بهرام رحمانی: نخستین تریبونال مردمی علیه حکومت اسلامی، با موفقیت برگزار شد!

راه ‌اندازی چنین کارزار بزرگ و مهمی برای محاکمه عاملان جنایات سال‌‌ های ۶۰ تا ۶۷، یعنی «کارزار مردمی ایران تریبونال»، کار ساده ای نبود. بر این اساس جای دارد که من به نوبه خودم به همه دست اندرکاران آن خسته نباشید بگویم و به تلاش و مبارزه شان در راه آزادی و عدالت ارج بگذارم! بنابراین، نخستین تریبونال مردمی علیه حکومت اسلامی ایران با موفقیت برگزار گردید. ….

t2
نخستین تریبونال مردمی علیه حکومت اسلامی، با موفقیت برگزار شد!
بهرام رحمانی

bahram.rehmani@gmail.com

اجلاس تریبونال، در بین روزهای ۱۸ تا ۲۲ ژوئن ۲۰۱۲ – ۲۹ خرداد تا دوم تیر ماه ۱۳۹۱)، در مرکز حقوق بشر سازمان عفو بین ‌الملل لندن، برگزار گردید.

برگزاری دادگاه های بین المللی بر علیه حکومت های دیکتاتوری و دشمنان آزادی بیان و قلم و اندیشه و آزادی های فردی و جمعی، همواره یکی از مطالبات افکار عمومی مردم آزاده جهان است. به عبارت دیگر، مبارزه علیه دیکتاتورها و ستم گران و مستبدان، زوایای مختلفی دارد که محاکمه آن ها در دادگاه های بین المللی، یکی از مهم ترین آن هاست. از همین روی، اکنون گروهی از حقوق ‌دانان برجسته و نیز خانواده‌ های قربانیان دهه شصت اولین مرحله محاکمه کلیه عاملین و عامرین و کل حکومت اسلامی را با موفقیت پشت سر گذاشتند.

در حقیت راه ‌اندازی چنین کارزار بزرگ و مهمی برای محاکمه عاملان جنایات سال‌‌ های ۶۰ تا ۶۷، یعنی «کارزار مردمی ایران تریبونال»، کار ساده ای نبود. بر این اساس جای دارد که من به نوبه خودم به همه دست اندرکاران آن خسته نباشید بگویم و به تلاش و مبارزه شان در راه آزادی و عدالت ارج بگذارم! بنابراین، نخستین تریبونال مردمی علیه حکومت اسلامی ایران با موفقیت برگزار گردید.

موفقیت این اقدام جهانی را می توان از دو جنبه درونی و بیرونی مورد بحث و بررسی قرار داد و موفقیت آن را نیز به سادگی نشان داد. اجلاس پنج روزه تریبونال در لندن، مرتب و منظم برگزار شد. این تریبونال به سخنان و تجارب دلخراش بیش از صد شهود و زندانی سیاسی سابق که با گرایشات مختلفی در این اجلاس حضور داشتند در فضای بسیار سنگین و در میان اشک ریختن ها و بغض کردن ها، گوش فراداد و مستقیما از زبان آن ها، به برخی از زوایای پنهان جنایات حکومت اسلامی در زندان ها پی برد. جنبه دیگر موفقیت این تریبونال، انعکاس مباحث آن از طریق رسانه های فارسی زبان و انگلیسی زبان بین المللی و غیره بود. این تریبونال به حد قوی و مهم بود که تلویزیون هایی چون بی بی سی فارسی زبان، بی بی سی انگلیسی زبان، تلویزیون آمریکا، الجزیره، ایران فردا و غیره را به پای مباحثات خود بکشاند. میلیون نفر از مردم ایران و جهان مباحث و گزارشات تریبونال را دیدند و خواندند و بار دیگر به عمق جنایات و وحشی گری های حکومت اسلامی علیه بشریت آگاهی پیدا کردند. بسیاری از مادران و پدران و برادران و خواهران داغ دیده و رنج کشیده و زخمی، دل شان کمی خنک شد و هم چنین انزجار و نفرت شان نیز از حکومت اسلامی عمیق تر گردید.

