ژیلا افتخاری: شکستن سکوت، شیوه فراگیر مقابله با خشونت

خشونت بر علیه زنان در مقیاسهای کوچک و بزرگ، آشکار و پنهان، از خانواده گرفته تا کوچه، خیابان و شهر و در سراسر دنیا در قرن بیست و یکم همچنان قربانی می گیرد. پی آمدها و آسیبهای روانی ناشی از خشونت تاثیرات جبران ناپذیری بر جای می گذارد که از نسلی به نسل دیگرمنتقل می شود. خشونت چیست و چه عواملی مرد را به اعمال خشونت علیه زن وا می دارد؟ ژیلا افتخاری روانشناس بالینی در جستجوی پاسخ به این سوال از دیدگاه روانشناسی بر آمده است

تغییر برای برابری:
شکستن سکوت، شیوه فراگیر مقابله با خشونت
ژیلا افتخاری- روانشناس

خشونت بر علیه زنان در مقیاسهای کوچک و بزرگ، آشکار و پنهان، از خانواده گرفته تا کوچه، خیابان و شهر و در سراسر دنیا در قرن بیست و یکم همچنان قربانی می گیرد. پی آمدها و آسیبهای روانی ناشی از خشونت تاثیرات جبران ناپذیری بر جای می گذارد که از نسلی به نسل دیگرمنتقل می شود. خشونت چیست و چه عواملی مرد را به اعمال خشونت علیه زن وا می دارد؟ ژیلا افتخاری روانشناس بالینی در جستجوی پاسخ به این سوال از دیدگاه روانشناسی بر آمده است.

خشونت: هر عمل مشخصی علیه یک فرد، عملی که موجب خسارت، درد، ترس و تحقیرشده و باعث می شود که این فرد کاری را علیرغم خواست و میل باطنی خویش انجام داده و یا منصرف از انجام کاری که این فرد می خواهد انجام بدهد، بشود. (پر ایسدال، ۲۰۰۱، صفحه ۳۴). ایسدال ، روانشناس نروژی است که نظراتش در زمینه عوامل خشونت و شیوه درمان مردانی که در روابط خانوادگی شان خشونت بکار می برند، مورد توجه گسترده ای در کشورهای اسکاندیناوی قرار گرفته است. وی یکی از پایه گذاران بنیاد “آلترناتیو خشونت”، اولین مرکز روان درمانی در اروپا است که به درمان مردانی که در روابط خانوادگی شان خشونت اعمال می کنند، می پردازند و مراکز درمانی متعددی را در کشورهای اسکاندیناوی دایر کرده. مفروضات پایه ای این نظریه این است که فرد خشونت گر مسئول رفتار خویش در اعمال خشونت است، خشونت به جنسیت ارتباط دارد، خشونت واکنش مرد به احساس ضعف و ناتوانی خویش است. خشونت یک کارکرد، یک جهت و یک قصد دارد و می بایست در ارتباط با پروژه مردانگی بررسی شود. این نظریه معتقد است که خشونت یک خطر ایمنی و امنیتی برای زنان و کودکان محسوب می شود.

ایسدال جهت فهم بهتر خشونت، انواع خشونتها را به پنج گروه خشونتهای فیزیکی، جنسی، مادی، روانی و خشونت پنهان تقسیم کرده است.

خشونت فیزیکی: در این نوع خشونت، فرد متخلف قربانی را می گیرد، هل می دهد، تکانهای شدید می دهد و یا نیشگون می گیرد، او می تواند لگد زده و یا قربانی را بزند. باید توجه داشت وقتی که از خشونت فیزیکی صحبت می کنیم الزامن نبایستی موجب درد فیزیکی قربانی شود، همیشه یک لگد و یا یک سیلی درد فیزیکی را به همراه نخواهد داشت.

خشونت جنسی: فشار جنسی، اجبار برای اعمال رابطه جنسی علیرغم میل یک فرد، اجبار برای برقراری رابطه جنسی با اشخاص دیگر، اشیاء و یا حیوانات.

