محمد قراگوزلو: مبارزه ‌ی طبقاتی برای افزایش دستمزد، ۲٫ مطالعات گسترده‌ی مارکس و انگلس…

انگلس از مطالعات خود به چند کشف تاریخی بسیار مهم نیز دست یافت، که بعدها مورد توجه او و مارکس در تبیین تئوری بحران قرار گرفت. انگلس با فراستی کم¬ مانند فهمید که بحران¬های ادواری با پیشرفت و تکامل سرمایه¬داری به گونه‌ی تصاعدی حادتر و عمومی¬تر می¬شوند و تعمیم بحران سرمایه¬داری در چارچوب افزایش تضاد میان طبقات دارا و ندار امکان¬ بروز انقلاب سوسیالیستی را تسریع می¬کند. ….

مبارزه ‌ی طبقاتی برای افزایش دستمزد
۲٫ مطالعات گسترده‌ی مارکس و انگلس…

محمد قراگوزلو
QhQ.mm22@Gmail.Com

بخش نخست این مقاله را در آدرس زیر مطالعه کنید:
http://www.lajvar.se/1390/12/25/14263

درآمد
الف. در بخش نخست این مقاله به مقوله‌ی افزایش دستمزد به اعتبار دو مولفه‌ی نرخ تورم و خط فقر پرداختیم و حداقل دستمزد اعلام شده برای سال ۹۱ را در حد فاصل ۳ تا ۴ برابر کم‌تر از خط فقر ارزیابی کردیم. هم‌چنین تلاش مستمر به منظور افزایش دستمزد را یکی از اولویت‌های مبارزه‌ی طبقاتی کارگران دانستیم که برخلاف مصوبات شورای عالی کار محدود به اواخر اسفند نمی‌شود. واضح است که اولویت‌های مبارزه‌ی طبقاتی در شرایط کنونی ایران از حدود افزایش دستمزدها فراتر می‌رود و سطوح گسترده‌یی از مبارزه‌ی تهاجمی و البته متشتت برای لغو قراردادهای موقت و دریافت دستمزدهای معوقه را فرا می‌گیرد و این قابلیت را دارد که به گستره‌ی دفاع از حقوق کارگران بی‌کار شده، دفع تهاجم استثمار مضاعف پیمان‌کاری‌ها، حمایت از حقوق زنان خانه‌دار تا مبارزه برای آزادی فعالان کارگری و به تبع آن بسط آزادی‌های سیاسی وارد شود. علاوه بر این‌ها مبارزه‌ی جاری برای ایجاد تشکل‌های مستقل کارگری و به رسمیت شناخته شدن حق اعتصاب و تظاهرات نیز کشف تازه‌یی نیست و در سنت‌های یک‌صد ساله‌ی جنبش کارگری ایران پشتوانه‌ی قاطع مبارزاتی دارد.

ب. ما، در سلسله مقالات سه‌گانه‌یی که به مناسبت یک مه سال گذشته (۱۳۹۰-۲۰۱۱) نوشتیم، با تاکید بر “امکان عروج طبقه‌ی کارگر” در متن بحران جهانی اقتصاد سیاسی سرمایه‌داری و اشاره به بخشی از مواضع و ظرفیت‌های اعتراضی رو به تعرضی کارگران در کشورهای سرمایه‌داری پیشرفته و تبیین ماهیت طبقاتی انقلاب‌های نیمه تمام آفریقای شمالی و خاورمیانه، بر این نکته پای فشردیم که جنبش اشغال وال‌استریت با وجود جهت‌گیری مترقی و رادیکال ضد کاپیتالیستی هنوز جنبش هژمون طبقه‌ی کارگر متحزب نیست. جنبشی که بی‌‌‌بهره از رهبری طبقه‌ی کارگر آگاه، متشکل و رزمنده باشد، سرانجام در متن یک سلسله تغییرات رفرمیستی – حداکثر از نوع کینزینی – به خانه باز خواهد گشت. در چنین شرایط پیچیده‌یی طبقه‌ی کارگر می‌تواند – و راستش چاره‌یی ندارد – ضمن حمایت از همه‌ی کسانی که برای کسب کار و رفاه و پس گرفتن خانه‌های حراج شده از سر و کول وال‌استریت بالا می روند، برنامه‌ی خود برای تغییر جهان را به پلاتفرم اصلی این جنبش‌ها تبدیل کند.  “حمایت” صرف و مطلق از مبارزات و مبارزان ضد کاپیتالیستی به یک مفهوم سقوط در اکونومیسم ناب و روی‌کردی سلبی است که وقتی با حمایت از مبارزه‌ی صرفاً ضد “امپریالیستی” و ضد جنگ در ایران توام می‌شود، شیوه‌ی جدیدی از مواضع پرو شوروی حزب توده را بازتولید می‌کند. کسانی این موضع ما را آرمان‌گرایی خوانده‌اند و کسان دیگر این تحلیل‌ها را به نظرات “دیوانه‌گان” مانسته دانسته‌اند. اگر نقد منشویسم و ارتجاعی خواندن خیزشِ بورژوازی لیبرال ایران آرمان‌گرایی است، اگر رد مستدل هر تنابنده‌یی که از چپ بودن فقط سبیل و صدای کُلُفت را یدک می‌کشد و به بهانه‌ی ضدیت با حمله‌ی کذایی لشکریان درمانده‌ی ناتو ناسیونالیسم ملی ـ مذهبی‌اش را در قالب نوازش گربه‌ی عزیز ماست‌مالی می‌کند، آرمان‌گرایی است، اگر دفاع از ضرورت حیاتی هژمون شدن جنبش کارگری بر هر جنبش اجتماعی مترقی و تحلیل سوسیالیستی مرحله‌ی انقلاب “دیوانه‌گی” است… پس خوشا آرمان‌گرایی و جنون! هر “ضد کاپیتالیستی” که یک دست جام باده‌ی شیرینِ عبادی و دست دیگر پرچم کمپین امضا و صلح و فتوای آیت‌الله صانعی بلند کرده است، ضد کاپیتالیست نیست. مضاف به این‌که سوسیالیسم این حضرات نیز در نهایت چیزی‌‌ست شبیه سوسیال نئولیبرالیسم تونی بلر و زاپاترو و پاپاندرئو. نوع واکس خورده‌ی میتران! لیبرالیسم لیبرتر شرقی!