ما شرکت کنندگان این تریبونال، در پنج روز، از نزدیک شاهد تلاش های خستگی ناپذیر و صمیمانه وکلا، دست اندرکاران تریبونال، شهود و نزدیکان جان باخته گان دهه شصت و حامیان ها بودیم و هر کدام از ان ها، تلاش ها و ابتکارهایی را به خرج می دادند که همه در این کارزار دخالت داشته باشند و کسی صاحب خانه و دیگر مستاجر به حساب نیایند.

می توان گفت که این دادگاه، در کلیت خود از قانون مندی های دادگاه راسل پیروی می کند. برتراند راسل، نویسنده سر‌شناس انگلیسی به همراه ژان پل سار‌تر نویسنده و فیلسوف فرانسوی طی یک اقدام جهانی در سال های ۱٩۶۵ تا ۱۹۶۷، دادگاهی علیه حمله جنایت دولت ایالات متحده آمریکا در ویتنام، تشکیل دادند که بعد‌ها به دادگاه راسل معروف شد. در پی این اقدام جهانی، دو نشست دادرسی در استکهلم پایتخت و کپنهاک پایتخت دانمارک در اواخر سال ۱۹۶۷ برگزار شد.

دادگاهی که در کپنهاک برگزار شد در واقع یک کمیسیون حقیقت یاب بود. دادگاهی که در آن ۲۵ حقوق دان، نویسنده، شاعر، روزنامه نگار، استاد دانشگاه، فیلسوف، فعال کارگری و سیاسی سر‌شناس از هجده کشور به ریاست راسل و سار‌تر برگزار گردید از جمله نویسندگان سر‌شناسی چون سیمون دوبوار و چند تن از برندگان جایزه نوبل، جلسات دادرسی در استکهلم و کپنهاک حضور داشتند. هر دوی این نشست ها، دولت آمریکا را به خاطر حمله به ویتنام و جنایات جنگی که در این کشور مرتکب شده بود مقصر دانست و حکم به محکومیت آن داد.

همه کسانی که در اجلاس پنج روزه تریبونال لندن، به عنوان شاهد و یا به عنوان زندانی سیاسی سابق در مقابل هیات حقیقت یاب سخن گفتند با وجود این که بخش اعظم سخنان آن ها تکراری بود و همه ما بارها از دور و نزدیک و در کتاب ها و مقالات و غیره شاهد آن ها بوده ایم و خوانده ایم و نوشته ایم اما باز هم سخنان آن ها هم چون نیش تری بر جان و وجود انسانی فرو می رفت و خشم و تنفر انسانی را از حکومت جهل و جنایت و ترور اسلامی هزار برابر می کرد.

اما خوشبختانه هیچ کس به فکر انتقام نبود و با هرگونه شکنجه روحی و جسمی و اعدام و سنگسار و قصاص و غیره مخالفت داشتند. از سوی دیگر، هیچ کس از یاس و ناامیدی حرفی به میان نیاورد و با روحیه قوی بر ادامه مبارزه آزادی خواهانه و عدالت جویانه خود بر علیه کلیت حکومت اسلامی، تاکید می ورزیدند!

در زندان های حکومت اسلامی، برای گرفتن اقرار از زندانی و تخلیه اطلاعاتی وی، شکنجه های مختلف و متنوعی به کار گرفته می شود: اعدام مصنوعی، آویزان کردن از سقف، شلاق، بی خوابی، تحقیر، تجاوز. اما با این همه کابل زدن به زیر پای زندانی از سایر انواع شکنجه ها متداول تر است.

زندانیان سیاسی در حکومت اسلامی، از هیچ حقی برخودار نبودند و هنوز هم نیستند. دایم به زندانی گوشزد می شود که کوچک ترین جرم او مرگ است و به این ترتیب سعی می کنند طندانی را بشکنند و او را تواب و وادار به همکاری کنند.