خشونت مادی: فرد خشن اشیاء رامورد حمله قرار می دهد، بعنوان مثال مبلها را می شکند، پاره می کند، چینی ها را پرت می کند و به درب و دیوار می زند.

خشونت روانی: در اینجا خشونت عاطفی اعمال می شود که شامل تهدید مستقیم و یا غیر مستقیم، تو سری زدن ، تحقیر کردن و کنترل قربانی از طریق اعمال سوءظن و ایزوله کردن است.

خشونت پنهان: یکی ازتنش زاترین انواع خشونتها، خشونت پنهان است که در روابط خشونت زا وجود دارد. منظور از خشونت پنهان این است که خطرخشونت رفتار قربانی را تعیین می کند. زنی که در ربطه اش مورد تعرض مردی واقع شده است، می تواند رفتارش را جهت پرهیز از تعرض جدید تغییر دهد، چیزی که در نوع خودش به مفهوم قرار گرفتن در معرض خشونت جدید است.

از نظر ایسدال طبیعت خشونتی که در خانواده جریان دارد:
۱٫ سلسله مراتبی است. خشونت ابزاری برای خلق و یا حفظ قدرت است. خشونت نوعی ناتوانی است و اعمال خشونت زا شیوه ای برای تسلط بر قدرت و یا شرایط ناتوانی در زندگی یک فرد است. خشونت می بایست واکنش به و تسلط بر ناتوانی تلقی شود. خشونت مانند اعمال قدرت و قدرت بسان داروی ناتوانی است. خشونت در خانواده، روابط خشونت زا است که اغلب بر علیه کودکان و زنان به کار گرفته می شود. این نوع خشونت گزینشی است، چرا که فرد خشونت گر در رابطه خانوادگی و به ندرت و یا هیچوقت در روابط دیگر دست به خشونت نمی زند.ریشه رابطه خشونت زا را می توان درناتوانی فردی و یا رابطه ای که منشاء آن عدم اطمینان به خود و اعتماد به نفس ضعیف است، جستجو کرد. فرد خشونت گر از طریق اعمال خشونت،احساس مهم بودن و توانایی می کند. کارکرد خشونت در اینجا تسلط و کنترل بر نزدیکان و تقویت اعتماد به نفس فرد خشونت گر است.

۲٫ هوشمند است. منظور ایسدال از هوشمند بودن این است که در خشونت سلسه ای از ارزشها وارزیابی ها وجود دارد، یک هدف وجود دارد و مجموعه ای از روشها برای رسیدن به این هداف. مثلن کسی را که از نظر فیزیکی از تو ضعیف تر است نباید زد.

۳٫ کارآ و موثرست. کارآیی شامل اعمال خشونت برای رسیدن به هدف فرد خشونت گر است.

۴٫ چرخه ای ست. اغلب مردان خشن تجربه خشونت از دوران کودکی خویش دارند. آنها خودشان مورد خشونت در خانواده هایشان واقع شده اند.

از نظر ایسدال در خشونت دو وجه احساسی و عقلانی وجود دارد. در وجه احساسی آن خشم و تحقیر نقش بیشتری در اعمال خشونت بازی می کنند. وجه عقلانی آن در جهت هدایت کردن رفتارها و انتخابها مورد استفاده قرار گرفته و این امید را به فرد می دهد که تو قدرت داری وهمزمان پتانسیل انتخاب راه غیر خشونت آمیز.

آکتورهای خشونت
ایسدال از سه نوع مختلف آکتورهای خشونت نام می برد: خشونت گر، قربانی و ناظر. از دید قربانی، خشونت در حافظه از طریق درد، ترس و تحقیرحک می شود. تجربه آسیبهای جدی(تراوما) به واکنشهای مشخصه تراوماتیک منجر شده و کارایی فرد را پایین می آورد. تجارب خشونت در انسانها حک می شود. فرد خشونتگر احتمالن رقیقترین تصویر را از شرایط خشونت دارد. اعمال خشونت به “اینجا و اکنون” ختم شده و درکی از آینده وعواقب خشونت وجود ندارد. نقش ناظر را از دو زاویه می توان دید. به عنوان قربانی آنگاه که ناظر وحشت زده شده و می ترسد و به عنوان خشونتگر آنگاه که او در صحنه خشونت حضور دارد و با عدم دخالت خویش “شریک جرم” می شود. در موارد بسیاری نقش ناظر را داشتن بسیار سختر از قربانی بودن است و می تواند به تراومای سخت منجر شود.

