محمد قراگوزلو: سازمان‌یابی کارگری ـ تئوری و پراتیک مارکسی (۳)

این مساله که آیا اندیشه‌ی بشری دارای حقیقتی عینی هست یا نه، مساله‌یی نظری نبوده، بل‌که مساله‌یی عملی است. در پراتیک است که انسان باید حقیقت یعنی واقعیت و توان اندیشه‌اش را این‌جا و اکنون اثبات کند. مناقشه درباره‌ی واقعیت‌یابی اندیشه‌یی جدا از پراتیک صرفاً مساله‌یی اسکولاستیک است. ….

سازمان‌یابی کارگری ـ تئوری و پراتیک مارکسی (۳)

 

 

محمد قراگوزلو
QhQ.mm22@Gmail.Com

 

این مساله که آیا اندیشه‌ی بشری دارای حقیقتی عینی هست یا نه، مساله‌یی نظری نبوده، بل‌که مساله‌یی عملی است. در پراتیک است که انسان باید حقیقت یعنی واقعیت و توان اندیشه‌اش را این‌جا و اکنون اثبات کند. مناقشه درباره‌ی واقعیت‌یابی اندیشه‌یی جدا از پراتیک صرفاً مساله‌یی اسکولاستیک است.

تزهای فوئر باخ – تز دوم – مارکس

 

 

درآمد (پیامِ یورش به مجمع ششم کمیته‌ی ‌هماهنگی…)
ساعت ۶ بعدازظهر جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۹۱ گردایش مجمع ششم “کمیته‌ی هماهنگی برای کومک به ایجاد تشکل‌های کارگری” در کرج مورد تعرض پلیس قرار گرفت. شصت تن از فعالان این کمیته دستگیر و به زندان رجایی‌شهر منتقل شدند. روز بعد اکثریت این فعالان کارگری آزاد گردیدند و تا نوشتن این سطور به اعتبار آخرین اطلاعیه‌ی کمیته ۹ نفر به اسامی سیروس فتحی، علیرضا عسگری،  جلیل محمدی، سعید مرزبان، مسعود سلیم‌پور، مازیار مهرپور، ریحانه انصاری، فرامرز فطرت نژاد و میترا همایونی کماکان در زندان به سر می‌برند. (بیانیه‌ی ۲۸ خرداد ۱۳۹۱ تحت عنوان: “اعضای کمیته‌ی هماهنگی در زندان کرج را آزاد کنید!”) دست‌گیری گسترده‌ی فعالان کارگری موضوع تازه‌یی نیست، اما حادثه‌ی تلخ اخیر حاوی نکات بسیاری است که می‌بایست در جای خود و با تامل از سوی تحلیل‌گران و فعالان چپ و سوسیالیست جنبش کارگری تجزیه و تحلیل شود. نگارنده فی‌الجمله “عجولانه” به چند نکته اشاره می‌کند و تعمق و ارزیابی این مبحث را به فعالان کارگری وا می نهد.

