ناصر کاخساز: “جنگِ آخرِ زمان” در ایران

نقدی بر کتابِ ماریو بار گاس یوسا

برای اثبات این حقیقت که ” بارگاس یوسا” نویسنده ای جامع الاطراف است دلیل روشنی در دست است، شاهکاری که به گفتهِ  یک خواننده آلمانی در اینترنت یکی از سه یا چهار بهترین رمانهای جهان است و به گفتهِ خوانندهِ دیگری حیف است آدم از این جهان برود و این کتاب را نخوانده باشد. وبه گفته، دیگری : بهترین رمان ضد جنگ.

با سپاس و قدرشناسی از مترجم توانا ” عبدالاه کوثری   ”

داستان رمان کمی پیش از انقلاب مشروطیت ایران، در برزیل رخ میدهد .

داستان، سقوط سلطنت و تکوین دولت جمهوری است و مقاومت سرسختانه ارتجاعِ عدالت خواه مذهبی که آشکارا باجدائی دین از دولت مخالفت میکند و جهان را پر از فساد و تباهی میداند و به همین سبب در انتظار ظهور مهدی موعود بسر میبرد. مرشد که رهبری این رتجاع مذهبی عدالت خواه را بعهده دارد با جاذبه، مسیحائی خود موفق به سازماندهی یک مقاومت مسلحانه می شود. او با رهنمودهائی مانند” با خودی ها مهربان  و با مخالفان مانند افعی، خشن و بی رحم باشید”، مقاومتی بزرگ را علیهِ جمهوری سازمان می دهد. او از راهزنان و آدم کشان فراری مانند ” پاژئو” و ” ابوجیائو”  قدیسانی می سازد. که از لحاظ فردی  و درون گروهی پرهیزگارند، اما  سربازان  ارتش جمهوری را که آنها را سگ می نامند تکه پاره و مثله می کنند. در برابر آنها تخصصِ ارتش جمهوری که پرچمداران جهان مدرن است  این است که گلوی مخالفان براندازی را برای عبرت دیگران پاره می کند. خشونت طرفین علیه یکدیگر در تصور هیچ انسان آزاده ای نمی گنجد. یک خواننده آلمانی در اینترنت  به کسانی که اعصاب ضعیفی دارند توصیه کرده است از خواندن این شاهکار بپرهیزند. اما برعکس، آزادگان باید این شاهکار ۹۱۶ صفحه ای را بخوانند تا بدانند که مرشد یا رهبرِ معظم در راه ایمان به اعتقاداتش به چه جانورِ مقدسِ خطرناکی تبدیل می شود . پیروان او حتی به مدفوع او با احترام نگاه می کنند.

رمان بگونه ای گسترده فاتحهِ ایده آلیسم را می خواند و پرده از بحرانِ عمیق انسانی بر می دارد.

قهرمانان یعنی  پروتاگونیست هایِ خونخوارِ رمان ، جنایتکاران  استحاله  یافته ای هستند که بدنبال مرشد  یا رهبر معظمِ خود براه می افتند یا قدیسه هایِ تجاوز دیده ای .که با شلاق توبه، گناه هایشان را شسته اند و همچنین نظامیان و سربازان جمهوری که تخصص آنها گلو پاره کردن است .

پاژئوی جنایتکارِ قدیس شده، وقتی که ” ژرما” را از چنگ تجاوزِ سربازان نجات می دهد به یک ناجیِ واقعی مبدل می شود.

ناجی ای  که می تواند در کمال خونسردی کافران را تکه پاره کند و بهمین سبب به دردِ رهبر معظم میخورد . تمایل و کشش جنایتکاران  به مرشد مقدس  از این حقیقت تغذیه می کند که به جنایتی که قانونِ جمهوری با اعدام و زندان  پاسخ میدهد، انقلاب با بهشت پاداش میدهد . بویژه که جنایتکار با ارتکاب خشونت از” مسیح مقدس مرشد” یعنی از هستیِ اجتماعیِ جدیدِ خود نیز دفاع میکند و دفاع از حقیقتِ ایمان با دفاع از هستیِ اجتماعی پیوند می خورد.  پس با تمام وجود فنون و تجارب جنگهای صحرائی و چریکی را می آموزند و سازماندهی می شوند و تیپ هفتم ارتش جمهوری را تار و مار می کنند. پس ایمان غوغا می کند . با این همه آینده از آن جمهوری است،  جمهوری ای که هیچ معنائی با خود نمی آورد. تنها خشونت مدرن و تجددِ جابرانه  را جانشین خشونت مذهبی می کند ، یوسا اینجا به بالزاک شبیه می شود به بالزاک که پیروزیِ سرمایه داری را که مبشرِ هیچ معنویتی نیست،  پیش بینی کرد.

