کسری آل اسحاق: در تاکسیهای تهران مردم آرزوی مرگ میکنند
این روزها تاکسی های تهران به محلی برای درد دلها و نالیدن مسافران تبدیل شده است هر چند که بحث هایی «تاکسی»ای در ایران سابقه طولانی دارد؛ از سیاست گرفته تا اخبار روز و حوادث و انتخابات و غیره اما این روزها وقتی سوار تاکسی میشوی گلایهی همه از وضع اقتصادی است. ….
در تاکسیهای تهران مردم آرزوی مرگ میکنند
کسری آل اسحاق
عکس: ایرنا
این روزها تاکسی های تهران به محلی برای درد دلها و نالیدن مسافران تبدیل شده است هر چند که بحث هایی «تاکسی»ای در ایران سابقه طولانی دارد؛ از سیاست گرفته تا اخبار روز و حوادث و انتخابات و غیره اما این روزها وقتی سوار تاکسی میشوی گلایهی همه از وضع اقتصادی است. برای باز شدن بحث هم نیازی به بهانه نیست کافیاست ماشین به پشت چراغ قرمز برسد و کودکان خیابانی برای فروش گل یا ادامس یا فال حافظ به سراغ ماشینها بیایند.
بهخاطر دارم ده سال پیش در یکی از همین تاکسی های (پیکان) خط میدان راه اهن به سمت چهار راه ولی عصر بودم که بحث به سیاست و انقلاب ۵۷ کشیده شد و مسافران و راننده تاکسی که افراد میانسالی بودند همه به «غلط کردم انقلاب کردم» اذعان میکردند و با اشاره به جوانانی همچون من میگفتند «ما غلط کردیم و دیگه از ما گذشته شماها باید وضع رو درست کنید» و چند فحش رکیکی هم نثار رهبر انقلاب و رئیس جمهور و …میکردند و بحث با خالی کردن دق دلی با فحش به پایان میرسید.
اما این روزها بحثهایی که در تاکسی شکل میگیرد رنگ و بوی دیگری دارد؛ رنگ و بوی یاس و نومیدی؛ رنگ رقت و درماندگی مردمی که مستاصل از وضع اقتصادی خویشتنند و گاه نفرین و ارزومند مرگ خویش!
این مسئله را چندین بار از دهان چند راننده تاکسی و مسافران شنیدم؛ شنیدن این حرفها از زبان رهگذران و مسافرانی که قرار است به مدت حداکثر یک ساعت همنشین ادم باشند بیآنکه صمیمیتی نیز در کار باشد کافی است تا روز ادم را تیره و تار کند.
سالها پیش سازمان ملی جوانان در دوران اصلاحات اماری از رشد یاس و نا امیدی منتشر کرده بود که درصد زیادی (درصدش دقیقا در ذهنم نیست) از نسل جوان دستکم برای یک بار آرزوی مرگ کردهاند. در آنزمان این مسئله نقل محافل جامعهشناسی و روزنامهنگاران بود و تحلیلهای متنوعی در این زمینه ارائه میشد. اما اکنون گمان میکنم وضعیت بسیار بغرنجتر از گذشته است. اگر موسسههای نظر سنجی در انزمان جوانان را جامعه اماری خود انتخاب میکنند و بر مبنای ان امار خود را منتشر میکردند اما این روزها «گفتن از مرگ» در زبان افراد میانسال هم متداول شده است.
چند مورد از این گلایهها و گفت و گوها که در تاکسی شکل گرفت را در زیر نقل می کنم گمان میکنم خود گویای بسیاری از حقایق است.