در طول این اجلاس، یادداشت هایی از سخنان شاهدان و زندانیان سیاسی سابق که در مقابل هیات حقیقت یاب و حضار سخن گفتند برداشته ام که در این جا برخی از آن ها را می آورم که کمابیش در سخنان بسیاری از آن ها مشترک بوده اند. به قول زنده یاد احمد شاملو: من درد مشترکم مرا فریاد کن!

«… شکنجه های جسمی و زخم ها ترمیم می یابند اما شکنجه های روانی را نمی توان فراموش کرد… بیست و پنج سال است این شکنجه ها را فراموش نکرده ام و بلااستثنا همه زندانیان سیاسی به آن مبتلا هستند… زیر شکنجه مجبورمان می کردند آن چیزی را که بازجویان می خواهند بپذیریم… نخست ما را لخت می کردند فقط یک شورت داشتیم و سپس با شلاق به جان ما می افتادند… بازحوها سعی می کردند از نقطه ضعف زندانی استفاده کنند. مثلا مادرت مریض است اگر همه چیز را اقرار کنی ترا آزاد می کنیم تا مواظب مادرت باشی…

بسیاری از زندانیان و خانواده آن ها، هنگامی که می شنیدند به ۱۰ یا ۱۵ سال زندان محکوم شده اند خوشحال می شدند. چرا که اعدام نگرفته اند…

یکی از شاهدین ۵/۱۴ سن داشت دستگیر شد و ۳۹ ماه زندانی کشید، می گفت که دو بار اعدام نماشی شده است… در زندان تبریز گروهی از مجاهدین قصد فرار داشتند که توسط یکی از توابین لو رفت. همان شب ۷۰ نفر را اعدام کردند… ما ۴۰ زندانی از زندان های سنندج و سقز به زندان تبریز تبعید شده بودیم… ما را وادار کردند تا جنازه اعدام شدگان را به درون ماشین ها انتقال دهیم…

شوهرم را قبل از من دستگیر کردند و سپس من و پدرم و مادرم را دستگیر نمودند. هشت ماه در سلول انفرادی بودم… بچه های ۴ ماهه و دو ساله ام را به مادر شوهرم دادند. برای این که مرا بشکنند نه تنها می گفتند تو کافر کثیفی هستید، بلکه به بچه هایت هم خیانت کرده اید و همواره مرا سرزنش می کردند…

اتاق ها به حدی مملو از زندانی بودند که ما مانند سوسیس بغل هم دراز می کشیدیم و یا نوبتی می خوابیدیم… حتی راهروها نیز پر از زندانیان شکنجه دیده بودند… در یک اتاق ۱۰ تا ۱۲ متری ۳۰ زندانی را جای داده بودند… در این اتاق ها، زندانی در معرض انواع بیماری های مسری بود. از جمله شپش زیاد بود. شهلا و مهناز کسانی بودند که شب ها به بازجویی برده می شدند. شهلا به شوخی می گفت بچه ها شپش های سر مرا بگیرید تا در موقع شکنجه، آن ها باعث لرزش من نشوند تا شکنجه گران فکر کنند من از آن ها ترسیده ام و می لرزم… عمدتا زندانی را شب ها احضار می کردند و برای اعدام می بردند. از این رو، ما همیشه نگران بودیم که زندانی احضار شده هرگز برنگردد… اغلب به زندانی شکنجه دیده ملاقات نمی دادند تا کسی از شکنجه آن ها در زندان ها مطلع نگردد… یا اگر هم ملاقات می دادند از قبل زندانی در پشت شیشه صندلی ملاقات می نشاندند تا ملاقات کننده متوجه مشکل آن نشود… شلاق زدن به زیر پای زندانی از شکنجه های رایج بودند… به طوری که زندانی نمی توانست سر پا بایستاد و یا راه برود…

