رضا طالبی: از زبان یک ماهی سیاه خیلی خیلی کوچولو

تقدیم به روح  پاک صمد بهرنگی که اوهم سیاه بود و سیاهی بهرنگ است. بهترین رنگها. ….

من یک ماهی سیاه کوچولوی کوچولو هستم، خیلی کوچولوتر از آنی که فکر می کنید هستم، در دریایی نزدیکی زندگی فکر می کنم که بسیار دور است؛ در انتهای دوردست ترین اعماق سیاه …. سرد سرد تاریک
هرگاه داستان ماهی کوچولوی صمد بهرنگی را میخواندم، ماهی بودن و فشاری که تن ها آب بالای سرم بر من وارد میکند را حس میکردم ….. واقعا ماهی بودن آن هم کوچولو خیلی سخت است! اگر دیر بجنبی توسط کوسه ها و ماهی های بزرگتر دریده میشوی.
اوف چقدر کوچک هستی ماهی ای که مینویسی از درد کوچک ماندن و چقدر خوشحالی که کوچکی و میتوانی براحتی خورده شوی و به جرم خورده شدن در دادگاه اختاپوس های که آسمیله شده و خود را هشت پا میخوانند محاکمه شوی. زیرا تو یک ماهی سیاه هستی نه سفید!

اگر کوچک باشی گنده گویی کنی این میشود عاقبتت! صمد نیز ماهی بود مثل همه ما و آرزوی بزرگ شدن و یکی شدن با ماهی های سیاه کوچک را داشت وهمانند یک ماهی ای که سیاه بود و سفید نشد در رودخانه ای که دریای دردهای جدا افتاده از هم بود غرق شد تا بتواند با آبششهایش اکسیژنهای محلول در اب هر دو کناره را به درون بکشد بلکه بتواند سمبلی برای اتحاد باشد سمبلی که با همرنگی اکسیژن مرگ همراه شد. صمد حتی در کتاب نفیس ماهی سیاه کوچولو تاکیدش بر سیاه بودن، برای مبارزه با نژادپرستی است که در سیستم ادبی هشت پا موج میزند و چه زیباست که کوچک بودن. سیاه بودن نماد مقاومت شود نمادی که …….

بارها مقابل آینه ایستادم و دیدم که ماهی هستم.. بلی واقعا یک ماهی آن هم سیاه و کوچولو…. سالها می گذرد ولی هنوز کوچک کوچک هستم… خیلی از ماهیان سیاه کوچک بودند که بزرگ شدند و بزرگ و بزرگتر.. خوردند و خوردند و خوردند و حتی به ماهیان سیاه کوچکی که از جنس خودشان بود نیز رحم نکردند… و با همکاری و مشارکت مدنی اختاپوسهای دریای بالا، بالاتر رفتند… و سفید و سفید و سفیدتر شدند.. هیچ کدام از ما نتوانستیم به دریای فوقانی برویم زیرا نه بزرگ بودیم و نه توانشتیم سیاه بودن خودرا منکر شویم … آخه ما سیاه هستیم چکار بکنیم؟ ای کاش همانند آرتمیاهای دریاچه اورمیه ماهم پلانگتون بودیم پلانتگوتنهای که به خاطر خیلی خیلی کوچک بودنشان تبعید شدند و دور ماندند از هر چه دعوای سیاه و سفید و اختاپوس و ماهی ولی آنها هم دچار بیماری مسری همخوری شدند و زئوپلانگتونها  فیتوپلانگتونها را خوردند و صدای فیتوها به اختاپوسها رسید و خندیدند و خندیدند زیرا با عطف به اینکه میدانستند در آبهای شور نمی توانند اختاپوس باشند امر را بر دوش ماهیان سیاهی که سفید شده بودند گذاشتند تا با عوض کردن مسیر رودهایی که برای نجات فیتوپلانگتونها کوهها را آب کرده بودند.. به خشک شدن این شورابه کمک کنند و زئوپلانگتونها را قربانی کنند و فیتوها را به چنین حالتی بیاندازند وزئو با فیتو و فیتو با زئو هر دو فدا شوند!