بنا به نظریه ایسدال داروی فراگیرعلیه خشونت: شکستن سکوت به عنوان ناظر و قربانی ست. مسئولیت خشونت برعهده کسی که خشونت را اعمال می کند وکمک به قربانی برای روان درمانی تجربیات خشونت.

بر اساس تجربه بنیاد “آلترناتیو خشونت” اکثر مردانی که دست به خشونت می زنند، خود خشونت را در دوران کودکی تجربه کرده اند. خودشان ناظر کتک خوردن مادرانشان از دست پدر و یا ناپدری بوده اند. آنان دوستان نزدیک اندکی دارند و از نظر عاطفی وابسته به همسرانشان هستند. حدود ۱۰ درصد آنان مشکل اعتیاد و اغلب اعتیاد به الکل دارند. در شیوه های درمانی این مرکز ” خشونت” نقش محوری دارد و خشونت به عنوان شاخص مشکل دیگری دیده نمی شود. در ابتدای درمان تمرکز روی چگونگی خشونت قرار می گیرد و نه اینکه مثلن “شما چرا می زنی؟” . نقطه نظر پایه ای این بنیاد خشونت را وسیله ای برای تسلط در روابط و مدیریت احساس ناتوانی خویش در ارتباط با هم زی است. تجربه زنان از روابطشان نشان می دهد که آنها احساس ناامنی و ترس دائم می کنند و یک اظهار نظر کوچک می تواند به کتک و خشونت منجر شود. اما وقتیکه مردان از همان رابطه صحبت می کنند خشونت را به عنوان مشکل نمی بینند و معتقدند که زن عامل خشونت است و مرد قربانی این رابطه است. در روان درمانی این بنیاد با موضع مرد نسبت به خشونت کار می شود. در بین مردانی که مورد درمان قرار گرفته اند چهار مشخصه در موضع مرد نسبت به خشونت دیده شده است: مخفی کردن، بیرونی کردن، بی اهمیت جلوه دادن/نفی کردن و منفصل/ جزء جزء کردن.

مخفی کردن خشونت: به این ترتیب مرد در صدد مخفی کردن عمل خشونت است. مثلن با اظهار فراموشی کردن و طرح این مسئله که الکل زیادی مصرف کرده و یادش نیست چه اتفاقی افتاده. وقتی مرد مجبور به روشن کردن خشونت از طریق بیان آن می شود با عصبانیت، حمله متقابل و سکوت واکنش نشان می دهد، چرا که وی مجبوربه درک احساس شرم وناتوانی که مرتبط با خشونت است، می شود. عدم صحبت و فکر کردن در مورد خشونت به درک او در عدم وجود خشونت کمک می کند. اگر خشونت وجود ندارد شرمی نیز وجود نخواهد داشت. اگر خشونت بکار گرفته شده توسط مرد آشکار نشود، این خطر وجود دارد که خشونت دوباره و سه باره بکار گرفته شود. وقتی که خشونت بکار گرفته شده بطور مشخص و آشکار مورد بحث قرار نگیرد، مرد نیز مسولیتی در قبال رفتار خویش بعهده نخواهد گرفت.

جزیی قلمداد کردن و نفی خشونت: مرد می تواند بطور کلی منکر بروز خشونت شود، اصلن نزده است و صدمات وارده به زن تصادفی بوجود آمده است. این جزیی قلمداد کردن به طرق مختلف صورت می گیرد: خیلی خطرناک نبود، محکم نزدم، اگر بینی زن خونین می شود می گوید” یک درگیری دو جانبه بود، هر دوی ما زدیم…” . هدف از نفی کردن، پرهیز ازدیدن جدیت مشکل است و در نتیجه لزومی ندارد که مرد در قبال اعمالش احساس مسولیت کند. تغییر یک رفتار در گرو پذیرفتن مسولیت در قبال رفتار ناخوشایند خویش است.