باری اگر تیغ اجل مجال دهد، خواهیم کوشید در این سلسله مقالات به اجمال اما در فواصل مجمل مهم‌ترین اولویت‌های جنبش کارگری را نقد و بررسی کنیم. تامل شتاب‌زده درخصوص تعمق مارکس و انگلس پیرامون فرایند بحران سرمایه‌داری، رهنمود غلط یا توصیه‌های بد ایشان به طبقه‌ی کارگر آلمان در جریان بحران ۸-۱۸۴۶ (که به پیراهن عثمان حقانیت طلبی منشویک‌ها تبدیل شده)، ارزیابی تئوری‌های کینز ـ گیدنز درباره‌ی کار و دستمزد و به دنبال آن مسایل مشخص‌تری همچون موانع ایجاد تشکل‌های مستقل کارگری (استبداد، آگاهی، سبک کار)، تشکل به عنوان هدف اولیه یا کسب هژمونی بر جنبش‌های اجتماعی ضد سرمایه، وضع حال جنبش کارگری (تعرضی یا تدافعی)، توازن قوا، بی‌ربط شدن چپ جدا مانده از طبقه با مبارزه‌ی طبقاتی، تحزب طبقه‌ی کارگر و عدم امکان بسته‌بندی طبقه و صدور آن به فراسوی مرزها به قصد کسب آگاهی و برای خود شدن، مجازی شدن مبارزه‌ی طبقاتی و سرنوشت مشترک چپ سکتی پیر و فرتوت با کموناردهای فراری، صادرات خرده بورژوا از فرودگاه‌های رسمی داخلی به کشورهای اروپایی تحت عناوین پر طمطراق فعال کارگری و دانشجویی و زنان و غیره هر کدام به اندازه‌ی امکان و توان ما تجزیه و تحلیل خواهد شد.

