هادی خرسندی: کروبی کروبی تولدت مبارک!

طنز هادی خرسندی در مورد ملاقات آقای کروبی با خانواده جالب و خواندنی است

کروبی کروبی تولدت مبارک!
هادی خرسندی

پرده اول – شام در منزل حسین
ــــــــــــــــــــــــــ

- مادر اون قرمه سبزی را بده این طرف پسرم.
- یواش. تنگ دوغو نریزی.
- چه دستپختی مادر بزرگ. حیف که من میرم دانشگاه دیگه نمیتونم مرتب بیام اینجا.
- یاسرجان کفگیرو بیار داداش.
- زنگ میزنن. آیفونه. کی قراره بیاد؟
- (الو … الو … بعله ….) یکنفر میگه نمیدونم چی چی آوردیم …
- پیتزا سفارش داده بودین؟
- (الو … الو … چی آوردین؟ … چی؟) …. میگه “آقای کروبی رو آوردیم”!
- وا! مگه بابابزرگ چمدونه!
- خدا مرگم بده. باباتو آوردن حسین!

___________________________
پرده دوم – ورود مأموران و کروبی
___________________________

مأمور۱ – بزنین کنار! … شما برو اونور! …. دوربینو بده منش!
مأمور۲ – پنجره هارو ببندین لطفاً.
مأمور۱ – بکش اون پرده رو مم تق!
محمدتقی- شما از کجا میدونی اسم من محمدتقیه؟
مأمور۱- ما همه چیو میدونیم! بیشین.
مأمور۳ – آقا کروبی. کفشاتونو دربیارین تشریف بیارین تو!
حسین – چرا قبلاً اطلاع ندادین که اقلاً یک کیک تولد براشون بگیریم؟
مأمور۱ – قبل از اومدن کیک دادیم خورده. حاجی بیا تو.
کروبی- السلام علیک همگی …. گریه ت برای چیست دختر؟
مأمور۴ – جا خیلی تنگه …. آقایون دوتاتون برین بیرون اون دو مأمور دیگه تشریف بیارن داخل!
حسین – حالتون خوبه پدر؟
مأمور۵ – بعله!
کروبی – حال ایشان خوبه!
حسین – حال شمارو نپرسیدم.
مأمور۵ – منم حال ایشونو گفتم.
مأمور۳ – بعله. حالشون خیلی خوبه!
مأمور۶ – توضیح بده حاج آقا.
کروبی – الحمدالله.
مأمور۶ – چکاپ! چکاپ!
کروبی – چشم. میگم برادر، اینقدر سقلمه نزن! چکاپ داشتم پسرم. تقریباً چکاپ کامل بود. آزمایش خون کردند.
مأمور۵ – ادرار! ادرار!
کروبی – بله ادرار! ادرار! آزمایش ادرار هم بود. چه آزمایش ادراری! چه آزمایش ادراری!
مأمور۱ – به دکتره گفتم مال منم بیگیر، نگرفت نامرد!
حسین – مقداری لاغر شدین پدر.
مأمور۳ – نه خیر چاق شده!
کروبی- لاغریم به علت قدم زدن های پیاپی بیش از ۲ ساعت در همان آپارتمان است چونکه از کتاب و روزنامه محروم هستم.
مأمور۱ – زکی! یعنی چی؟ آدم روزنومه نداشته باشه لاغر میشه؟
کروبی – بیشتر لاغری از نبود کتاب است. روزنامه زیاد لاغر نمیکند!
مأمور۱ – گرفتی مارو حاجی؟
حسین – چرا روزنامه و مجله را از ایشان دریغ میکنید؟ پدر حوصله اش سر میره.
مأمور۶ – تقصیر خودشه. چند دفعه گفتیم مثل میرحسین و عیالش نقاشی کنه، زیر بار نمیره!
کروبی – من نقاشی بلد نیستم.
مأمور۲ – عیال میرحسین هم زیاد بلد نیست قربان. ولی داره تمرین میکنه.
مأمور۵ – کار نیکو کردن از پر کردن است.
مأمور۴ – خواستن توانستن است.
مأمور۳ – بتهوون تا ۲۴سالگی دست به قلم-مو نزده بود.
مأمور۱ – بچۀ من ۵ سالشه، نقاشی میکنه مث ماه.
کروبی – بچه شما پدر دانشمندی مثل شما بالاسرش هست. من پدرم مرحوم شده!
مأمور۶ – حالا قرار نیست که واست نمایشگاه نقاشی بذاریم که. یک جوری سر خودتو گرم کن که شب ها راحت بخوابی پیرمرد.
حسین – کتاب های علمی و ادبی که اشکالی نداره.
کروبی – از نظر علمی و ادبی همین معاشرت با این آقایان تأمینم میکنه. نیازی به کتابش نیست.
مأمور۱ – ما کتاب زنده ایم حاج آقا.
کروبی – مخصوصاً همین منشی مخصوص بنده.
مأمور۱ – زیمین خورده تیم حاج آقا.
حسین – شب ها راحت نمیخوابید پدر؟
مأمور۱ – برعکس. شبا خواب راحته!
کروبی – بعله ایشان راحت میخوابند!
حسین – خود شما چطور؟
مأمور۱ – ایشان را عرض کردم که خوب میخوابه.
کروبی – من که در خواب هستم و نمیفهمم که خوب خوابیده ام یا نه. ظاهراً ایشان می بینند که خوب خوابیده ام!
حسین – بعد از ظهر هم میخوابید؟
کروبی – نه جانم. از همان انتخابات قبلی دیگر چرت بعد از ظهر را ترک کرده ام.