منفصل کردن خشونت: در اینجا منظور این است که خشونت به عنوان موضوعی منفصل از کلیت، یک استثنا، چیزی که در حالت معمولی اتفاق نمی افتد. مرد اظهار پشیمانی می کند و قول میدهد که دیگر تکرار نشود.

بیرونی کردن خشونت: در اینجا مرد خشونت را به بیرون از خودش ارجاع می دهد، الکل، استرس، بی خوابی و دوران کودکی سخت و بدشانسی. معمولن مردها اظهار می کنند که: ” غر زدنهای زن بود که مرا مجبور به کتک زدن کرد”. در اینجا مرد خودش را قربانی موقعیتهای خارج از کنترل خویش می داند. بعنوان یک قربانی یک فرد بی گناه است و آلترناتیو و توان انتخاب ندارد. مردها اغلب می دانند که جایگزین وجود دارد اما این آلترناتیوها جاذبه ای برای آنها ندارد. وقتی که از آنها سوال می شود” چرا هنگام بگو مگو کردنها از محل خارج نمی شوی، پاسخ می دهند، خب زن برنده می شه! در اینجا او یک جنگ قدرت احساس می کند، جنگی که زن را در آن از نظر ذهنی قوی تر می یابد. ضغف مرد در تصورات ما نمی گنجد. شیوه وی برای برنده شدن جنگ قدرت، کتک زدن است.

از این نقطه نظر مهم است که به مرد کمک شود که مردانگی خویش را بازبینی کند، مردانگی که در آن احساسات طبیعی کوچک و ضعیف بودن و نارسایی در آن تلفیق شده و بخشی از تصویر مردانگی قلمداد شود. به او کمک می شود که به این درک برسد که نفش خشونتگر را نمیشود با نقش پدر بودن در هم آمیخت. در این روان درمانی انتظارات زن نسبت به مرد مورد بررسی قرار می گیرد. مرد انتظار تابعیت محض زن را دارد و در غیر این صورت مرد دست به خشونت می زند. عواقب این خشونت برای زن و فرزندان یاد آوری می شود و بینش مرد در این زمینه افزایش می یابد. در روان درمانی رابطه بین واکنش کنونی وی وگذشته زندگی خانوادگی وی مورد بررسی قرار می گیرد. مرد می بایست مسئولیت خود را در قبال اعمالش بعهده بگیرد. در بخشی از درمان، مرد با فرزندانش در مورد خشونتی که به مادرشان اعمال کرده صحبت می کند. به این وسیله وی نشان می دهد که مسولیت خشونت اعمال شده خویش را بعهده گرفته و به آن خاتمه می دهد. پر ایسدال معتقد است که مردانی که خشونت به کار می گیرند نه پسیکوپات هستند و نه تشنگان قدرت که غیر قابل تغییر باشند. آنان مردانی با مشکل مدیریت احساسات و واکنشهایشان هستند، آنان اغلب احساس شرم زیادی از رفتار خشونت آمیز خود می کنند.

در زیر به چند تئوری روانشناسی دیگر که سعی می کنند عوامل بروز خشونت در فرد را توضیح دهند اشاره می شود.