زندان بانان می گفتند ما می خواهیم روز قیامت را به شما نشان دهیم… حدود شش روز زندانی را سر پا نگه می داشتند… زندانی فقط در سه نوبت دست شویی و غذا می توانست کمی بنشیند… یا آن قدر با کابل زیر پایمان می زدند که آش و لاش می شدی و دیگر هیچ چیز را حس نمی کردی…

در قرنطینه، همواره صدای آهنگران، دعای کمیل و اذان پخش می کردند که انسان را دیوانه می کرد… شب و روز را تشخیص نمی دادیم مثلا به ما می گفتند الان وقت صبحانه است در حالی که ساعت ۴ عصر بود… حاج دادو رحمانی کمی گفت این جا قیامت است… هادی غفاری و محمد خامنه ای برادر سیدعلی خامنه ای از شکنجه گران سال های نخست حکومت اسلامی بودند…

شرایط در در زندان های حکومت اسلامی، طوری بود که زندانی با آلترناتیوهای عجیب و غریبی روبرو می شد: – مقاومت کند؛ – روانی شود؛ – خودکشی کند؛ تواب گردد؛ و – اعدام شود…

یک زندانی به نام مهین رگ هایش را زد. او را به درمانگاه زندان انتقال دادند و دست هایش را بخیه زدند. اما با وجود این که می دانستند او به طور جدی به فکر خودکشی است با این وجود، او را به سلول انفرادی انتقال داند. وی بخیه ها کشید و در اثر خونریزی جان باخت…

قتل عام زندانیان در سال ۱۳۶۷، از قبل طراحی شده و حکومت منتظر فرصتی بود تا آن را به مرحله اجرا درآورد… نیری، اشراقی، مغیثه ای (ناصریان) و… هیات مرگ بودند…

من سه سالم بود پدر و عمویم در درگیری با پاسدارن جان دادند… پنج سالم بود مادر در تهران زندانی بود و ما از کرمانشاه با مادر بزرگم به ملاقات مامانم به تهران می رفتیم… مامانم را اعدام کردند… می گویند هنگام اعدام مامانم، وی بر اثر شکنجه و کابل هایی که به زیر پاهایش زده بودند توان راه رفتن نداشت… دو دایی ام را نیز اعدام کردند… من فقط مادر بزرگ را داشتم و ما همواره به خاوران می رفتیم… هنوز نمی دانم مامانم، بابام، عمویم و دایی هایم در کجا دفن شده اند؟… من همواره شاهد این واقعه بودم که مادر بزرگم عکس های عزیزانش را جلو خود می گذاشت و در وجود آن ها جاهای گلوله ها می گشت… من در میان ناله ها و ضجه ها بزرگ شدم و شاهد توهین به مادر بزرگم در مقابل زندان اوین بودم… من هنگامی که به مدرسه می رفتم مجبور بودم به همه دروغ بگویم و بگویم پدر و مادرم به دلیل کاری در شهر دیگری زندگی می کنند… اگر مرا هم همراه مادرم به زندان می بردند شاید گریه های من باعث می شد مادرم را اعدام نکنند… امروز در سی و سه سالگی، نه تنها هنوز هم از کابوس هایم کم نشده است، بلکه روزبروز نیز بیش تر می شوند…

در زیرزمین ۲۰۹ اوین، ۷ اتاق بود که در هر کدام از آن ها ۱۰۰ نفر جای داده بودند. در این جا، کودک، پیرزن، پیرمرد و جوان در کنار هم زندانی بودند.

خانواده اعدامی ها، حق نداشتند برای جان باخته گان خود مراسم بگیرند… حتی اقوام و آشنایانی که به منزل اعدام شدگان سر می زدند دستگیر و بازجویی می شدند…

زن برادر دوست من، ۷ ماهه حامله بود که اعدامش کردند… افسانه شمس آبادی هم کلاسی من بود که هنگام اعدامش ۱۶ ساله بود…