__________________________________
پرده سوم. چند دقیقه حرف خصوصی پدر و پسر
__________________________________

– چی شد که با شما سر لطف اومدن؟
– این لطفه؟ که با شش تا مأمور منو نیمساعت فرستادن خونه؟
– همینش هم قبلاً نبود. چه اتفاقی افتاده؟
– نمیدونم والله پسرم. از یکی دو هفته پیش رفتارشون عوض شد. خیلی با ما مهربون شدند.
– نفهمیدین چرا؟
– نه پسرم. ما که هیچ رسانه ای اونجا نداریم.
– هیچ چی هم نشنیدین؟
– نه جانم. البته یک پچ پچ هائی میکردند که شنیده نمیشد. اونم با گوش های من!
– هیچ کلمه ای یادتون نیست؟
– چرا. انگار صحبت از اختلاف میکردند.
- اختلاف؟
- آره. گمونم اختلاف ورزشی بود. سر بیلیارد بوده گمانم.
- بیلیارد؟
- یا بیلیارد بود یا شنا.
- شنا؟
- نه خدایا، تخته شنا.
- تخته شنا؟
- آره. اینجوری شنیدم. مفهوم حرف نمیزدند. خاطر جمع نیستم. بیلیارد بود، میلیارد بود، تخته شنا بود، تحت الشعاع بود، چی بود! اختلاف بود، اختلاس بود، خلاصه.

___________________________
پرده چهارم – کش!
_________________________

مأمور۱ – حاجی راه بیفت.
حسین – حالا تشریف داشته باشین.
مأمور۵ – نمیشه. حاج آقا موقع خوابشونه.
کروبی – من حالا خوابم نمیاد.
مأمور۵ – میاد حاج آقا! ساعت نزدیک دهه.
حسین – بذارین برای پدر تولدت مبارک بخونیم.
مأمور۱ – توی راه خودمون براش هویج-برس-دی میخونیم. خارجیه!
حسین – برادر. اجازه داریم عکس بگیریم؟
مأمور۴ – بفرمائید. هرچندتا میخواین عکس بگیرین.
حسین – اجازه دارم شرح امشب را در فیسبوکم بذارم؟
مأمور۶ – بعله که اجازه دارین. میخواین ما خودمون براتون بذاریم. هرچی هم خواستین کشش بدین. کشش بدین. کشش بدین …… کشششششش !

پایان

ـــــــــــــــــــــــــــــ
[اصغرآقا، سایت هادی خرسندی]
hadikhorsandi@aol.com

ارسال دیدگاه