  • سال‌هایی که تحت عناوینی همچون “اصلاح الگوی مصرف” و “ریاضت و جهاد اقتصادی” و مشابه در جهان و ایران معروف شده در کل تاریخ سیصد ساله‌ی سرمایه‌داری کم مانند است. بحرانی عمیق و آینده‌یی تیره همچون سرطانی علاج‌ناپذیر به همه‌ی ساختارهای شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری در تمام جهان سرایت کرده است. اقتصاد ایران نیز مانند یونان و اسپانیا و پرتغال و ایتالیا و غیره بخشی – هر چند کوچک – از این سرمایه‌داری بحران زده است.
  • همه‌ی راه‌کارهای دولت‌های سرمایه‌داری برای خروج از بحران در حمله به معیشت کارگران و زحمت‌کشان خلاصه و خلاص شده است. در شرایطی که امثال خاوری‌ها و “م. ر”ها با غارت میلیون‌ها دلار از کیسه‌ی “بیت‌المال” حال می‌کنند، دستمزد کارگران (۳۹۰ هزار تومان) – حتا اگر به هنگام پرداخت شود – کفاف اجاره‌ی دو اتاق در جنوب تهران را هم نمی‌دهد. نظامی که قرار بود این “دنیا و آن دنیا”ی ما را آباد و “آب و برق را رایگان کند” در پی اجرای تمام عیار فرامین صندوق بین‌المللی پول نون خشک را نیز به کیمیا تبدیل کرده است. تا چه رسد به گوشت و مرغ و ماهی و میوه و دریا و… رویا! طرح “هدف‌مندی یارانه‌ها” – عبارت معقول آن می‌شود نئولیبرالیزه کردن اقتصاد کشور – که قرار بود به قول جناب دکتر احمدی نژاد “در همان سال اول اجرا فقر را به طور کل ریشه کن” کند، به اذعان کارشناسان اقتصادی نظام فقری در حد فلاکت را به جامعه تحمیل کرده است. نگفته پیداست که کل این سیاست “ریشه‌کن‌سازی فقر “، ریشه‌ی کل زنده‌گی روزمره و ابتدایی کارگران را زده است.( در این زمینه بنگرید به نامه ی ده هزار کارگر در خصوص عواقب فاجعه آمیز طرح هدفمندی. نامه خطاب به وزیر کار نوشته شده اما سندی تاریخی است.)
  • در سال “حمایت از کار و سرمایه ی ایرانی” تضاد میان دو اردوی کار ـ سرمایه به شدت عمیق‌تر شده است. اعتراضات گسترده کارگری نسبت به اخراج‌ها و بی‌کارسازی‌ها و دستمزدهای ۳ تا چهار برابر زیرخط فقر و غیره اگرچه پراکنده اما مستمر است. این اعتراضات هر چند در سطح سراسری به هم پیوسته نیست اما حضور ممتد و منسجم صدها کارگر شهاب  خودرو در مقابل نهادهای اصلی حکومت موید نوعی سامازندهی هوشمندانه است.
  • این اعتراضات از یک‌سو به انکشاف مبارزه‌ی طبقاتی و ارتقای آگاهی کارگران کومک می‌کند و از سوی دیگر پشت دولت سرمایه را هرچه بیشتر به پشتوانه‌ی پلیس می‌چسباند.
  • یورش به مجمع ششم کمیته‌ی هماهنگی که اکثر اعضای آن افرادی شناخته شده و علنی هستند در همین راستا صورت می‌گیرد. کارگران دستگیر شده که از سال‌ها پیش برای هدف بزرگ برابری، آزادی و عدالت اجتماعی مبارزه‌یی یک‌سره علنی و مسالمت‌آمیز را پیشه کرده‌اند، در شمار شریف‌ترین انسان‌هایی هستند که از آسایش و آرامش شخصی گذاشته‌اند و به خدمت رهایی انسان سرمایه زده درآمده اند. چند سال پیش یکی از همین کارگران خطاب به بازجوی خود که گفته بود “پدر من هم کارگر است” جواب داده بود که “من برای آزادی و رفاه پدر تو رندانی شده‌ام.” بی‌تردید مجمع جمعه ۲۶ خرداد کرج نیز در همین راستا بوده است.
  • این تعرض بار دیگر نشان داد که یکی از موانع اصلی سازمان‌یابی کارگران در ایران پلیس و دستگاه سرکوب است. چنین روش‌هایی آن هم در دنیای بحران‌زده‌ی کنونی که توازن قوا به سود فرودستان در حال تغییراست، راه به جایی نخواهد برد.
  • در روند تاریخ مبارزه‌ی طبقاتی هر فرد و جریان و گروهی بر اساس منافع طبقاتی خود موضع می‌گیرد. بی‌هوده نیست که از چند سال پیش یکی دو آدمک سایکوتیک، فعالان کمیته‌ی هماهنگی را با عناوینی همچون “زائران…”، “تشکل مُخرب” و “مجازی” و غیره مورد حمله‌ی ناجوانمردانه قرار دادند. حالا که به “برکت” تعرض جمعه ۲۶ خرداد دست‌کم اسامی واقعی ۶۰ فعال علنیِ این کمیته مشخص شده است، انگ بی‌مسمار “مجازی” بودن برای همیشه بر پیشانی شرمگین کوتوله‌های سیاسی ثبت خواهد شد. این هم از قرار گوشه‌یی از مبارزه‌ی طبقاتی است.
  • و اما چند سوال ساده:
  • در شرایطی که میلیاردرهای اتاق بازرگانی و مشابه صبح تا شب برای دوشیدن کارگران جلسه می گزارند، چرا یک نشست ساده ی متشکل از ۶۰ کارگر خسته و غالبا شکسته از مصائب روزگار با چنان یورشی مواجه می شود؟ آن هم از سوی نظامی که خود را “مخالف سرمایه داری” ،”طرف دار جنبش اشغال وال استریت”، “هوادار مستضعف” و “استکبار ستیز” می داند……
  • نظامی که تشکیلات امنیتی اش را برتر از موساد و سیا می داند و رییس دولتش “۶۳ درصد” آرای مردم ایران را پشتوانه ی خود دارد، نظامی که به مشارکت نهم دی و” ۶۵ درصدی” مجلس نهم تکیه ی مشروعیت سیاسی زده است و بی تردید نیروهای امنیتی و پلیسی و نظامی اش در سطح منطقه در ردیف برترین ها هستند و….. چنین نظامی چرا باید از یک نشست مسالمت آمیز ۶۰ کارگر آن هم در یک خانه و محیطی بسته (شبیه مهمانی) چنین بهراسد؟
  • بگذاریم و بگذریم و مباحث پیشین را ادامه دهیم.