اسم من شهنام بود. هادی غفاری در زندان اوین به من گفت اسم ات طاغوتی است؛ یا آن را عوض می کنید و یا صد ضربه شلاق می خورید من قبول نکردم و برای دست گرمی صد ضربه شلاق به من زدند… شایع شد که در مقابل زندان زنی را کشته اند. اما هیچ کس نمی دانست او چه کسی است… وقتی در ملاقات از مادرم پرسیدم بهناز خواهرم کجاست؟ چرا دیگر به ملاقات من نمی آید؟ گفت مهاجرت کرده و به آمریکا رفته است. من حرف مادرم را پذیرفتم چون این مساله را غیرواقعی نمی دانستم. در حالی که همان زن خواهر من بود… چندی بعد حاجی داود رحمانی در زندان قزل حصار به من گفت زنی که در مقابل زندان کشته شد خواهر توست. اما اگر در جلسه بگویید که آن را منافقین کشته اند در را باز می کنم و آزادت می کنم… من نمی دانستم چه بگویم شوکه شده بودم… اما من پای چنین جلسه ای نرفتم…

روی بتون می خوابیدیم و به محض این که می خواستیم بخوابیم به بازجویی می بردند. سلول ما، یک متر عرض و دو متر طول داشت…

ما را بردند به تپه های اوین. در آن جا ما را به تیر بستند. سپس فرمان تیر داده شد. خون از هر طرف به سر و صورت من پاشید. من سخت ترسیده بودم. متوجه شدم که به من تیر نزده اند. دست های مرا باز کردند و گفتند کمک کن این اشغال ها جمع کنیم. هنگامی که نگاه کردم دیدم تیر مغز هومن را متلاشی کرده است. از دین این صحنه حالم به هم خورد و بیهوش شدم. من ۲۱ ساله بودم… اعدام مصنوعی را برای تواب سازی و همکاری و تخلیه اطلاعات انجام می دادند…

گفتند چشم بندت را بالا بزن. چند نفر نشسته بودند. از جمله لاجوردی هم در کنار آن ها نشسته بود. او، با پشت دست خود تو صورتم زد به طوری که دهنم پرخون شد. کیفرخواست من شش بند داشت… مرا به سه سال زندان محکوم کردند. ما ۱۲ نفر بودیم که ۱۱ نفرمان را اعدام کردند فقط من زنده ماندم…

در زندان کلاس های ارشاد می گذاشتند که در آن ها توابین سخن می گفتند. این کار شکنجه بزرگی برای ما بود… در کلاس های ارشاد، کتاب های خمینی، مطهری و دیگر کتاب های اسلامی تدریس می شد. ما به هیچ وجه حق نقد و رد نداشتیم و فقط باید گوش می دادیم. در حالی که به هیچ کلاس دیگری مثلا کلاس زبان، غیر از کلاس های ارشاد اجازه نمی دادند… هدف از برگزاری این کلاس ها شستشوی مغزی زندانیان بود…

مرا از زندان مشهد، به تهران انتقال دادند. چون هنگام دستگیری سرباز بودم مرا تحویل زندان دژبان جمشیدیه دادند. در همان زمان مرا به اتاقی بردند. کسی آن جا بود که به من گفت چشم بند خود را بالا بزن. چشم بندم را بالا زدم. آن فرد به من گفت برو بالای آن چارپایه و طنابی که از سقف آویزان است به گردن خودت بیانداز. من این کار را کردم. گفت الان می توانم چارپایه زیر پایت را بکشم تا حلق آویز شوید… اما اکنون این کار را نمی کنم و یک هشدار است. هر چی ما می خواهیم باید جواب دهی…

عموما غذای ما کم بود و سیر نمی شدیم اما هنگامی که می خواستند ما را تنبیه کنند این غذای کم را نیز نصف می کردند…

۱۶ ساله بودم در تظاهرات ۳۰ خرداد تهران دستگیر شدم. ما را به نزدیک ترین کمیته بردند. آن جا پر از زحمی ها بود. چند ساعت بعد ما را به اوین بردند. اما آن جا ما را تحویل نگرفتند چون که جا بنود. نزدیکی های صبح ما را به کاخ دادگستری بردند. در زندان کاخ دادگستری، زندانیان عادی و معتادین را نگه می داشتند. من سه ماه آن جا بودم. سپس به زندان اوین انتقال داده شدم. آن جا مرا در یک دادگاه دو سه دقیقه ای به حبس ابد محکوم کردند. اما بعدها به ده سال زندان تقلیل دادند…