رهبر حزب جمهوری خواه به پست ترین و بیشرمانه ترین دسیسه ها علیه حزب استقلال “حزب اشراف” دست میزند و در این راه از ساده لوحی یک چپ انقلابی آنارشیست بنام “گال” استفاده می کند تا به دروغ حزب استقلال را به شرکت در توطئه ای ظاهرا انگلیسی متهم کند. در مقابل،  رهبر حزبِ اشرافیِ استقلال، بارون و همسر او بارونت استلا،  آدمهای مظلوم ، صمیمی و قربانی توطئه ِ حزب جمهوری خواه از سوئی، و قربانی تهاجم مرتجعین مذهبی از سوئی دیگر که متهم به یاری رساندن به آنها هستند، می شوند.

اینجا یوسا در بررسیِ بی طرفانه با اشراف ، به ” مارسل پروست” شبیه میشود که با هیچ عینک ایدئولوژیکی شخصیتِ اشراف را نمی شکافت. “پروست” هم با علاقهِ  نخستینش  به اشراف هرگز مشکلی نداشت. یوسا پیروزی ناجوانمردانه ولی محتوم بورژوازی جمهوری خواه طرفدار مدرنیتهِ جابرانه را بر حریفی مظلوم یعنی بر حزب استقلال که به حکم منطق تاریخ شکست خورده است، نشان میدهد. رهبر حزب استقلال، سیاست را از فساد و بلاهت، جدائی ناپذیز میداند.

خواننده، همدردی رمان را با بارنت استلا، خانم اشرافی بیگناهی که مرتجعینِ مذهبی خانه و اموال او را به آتش میکشند، می بیند.  تنها گروه مظلوم در رمان همین گروه اشرافی است، همین خانوادهِ اشرافی است .

دیگران  ضمن جنگ علیه یکدیگر در متجاوز بودن به حرمت انسانی مشترک و متفق اند و آنها با ایمان به اصل خدشه ناپذیر تجاوز به انسان بخاطر هدف و اعتقاد خود به کشتار و مثله کردن یکدیگر می پردازند. شاید هرگز رمانی نتوانسته است ذات جنگ و خشونت را چنین برملا کند. یوسا در این رمان هیولائی را نشان میدهد که تنها با نشان دادنش نفی می شود. او اینجا پیرو سارتر است و از شعارِادبیِ ” نشان بده تا تغییر بدهی ” سارتر در واقع پیروی می کند .او نشان میدهد که ارتش مدرنیته مجبور است کودکان را بکشد تا بوسیله آنها کشته نشود. کودکانی را که  گوشت دم توپ مرشد معظم اند.

رمانتیکِ بدبینانه ی رئالیستی:
نگاهِ – در مضمون –  تند و منتقد و در شکل، بی طرف زمینهِ مناسبی برای شکوفا شدنِ رمانتیکِ بدبینانهِ رئالیستی در رمان است. رمانتیکِ بدبینانه ای که فقدانِ اخلاق و ایده الیسم را در جهانی بی ترحم به تصویر می کشد.رمانتیکِ بدبینانه زمینه ایست که رئالیسم آزادی خواهانه را متجلی می کند.رماننتیک بد بینانه ای که به گونه ای نامرئی به رئالیسمِ رمان، خون می رساند. گرچه رمان متواضعانه سعی می کند با فلاش بک های متعدد ، ضرب این رمانتیک را بگیرد و اثر پذیری عاطفی خواننده را کنترل کند. این رمانتیک به  شیوه ای پیچیده با نفی ایده آلیسم انسانی درهم می آمیزد و نفی ایده الیسم در واقعیتِ جنگ به نفی افق انسانی فرا می روید افقی که در زیر گامهای ” بارون”  هنگامی که خورشید در خلیج مشتعل شده است، تکه پاره می شود.  این افقِ تکه پارهِ ، ایده آلیسمی است که در سرتاسر رمان با قمه و  کاردِ “پاژئو” و” ابوجیائو”  یعنی با قمهِ ارتجاعِ مذهبی ، از سوئی ،و با شمشیرِ بی رحمِ  ایدئولوژیِ جمهوری  تکه پاره می شود . هومانیسمِ رمان در همین افقِ تکه پاره شده، جان می گیرد.رئالیسمِ رمان  با نشان دادن چهرهِ مظلوم خانواده ای اشرافی ، از خوِن گرمِ یک رمانسِ ظریف پر می شود .