طبقه‌ی کارگر و رسالت تاریخی تحقق تئوری تغییر
مارکس در مشهورترین بند نقدهای قاطعی که بر تزهای فوئر باخ نوشت، از خاتمه‌ی “دوران تفسیر جهان” [توسط فیلسوفان] و ورود به دوران ضروری “تغییر جهان” سخن گفت. به نظر مارکس نیروی اصلی این تغییر بنیادی طبقه‌ی کارگر است. “تزهایی درباره‌ی فوئر باخ” از یک منظر ناظر بر نقد شفاف مارکس به ماتریالیسم مشاهده‌گر و عبور قاطع از جهان‌نگری ذهنی و تفسیری فیلسوفان ایده آلیست است. در این تزها مارکس اساسی‌ترین خصوصیت فلسفه‌ی “عمل” خود را نشان داد و به وضوح مفهوم عمل را مبتنی بر وحدت بشر و طبیعت و وحدت عین و ذهن تعریف کرد.

مارکس در تز دوم نوشت: «این مساله که آیا اندیشه‌ی بشری دارای حقیقتی عینی هست یا نه مساله‌یی نظری نبوده بل که مساله‌یی عملی‌ست. در پراتیک است که انسان باید حقیقت یعنی واقعیت و توان اندیشه‌اش را این جا و اکنون اثبات کند. مناقشه درباره‌ی واقعیت‌یابی اندیشه‌یی جدا از پراتیک صرفاً مساله‌یی اسکولاستیک است.»

