها اساسا معطوف به پهنه جهانی و تأمین همبستگی جهانی است.
۵- پلورالیسم و رنگین کمان بودن، در تناسب با جنسیت، با نوع کار و با بسیاری از خود ویژگی های اقشار گوناگون طبقه بزرگ و متکثر زحمت و کار در مقیاس جهانی، از دیگر مشخصات مهم این جنبش های ضدسرمایه داری است.
۶- برای این جنبش ها هدف، تسخیر و تصرف ماشین هیولائی دولت و قدرت سیاسی- این ابزارهای بورژوائی سلطه- نیست. وجود دولت براساس تقسیم جامعه به نخبگان و عوام دنباله رو و یا حکومت کنندگان و حکومت شوندگان، و به مثابه ابزار سیطره و قهر طبقاتی بورژوازی بنا شده و نفس وجودش بیانگر مناسبات مبتنی بر استثمار و سلطه طبقاتی است. در برابر قدرت جدا شده از جامعه و مسلط برآن در جوامع طبقاتی، و با سپری شدن دوران میانجی های جایگزین طبقه و همه زحمتکشان، آلترناتیو جنبش های خود رهان چیزی جز تأسیس مجامع عمومی و خود بنیاد و تأمین خود حکومتی آنها در سطوح گوناگون جامعه نیست که البته در هر گام واقعی مبارزه به اندازه ی که می توانند آن را برپا می دارند.
۷- ازنظرشیوه مبارزاتی مبنای حرکت آنها بر اساس مبارزات ضد سیستمی و خارج از ساز و کارهای نظام حاکم، اشغال فضا-مکانهای تحت کنترل بورژوازی و فشار از بیرون به سیستم برای تحمیل مطالبات معین تا جایگزینی آلترناتیو خویشتن است. سخنگویان و رابطین و تسهیل کنندگان و… همه و همه در خدمت نقش آفرینی هر چه بیشتر آنها به مثابه کنشگران آزاد و فعال و خود سازمانده قرار دارند. نمایندگی به معنی تفویض حق تصمیم گیری که حاصلی جز از خود بیکانگی و مسلط کردن نیروی غیر و متعلق به بورژوازی برخود ندارد، امری است که جنبش های جدید تا آنجا که می توانند و تا آنجا که در توان آنهاست، در جهت امحاء آن می کوشند. بی تردید همه اینها بصورت یک فرایند است و تحققِ ضربتی آنها ناشدنی است، اما جهت گیری عمومی در این سمت و سو است و وظیفه نیروها و گروه هائی که باور دارند سوسیالیسم جز به دستان خود کارگران و زحمتکشان ساخته نمی شود، تقویت همین روند است.
۸- گسترش کمی و کیفی طبقه و صفوف استثمارشوندگان. در دوران جدید به مقتضای تحولاتی که در مناسبات تولیدی و جهانی سازی و ساختارهای نظام سرمایه داری صورت گرفته و می گیرد، و با توجه به سلطه تقریبا فراگیر و رسوخ یافته مناسبات سرمایه داری به تمامی نسوج و بافتهای جامعه بشری (نه فقط در کارخانه ها و کارگاه ها، بلکه به تعبیری تبدیل جامعه به کارگاههای بزرگ تحت کنترل و استثمار سرمایه)، ما شاهد تغییرات عظیمی نه فقط در گستره کمی نیروی کار و در ترکیب پلورالیستی و متکثر آن، بلکه هم چنین در هم تنیده شدن بیش از پیش کار فکری و کار مادی (صنعتی) و افزایش نقش ارزش افزائی کارگران فکری، گسترش کمیت مازاد جمعیت و بیکاران دائمی که سرمایه داری قادر به جذبشان نیست (و لاجرم افزایش وزن جوانان بیکار و مبارزات برون سیستمی آنها) و نیز اهمیت بخشهای بازتولیدی و مغفول مانده در کل تولید و ارزش افزائی آن (از جمله کار خانگی و یا دانشگاها و مدارس به مثابه محل پرورش نیروی کار آموزش دیده و متخصص …) هستیم. باین ترتیب یک طبقه جهانی متکثر و رنگین کمان از کارگر صنعی تا کارگر فکری و بیکاران و طرد شدگان … اعم از دستمزدی و غیر دستمزدی، و تحت اسثتمار مستقیم یا غیر مستقیم، و لاجرم ضدسرمایه داری بوجود آمده است که به قطب بندی جامعه در معنای تقابل طبقاتی اکثریت بسیارعظیم در برابر اقلیت کوچک معنا بخشیده است.
۹- درک چند و چند وجهی از مبارزات طبقاتی، جایگزین درک تک بعدی گذشته از آن شده است. چنان که مبارزه ریشه ای برای حفظ محیط زیست، مبارزه برای صلح (علیه جنگ، تجارت اسلحه، میلتاریسم، تسلیحات هسته ای…)، مبارزه ریشه ای برای برقراری برابری جنسیتی و یا مقابله با بحران مهاجرت و تبعیض های ملی و نژادی و…. جدا از مبارزه طبقاتی علیه سلطه سرمایه داری و علیه سود محوری و تبدیل شدن آنها به کالا برای فروش و سود بیشتر، و علیه بیکارسازی و… نبوده و همه آن ها وجوهی از انکشاف مبارزه طبقاتی پیچیده و چند وجهی را تشکیل می دهند. نباید فراموش کنیم که با انتگره شدن سرمایه با جوامع بشری و همه حوزها و جوانب گوناگون آن و تسلط مطلق فرماسیون سرمایه داری بر جهان و جوامع امروزین، رابطه تنگاتنگی بین منافع و سلطه سرمایه با انواع تبعیضات کهنه و جدید جوامع بشری بوجود آمده است که مبارزه علیه این تبعیضات اگر بخواهد از اصلاح جزئی در این یا آن مورد فراتر برود، و ریشه ای تر با معضل برخورد کند، بدون مبارزه با سلطه سرمایه و از جمله با وجوه درونی شده فرهنگ و ارزشهای بورژوائی در صفوف زحمتکشان و در یک کلام یک مبارزه طبقاتی چند وجهی و مرکب ناممکن است.
