تقدیم به اول ماه مه: وقتی کودکیام را میجویم، شعری از حسین اکبری
وقتی کودکی ام را میجویم: / برگههای بازجویی / مامور حفاظت / مدیر اداره حقوقی / فریاد سرمایه: / باید از کارخانه بروی / وقتی کودکی ام را میجویم / برگههای تسویه حساب …..
وقتی کودکیام را میجویم
حسین اکبری
وقتی کودکیام را میجویم
گلهای شمعدانی کنار باغچه
صدایم میزنند
سایه پدر را
که از کار روزانه برگشته است
به بلندی بوته گل ختمی
در کنارم میبینم
او کارگر راهآهن است.
پدرم پیر است
شاید پیر شده است
موهای جوگندمی
قامتی افراشته
اما لاغر، دردمند
وقتی کودکیام را میجویم
در گوشهی شبستان فرسودهی خانهمان
مورچه های بالدار
صف کشیده
در رفت وآمدهایشان
خیالم را همراه میشوند
مادرم از روی تخته قالی
به پایین میجهد
و پدر را میگوید:
مانده نباشی ؛
مادر قالی میبافد
با نقشهای گل بتهای
باتار و پودهای
سرخ گلناری
آبی سرمهای
و هرچه رنگ است
بالای دار قالی
وقتی کودکیم را میجویم
مادرم را
پدرم را
خواهرانم را
و برادرم را
در حسرت سفر با قطار
که سالی یکبار
برای کارگران راهآهن
رایگان بود
نظاره میکنم
دریغ از حتی یکبار رفتن
مگر روزی که پدر
با تنی بیمار
با جسمی
که
چشمی در چشم خانهاش
زندگیرا جستجو میکرد
به خانه آورده شد
و دو روز بعد
بردوش مردم
رفت تا پایان زندگی را
بر پایانهی غسالخانه شهر
به تماشا گذارد،
وقتی کودکیام را میجویم:
یادم میآید
کمی بزرگ شدهام
در کارخانه
به کار آهن و فولاد
دست های لاغر و کوچکم
میروند
تا بیقواره شوند.
وقتی کودکیام را میجویم
دستهای بیقواره
تنی لاغر
و
سری بزرگ را
هر روز صبح زود
به کار خانه میبرم
و
میفروشم
وقتی کودکیام را میجویم:
بیست ساله شدهام
از کارگاه صدایم میزنند
سوار بر جیپ آبی رنگ
با مسافر دیگرش
که یاد پدرم را
زنده میکند
به ادارهی امنیتم میبرند
وقتی کودکیام را میجویم:
بازجو فریاد میزند:
هان جوانک
دیروز بعداز ظهر
در سندیکا چه میگفتی؟
شنبه چه خبر است؟
وقتی کودکیام را میجویم:
شنبهی سرد زمستانی،
انبوه کارگران،
اعتصاب،
ژاندارم،
فرماندار،
وشوِ کارگران که از پیروزی
سرشارند.
وقتی کودکی ام را میجویم:
برگههای بازجویی
مامور حفاظت
مدیر اداره حقوقی
فریاد سرمایه:
باید از کارخانه بروی
وقتی کودکی ام را میجویم
برگههای تسویه حساب
امضاءهای :
انباردار
حسابدار
مدیر
و بغض کارگران که بدرقهام میکنند.
وقتی کودکی ام را میجویم:
کنار خیابان ایستادهام
کارگران به کارخانه میروند
سوار بر اتوبوسها
برایم دست تکان میدهند.
وقتی کودکیام را میجویم:
صدای مهربان مادر
-انگار پدر آمده باشد-
مانده نباشی؛
دستش را میبوسم.