از نظر مارکس منازعه‌یی که آیده‌آلیست‌ها پیرامون تقدم ذهن بر عین یا ترجیح تئوری بر پراتیک راه انداخته بودند کاملاً منسوخ شده بود. دعوا در این خصوص که “حقیقت” وجود دارد یا خیر ضرورتاً باید از طریق عمل مرتفع شود. حقیقت همان قدر که مقوله‌یی مطلق نیست، پدیده‌یی نسبی‌ست و درک آن نه بر اساس تجربه و نه برمبنای ضرورت بل که بر پایه‌ی پراتیک انسان قابل تبیین است. به عبارت دیگر نقدی که مارکس بر فلسفه‌ی ایده‌آلیستی آلمان (هگل و پیش از وی کانت و…) طراحی کرد مبتنی بر این نگره‌ی مادی و واقعی بود که عمل انسانی با هدف تغییر طبیعت و اجتماع پیرامونی شکل بسته است و از هسته‌ی اصلی در شناخت جامعه و هستی برخوردار است. به نظر مارکس فلسفه هم، آگاهی زیربنایی نظری و ابزار این عمل را بنیاد می‌گذارد. و در واقع فلسفه‌ی عمل مارکس پیوند بین فلسفه به شکل اعم را با واقعیت موجود توضیح می‌دهد. نکته‌ی بسیار مهم و حیاتی در نظریه‌ی علمی مارکس این است  که به درست معتقد بود که فقط طبقه‌ی کارگر قادر به تحقق تئوری “تغییر”  است. تئوری تغییر نیز چیزی جز تغییر جامعه‌ی بورژوایی به جامعه‌ی سوسیالیستی از طریق لغو مالکیت خصوصی بر وسائل تولید و استقرار مالکیت اجتماعی و لغو کارمزدوری نیست. مارکس در تمام این مدت (۱۸۴۳) هر دو جناح هگلی‌های جوان آلمان را که با تکیه بر لیبرالیسم از یک طرف تئوری و فلسفه را کنار نهاده و در “حزب سیاسی عمل‌گرا” جمع شده بودند و از طرف دیگر “حزب سیاسی تئوریک” ساخته بودند، نقد می‌کرد. به نظر مارکس” «سلاح نقد هرگز جایگزین نقد سلاح‌ها نمی‌شود… و تئوری نیز زمانی به یک نیروی مادی مبدل می‌گردد که تودهای مردم را جلب کرده باشد… زمانی که رادیکال شده باشد.»(نقد فلسفه­ی حق هگل، ص:۳۳)

مارکس بر این نظریه استوار بود که تئوری زمانی وارد صحنه‌ی عمل می‌شود که پاسخ گوی نیازهای واقعی انسان و جامعه باشد. به عبارت دیگر تئوری به خودی خود غیر عملی‌ست و کارایی آن مشروط به وجود نقد رادیکال منطبق با نیازهای مردم است و از آن جا که تحقق این نیازها صرفاً با رهایی کامل مردم امکان‌پذیر است پس ضرورت انتقال تئوری به عمل فقط شکل‌گیری یک انقلاب اجتماعی است.یک بخش از اهمیت مرکزی بحث مارکس این است که در گرانیگاه مبارزه‌ی طبقاتی و ستون فقرات و ثقل اصلی این انقلاب طبقه‌ی کارگر را یافته است. به نظر مارکس پرولتاریا به عنوان تنها طبقه‌ی متشکل تحت ستم – که آزادی اش پیش شرط آزادی کل بشر است – از این رسالت تاریخی منحصر برخوردار است که با نفی خود به مثابه‌ی یک طبقه کل نظام طبقاتی را نیز نابود کند و در همین راستا پرولتاریا به رهایی کامل خود دست نمی یابد مگر این که تئوری را به عمل تبدیل کند. به نظر مارکس تئوری به خودی خود به رهایی پرولتاریا منجر نمی‌شود. کما این که وجود اجتماعی تئوری نیز به خودی خود به آزادی طبقه‌ی کارگر نمی‌انجامد. مارکس به درست معتقد بود که طبقه‌ی کارگر ابتدا باید به موقعیت اجتماعی خود آگاه گردد و نیازهای رادیکال خود را بشناسد و سپس ضرورت پی‌ریزی زمینه‌های مادی برای رهایی خود را درک و در ارتباط با آن عمل انقلابی را سازمان دهد.