مطالعات گسترده‌ی مارکس و انگلس درباره‌ی فرایند بحران سرمایه‌داری
اهمیت تاریخ ساز سوسیالیسم علمی مارکس و انگلس فقط معطوف به نقد سوسیالیسم اتوپیک اوئن، فوریه و کابه یا مرزبندی با دیالکتیک ایده¬آلیستی هگل و دیالکتیک صوری و مشاهده¬گر فوئر باخ و نقد پرودون و دورینگ به تنهایی نیست. علاوه بر تمام این¬ها مطالعات عمیق مارکس و انگلس درخصوص شیوه¬ی تولید سرمایه-داری و تدقیق ساختارهای بحران¬زا و دوره¬یی مبنای کم و بیش دقیقی از کلیات یک اقتصاد سوسیالیستی را نیز تدوین کرد. این شیوه‌ی اقتصادی اگرچه در چارچوب تولید آگاهانه یا تولید برای نیازها شکل خواهد بست، اما طرحی از پیش آماده نیست. مهم¬ترین وجه ابتدایی چنین اقتصادی البته تبدیل مالکیت خصوصی بر وسائل تولید به مالکیت اشتراکی و اجتماعی و لغو کارمزدی است. در عین حال نکته¬ی مهم در مطالعات مارکس و انگلس شناخت قوانین بنیادی سرمایه¬داری و تبیین آن در هر دوره¬ی تاریخی بوده است. در واقع به یُمن همان مطالعات و کشف-های تاریخی¬ست که می¬توان اشکال پیشرفته¬تر سرمایه‌داری را نیز در هر لحظه تبیین کرد. تحقیق وسیع و روی¬کرد اخیر (۲۰۱۰) دیوید هاروی به کاپیتال – در کتاب “معمای سرمایه”۱- و نگاه تیز تری ایگلتون به ” چرا مارکس حق داشت” در واقع کشف مجدد یا بازگشت به مطالعات مارکس و انگلس برای ارائه¬ی تبیینی نو از وضع کنونی سرمایه¬داری¬ست.
بدین¬ ترتیب مراجعه به دست¬آوردهای مطالعاتی بنیان¬گذاران سوسیالیسم علمی، با تاکید بر روند تحقیقاتی ایشان می¬تواند ما را در نقد صورت‌مندی¬ها جدید بحران و شناخت مکانیسم امکان فروپاشی سرمایه¬داری کومک کند. روند بحران       رکود         بهبودی         رونق
بحران به دقیق¬ترین شکل ممکن در مطالعات مارکس و انگلس مورد تجزیه و تحلیل علمی و تاریخی قرار گرفته است. آن‌چه که در این مطالعات مکتوب به درستی تدقیق نشده است، چگونه‌گی گذار از بحران سرمایه‌داری به سوی شیوه‌ی تولید سوسیالیستی است. پوزیتیویسمی که از انترناسیونال اول و دوم تاکنون بر مارکسیسم ارتدوکس حاکم بوده، به یک معنا ناشی از همین ابهام است. از درون چنین پوزیتیویسمی است که بسط بازتولید و نحوه¬ی گذار سرمایه از اعماق بحران‌های بزرگ نه فقط به درست نقد نمی‌شود، بل‌که این انگاره بیرون می‌آید که گویا مارکس وقوع بحران‌های بزرگ را به عروج اجتناب ناپذیر سوسیالیسم پیوند زده است.

مارکس و انگلس پیش از ملاقات با یک¬دیگر، مطالعات جدی خود را در مورد اقتصاد سیاسی و بحران سرمایه¬داری در دوره¬ی بعد از بحران ۴۲-۱۸۴۱ آغاز کردند. بحرانی که به عنوان “فاجعه بارترین رکود اقتصادی قرن نوزدهم” توصیف شد و هیچ یک از ایشان برای فهم و توضیح آن آماده¬گی نداشتند. مطالعات مارکس زمانی شکل بست که حکومت نشریه¬ی rheinische zeitung را – که مارکس ویراستارش بود – تعطیل کرد و او لاجرم به پاریس رفت. کم و بیش در همین زمان نیز انگلس برای انجام یک¬سری کارهای تجاری و بازرگانی ریسنده‌گی به منچستر رفته بود. چنان¬که دانسته است، مارکس در پاریس به جریانان‌ها و گرایش‌های (trends and tendencies) مختلف جنبش سوسیالیستی و کارگری وصل شد و در همان حال انگلس در منچستر خود را در میان طبقه¬ی کارگر رشد یابنده¬ و معترض انگلستان دید. طبقه‌یی که تحت لوای جنبش چارتیستی حرکت و مبارزه می¬کرد. در واقع مارکس و انگلس در دو موقعیت تقریباً متفاوت قرار گرفته بودند. به همین سبب نیز مطالعات معطوف به نقد اقتصاد سیاسی مارکس با مباحث فلسفی جاری در محیط پیوند خورد و انگلس در شرایطی دیگرگون به سوی بررسی نحوه¬ی توسعه¬ی سرمایه‌داری صنعتی سمت¬گیری کرد. در این دوران مارکس – که هنوز با ساختارهای هگلی اندیشه¬های خود دست به گریبان بود – به تدوین مرزبندی¬های خود با هگلی¬ها پرداخت و نقد نظریه¬ی هگل درخصوص دولت (۱۸۴۳) و نقد “فلسفه¬ی حق هگل” را منتشر کرد. انگلس که با دغدغه¬های دیگری سر و کار داشت به تدوین طرح خلاصه¬ی نقد اقتصادی سیاسی (۱۸۴۴) وارد شد و اثری را فرموله کرد که بعدها زیرساخت¬های اصلی تئوری بحران از منظر مارکس را نیز شکل داد. در این طرح اجمالی، انگلس متعاقب نقد مقولات اقتصادی مطروحه در اقتصاد سیاسی کلاسیک (مالکیت خصوصی، ارزش، مبادله، قیمت¬، بهره، کار، سرمایه) به طرح و شرح موضوع رقابت میان سرمایه¬داران، کارگران و به طور کلی طبقات دست زد و مولفه¬یی همچون انحصار و بحران¬های بازرگانی را تجزیه و تحلیل کرد. دست‌آوردهای تئوریک انگلس در این مدت، سخت قابل تامل است. به نظر انگلس بحران ناشی از پیشی گرفتن تولید از بازار است:

«اگر تقاضا بیش¬تر از عرضه باشد قیمت¬ها افزایش می¬یابند و در نتیجه عرضه تا میزان معینی تحریک می¬شود و به محض آن که بازار رنگ عرضه را می¬بیند، قیمت¬ها نزول می‌کنند. در صورتی¬که عرضه بیش از تقاضا باشد، تنزل قیمت¬ها تا آن جا پیش می¬رود که تقاضا بار دیگر تحریک می¬شود و به شکلی پایان ناپذیر ادامه می-یابد…» (Engels.F, 1843:433)
در نتیجه¬ی این مکانیسم، ناگزیر اضافه تولید پیش می¬آید. به نظر انگلس این ناترازمندی که منجر به بحران می¬شود، ناشی از فقدان یک نظام اجتماعی ناظر بر تولید است. نظامی که میزان عرضه را بر اساس اندازه¬ و نیاز و تقاضا کنترل کند. انگلس به درستی رمز جنون¬¬ آسای رقابت میان سرمایه¬داران را کشف کرده و به دقت دریافته بود که:
«قانون رقابت این است که عرضه و تقاضا همیشه در تلاش برای تکمیل یک‌دیگرند… اگر تولید کننده¬گان می¬دانستند که نیاز مصرف کننده¬گان چه قدر است، اگر تولید را سازمان می¬دادند، اگر آن را بین خود تقسیم می¬کردند، آن¬گاه نوسانات رقابتی و گرایش آن به بحران غیر ممکن می‌شد… مبارزه¬ی سرمایه علیه سرمایه،¬ کارگر علیه کارگر، زمین علیه زمین و غیره تولید را به تب داغ می¬کشاند.» (Ibid, PP, 433-435)
در زمینه¬ی پیش¬نهاد انگلس بنگرید به: (قراگوزلو، ۱۰۴-۱۰۲ :۱۳۸۸)

اگرچه انگلس در این تحقیقات و اثر خود: (Qutline of critique of political economy)به وضوح وارد تعلیل ساختارهای بحران سرمایه¬داری و سبب شناخت اضافه تولید و بحران و بهبودی و رونق سرمایه¬داری نشد و تبیین چیستی سبقت گرفتن تولید و عرضه¬ی بی¬برنامه¬ و فاقد دستور نظام اجتماعی از تقاضا را مسکوت نهاد، اما همان مطالعات نکته¬ی بسیار مهم ادواری بودن فرایند بحران اضافه تولید را مورد توجه قرار داد:

«بحران‌های تجاری همچون ستاره¬های دنباله¬دار ظاهر می¬شوند و ما اکنون می¬دانیم که به طور متوسط هر پنج تا هفت سال یک¬بار به وقوع می‌پیوندد. در هشتاد سال گذشته این بحران¬های تجاری به شکلی منظم رخ داده¬اند.» (Ibid, P.433)
علاوه بر این نکته¬یابی دقیق، انگلس از مطالعات خود به چند کشف تاریخی بسیار مهم نیز دست یافت، که بعدها مورد توجه او و مارکس در تبیین تئوری بحران قرار گرفت. انگلس با فراستی کم¬ مانند فهمید که بحران¬های ادواری با پیشرفت و تکامل سرمایه¬داری به گونه‌ی تصاعدی حادتر و عمومی¬تر می¬شوند و تعمیم بحران سرمایه¬داری در چارچوب افزایش تضاد میان طبقات دارا و ندار امکان¬ بروز انقلاب سوسیالیستی را تسریع می¬کند. لغزش تحلیل تئوریک و تاریخی انگلس این بود که او امکان فروپاشی سرمایه‌داری متعاقب وقوع یک بحران بزرگ را به نحوی اجتناب ناپذیر به شرایط انقلابی پیوند زد و فروپاشی سرمایه‌داری بحران زده را امری قطعی دانست و از امکان و توان ترمیم سرمایه‌داری به منظور عبور از بحران به ساده¬گی گذشت. تصویری که انگلس از انقلاب عظیم اجتماعی متاثر از وخامت اوضاع سرمایه¬داری به دست می¬دهد، به تاکید خود او در ذهن هیچ یک از فیلسوفان و اقتصاددانان نیز نمی¬گنجد. آن¬چه که انگلس گفت و توجه مارکس را نیز برانگیخت معطوف به این نظریه بود که:

«در پیشرفت تولید باید مرحله¬یی فرا برسد که در آن به قدری نیروی کار زیادی وجود داشته باشد که به تبع آن توده¬ی عظیم فرودستان چیزی برای ادامه¬ی زنده-گی ندارند و مردم به دلیل وفور (کوه کالا) گرسنه¬گی می¬کشند.» (Ibid, P.435)
طرح اجمالی انگلس در سال ۱۸۴۴ مورد توجه مارکس قرار گرفت. چنان¬که از آن به عنوان اثری مهم یاد کرد و آن را به موجزترین شکل ممکن (دو صفحه) باز نوشت. در این سال (۱۸۴۴) مارکس ضمن تدوین و تنظیم “دست نوشته¬ها” در اشاره¬یی شتاب-زده و کوتاه از طرح اجمالی انگلس گذشت. دست نوشته¬ها در تابستان سال قبل از ملاقات با انگلس جمع¬بندی شد. در این برهه مارکس هنوز تمام اهتمام نظری خود را معطوف شناخت انتقادی آثار اقتصاددانان کلاسیک (از جمله فیزیو کرات‌ها، ریکاردو، اسمیت) و نحله¬های مختلف سوسیالیست¬ها (مانند سنت سیمون، پرودون، باوئر، استرینتر و غیره) کرده بود. در این دوران چند مقاله در حمله به سیاست‌های نادرست سوسیالیست‌های اتوپیک منتشر شد. به موازات این نقدها مارکس به یک پوست¬اندازی اساسی فلسفی نیز دست زد و ضمن مرور اندیشه¬های فلسفی و تعلقات ذهنی گذشته¬ی خود مدار حرکت‌اش را بر محور مبارزه¬ی طبقاتی کارگران تنظیم کرد. در پاییز ۱۸۴۴ کتاب “خانواده¬ی مقدس” منتشر شد. این اثر حاصل کار مشترک مارکس و انگلس بود و هدف‌اش را در نقد هگلی‌های جوان (باوئر و استرینتر) دنبال می¬کرد.

انگلس در کنار همکاری با مارکس به طور منفرد نیز قد کشید و تحلیل بسیار دقیقی از چگونه¬گی پیشرفت مادی مبارزه¬ی طبقاتی و شکل¬بندی انباشت سرمایه ارائه داد. کتاب جامع “وضعیت طبقه¬ی کارگر انگلیس” در همین سال (۱۸۴۵) نوشته و به “طبقه¬ی کارگر بریتانیای کبیر” پیش‌کش شد. تمام توجه انگلس در این کتاب نیز به ارتباط بحران و مبارزه¬ی طبقاتی از مدخل رقابت صنعتی و ادواری بودن آن متمرکز شده است. واضح است که در این اثر، جمع¬بندی کامل¬تری – نسبت به “طرح اجمالی” – از بحران ناشی از اضافه تولید به دست آمد. اگرچه انگلس بازهم از دلایل اصلی اشباع شدن بازار گذشت، اما فرض او بر این پایه مستقر بود که سرریز شدن بازارها از یک کالای خاص، نتیجه¬ی این مشکل ساختاری¬ست که سرمایه-داران قادر به درک زمان و روز واقعه نیستند. نکته¬ی مهم دیگر این اثر انگلس نگاه دقیق او به “چیستی حفظ رقابت کارگران به عنوان کلید کنترل آنان از سوی سرمایه¬داران” بود. انگلس توضیح داد که چرا و چگونه ایجاد “ارزش ذخیره¬ی بی-کاران” گستره¬ی تقسیماتی را دامن می¬زند که رقابت زیان¬آور کارگران بر پایه¬ی آن واقع شده است. انگلس خاطر نشان شد که رشد سریع ارتش ذخیره¬ی بی¬کاران در فرایند بحران اگرچه به تضعیف کارگران مزدی و تقلیل دستمزد می¬انجامد اما در همان حال به رشد کش¬مکش¬های طبقاتی نیز کومک می‌کند. انگلس در مورد وضع زنده¬گی کارگران بی¬کار شده نوشت:

«این کارگران به گدایی درمی¬غلتند، اما مانند گداهای خیابانی گردن کج نمی-کنند. این کارگران به اعتبار کمیت¬شان سرمایه¬داران و دولت¬های سرمایه¬داری را زیر فشار می¬گذارند. در نتیجه، تنش¬هایی در جامعه به وجود می¬آید. در میان کارگران شور و شوق و خشم مبارزه¬ شعله¬ور می‌شود و تا وقوع قیام عمومی در مناطق تولید پیش می¬رود.» (Ibid, P.381)
فصل درباره¬ی “جنبش کارگری” تنش¬هایی را پیش می¬کشد که از سوی کارگران معترض شکل می¬گیرد و در مسیر خود به انسجام طبقاتی و تشکیلاتی اتحادیه¬های صنفی و مجامع کارگری می¬انجامد. چنین مبارزاتی در تحلیل انگلس اگرچه قادر به تغییر شیوه¬ی تولید سرمایه¬داری نیست اما استمرار این مبارزات سبب می¬شود که بورژوازی از یورش به معاش پرولتاریا – از جمله کاهش دستمزدها – ناتوان بماند.