سوار تاکسی بودم و مسیر سهره وردی را پایین میرفتیم راننده تاکسی بی مقدمه زبان گلایه گشود:
«آقا وضع خیلی خراب شده؛» اشاره به نیازمندیهای روزنامه همشهری که روی داشبورد افتاده بود می کرد که:
«خونه شصت متری که پارسال رهن کرده بودم ۱۶ میلیون الان میگه ۲۵ میلیون با ماهی دویست؛ سه ماه دیگه هم موعدش سر میاد؛ در به در دنبال خونه هستم هر جا زنگ میزنی قیمتها بدتر از این؛ دیگه باید بریم از این به بعد دزدی کنیم؛ با نون حلال تو این مملکت نمیشه زندگی کرد؛ پریروز تو تاکسیام یک کیف پول پیدا کردم توش دو میلیون تومن پول بود؛ زنگ زدم به صاحبش که کیفش را ببرد؛ از اون به بعد خانوادهام با من دیگه حرف نمیزنند؛ میگویند خدا روزی تو رو در ان کیف گذاشته بود و تو هدرش دادی!»
حرف راننده تاکسی به پایان نرسیده که جوان ۲۲ یا ۲۳ ساله ای رشتهی کلام را قاپید:
«من برای شرکت اب و فاضلاب رفتم کار کنم؛ گفتن بیا برو قبضهای اخطاریه در خونهها پخش کن؛ من هم موتور نداشتم با پای پیاده از ساعت هشت صبح تا چهار بعد از ظهر در ِ خونهها میرفتم؛ با خودمم میگفتم کار کردن عار نیست سختیاش رو هم تحمل میکنم؛ بعد از سه ماه کار کردن و دوندگی صد و پنجاه تومن بم دادن گفتن دیگه نیا؛ مادرم کارت عابر بانکشو داده که برم یارانه بگیرم بذارم جیبم.»
تاکسی سر خیابان خرمشهر میرسد و پیاده میشوم.
سوار تاکسی دیگری میشوم تا به نمایشگاه کتاب برسم اینبار اما بحث از قبل در گرفته است و صندلی جلو مرد سی و اندی سالهای نشسته است و میگوید:
« مردم ما بی خیال شدند؛ هر بلایی سرشون بیارن چیزی نمیگن؛ همه چیز چند برابر شده؛ اونوقت میگن یارانه میدن چهل تومن؛ مردمم کسی صداش در نمیاد؛ اخه این چه وضعی با این گرونی؛ با این حقوقای کارمندی که نمیشه زندگی چرخوند؛»
راننده تاکسی حرفش را می گیرد و با صدای شبیه ناله و آرام می گوید:
«آدم بمیره بهترشه»
تلخی حرف راننده تاکسی انقدر هست که دیگری بحث را ادامه نمیدهد؛ مسافر صندلی جلو پیاده میشود.
راننده تاکسی حرفش را پی میگیرد:
«این ملت چه گناهی کردن گیر اینا (اشاره اش به اخونداس) افتادن؛ هر سال وضع بدتر از سال بعد میشه؛ اون احمدینژاد آمد گفت اقتصاد درست میکنم، اینکارو میکنم، اونکارو میکنم؛ آمد گند زد به همه چیز؛ از وقتی این آمد همه چیز بدتر شد؛ من خودم دور اول به احمدینژاد رای دادم؛ غلط کردم رای دادم؛ اصلا تو این مملکت هرکی بیاد وضع بدتر میشه»…
تاکسی به نزدیکهای نمایشگاه میرسد و پیاده میشوم.
اینها چند نمونه کوتاه از دردها و گلایههای است که در تاکسیهای تهران میتوان شنید اما گویای حقایق عینی از وضعیت اقتصادی و ستوه امدگی مردم ایران است.
گاهی وقتها با خود میاندیشم که یا مردم نجیبی هستیم یا مردم بیعاری هستیم که به تقلا زدن در وضع موجود عادت کردهایم؛ دولت خاتمی هشت سال با دک وپوزش و نقش سوپاپ زودپزش فشار های جامعه را کاست و ما را با مسـکنهای اصلاحات خواب کرد وگرنه چه بسا ما اکنون همچون تونس از رنج این دوران دستکم یا نجابت خود را از دست داده بودیم یا بیعاری خود را کنار گذاشته بودیم.
امیدوارم روزی برسد که همچون مردم تونس و مصر شادی را بتوان در همین تاکسیهای تهران در کلام و حرف مردم شنید.