به عبارت دیگر از نظر مارکس آگاهی پرولتاریا یا فلسفه یا جهان‌بینی طبقه‌ی اوست و پرولتاریا و فلسفه یک واحد غیر قابل تفکیک را تشکیل می‌دهند. “همان طور که فلسفه سلاح‌های مادی خود را در پرولتاریا جست و جو  می‌کند، پرولتاریا نیز سلاح‌های معنوی خود را در فلسفه می‌یابد.”

(نقد فلسفه‌ی حق هگل، ص:۱۴۲)

زمانی برای پراتیک شدن تئوری!
بحث درخصوص حزب و طبقه، نوع سازمان‌یابی، نقش روشن‌فکران و انقلابیون حرفه‌یی در روند سازمان‌یابی کارگری، خودانگیخته‌گی، شکل و ساختار سازمان و تشکل و حزب کارگری را- از جمله مواضع رزا لوکزامبورگ و پانه‌کوک و دیگران  – به ادامه‌ی این مقالات وا می‌نهیم و همین جا تاکید می‌کنیم که موفق‌ترین و کاربردی‌ترین گونه‌ی سازمان‌یابی کارگری – به نظر نگارنده – همان لنینیسم و بلشویسمی است که سال ۱۹۱۷ انقلاب اکتبر را سازمان داد و در حداقل زمان و با استفاده از کم‌ترین امکانات و تلفات ممکن از بورژوازی روسیه خلع ید سیاسی کرد. به این اعتبار در تاریخ چپ و سوسیالیست  لنین هوشمندترین سازمان‌ده انقلاب کارگری بود که توانست در بهترین موقعیت تئوری را به پراتیک تبدیل کند و پشت بورژوازی روسیه را به خاک بمالد. (به این بحث در مقالات آینده باز خواهم گشت)

«به لحاظ سنت‌های تاریخی از همان قرن نوزدهم عرصه‌های اقتصادی، سیاسی و تئوریک به عنوان سه عرصه‌ی اصلی مبارزه‌ی طبقاتی شمرده شده است. واضح است که این عرصه‌ها به یک دیگر مرتبط‌اند و تفکیک آن‌ها فقط از لحاظ انتزاعی مقدور است. از منظر طبقه‌ی کارگر مبارزه‌ی تئوریک نیز اساساً مبارزه‌یی علیه بورژوازی است. یعنی مقابله‌ی نظری با نظریه‌های بورژوایی که در جامعه – و در نتیجه بر اذهان کارگران نیز – حاکم است. به این اعتبار مبارزه‌ی تئوریک برای جنبش طبقه‌ی کارگر پیش از هر چیز نقد است. نقد ادراک‌های تئوریکی که عموماً بیان‌گر موقعیت منافع و اهداف طبقه‌ی سرمایه‌دار هستند. از این رو در چارچوب جنبش طبقاتی کارگران پرداختن به تئوری به هیچ وجه در تقابل با عمل قرار نمی‌گیرد. مبارزه‌ی طبقه‌ی کارگر در عرصه‌ی تئوریک همچون مبارزه‌ی اقتصادی طبقه‌ی کارگر، امری مستمر است و به همین دلیل نیز میدان تئوری می‌باید همیشه شاهد فعالیت تعطیل ناپذیر جنبش طبقه‌ی کارگر باشد. [باهوده است که رهبری سیاسی همچون لنین در اوج انقلاب به نوشتن آثار تئوریک ارزشمندی مانند "دولت و انقلاب" و کائوتسکی مرتد پرداخته است] برخورد به معضلات فرا راه سوسیالیسم به شیوه‌ی ماتریالیسم تاریخی به معنای کم بهادادن به کار تئوریک نیست. بر عکس، این برخورد سنت راسیونالیستی به تئوری است که می‌پندارد یک رشته معضل کلیدی تئوریک وجود دارد که باید ابتدا نشست و حل‌شان کرد تا بعد بتوان به سراغ عمل رفت. در ترازوی پر نوسان میان تئوری و پراتیک است که گویی یک روز کفه‌ی تئوری‌ درآن سنگین است و روزی دیگر کفه‌ی عمل. امروز معضلات تئوریک مانع عمل است و فردا که فعالیت عملی‌مان روشن بود ضرورتی برای پرداختن به تئوری وجود ندارد. این دو پاره‌گی در ماتریالیسم تاریخی وجود ندارد. وحدت تئوری و پراتیک تنها در یک شکل مادی و اجتماعی یعنی در جنبش طبقه‌ی کارگر میسر است.