در مورد مبارزات اتحادیه¬یی، بعد از این سخن خواهیم گفت تاکید انگلس بر نقش و اهمیت اتحادیه¬ها، به ویژه در راه کسب امتیازات صنفی و دفاع از دست‌آوردهای جنبش کارگری قابل تامل است. از منظر همین شناخت دقیق از ضرورت شکل¬بندی اتحادیه¬ها بود که انگلس مبارزه¬ی چارتیستی طبقه¬ی کارگر انگلستان را تائید کرد. حمایت صریح انگلس از جنبش چارتیستی، از یک¬سو معطوف به حمایت از جنبش مادر و همیشه جاری طبقه¬ی کارگر بود – که می‌توانست در صورت استمرار به عروج سوسیالیسم بینجامد – و از سوی دیگر نقدی همه¬سویه علیه سوسیالیسم بورژوایی انگلیسی (اوئنیسم) و اتوپیست‌های فرانسوی بود. “ایده¬ئولوژی آلمانی” (۴۵-۱۸۴۴) و “فقر فلسفه” (۱۸۴۷) اگرچه نقد ماتریالیسم مشاهده¬گر فوئر باخ و ذهنی گرایی فلسفه‌ی فقر پرودون را هدف گرفته بود، اما در این آثار به تدریج مولفه¬ی اصلی و مرکزیت تضاد طبقاتی در مسیر تکامل اجتماعی مورد توجه مارکس قرار می¬گیرد و رگه¬های واضحی از تحقیقات انگلس (طرح اجمالی) وارد ساز و کارهای فکری مارکس می¬شود. از تدوین این اثر به بعد است که مارکس و انگلس بر نگاه خود به تاریخ جوامع پیشین – در مُقام تاریخ مبارزه¬ی طبقات – وسعت می¬بخشند و به عنوان نگرش تاریخی خود تفکیک میان نیروهای مولد و نقش و تکامل این نیروها در روابط تولیدی را برجسته می‌کنند. مارکس که پس از اخراج از پاریس – توسط حکومت گیزو – به بروکسل رفته بود پس از تکمیل مباحث “ایده¬ئولوژی آلمانی” به اتفاق انگلس تصمیم به ایجاد یک کمیته¬ی مکاتباتی کمونیستی (communist correspondence committee) گرفت. وظیفه¬ی این کمیته ابتدا ایجاد ارتباط وسیع با هوادارانی بود که به تحلیل¬های ایشان گرایش داشتند. کمیته¬ی کومک کرد تا مارکس و انگلس به وسیله¬ی نامه‌ها و نشست¬ها پیشروان رزمنده¬ی طبقه¬ی کارگر آلمان و فرانسه و انگلستان را به هم¬دیگر متصل کنند. آنان روی جذب انجمن عدالت (league of just) متمرکز شدند. این انجمن را جمعی از مهاجرین مخفی و چپ آلمانی در لندن تاسیس کرده بودند. افرادی که با بلانکیسم و اتوپیسم مرز بسته و به جنبش کارگری – از جمله چارتیسم – سمت گرفته بودند. پیوند پیشینی انگلس با چارتیست¬های انگلیسی این ارتباط را آسان می‌کرد. در این دوران تلاش آنان برای جذب پرودون ناکام ماند و مارکس در پلمیکی جانانه (فقر فلسفه، ۴۷-۱۸۴۶) پنبه¬ی تئوری¬های پرودون (فلسفه¬ی فقر) را زد. پرودون افزایش دستمزدها را به سود افزایش قیمت¬ها و در نتیجه¬ کم¬یابی کالا و فقر فرودستان می‌دانست. مارکس در نقد خود به پرودون از تحلیل¬های انگلس درباره¬ی دستمزدها بهره¬ برد و متدولوژی تئوری پرودون را در هم شکست. مارکس با اشاره¬ به این که مبارزات دستمزدی نه تنها منجر به افزایش قیمت¬ها نشده، بل¬که به گسترش تولید نیز انجامیده است – چرا که سرمایه¬داران مجبورند ابزار تولید را نوسازی کنند – علیه نظرات پرودون استدلال¬های عینی را به میان گذاشت. در این جا مارکس بر ضرورت نقش مبارزات اتحادیه¬یی در پیشبرد اهداف صنفی و طبقاتی کارگران پای فشرد:

«صنعت بزرگ تعداد زیادی از مردمی که هم¬دیگر را نمی¬شناسند، در یک مکان متراکم می‌کند. رقابت بین کارگران منافع آنان را شکننده می¬سازد اما حفظ دستمزدها نفع مشترکی علیه کارفرمایان است. به همین سبب نیز مبارزه برای دستمزد، کارگران را پیرامون یک تفکر و هدف مشترک متحد و مقاوم می¬کند.» (Marx, 1847:210)
بسط مبارزات اتحادیه¬یی تا شکل¬بندی طبقه¬ی کارگر از طبقه¬ی در خود به طبقه¬یی برای خود در همین اثر مارکس به درستی مورد توجه قرار گرفته است:
«اگرچه نخستین آماج مقاومت صرفاً حفظ دستمزدها بود اما همان گونه که سرمایه‌داران برای حفظ منافع خود متحد می¬شوند و اتحادیه تشکیل می¬دهند، کارگران نیز در روند مبارزه از انزوا بیرون می¬آیند و به صورت گروه¬های متشکل دست به مقاومت علیه سرمایه¬ می¬زنند. در جریان این مبارزه¬ی مستمر و پی¬گیرانه – که شکل یک جنگ داخلی واقعی‌ست – اتحادیه¬ها به تدریج خصلتی سیاسی به خود می¬گیرند. و زمانی¬که طبقه‌یی برای خود ساخته شد، کارگران می¬توانند از منافع همه‌جانبه¬ی طبقاتی خود دفاع کنند.»  (Ibid, P.210-211)

آن¬چه که انگلس در طرح اجمالی “مدرسه¬ی جنگ” خوانده بود، در قالب¬بندی مارکس تمرینی برای خلع ید بورژوازی از عرصه¬ی قدرت سیاسی تلقی و تفسیر شد.
در اواخر سال ۱۸۴۷ و طی ژانویه¬ی ۱۸۴۸، مارکس بر زمینه¬ی دست¬ نوشته¬ی “اصول کمونیسم” انگلس، مانیفست کمونیست را تدوین کرد. مانیفست در آستانه‌ی انقلاب-های گسترده¬ی بورژوایی اروپا نوشته شد و تحلیل¬ جامعی از توسعه¬ی سرمایه¬داری و مناسبات بورژوازی ـ پرولتاریا بر مبنای مبارزه¬ی طبقاتی به دست داد.
در عین حال، مارکس پس از تکمیل اثر مهم “ایده¬ئولوژی آلمانی” و در پرتو همین اندیشه به بررسی اشکال داد و ستد اجتماعی پرداخت و به اتفاق انگلس طرح تازه و مدونی درخصوص تعلیل بحران¬های اقتصادی سیاسی در انداخت و از “تاریخ قیام نیروهای مولد مدرن علیه شرایط تولیدی مدرن” سخن گفت. در این اثر اشاره به ادواری بودن بحران – که پیش¬تر از سوی انگلس مورد توجه قرار گرفته بود – با دقتی خاص تئوریزه شد:
«کافی¬ست به بحران¬های تجاری اشاره شود که به محض برگشت ادواری¬شان به شکلی تهدید آمیزتر از گذشته¬ جامعه¬ی بورژوایی را در معرض نابودی قرار می¬دهند. در این بحران¬ها یک اپیدمی به وجود می¬آید که در تمام تاریخ گذشته به نظر مسخره می-آمد: اپیدمی اضافه تولید. در چنین شرایطی تمدن بیش از حد وجود دارد، وسائل بیش از حد، صنعت بیش از حد، تجارت بیش از حد… اما اوضاع جامعه¬ی بورژوایی بیش از حد تنگ است. آن قدر تنگ که نمی¬تواند ثروتی را که [به پشتوانه¬ی نیروی کار] به وجود آورده است در برگیرد.»
(Marx and Engels, 1976: 489-490)

اگرچه مارکس و انگلس درباره¬ی مکانیسمی که به مراتب فراتر از “فروپاشی تجاری” بود و فروپاشی نظام تولید سرمایه‌داری را فرا می‌گرفت، هرگز تبیین مستقلی ارائه ندادند و چیستی به هم خوردن تعادل نیروهای مولد را روشن نکردند، ولی آنان به وضوح نحوه‌ی برخورد بورژوازی با این به هم خوردن کنترل را ترسیم کردند:
«بورژوازی برای برخورد با بحران اضافه¬ تولید از یک¬سو به از بین بردن اجباری انبوهی از نیروهای مولد دست می¬زند و از سوی دیگر در صدد تسخیر بازارهای جدید و بهره¬مندی کامل¬تر از بازارهای قدیمی بر می¬آید.» (Ibid, P.409)

