نامه همسر عرب سرخی به فرزند بابک داشاب؛ روزی پدر سوار بر مرکب عزت می آید

فرزندم کاهن، پدر می آید شاید حتی قبل از آموختن نوشتن و خواندن جملۀ زیبای “آن مرد آمد” و با گرفتن لیوانی آب از دستان پر مهرش در آن خانۀ کوچک پر از صفا، فریاد “بابا آب داد” در کوچه های غمزدۀ شهرمان می پیچد. …

کلمه:
مریم شربتدار قدس، همسر فیض الله عرب سرخی در یادداشتی به کاهن، فرزند بابک داشاب، زندانی سیاسی بند ۳۵۰ اوین می نویسد: پدر می آید و سربلندی را برایت معنا کرده و اوج ایثار و صبوری مادر را ارج می نهد. “آن مرد در باران می آید” تا در بارش بارقه های امید، زیبایی های انتظار و ثمره اش را بنمایاند و “آن مرد با اسب می آید” را با تمام وجودت حس می کنی آن گاه که بابا سوار بر مرکب عزت و غرور از راه می رسد.

همسر عضو دربند سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، در نامه ی خود که به مناسب تولد پنج سالگیش این کودک نگاشته شده خاطر نشان کرده است: نگاهت را به آینده ای نزدیک بدوز که دیر نخواهد بود آن روز که زیر آسمان خدا دست در دست بابا قدم خواهی زد و خاطره های تلخ و شیرینش را با تمام جزئیات، ذخیرۀ ذهن پاک خود می سازی از زندانی که شایستۀ نظامی با عنوان مقدس جمهوری اسلامی نبوده و عقوبتی دردناک را برای غرض ورزان و بد اندیشان رقم خواهد زد.
لازم به ذکر است که بر اساس خبرهای رسیده به کلمه جمعی از خانواده های زندانیان سیاسی در جلسه قرآن این هفته ی خود با برگزاری جشن کوچکی برای فرزند بابک داشاب یاد وی را گرامی داشتند.

متن این نامه که در اختیار کلمه قرار گرفته به شرح زیر است:
شمع ها را آهسته خاموش کن عزیزم، که با هر دمیدنت بر آنها طوفانی بر می خیزد در سرای زورمداران و ستم پیشگان که پدر بی گناهت را به بند کشیدند و چشمان معصوم تو را در انتظار دیدن سایه اش بر دیوار خانۀ کوچک و غمگینتان بر جای گذاردند؛ حتی اگر آنان هرگز نفهمند که این طوفان ها و زلزله ها که این روزها خانمانشان را لرزانده و در آینده ای نزدیک ویران خواهد کرد از سوز آه کدام دلشکستۀ مظلوم است.
بر شمع ها یک به یک بدم و با هر کدام نیتی کن، گر چه شاید هنوز شمارش آنها را نیز نیاموخته ای، اما معجزۀ نفس گرم و معصومت همان می کند که نیل با موسی و فرعونیان کرد.

می خواستم تولدت را تبریک گویم کاهن عزیز که نگاه مغموم و منتظرت اجازۀ پنهان ماندن بغضم را نداد و تو نیز متعجب تر از گذشته می نگریستی اما نه به من، نه به شمع ها و نه حتی به مادرت که نگاه امیدوارش را به آینده ات دوخته بود؛ این عکس پدر بود که نگاهت را با خود می برد به آن سوی شیشه های منفور و گوشی های لعنتی سالن بی روح ملاقات های اوین، زندانی که اینک عزتکده است با حضور قهرمانانی چون پدر تو و پدران نیکان، میثم، امین و صدها کودک معصوم دیگر، حتی کودک متولد نشدۀ محمد حسین خوربک که امروز و فردا با رؤیای آغوش گرم پدر به این دنیا می آید.

فرزندم کاهن، پدر می آید شاید حتی قبل از آموختن نوشتن و خواندن جملۀ زیبای “آن مرد آمد” و با گرفتن لیوانی آب از دستان پر مهرش در آن خانۀ کوچک پر از صفا، فریاد “بابا آب داد” در کوچه های غمزدۀ شهرمان می پیچد.
پدر می آید و سربلندی را برایت معنا کرده و اوج ایثار و صبوری مادر را ارج می نهد. “آن مرد در باران می آید” تا در بارش بارقه های امید، زیبایی های انتظار و ثمره اش را بنمایاند و “آن مرد با اسب می آید” را با تمام وجودت حس می کنی آن گاه که بابا سوار بر مرکب عزت و غرور از راه می رسد.

نگاهت را به آینده ای نزدیک بدوز که دیر نخواهد بود آن روز که زیر آسمان خدا دست در دست بابا قدم خواهی زد و خاطره های تلخ و شیرینش را با تمام جزئیات، ذخیرۀ ذهن پاک خود می سازی از زندانی که شایستۀ نظامی با عنوان مقدس جمهوری اسلامی نبوده و عقوبتی دردناک را برای غرض ورزان و بد اندیشان رقم خواهد زد.

دیر نیست آن روز که با دلی شاد و لبی خندان پیام های تبریک را دریافت خواهی کرد. پس بگذار غنچه های خنده بر لبانت شکوفا گردد که وجودت نعمتی است برای همه و آمدنت بس شیرین. تولدت مبارک، دلبند مظلومم.

ارسال دیدگاه