حسن رجب نژاد: داد و قال نکنید آقا! ما د اریم دزدی میفرماییم!

یک آقای محترم نماز خوان با خدای تسبیح گوی اهل عبادتی؛ یک رقم نا قابل سه هزار میلیارد تومانی از بانک های کشور کش رفته است (نمیگویم دزدیده است چون زبانم لال زبانم لال آدمی که نماز بخواند مگر میشود دزد از آب در بیاید؟؟!! )
این فرقه که امروز به پیش آمده اند
در زیر لوای دین و کیش آمده اند
با سبحه و سجاده و ریش آمده اند
گرگ اند که در لباس میش آمده اند .

* یک آقای محترمی ؛ نیمه شب ؛ سلانه سلانه از کوچه خلوتی میگذشت. دید یک آقای نسبتا محترم دیگری دارد با اره میله های پشت پنجره خانه ای را اره میکند .
پرسید : چیکار میکنی آقا؟
گفت : دارم ویولن میزنم!
- ویولن میزنی ؟ اگر ویولن میزنی پس صداش کو؟
گفت : صداش فردا صبح در میاد!!

حالا حکایت ماست.

یک آقای محترم نماز خوان با خدای تسبیح گوی اهل عبادتی؛ یک رقم نا قابل سه هزار میلیارد تومانی از بانک های کشور کش رفته است ( نمیگویم دزدیده است چون زبانم لال زبانم لال آدمی که نماز بخواند مگر میشود دزد از آب در بیاید؟؟!! )

این آقای نماز خوان خدا جوی خدا ترسی که لابد خمس و ذکات و فطریه و سهم امام را سر موقع تقدیم حجج اسلام و علمای اعلام و آیات عظام میکرده ؛ این سه هزار میلیارد تومان را بر داشته است و با خیال راحت رفته است کانادا . حالا رفقای سابق و رقبای لاحق شان هوار شان بلند شده است که  : آی دزد ….آی دزد …

در این میان یک آقای نورانی دیگری که فعلا بر خر مراد سوار است و گویا از طرف حضرت باریتعالی مامور شده است تا امت اسلام را به ضرب چماق و دگنک و تخماق و کهریزک  یکراست به بهشت برین رهنمون بشود ؛  با توپ و توپخانه پریده است وسط میدان و کلی قال و مقال راه انداخته و توپ و تشر زده است که : های ! چه خبرتان است ؟ داد و قال نکنید آقا ! دزدیده است که دزدیده است !بشما چه مربوط است ؟ مگر دست نماز عمو رمضون باطل شده ؟؟
و کسی نیست به این آقای معظم بگوید که عمو جان ! طبل پنهان چه زنی طشت تو از بام افتاد . و یا بقول ابوسعید ابی الخیر :

سر را به زمین چه می نهی بهر نماز ؟
آنرا به زمین بنه که بر سر داری …

در این گیر و دار ؛ یک آقای نماز خوان و خدا شناس و مومن دیگری فریادش به آسمان رفته است که آقا ! این آقای شریعتمداری  – معروف به حسین بازجو – سر پرست روزنامه کیهان ؛ دوازده میلیارد تومان از پول بیت المال را قورت داده است و یک لیوان آب یخ هم رویش میل فرموده است ( فی الواقع آبکش به کفگیر میگوید ده تا سوراخ داری ! )
آقای حسین باز جو هم سینه اش را سپر کرده است و با وقاحت یک مومن انقلابی دو آتشه اسلامی جواب داده است که : بتو چه آقا ؟  اگر من دوازده میلیارد تومان بالا کشیده ام ؛ آقای رییس جمهور مکتبی محترم مان  دو هزار برابرش را بالا کشیده است و هیچکس هم صدایش در نیامده است ! چرا در این دزد بازار یقه مرا گرفته اید ؟؟!

خلاصه اینکه : دزد ها به جان هم افتاده اند و چنان شلم شوربایی شده و چنان بلبشویی راه افتاده که سگ صاحبش را نمی شناسد .

حالا اگر یک آدمی که سرش به تنش می ارزد و دلش برای وطن و مرم وطنش میسوزد  دو کلام از زبانش یا از قلمش در برود که آقا ! این چه مملکتی است که یک آدمیزاد صاحب مقامی میتواند یک قلم سه هزار میلیارد تومان را بدزدد و براحتی از مرز های قانونی مملکت خارج بشود و آب هم از آب تکان نخورد  کارش به زندان و شکنجه و تبعید و اعدام میکشد و باید داغ و درفش آقایان را تحمل کند .