باز دوباره آیینه ایستادم و دیدم آقایان من سیاه هستم.. بخدا من سیاه هستم.. قسم به اختاپوسهایتان من سیاه هستم.. اما گفتند تو سیاه نیستی توهم سفیدی.. گفتم آخر چرا؟ من که گفتم سیاهم.. گفتند نه. دیدی اشتباه می کنی! تو در نوشته هایت به ماهیان بزرگ سیاه توهین می کنی، می گوی کوچکید شما هم مثل من یک ماهی سیاه کوچکید.. آری آنهام هم کوچکند ولی ما بزرگیم و هر کس را بخواهیم کوچک می کنیم و هر رنگی بخواهیم به هر ماهی ای میزنیم و کس نتواند مقابل ما بایستد.. ساکت باش و سیاه نمان! سیاه رنگ زشتیست. سیاهی آخر رنگ است… سیاهی نماد جهالت است ووو…

بازهم به آینه نگاه کردم .. دیدم سیاهم نمیتوانم سفید شوم هرکاری کردم نشد… اما به ماهیان دیگر گفته بودن .. هیس صدایش را در نیاورید این ماهی اگر سیاه هست شما بگویید سفید است. تمام
همه ماهیان کوچک سیاه روی از من برگرداندند.. به من می گفتند تو سفیدی حرف نزن. قسم میخوردم که سیاهم می گفتند نه سفیدی! گفتم بیایید متحد شویم با هم باشیم نگذارید بلایی که بر سر پلانگتونها آوردند بر سر ما هم بیاورند… گفتند اتحاد سفید و سیاه! گفتم بخدا من سیاهم.. گفتند نه تو سفیدی و سیاه  و سفید متحد نشوند! تو از انهایی اما کوچکی و طفیلی ..
بازهم به آینه نگاه کردم حرفهایم را فقط آینه می فهمید.. آینه به من دروغ نمی گفت.. ولی من به آینه میتوانستم دروغ بگویم… به آینه دروغ گفتم.. گفتم ای آینه من را سفید نشان بده.. بگذار ماهیان سیاه کوچک که به من میگویند سفید بگویند و من برای نشکستن تابوی سیاه  فکر انها که به من سفید میگویند سفید شوم حال اینکه من ذاتا سیاهم! اما کوچکم و تنها آینه حرف را می فهمدد!

سفید شدم … آری سفیدم خواندند و در حسرت داستان اتحاد ماهیان سیاه کوچک برای مبارزه با ماهیان سیاه بزرگ سفید شده و خود فروخته و اختاپوسهای  تو ای صمد ماندم… بگذار من را سفید بخوانند ولی این آرزوی تو ای صمد به حقیقت نزدیک خواهد شد و نه تنها ماهیان سیاه کوچک که کسی انها را سفید نمی خواند و ماهیان سیاه کوچکی که همه انها را سفید می خوانند متحد خواهند شد و اتحادی که ماهی سیاه کوچک کوچک بزرگ را خواهند ساخت سیاه خواهد ماند تا ابد حتی اگر در درون ان ماهیان سیاه کوچکی باشد که او را سفید می خوانند… و نخواهیم گذاشت ماهیان سفیدی که خودرا بجای ماهیان سیاه جا زده اند این اتحاد را خاکستری کنند!

…آن روز نزدیک است .. آری صمد.. میدانم روح تو با ماست.. میدانم دل کوچک تو حتی برای فیتوپلاگنتونی که تنها در دریاچه شور خود را یک ماهی سیاه کوچولو میداند می تپد. ما ماهیان سیاه کوچولو همه و همه ماهی بزرگی خواهیم شد و اختاپوس را از میان خواهیم برداشت.. حتی اگر آینه ها نیز به ما دروغ بگویند. ما همه با هم خواهیم بود سیاه سیاه سیاه.. حتی اگر این نوشته را هم سیاه بخوانند.. بخوانند سیاهی افتخار من است.. من یک ماهی سیاه کوچولو هستم… لطفا مقابل در آشغال نریزید!

تقدیم به روح پاک صمد بهرنگی که اوهم سیاه بود و سیاهی بهرنگ است. بهترین رنگها.

ارسال دیدگاه