اتاقی به نام اتاق فوتبال بود. دور اتاق شکنجه گران می ایستادند و زندانی چشم بند به چشم داشت. ناگهان پای زندانی را می کشند و به زمین می اندازند و سپس مانند توپ فوتبال از هر طرف بر سر و صورت و بدنت لگد می زنند…

من با بچه دو ساله ام در زندان بودم. بازجویم به من گفت اگر چند روز دیگر هر چی ما می خواهیم جواب ندهی و قرارهایت را نگویی بلایی سرت خواهم آورد که همیشه سرافکنده باشی و بشکنی. زمان که او تعیین کرده بود تمام شد. یک شب که در راهرو زندان و در حالی که دستم را به میله شوفاز بسته بودند بازجویم آمد. او، نخست دکمه های پیراهنم را باز کرد. سپس شلوارم پایین کشید و به من تجاوز کرد. پس از این که کارش تمام شد شلوارم را بالا کشید و دکمه های پیراهنم را بست و رفت. من دیگر این بازجو را ندیدم. کس دیگری بازجوی من شد. دلیلش را نمی دانم… زندانیانی که در سلول ها بودند سر و صدا تجاوز او را می شنیدند…

در دوران حاج دادود، از جمله در تابوت و قیامت و قرنطینه بسیاری از زندانیان تاب نیاوردند، از پای افتادند و به مرز جنون کشیده شدند…

آنچه که در بالا به عنوان نمونه هایی از درد و رنج و زخم و کابوس شهود و زندانیان سیاسی سابق آوردیم تنها گوشه هایی از انبوه جنایات حکومت اسلامی علیه بشریت را به نمایش می گذارند. اما هنوز بخش عظیمی از جنایات حکومت اسلامی در زندان ها، بازگو نشده است و تا سرنگونی این حکومت نیز علنی نخواهد شد. بنابراین، درباره فجایعی که در زندان های حکومت اسلامی رخ داده است، در عصر حاضر به ندرت دیده شده است. زندانی در زندان های حکومت اسلامی، همواره به انتظار مرگ می ماند. فاجعه ای که حکومت اسلامی در زندان ها مرتکب شده یک نسل کشی است و به خصوص در دهه شصت آگاه ترین و رزمنده ترین فرزندان جامعه ایران را قتل عام کردند. اوج این قتل عام، سال ۱۳۶۷ بوده است که با فتوای خمینی صورت گرفت و در بهار و تابستان ۶۷، هزاران زندانی را قتل عام کردند؛ هنوز هم هیچ کس از واقعیت های پشت پرده آن فاجعه عظیم، جز سران و مقامات حکومت اسلامی خبر ندارد.

به این ترتیب، هدف تریبونال مردمی، آن است که یک بار دیگر جنایات حکومت اسلامی ایران، در نزد افکار عمومی مردم ایران و جهان، توسط حقوق دانان بی طرف ثابت شود. هم اکنون این فرصت برای خانواده‌ ها و جان به در بردگان قتل گاه های حکومت اسلامی ایران فراهم شده است که مستقیما با جهان بشری به گفتگو بنشینند. البته در این سی و سه سال، همه نیروهای آزاده جهل و جنایت و ترور حکومت اسلامی را افشا کرده اند و هم چنان به مبارزه همه جانبه خود بر علیه این حکومت با هدف سرنگونی آن و تحقق یک جامعه آزاد و برابر و انسانی ادامه می دهند.

