امانوئل والرشتاین: توهم سوسیال دمکراتیک

سوسیال دمکراسی در اروپای غربی، بریتانیای کبیر، استرالیا و زلاندنو، کانادا و ایالات متحده و بطور خلاصه، در کشورهای ثروتمند نظام جهانی که می توان آنها را در مجموع ” جهان پان اروپایی” نامید،قدرتمندتر بود

امانوئل والرشتاین
ترجمه ی نوژن اعتضادالسلطنه

سایت انسان شناسی و فرهنگ: http://anthropology.ir

سوسیال دمکراسی از سال ۱۹۴۵ تا اواخر دهه ۶۰ میلادی به نقطه اوج خود رسید. در زمانی که بعنوان ایدئولوژی و جنبشی برپایه استفاده از منابع دولتی به منظور تضمین بازتوزیع ثروت میان اکثریت افراد جامعه از طریق راههای متنوع و واقعی شناخته شده بود: گسترش تسهیلات آموزشی و بهداشتی، تضمین سطوح دستمزد مادام العمر از طریق برنامه ریزی در جهت حمایت از گروههای فاقد درآمد و بیکار ( بخصوص کودکان و کهنسالان) و برنامه ریزی به منظور به حداقل رساندن میزان بیکاری. سوسیال دمکراسی آینده ای بهتر برای نسل های آتی و نوعی از افزایش پایدار سطح در آمد در سطوح خانوادگی و ملی را وعده می داد. چنین دولتی، دولت رفاهی خوانده می شد و بر پایه این ایدئولوژی بنانهاده شده بود که بازتاب دهنده این نظر بود که سرمایه داری قابلیت ” اصلاح” شدن و کسب چهره ای انسانی تر را دارد.

سوسیال دمکراسی در اروپای غربی، بریتانیای کبیر، استرالیا و زلاندنو، کانادا و ایالات متحده (که در آنجا برنامه نیودیل خوانده می شد، برنامه توسعه اقتصادی ای که روزولت پس از سالهای بحران بزرگ در آمریکا طی آن دولت را مکلف به کمک به کشاورزی، تامین تسهیلات بازنشستگی و بیمه نمود.توضیح مترجم) و بطور خلاصه، در کشورهای ثروتمند نظام جهانی که می توان آنها را در مجموع ” جهان پان اروپایی” نامید،قدرتمندتر بود.
سوسیال دمکراسی در این کشورها موفقیت آمیز بود چنانچه مخالفان راست میانه این ایده نیز اغلب با اساس نظریه دولت رفاهی موافقت نموده بودند و صرفا تلاش می کردند تا هزینه ها و دامنه آن را کاهش دهند. در جهان آرام آن روز، دولتها در صدد بودند تا از طریق طرح های ” توسعه” ملی به جهش چشمگیر دست یابند.

سوسیال دمکراسی برنامه ای بسیار موفق در طول این دوره بود. چنین ایده ای در آن دوره توسط دو واقعیت زمانی تحمل می شد: نخست توسعه باورنکردنی اقتصاد جهانی که سبب ایجاد منابع جدید شده بود بنابراین بازتوزیع ثروت را امکان پذیر می ساخت و دوم بدلیل هژمونی ایالات متحده در نظام جهانی بود که ثبات نسبی نظام جهانی را حتمی ساخته بود بخصوص که در ناحیه کشورهای ثروتمند خشونت جدی ای وجود نداشت.
این تصویر گلگون و خوشایند دوام نداشت. دو واقعیت مذکور به پایان رسیدند. توسعه اقتصاد جهانی متوقف شده بود و مرحله رکود طولانی مدت آغاز شده بود، دوره رکودی که ما هم اکنون نیز در آن بسر می بریم. قدرت هژمونیک ایالات متحده نیز به آرامی در حال کاهش بوده است. هر دو واقعیت بطور قابل ملاحظه ای در قرن بیست و یکم در حال شتاب گرفتن هستند.

عصر جدید از دهه ۷۰ میلادی آغاز شد. در آن دهه توافق میانه روهای جهان بر سر باور به فضائلی چون دولت رفاهی و توسعه برنامه ریزی شده و مدیریت شده توسط دولت پایان یافت. در این دوره، دولت رفاهی با ایدئولوژی ای دست راستی تر که از آن تحت عنوان نئولیبرالیسم یا توافق واشنگتن یاد می شود جایگزین ایده دولت رفاهی شد، ایدئولوژی ای که از دیدگاه خود شایستگی های اتکا به بازارها در عوض اتکا به دولتها را موعظه می نمود. گفته می شد که چنین برنامه ای بر پایه واقعیت های نوین ناشی از روند ” جهانی سازی” می باشد و دیگر آنکه بجز نئولیبرالیسم جایگزینی وجود ندارد.