(محمد قراگوزلو، ۱۳۴-۱۳۳ :۱۳۸۸ – ویرایش و نقل از “عصر جدید”، سپتامبر ۲۰۰۱، ش۷ -۶ )

در واقع تار و پودهایی که تئوری و پراتیک را به هم متصل می‌کند نه فقط هر تناظر مستقیمی را کنار می‌زند بل که پشتوانه‌های تئوریک را در پشتیبانی از تحلیل‌های معین سیاسی به استخدام شرایط مشخص در می‌آورد و مرحله به مرحله چراغ‌های فن مبارزه‌ی طبقاتی را روشن می‌کند. در چنین روندی است که پراتیک تئوریک – که نماد آن در  جنبش سوسیالیستیی طبقه‌ی کارگر لنین است – از سویی به یک اولویت سیاسی تبدیل می‌شود و از سوی دیگر هرگونه حزب تئوریک را از بیخ و بن با مبارزه‌ی طبقاتی بی‌ربط می‌سازد.

هدف آگاهی طبقاتی سوسیالیستی
هدف آگاهی طبقاتی در سوسیالیسم علمی مارکس در تلفیقی از تئوری و پراتیک، تشخیص آن دسته از مکانیسم‌هایی است که به  اعتبار آنان پدیده‌های اجتماعی در هر جامعه – به ضرب و زور انواع و اقسام ساز و کارهای ایده‌ئولوژیک – باژگونه معرفی و تعریف می‌شوند. و به عبارت دیگر غیر از آن چه واقعاً موجود هستند،نمایانده می‌شوند. سوسیالیسم مارکس – به این مفهوم – انقلاب علیه باژگونه سازی معرفتی و مادی پدیده‌هایی است که به سلاح و ابزار دست بورژوازی تبدیل شده‌اند.

به نظر می‌رسد سه اثر “ایده‌ئولوژی آلمانی”، “تزهای فوئر باخ” و “فقر فلسفه” در برگیرنده‌ی چارچوب و متدولوژی آگاهی طبقاتی از نظر مارکس باشند. ایده‌ئو‌لوژی آلمانی مهم‌ترین نقطه‌ی عطف در سیر تطور سوسیالیسم به علم است. در این اثر مارکس در برابر هگلی‌های جوان که نقد و ایده را موتور تکامل تاریخی می پنداشتند به صراحت اعلام کرد که «توضیح اساس و پایه‌ی عقاید از طریق پراتیک مادی‌ست و نه توضیح عمل توسط ایده» (ایده‌ئولوژی آلمانی، ۱۹۶۵ ص:۵۰، چاپ لندن) در این اثر مهم مارکس ضمن جدا شدن ریشه‌یی از ایده‌آلیسم هگل و ماتریالیسم نظاره‌گر فوئر باخ، به تحلیل نقش تولید در تاریخ و زنده‌گی اجتماعی انسان‌ها رسید: «همان طور که محیط و مقتضیات بر  شکل‌گیری و ساختن بشر تاثیر می‌گذارند، بشر نیز در ساختن محیط و مقتضیات اثر می‌گذارد… بشر از حیوانات توسط آگاهی‌اش متمایز می شود… بشر به محض آغاز تولید وسائل معیشت خود آغاز به متمایز کردن خود از حیوانات کرد… بشر با تولید وسائل معیشت خود به شکل غیر مستقیم در حال تولید زنده‌گی مادی خود نیز هست.»  به این ترتیب مارکس بر نقش تولید به عنوان شرط اصلی تطور و تکامل تمام تاریخ اجتماعی انسان تاکید می‌کند و از همین جا به تحلیل دو مقوله‌ی پیوسته‌ی ماتریالیسم تاریخی یعنی “نیروهای تولید” و “مناسبات تولید” می‌پردازد.  ارتباط آگاهی طبقاتی با نقش تولید در حیات اجتماعی طبقه‌ی کارگر در همین چارچوب  تبیین می‌شود و به دو مرحله‌ی کلی و پیوسته تقسیم می‌گردد:

۱٫ طبقه‌ی در خود. کارگران در این فرم‌بندی به این حد از آگاهی می‌رسند که فی‌المثل  کارمزدی خصلت اساسی نظام تولیدی سرمایه‌داری است و دستمزدی که به آنان تعلق می‌گیرد حتا بدون در نظر گرفتن ارزش اضافه به مراتب کم‌تر از ارزش نیروی کارشان است مارکس از این مهم در تفاوت ماهوی کار و نیروی کار سخن گفته است. آگاهی نسبت به واقعیت موجود و تلاش برای بهتر کردن آن کارگران را در تشکل‌های سندیکایی و اتحادیه‌یی گرد می‌کند و به یک سلسله مبارزه‌ی دو فاکتو و اکونومیستی وا می‌دارد. واضح است که هر درجه‌یی از پیشرفت در این مبارزه و هر میزان از تحقق مطالبات صنفی، به سود کارگران است و آنان را برای دستیابی به وحدت طبقاتی و برداشتن گام‌های بعدی یاری می‌رساند. کسانی این حد از آگاهی را –  با اشاره‌ی سطحی به نقد لنین به تریدیونیونیسم در “چه باید کرد”- به سخره گرفته‌اند و به بهانه‌ی نفی اکونومیسم و سندیکالیسم به آن ریشخند زده‌اند اگر کارگران در راه دشوار رهایی خود و جامعه بتوانند نخستین گام‌های‌شان را با تحمیل شرایط بهتر محیط کار، تقلیل ساعت و شدت کار و دریافت دستمزد بیشتر بر کارفرمایان و سرمایه‌داران بردارند، همه‌ی آن نیشخندها، باد هواست. کسان دیگر نیز گفته‌اند که چنین مبارزه‌یی به رونق و شکوفایی  تولید و به تبع آن سودآور‌سازی سرمایه می‌انجامد. این تفسیرهم به اندازه‌ی کافی ریشخندآمیز هست، که بی‌نیاز از نقد باشد.

۲٫ طبقه ی برای خود. این شکل از طبقه‌ی کارگر در مسیر تکامل مبارزه‌ی طبقاتی و به یاری عنصر سازمان‌یابی و در سیر تکون عمل، تجربه، آگاهی به آن درجه از شعور و آگاهی رسیده است که ضمن دریافت منافع مشترک به هدف واحد در قالب یک طبقه فکر و عمل کند.