Attachments Theory تئوری دلبستگی
جان بول بی روانشناس انگلیسی معتقد است که کیفیت دلبستگی کودک به والدین و یا کسانی که سرپرستی کودک را بعهده دارند، مدلهای درونی روابط کودک را پایه گذاری می کنند که به وی کمک می کند به درک بهتری ار رابطه خویش و محیط پیرامونش برسد. این تئوری همچنین به ما می آموزد که چگونه اختلال در این فرایند موانع و صدمات پایداری را برای کودک بوجود می آورد. کودک از همان آغاز زندگی در صدد نزدیک شدن و ایجاد دلبستگی به مادر و یا پدربرای مراقبت، حفاظت و امنیت است. چنین سستمی در تمام دوران زندگی انسان فعال است اما در دوران کودکی فعالتر از هر زمان دیگرمی باشد. این سیستم بویژه در شرایط پر خطر و در جدایی هاچه در دوران کودکی و چه در بزرگسالی فعال می شود. هر گاه انسان موفق به ایجاد یک دلبستگی شود رابطه ای محکم و توام با عشق پایداررا بین فرزند و پدر یا مادربوجود می آورد. پیوند هایی که بوجود می آید به نوبت خویش به تولید مدلهایی در درون کودک منجر می شود. بدینوسیله مدلهایی از خویشتن و نزدیکان در درون کودک پرورش می یابد. این عمل می تواند خود آگاه و یا ناخودآگاه صورت بگیرد و خاطراتی از روابط واقعی کودک با والدینش در حافظه کودک ثبت می شود. الگوهای دلبستگی روش فرد برای احساس کردن، اندیشیدن، چگونه عمل کردن در روابط متقابل با نزدیکان است. این دلبستگی ها به چهار گروه امن، نا امن/دوسو گرا، نا امن/اجتناب گزین و نا امن/آشفته تقسیم شده اند. کودکانی که ارتباطی نا امن/ دو سو گرا با والدینشان دارند برای ایجاد تعادل در احساساتشان پیش فعال می شوند، به این امید که از والدین توجه گرفته و احساس امنیت کنند. سیستم ایمنی کودک بطور مزمن در ارتباط با والدین غیر قابل پیش بینی فعال می شود. در دوران بزرگسالی این افراد دارای خصایصی مانند مدعی بودن، خود را به دیگران چسباندن، کنترل گر و مظنون بودن می شوند. بدینوسیله افرادی که در کودکی رابطه ای ناامن با والدینشان داشته اند درمعرض خطر فراهم آوردن شرایطی هستند که شدیدن از آن می ترسند. این تئوری در چارچوب تئوری اکولوژیکی می تواند توضیح دهنده دلایل روی آوردن فرد به خشونت باشد.

نظریه فراگیری اجتماعی
بر اساس این نظریه انسان موجودی بیولوژیکی، فردی و اجتماعی است. این موجود می تواند ویژه گی هایی مانند خوب و یا بد بودن، خود خواه و فداکار، غیر منطقی و محصوراز تجربیات سابقش و همچنین موجودی خلاق در شرایط جدید باشد. برای درک بهتر رابطه فرد با محیط پیرامونش چگونه گی رابطه بین افراد مهم است. تعامل بین ما، ارتباطات ما و نقشهای ما را تحت تاثیر قرار می دهد. آلبرت باندورا(۱۹۷۷) پایه گذار این تئوری، معتقد است که رفتار انسان بطور گسترده ای از طریق نظارت رفتار دیگران شکل می گیرد. در زمینه خشونت نیز نظارت بر رفتار خشن دیگران می تواند موجب اعمال انواع فشاربر زن باشد و منجر به رشد نگاه تحقیر آمیز مرد نسبت به زن شود. از طرف دیگر رشد احساس گناه، ترس، خشم نیز بخشی از هویت مردانه می شود. والدین بعنوان الگوی رفتاری فرزندان در شکل گیری رفتار فرزند نقش به سزایی دارند و این رفتارها شاخصهای تعیین کننده رفتار کودک و فرد در شرایط مختلف هستند. از نظر باندورا رشد انسان در تعامل بین فرد فعال، رفتار و شرایط محیطی صورت می گیرد. رفتار انسان از طریق فاکتورهای بیرونی که قابل کنترل هستند فرم می پذیرد. این به این معناست که انسان شکل پذیر می باشد. بر اساس این نظریه خشونت علیه زنان یک رفتار آموخته شده اجتماعی است. فرزندی که شاهد خشونت پدر علیه مادر بوده است خشونت را پذیرفته شده می انگارد واز این رفتار برای مدیریت احساساتش در شرایط سخت استفاده می کند. باندورا معتقد است که منبع آموزش خشونت خانواده، فرهنگ و خرده فرهنگ می باشد. در اینجا می توان از خشونت مطبوعاتی نیز بعنوان نوعی مدل سمبلیک نام برد. بر اساس تئوری فراگیری اجتماعی خشونت عواقب مثبتی برای فرد خشن از طریق احساس قدرت کردن، تسلط واستحکام دارد. پدیده مرکزی تئوری فراگیری اجتماعی” فرایند اجتماعی شدن” است. پروسه ای که فرد از آن عبور کرده و دانش، معیارها، درک و نگرشش برای تطبیق با جامعه شکل می گیرد. آکتورهایی که در این مسیر کودک را کمک می کنند اولیه: مانند خانواده و ثانویه: مانند مطبوعات، مدارس و ادارات می باشند.