*****
از کدام نقطه می توان شروع کرد؟:
بی تردید نقطه آغاز را نمی توان به پذیرش پیشفرض هائی چون این پارادایم و یا احیانا نظرات دیگری مشروط کرد. چنین شیوه ای در واقع راه حل نیست و به عنوان نقطه شروع به نیازهای لحظه کنونی برای همگرائی ممکن چپ پاسخ نمی دهد و عملا جز تداوم همان پراکندگی نخواهد بود. بنابر این از نقطه دیگری باید شروع کرد. اگر فی الواقع یک پارادایم واقعا بازتاب دهنده حرکت عینی و مبارزات طبقاتی ضدسرمایه داری باشد، و نه بافته های ذهنی این یا آن فرد و این یا آن جریان، آنگاه به طور طبیعی و اجتناب ناپذیر در پراتیک و با مشارکت در فرایند تغییر جهان، با استقبال اذهان عمومی جایگاه خود را پیدا خواهد کرد و نیازی ندارد که آن را به بت واره ایدئولوژیک و فرامین دهگانه موسی تبدیل کنیم. مبنای حرکت می تواند هم گرائی درمبارزه طبقاتی هم اکنون موجود و دیالوگ پیرامون پروبلماتیک های جنبش باشد. از همین روبرای نقطه شروع می توان از دو ریل مکمل زیر برای پیشروی استفاده کرد:
نخست، هم گرائی یا اتحاد عمل حول مطالبات مشخص و واقعا موجود و فراگیر جنبش های مطالباتی و طبقاتی که بقدر کافی روشن و مورد اجماع هستند، می تواند نقطه عزیمت برای حرکت مشترک گرایش های گوناگون باشد. نباید فراموش کرد که با تقویت جنبش های مطالباتی راه پیشروی برای گام های بعدی و ارتقاء همکاری ها گشوده می شود.
دوم، به موازات آن برقراری دیالوگ و گفتگو در اشکال گوناگون، بدون آنکه اتحاد عمل ها به آن مشروط شود و بدون آنکه هر جریانی بخواهد نظر خویش را بر دیگران تحمیل کند، ابزار مهمی برای ارتقاء خود آگاهی و پیشروی و تفاهم و هم آهنگی بیشتر است (بخصوص اگر بتواند در گام های بعدی به ایجاد رسانه های فراگیرتر و دارای برد مؤثر برای تبلیغ گفتمان یک چپ متکثر و مبارز نائل گردد). چپ اگر به این بلوغ نائل شود که هر جریانی نخواهد تمامی پیش فرض های خود را شرط همکاری و اقدام مشترک با دیگران قرار دهد، بدون آن که مواضع اخص خود را وانهد، در واقع گام بزرگی برای جلوتر رفتن و عبور از فرقه گرائی برداشته است. در هر حال پلورالیسم و تعدد گرایش ها یک واقعیت غیر قابل انکار است و با دور زدن آن نمی توان به چیزی فراتر از وضع موجود رسید. اگر واقعا به منافع و مطالبات عمومی و مشترک بخش های گوناگون جنبش بیاندیشیم و آن را اولویت نخست خود بدانیم، آنگاه ناگزیر خواهیم بود که در راستای مبارزات ضدسرمایه داری و اشتراکات ممکن و موجود خود به همکاری و همگرائی فعال به پردازیم و باین ترتیب بر دامنه تأثیرگذاری و نقش آفرینی چپ بیافزائیم. بی تردید همانطورکه اشاره شد، مقوله چپ فراتر از این یا آن جریان بوده و در صورت در جا زدن این جریانات جنبش چپ در مجموعه خود نه فقط درجانخواهد زد بلکه از آن ها عبورهم خواهد کرد. منتها اگرتجربیات این بخش از چپ به شیوه مثبتی با جنبش چپ (جدید) گره بخورد نه فقط خود این چپ ها(ی سنتی) قادر به ترمیم گسست ها و ضعف های دیرینه خود خواهند شد، بلکه با انتقال وجوه مثبت تجارب خویش بخش های دیگر جنبش چپ را تقویت خواهند کرد.
به گمان من درست تر آن است که چپ ها، بجای ادعای هژمونی و رهبری (نداشته و موهوم) و یا تلاش برای تأمین آن بر جنبش طبقه کارگر، به عنوان بخشی از جنبش ضدسرمایه داری نیروی جمعی خود را با در نظر گرفتن تکثر و اشتراکات صفوف چپ، در هر جائی که هستند حول مبارزه و تضاد با نظام سرمایه داری بسیج نمایند و همزمان هم چون یک شبکه یا جریان زنده با سایر شبکه ها و جنبش های دیگر به تعامل فعال و متقابل به پردازند. بی شک در این صورت آن ها بهتر خواهند توانست با تکیه به توانائی ها و نقاط قوت خود بر شکوفائی و تقویت همگرائی شبکه ها و جنبش ها و فرایند ایجاد جهانی دیگر تأثیرگذارباشند و به نوبه خود ازآن ها تأثیرات مثبت به پذیرند.
*- درج شده درنشریه آرش شماره ۱۰۸
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.de