به نظرم، موفقیت تریبونال ایران، موفقیت همه آن گرایشات و انسان های آزاده ای است که در این سه دهه، در جهت سرنگونی کلیت حکومت اسلامی از موضع آزادی و برابری و سوسیالیسم مبارزه کرده اند. به علاوه بحث ها و اجلاس تریبونال در تقابل با تبلیغات دولت های رقیب حکومت اسلامی است که عملا به سرکوب و کشتار و بی حقوقی مردم ایران چشم بسته اند و آگاهانه مساله فعالیت های اتمی حکومت اسلامی را در مقابل افکار عمومی مردم جهان قرار داده اند تا رقابت های سرمایه داری خود را پیش ببرند. از این رو، رقابت دولت ها و حامیان ایرانی آن ها که به قدرت رسیدن خود را در حملات ناتو و دولت های غربی به ایران هم چون عراق و افغانستان و لیبی می بینند نه تنها ربطی به مبارزات مردم ایران و حقوق و آزادی های آن ها ندارد، بلکه به مبارزات حق طلبانه و آزادی خواهانه جنبش های اجتماعی ایران چون جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش دانش جویان و جوانان و همه مردم محروم و روشنفکران مترقی و پیشرو نیز لطمه می زنند. بر این اساس، امیدواریم برخی گرایشات تنگ نظر و سکتاریست در برخورد غیرمنصانه، عجولانه، غیرمسئولانه و یا پاسیو نسبت به تریبونال ایران تجدیدنظر کنند و در جهت تقویت آن بکوشند. اما هیچ کس انتظار ندارد که جریانات راست از این حرکت، حمایت و پشتیبانی به عمل آورند.

یکی از موضوعاتی که روز نخست کنفرانس مطبوعاتی مطرح شد مربوط به مساله مالی تریبونال ایران بود. رییس حقوق دانان با صدای بلند اعلام کرد که ما هیچ دست مزدی نگرفته ایم و داوطلبانه این کار را تقبل کرده ایم. سالن را هم سازمان حقوق بشر لندن به طور مجانی در اختیار تریبونال قرار داده است. تامین هزینه سفر و زیست برخی از وکلا و شاهدان و زندانیان سیاسی سابق را دست اندرکاران تریبونال تامین کرده اند. چند رفیقی از زندانیان سیاسی سابق که از استکهلم به لندن و بالعکس با هم همسفر بودیم و سال هاست آن ها را می شناسم از بانک های سوئد برای راه اندازی این دادگاه پول قرض کرده اند و پرداخت قسط آن را نیز بین خود تقسیم کرده اند. حال این که کسی و جریانی حتی به یکی از وکلای تریبونال انتقاد دارد باز نباید به خودش اجازه دهد کل این حرکت مردمی را زیر سئوال ببرد. این کار غیرمسئولانه و یک طرفه به قاضی رفتن و مسرور هم برگشتن است.

مسلم است که هر انسان مسئول و رزمنده و مخالف ستم و استثمار، از برپایی این تریبونال خوشحال می شود و اگر اشکال و کمبود و ضعفی هم در روند آن می بیند، در فضایی صمیمی مورد نقد قرارمی دهد بدون که چوب لای چرخ آن بگذارد.

تریبونال مردمی ایران، خواست و آرزوی تاریخی همه ستم دیدگان و زخم خوردگان جامعه ایران است. زخم دیدگانی که از زندان های مخوف حکومت اسلامی جان به در برده اند و هم اکنون در سراسر جهان با کابوس های ناشی از شکنجه های جسمی و روانی روزگار می گذرانند، روشن است که از برگزاری تریبونال خشنودند و مرهمی بر زخم هایشان است.

در حقیقت، محاکمه حکومت اسلامی در یک دادخواهی تاریخی، باز شدن زوایای پنهان کشتارها و جنایات این حکومت جانی است. این اقدام بستر مناسبی را به وجود می آورد تا در آینده بار دیگر شاهد تکرار شکنجه، اعدام، کشتار و نسل کشی در جامعه مان نباشیم.

یک شنبه چهارم تیر ۱۳۹۱- بیست و چهارم ژوئن ۲۰۱

ارسال دیدگاه