اینجا یوسا بر خلاف بالزاک از اشرافیت دفاع نمی کند بلکه  او کاشفِ  جوهرِ انسان، مستقل از هر بسته بندیِ اجتماعی است.

هومانیسم رمان در پیِ آن گوهری است که “کارل یاسپرس” آن را “شرط عمومی انسان بودن” می نامد. ایده آ لیسم ، همین فقدانِ ” شرط عمومی انسان بودن” است.

دو “رمانس”
۱- رمانس اشرافی: نویسنده ، به عشق بارون یه همسرش هنگامی تعالی می بخشد که بارون  در غیبت همسرش ،با انگیزهِ  نیاز به عشق ،  به ندیمهِ همسرش نزدیک می شود و با حضور ناگهانی استلا  همسرش  – که عقلش رادر نتیجهِ به اتش کشیده شدن خانه اش توسط بنیاد گرایان، از دست داده است – غافل گیر می شود. صحنه ای  از یک درام عشقی. در این صحنه عشق بارون به همسرش اوجی  اخلاقی می یابد، بارون خم می شود و پای همسرش را می بوسد. و استلا با ظرافت تمام حریر صورت ندیمه اش را می نوازد. استلا به این وسیله ندیمه اش را زیر حقاظت و حمایت خود قرار می دهد . بارون شرمسار این بی عدالتی بزرگی که عواطف انساتی او در حق او روا می دارند، از باغِ خانه می گذرد در حالی که  تیغه های خورشید  موجهای خلیج را تکه پاره میکنند و افق،  زیر گامهایش تکه تکه می شود.

۲- رمانس وحشی: ژرما زنی دهاتی است که مورد تجاوزِ یک انقلابی آنارشیست قرار گرفته است و به این سبب باید بوسیله همسرش کشته شود. او در راه گریز از سرنوشت خود مورد تجاوز سربازان ارتش جمهوری نیز، قرار می گیرد و بوسیله بنیاد گرایان عدالتخواه نجات پیدا می کند و در جنگ بی رحمانه ای که بین ارتش جمهوری و بنیادگرایان در می گیرد او به بنیادگرایان کمک می کند و در خندقی که با گروهی از مبارزین بسر می برد در جوار خبرنگاری که از پایتخت آمده است، قرار می گیرد  و به تصادف، اندام و لبهایشان روی هم قرار می گیرد و حس خفته ای که از پیش به یکدیگر پیدا کرده بودند، بیدار می شود.  ژرما برای نخستین بار طعم مقایسه ناپذیِر عشق را زیر شلیک توپ ، گلوله و بمب می چشد و احساس آزادی را تجربه می کند.

مهدی موعود نماد انهدام
نیروهای زیر فرماندهی مرشد بزرگ، ( معادل امام یا رهبر معظم ) تنها کسانی را به درون خود می پذیرند که در وهله نخست با جدائی دین از دولت مخالف باشند.  وظیفه مساوات گرائی در میان  پیروان خط مرشد این است که زشتی خشونت و بی رحمی به مخالفان را بپوشاند  و بهشتی در میان پیروان بیافریند که برای مخالفان خود جهنم به ارمقان می آورد.

عدالت گرائی ارتجاعی در همه جای جهان با این ترکیب شیمیائی بهشت و دوزخ پیوند خورده است . رمان یوسا رسالت جهانی ادبیات را با موفقیت تمام به انجام می رساند  گوئی این رابطهِ متقابلِ  جهنم و بهشت را از درون انقلاب اسلامی ایران استخراج می کند. بسانِ آن نقاش زبر دستی که  واقعیت یک تجربه را به امپرسیونی کلی یعنی به ذات واقعیتی تلخ تبدیل می کند .

انگیزانندهِ اخلاقی این مساوات گرائیِ دوزخی، مهدی موعود است که از فراز لهیب های سوزان جهنمی که مخالفین خود را می سوزاند، برای پیروان خود بهشتی برین می سازد . یوسا با بی طرفی حیرت انگیزی نقش مهدی موعود را بسانِ نمادی که انهدام پیروان خود را توجیه می کند یعنی ازدید خود آنها می پوشاند، نشان می دهد . مهدی موعود برای پایان بخشیدن به جهانی ظهور می کند  که بقای آن ، به سرنوشت مقامِ مقدس رهبر پایان می بخشد. تجربه ای که  به جمهوریِ مدرن در برزیل حقانیت بخشید.

گوتنبرگ  ۲۰۱۱۱۱۲۰

ناصر کاخساز

http://nasserkakhsaz.blogspot.com/2010/08/blog-post_23.html

ارسال دیدگاه