تئوری توضیح اکولوژیکی
پایه گذار این تئوری روانشناس روسی-آمریکایی برون فن برنر است که رشد کودک را در ارتباط با شرایط اجتماعی و فرهنگی که کودک در آن زندگی می کند و چگونگی تاثیر متقا بل این دو بر هم، مطالعه کرده است. پایه بررسی وی تئوری سیستم اکولوژیکی بود. برای شناخت یک فرد می بایست به دنیایی که فرد را محصور کرده است و ارتباطات بین آن توجه کرده و به آنالیز آن پرداخت تا به درک بهتری از کلیت آن رسید. به یک انسان هرگز نمی شود به عنوان یک فرد ایزوله نگاه کرد. بنابر این با توجه به مدل اکولوژیکی فاکتورهای متفاوتی در افزایش خطر خشونت خانوادگی موثر هستند. این فاکتورها به چهارسطح مختلف تقسیم می شوند: عضو گروه به عنوان یک فرد، در این زیر مجموعه افزایش خطر خشونت از منظر فاکتور روانشناسی فردی بررسی می شود، به عنوان مثال فرد در دوران کودکی مورد تعرض و خشونت قرار گرفته و یا شاهد اعمال خشونت بوده است، عدم مراقبتهای لازم در دوران کودکی، مشکلات بیولوژیکی و یا جسمی و مشکل اعتیاد به مواد مخدر.

روابط، دراینجا علت افزایش خطر خشونت گرایی با مشکل دلبستگی ، مشکل در تنظیم ارتباطات، روابط و اختلاف در روابط و تلاش مرد برای تسلط و تصمیم گیری توضیح داده می شود. در سطح جامعه، شرایط سخت اجتماعی، همنشینی با کسانی که اعمال خشونت را موجه و نرمال می انگارند و ایزوله کردن شریک زندگی و خانواده باعث بروز خشونت می شود. در زیر مجموعه فاکتور چهارم ساختارها، از سازه هایی که از طریق قدرت و وابستگی های جنسی و قدرت، کنترل می شوند، تسلط و فرمان برداری، ارزشهایی که تسلط بر شریک زندگی را موجه می داند، پذیرش خشونت جهت حل مشکلات، مشتق شدن مردانگی از تسلط، ناموس، خشم و نقشهای جنسی تثبیت شده، نام برده می شود.

منابع
Bowlby, J. (1980). Attachment and Loss. New York: Basic Books.

http://www2.psykologforbundet.se/ww…

nr 6/2006 u Psykologernas tidnin

Lennéer-Axelson, B. (1989). Männens röster i kris och förändring. Stockholm: RFSU`s förlag för Sexualitet Samlevnad Samhälle.

Lundsbye, M., Ferm, R., Fälth, T., Holmberg, B., Petitt, B., Sandell, G., & Währborg, P. (2005). Familjeterapins grunder – ett interaktionistiskt perspektiv, baserat på system-, process- och kommunikationsteori. Stockholm: Natur och Kultur.

Schødt, B., & Egeland, T. A. (1994). Från systemteori till familjeterapi. Lund: Studentlitteratur.

Giddens, A. (2007). Sociologi. Lund: Studentlitteratur.

Isdal Per, (2001)., Meningen med våld., Stockholm:, Gothia förlag.

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.