بخش عمده¬ی تفسیر مارکس و انگلس از چگونه¬گی برخورد طبقه¬ی کارگر با این بحران‌ها را همان روند جاری مبارزات جنبش کارگری چارتیستی انگلستان شکل می¬دهد و در مجموع متاثر از آلترناتیوی است که بر مبنای مبارزه¬ بر اساس افزایش دستمزد پیرامون تشکل¬های اتحادیه¬یی صورت می¬بندد:
«رقابت روز¬افزون بین بورژواها و بحران¬ تجاری ناشی از آن، دستمزد کارگران را دچار نوسان می¬کند. برخوردهای متواتر بین کارگران منفرد و بورژواهای منفرد بیش از پیش خصلت برخورد میان دو طبقه¬ را به خود می¬گیرد. در این زمان کارگران به ائتلاف¬های اتحادیه‌یی ¬روی می¬آورند و برای افزایش نرخ دستمزدشان با بورژوازی درگیر می¬شوند.» (Ibid, PP.492-499)

ادامه دارد…..

بعد از تحریر
۱٫ گمان می‌زنم تکه‌هایی از درآمد این مقاله، به ویژه آن جا که از سرنوشت مشابه کموناردهای تبعیدی و  فراری و چپ سکتی فسیل و گسیخته از مبارزه‌ی عینی طبقه‌ی کارگر سخن می‌گوید و شرح آن را به آینده حواله می‌دهد… به مزاج افراد و محفل‌هایی که خود را مصداق این قیاس می‌بینند، تلخ خواهد افتاد. مهم نیست. همه می‌دانند که در متن سیاه‌ترین استبداد تزاری، سوسیال دموکراسی روسیه نه فقط فعال کارگری صادر نمی‌کرد بل‌که بخش موثری از رهبری بلشویک‌ها در داخل کشور مبارزه می‌کردند.

۲٫ در عصر ارتباطات که فلان فعال جنبش اشغال وال‌استریت از اروپای غربی برای رضا شهابی نامه‌ی همدردی می‌نویسد، نمی‌توان پشت شعار “کارگران جهان متحد شوید” پنهان شد و کف مبارزه در پتروشیمی ماهشهر و ذوب آهن را به حریف وانهاد و برای اعضای غایب ث.ژ.ث و سود روضه‌های بدیهی خواند. احتمالا ویدئو کنفرانس و تکنولوژی وب کم را برای همین مواقع ساخته اند؟! مضاف به این که اتحاد طبقه‌ی کارگر جهانی مستلزم تلاش برای ایجاد وحدت طبقاتی در میان کارگران داخل است.

۳٫ اگرچه سوسیالیسم اردوگاهیِ برآمده از تئوری “سوسیالیسم در یک کشور” شکست خورده است اما برای استقرار سوسیالیسم در سطح منطقه و جهان لاجرم باید از پیروزی سوسیالیسم در یک کشور آغاز کرد. بله. پیروزی سوسیالیسم در یک کشور ممکن است اما…..

۴٫ فهم این نکته که جمع کثیری از فعالان چپ ناگزیر زهراب تلخ تبعید اجباری را می‌چشند، آسان است. کما این که درک شرح  حال “مبارزان مهاجر فیس بوکی” نیز چندان دشوار نیست!

منابع و ماخذ
- قراگوزلو. محمد (۱۳۸۸) بحران، نقد اقتصاد سیاسی نئولیبرال، تهران: موسسه¬ی انتشاراتی نگاه.

- Engels. F (1843) Qutline of critique of Political Economy in Marx & Engels collected works. Vol.III .1843-44, New York: International Publishers.

- Marx and Engels (1976) The German Ideology in Marx & Engels collected workes, Vol.5. 1845 – ۱۸۴۸٫ New York: International Publishers.

- Marx. K (1847) The Poverty of Philosophy, in Marx & Engels collected works, Vol.6.1845 – ۱۸۴۶, New York: International Publishers. 1976.

پی‌نوشت:
۱٫Harvey.David (2010) The Enigma of capital: And the crises of capitalism, published by profile Books ]march 2010[
کتاب معتبر” چرا مارکس حق داشت” از سوی نشریه ی نتی آلترناتیو ترجمه شده و به تدریج در حال انتشار است.

———————————————————
بخش نخست این مقاله را در آدرس زیر مطالعه کنید:
http://www.lajvar.se/1390/12/25/14263

ارسال دیدگاه