یاد خاطره ای افتادم که شاید ربطی هم به این دزدی سه هزار میلیاردی نداشته باشد اما یادمان میآورد که در مملکت بلا زده ما قرن هاست که حقگویی و حقجویی و راستکرداری ؛ پاداشش داغ و درفش و حبس و شکنجه و آوارگی است و بقول عارف قزوینی :
بیدار هر گشت در ایران رود به دار !

عرض کنم حضورتان که : ما در جوانی هایمان – در عهد آن خدا بیامرز اعلیزحمت رحمتی _ چند وقتی خبرنگار روزنامه اطلاعات بودیم . یک روز تابستانی داشتیم از کنار میدان شهرداری رشت میگذشتیم . دیدیم خانمی شندره پندره با هفت هشت تا بچه قد و نیمقد درست جلوی در ورودی شهرداری نشسته است و دارد گدایی میکند . بچه ها با لباس های پاره پوره و با سر و صورتی چرکین یقه رهگذران را میگرفتند و با سماجت پول میخواستند .ما که هنوز نمیدانستیم دنیا دست کیست  سه چهار تا عکس از این گدای محترمه و اذناب شان ! گرفتیم و توی روزنامه چاپ کردیم و زیر عکس هم نوشتیم : آقا ! این چه مملکتی است ؟  ما که ادعا میکنیم به سرعت برق و باد چهار نعله بسوی دروازه های تمدن بزرگ می تازیم ؛ اگر یک توریستی ؛ یک جهانگردی ؛ یک فرنگی پدر سوخته ای چشمش به این خیل گدایان بیفتد مسخره مان نخواهد کرد و نخواهد پرسید این چه تمدن بزرگی است که شما نمی توانید شکم چهار تا و نصفی آدم فلکزده را سیر کنید ؟؟

فردا صبحش رفتیم روزنامه . دیدیم سرپرست روزنامه – کریم بهادرانی – پشت میزش نشسته است و رنگ به چهره ندارد .
پرسیدیم : چی شده کریم جان ؟ مریضی ؟
گفت : مریضم ؟ کاشکی مریض بودم . کاشکی زیر خاک خوابیده بودم !
گفتم : چی شده بابا ؟ !
گفت : چی میخواستی بشود ؟ از ساواک آمده بودند دنبالت !
گفتم : ساواک ؟ مگر من چیکار کرده ام ؟
هنوز حرف هایمان تمام نشده بود که دو تا قلچماق ساواکی از راه رسیدند و ما را پرت کردند توی ماشین و بردندمان دوستاق خانه مبارکه .در آنجا اول حسابی مشت و مال مان دادند . بعدش در آمدند که : مرتیکه فلان فلان شده خرابکار ! حالا کارت به جایی رسیده که دروازه های تمدن بزرگ را مسخره میکنی ؟
هر چه گفتیم آقا جان ! این عکس ها را که ما از گور بابای مان در نیاورده ایم ! دزد حاضر است و بز هم حاضر ! اما مگر به گوش شان میرفت ؟ چنان دک و دنده مان را له و لورده کردند که شش ماه نمی توانستیم درست حسابی راه برویم .
اینکه بعد ها چه مصیبت هایی کشیدیم بماند .خلاصه اینکه ما عنصر نا مطلوب شناخته شده بودیم و چاره ای نداشتیم جز اینکه بار و بندیل مان را ببندیم و از مملکت فرار کنیم . ما هم فرار را بر قرار ترجیح دادیم و رفتیم همان جایی که عرب نی انداخته بود . پس بی علت نیست که عارف میگوید : بیدار هر که گشت در ایران رود به دار ……

بشتاب بهارا ! که خزان است در ایران
گل خسته و بلبل به فغان است در ایران
بر جای نسیمی که نوازشگر جان بود
توفان بلا خیز ؛ وزان است در ایران
آن چشمه شیرین و گوارا همه خشکید
خون در رگ هر برگ روان است در اینجا
جز خون جوانان و بجز جان عزیزان
هر چیز که بینی تو گران است در ایران …..

—————————————-
منبع:
http://my.gooya.com/author/rajabnejad

ارسال دیدگاه