وجه تولید جامعه‌ی  سرمایه‌داری پیشرفته به نحو بارزی می‌کوشد از طریق ترویج رفرمیسم و حتا اتمیزه کردن کارگران ضمن ترمیم تضادهای خود – از  جمله تلاش برای عبور از دوره‌ی انباشت پس از بحران، طبقه‌ی کارگر را حداکثر در موقعیت نخست متوقف کند. اما از سوی دیگر گراییش به تمرکز سرمایه‌داری چنان که انگلس درخصوص توضیح طبقه‌ی کارگر انگلستان گفته: ۱۸۴۵ – لاجرم به ایجاد تمرکز در طبقه‌ی کارگر نیز می‌تواند بینجامد. در هر دو صورت هستی اجتماعی طبقه‌یی که در مبارزه ی متشکل و سازمان یافته این تضادها شکل بسته است، حکم به آگاهی طبقه‌یی می‌دهد که رسالت تاریخی‌اش جمع کردن بساط همین تضادها و بحران‌هاست. شناخت تئوریک و ایده‌ئولوژیک برای ایجاد چنین تغییربنیادینی نقش اول را ایفا نمی‌کند.

  • با وجود همه ناملایمات اجتماعی و شخصی امید دارم که این مباحث را ادامه دهم…

بعد از تحریر
اشاره‌ی انگلس درخصوص گرایش به تمرکز تولید سرمایه‌داری و به تبع آن تمرکز در طبقه‌ی کارگر در برگیرنده‌ی واقعیات کنکرت تاریخی است. همچنین تاکید مارکس و انگلس بر رشد و سازمان‌یابی و تشکل طبقه‌ی کارگر در نتیجه‌ی رشد نیروهای تولید، مولد، روابط اجتماعی و ابزار تولیدی و رسیدن به این نتیجه‌ی محتوم که سرمایه‌داری گورکنان خود (پرولتاریا) را به وجود می آورد؛ متاثر از شناخت آنان از صف‌بندی‌های اردوگاه کار ـ سرمایه در قرن نوزدهم بوده است. در قرن گذشته و به ویژه پس از ورود جهان به عصر امپریالیسم موانع جدیدی فراروی سازمان‌یابی انقلاب کارگری قرار گرفته است. در مورد سوسیال دموکراسی و رفرمیسم – به عنوان اهرم‌های مهار انقلاب سوسیالیستی – پیش از این در سلسله مقالات “مبارزه‌ی طبقاتی برای افزایش دستمزد” سخن گفته‌ایم. نکته‌ی دیگر اما این است که ابزار تولید رشد می‌کند توازن سرمایه‌ی ثابت و متغیر و ارگانیک به هم می‌ریزد…. سرمایه‌داری بنا به خصلت ذاتی متناقض و بحران‌زای خود در روند انباشت به بحران‌های کوچک و بزرگ بر می‌خورد…. در همین راستا طبقه‌ی کارگر هم رشد می‌کند آگاه‌تر و سازمان یافته‌تر می‌شود. (یا باید بشود). در مقابل سازمان‌یابی کارگری، بوژروازی پیشرفته نیز به ابزارهای جدید سرکوب مجهز می‌شود. در زمان مارکس و لنین پلیس برای یورش به فلان مجمع کارگران به وسائل شنود تلفن همراه دسترسی نداشت. کارگران نیز نمی‌توانستند از طریق ای‌میل مکاتبه کنند و قرار بگذارند. بورژوازی نیز امکان هک و نفوذ به ای‌میل‌ها را نداشت. رفرمیسم سوسیال دمواتیک هم درکار نبود تا جناج چپ بورژوازی بتواند مسیر پیشروی طبقه‌ی کارگر را مین‌گزاری کند. به قول ایگلتون، مارکس و انگلس با CNN و فاکس نیوز هم درگیر نبودند…

اگر سوسیالیسم – علم است – که بی‌تردید  هست، پس باید با آن عملی مواجه شد. درهای انکشاف علمی همیشه باز است و به این ترتیب نقد سرمایه‌داری جدید (نئولیبرالیسم) با تمام ترفندهایش از اولویت‌های چپ سوسیالیست است.

————————————————-
بخش اول این مقاله را در لینک زیر مشاهده کنید:
http://www.lajvar.se/1391/02/29/16007

بخش دوم این مقاله را در لینک زیر مشاهده کنید:
http://www.lajvar.se/1391/03/10/16244

ارسال دیدگاه