با بکارگیری برنامه های نئولیبرالی بنظر می رسید که سطوح افزایشی “رشد” با تکیه بر سرمایه های بازارهای جهانی حفظ شده است اما در همان زمان سطوح بدهکاری ها، بیکاری و سطوح پایین دستمزد برای اکثریت جمعیت جهان در سطح گسترده افزایش یافته بود. با این حال احزابی که پشتیبانان اصلی برنامه های چپ میانه و سوسیال دمکراتیک بودند بطور پیوسته بسوی راست گرایی تغییر جهت دادند و در این راه یا از پشتیبانی ایده دولت رفاهی دست کشیدند و یا انکه از آن کمتر سخنی به میان می آورند در نتیجه پذیرش نقش رفرمیست ها (اصلاح طلبان) دولتهای سرمایه داری بطور قابل ملاحظه ای کاهش یافته بود.

علیرغم تاثیرات منفی برنامه های نئولیبرالی بر اکثریت مردم در دنیای ثروتمند پان اروپایی، مردمان کشورهای دیگر آرامش بیشتری را احساس می کردند. در این میان دولتهای دیگر چه کردند؟ آنان شروع به کسب سود ناشی از افول نسبی اقتصادی و ژئوپولیتیکی ایالات متحده ( و در سطح گسترده تر جهان پان اروپایی) از طریق تمرکز بر توسعه ملی کشورهای خود نمودند. آنان از توان دولتهایشان در جهت کاهش هزینه های تولید به منظور رشد ملت هایشان استفاده نمودند. در سخنان خود بیشتر چپ گرایانه سخن می گفتند و عزم راسخ تری در جهت توسعه یافتن داشتند.

آیا چنین اقداماتی برای آنان به مثابه اقداماتی بود که جهان اروپایی در دوره پس از سال ۱۹۴۵ طی نمود؟ میزان آشکار بودن این امر بسیار دورتر از آن چیزی است که تصور آن می رود، نتیجه این اقدامات افزایش نرخ رشد کشورهایی که اصطلاحا BRIC خوانده می شوند ( برزیل، روسیه، هند، چین) طی پنج تا ده سال اخیر بوده است. با این حال برخی تفاوت های جدی میان دولتهای کنونی نظام جهانی و دولتهای دوره پس از سال ۱۹۴۵ دیده می شود:
نخست آنکه سطوح هزینه واقعی تولید علیرغم تلاش های نئولیبرال ها در جهت کاهش آنها در حقیقت بطور قابل توجهی بیش از میزان دوره پس از سال ۱۹۴۵ بوده است. چنین افزایش هزینه تولیدی به خطری واقعی برای امکان انباشت سرمایه تبدیل شده است بطوریکه سرمایه داری به نظامی مبدل گشته که جذابیت کمتری برای سرمایه داران دارد بدین خاطر آنان در پی چشم انداز راههای جایگزینی هستند که تضمین کننده ادامه تسلط شان باشد.

دوم آنکه، توانایی ملل تازه ظهور یافته و افزایش کوتاه مدت کسب ثروت توسط آنان سبب شده تا به منابع بیشتری در جهت رفع نیازهایشان دست یابند. بنابراین رقابت در جهت کسب منابع زمینی، آبی، غذایی و سوختی بیشتر افزایش یافته است. رقابتی که نه تنها بسوی مبارزه ای حریصانه سوق می یابد بلکه توانایی جهانی انباشت سرمایه توسط سرمایه داران را کاهش می یابد.

سوم آنکه، توسعه بیش از حد تولیدات سرمایه داری باعث وارد امدن فشاری جدی بر اکولوژی چهانی شده است که از اثرات آن می توان برای مثال به بحران زیست محیطی اشاره نمود که تهدیدی جدی برای کیفیت حیات در سرتاسر جهان خواهد بود. در نتیجه فرصتی بوجود آمده تا در مبانی اساسی ” رشد” و “توسعه” به عنوان اهداف اقتصادی در نظر گرفته شده تجدیدنظر روی دهد. چنین رشدی و بدنبال آن مطالبات بوجود آمده در اثر آن در چشم اندازهای تمدنی مختلف متفاوت است. چنانچه در آمریکایی لاتین جنبش “برای جهانی قابل زیستن” (buen vivir) آن را هدایت می نماید.

چهارم آنکه مطالبات گروههای پایین دست به منظور مشارکت در روندهای تصمیم گری جهانی نه تنها در کشورهای سرمایه داری که در دولتهای چپ گرا نیز که در حال ارتقای توسعه ملی کشورهایشان هستند، افزایش یافته است.

پنجم آنکه، مجموع تمامی عوامل مذکور بعلاوه افول قابل مشاهده قدرت هژمونیک پیشین، شرایط بی ثباتی متداوم و رادیکالی را در موقعیت اقتصادی و ژئوپولیتیکی نظام جهانی بوجود آورده است.
شرایطی که در نتیجه آن هم دولتهای جهانی و هم سرمایه داران را فلج می سازد. وضعیتی که با درجه ای از ابهام، نه تنها در بلند مدت که در کوتاه مدت بطور قابل توجهی تشدید خواهد شد.

راه حل سوسیال دمکراتیک به یک توهم تبدیل شده است. پرسش اینجاست که چه جایگزینی برای اکثریت مردمان جهان وجود خواهد داشت.

منبع: http://www.iwallerstein.com/socialdemocratic-illusion

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.