احمدسیف: جنسّیت و فرهنگ: زن ستیزی درایران

درایران، مانند هر جامعه دیگر، زنان نصف جمعیت کشور را تشکیل می دهند. با بیش و کم تفاوتی این وضعیت همیشه در جوامع بشری حاکم بوده است. ناگفته روشن است که شیوة برخورد به زن در زبان و فرهنگ و قوانین هر جامعه می تواند معیار ووسیلة سنجش مناسبی باشد برای اندازه گیری درجة اعتقاد/عدم اعتقاد آن جامعه به آزادی و دموکراسی. قصدم به هیچ وجه این نیست که در این نوشتار به بحث هائی بپردازم که در بارة فمینیسم یا نسبیت فرهنگی در جریان است.

———————————————————-

جنسّیت و فرهنگ: زن ستیزی درایران

احمدسیف

غرضم در وهلة اول وارسیدن این نکته است که در زبان و فرهنگ مان به زن چگونه برخورد می کنیم؟ آیا برابر بودن زن ومرد را در عمل پذیرفته ایم یا نه و اگر پاسخ به این پرسش ساده منفی باشد، بدیهی است که دیگر نمی توان از جامعه و فرهنگی دموکراتیک سخن گفت و نه از کوشش برای رسیدن به جامعة مدنی، چون هر چه که مختصات کلی یک جامعة‌مدنی باشد، این چنین جامعه ای با نابرابری و تبعیض جمع شدنی نیست. پس از همین جا باید روشن باشد که قصد و غرضم نایده گرفتن تفاوت ها نیست. خیلی چیزها با خیلی چیزهای دیگر تفاوت دارند. فراروئیدن این تفاوت به نابرابری است که مسئله آفرین است. در همین زمینه ، برای نمونه کم نیستند کسانی که از متفاوت بودن زن و مرد شروع می کنند ولی این تفاوت را ارجحیت داشتن مرد بر زن تعریف می کنند. نه فقط در نگرش مان چنین دیدگاهی ادامه می یابد، ای بسا که به شکل قانون و عرف رایج در جامعه هم در می آید. از آن طرف، شماری به اصطلاح روشنفکران ما در یک نشریة برون مرزی هویت ملی یا ایرانی را با « زبان فارسی» یکی می گیرند. اگر این شیوة طبقه بندی کردن درست باشد، تکلیف هموطنان کًرد و ترک و بلوچ ما چه می شود؟در حوزة اندیشه و اندیشیدن نیز هر کس فقط خودش و اندیشه های خودش را بیان حقیقت می داند و این قبل از آن که نشانه اعتمادو اعتقاد باشد، به گمان من،‌ترجمان یکه سالاری در عرصه اندیشه است.به این ترتیب، نتیجه این می شود که برای نمونه، وقتی زورگوئی و قلدربازی بر علیه نیمه ای از جمعیت یک کشور (‌زنان) با نظام ارزشی حاکم بر جامعه بخواند و جور در بیاید و پذیرفتنی باشد چرا در میان آن نیمة دیگر (مردان)نتوان همین زورگوئی و قلدربازی را پیاده کرد؟ لازم نیست شکل و محتوای زورگوئی یک سان باشدو تغییر نکند. وقتی واقعیت زورگوئی از سوی کسانی که قربانی آن نیستند پذیرفته شود، باقی قضایا به دنبالش خواهد آمد. وقتی به همین سادگی از هموطنان کرد و بلوچ و ترک ما بتوان « هویت ایرانی » شان را گرفت، چرا نتوان به همین سادگی بسیار چیزهای دیگررا نیز،‌ برای نمونه آزادی اجتماعات، هنر ملی، حق لباس وو را از همگان سلب کرد؟

من به ظواهر کار ندارم که همگان در حرف برابری طلب اند. مادام که پندار برابری طلبانه با کرداری برابری طلبانه توام نشود، سخنان زیبا گفتن و کردار زشت داشتن مشکل نیست. به این ترتیب، اولین قدم برای تخفیف زمینه های تحقق استبداد این است که همگان برابری را در گفتار و کردار بپذیرند. به این نکته باز خواهم گشت.

و اما اجازه بدهید برای روشن شدن گوشه ای از مصائب فرهنگی ما که بی گمان زیر بنای فرهنگ استبدادی حاکم بر جامعة مارا می سازد به اختصار به وارسی نگرش مان به زن بپردازم. پیشاپیش بگویم که این وارسی کامل نیست و باید با بررسی های کامل تر ومفصل تر تکمیل شود. این را نیز همین جا بگویم  که قصدم به هیچ وجه بی حرمتی و بی احترامی به احد و یا آحادی نیست. اگر اشتباه می کنم لابد پدرآمرزیده ای محبت کرده و راهنمائی ام خواهد کرد. قبل از هر چیز روشن کنم که هوادار پاسخ های احساساتی نیستم که هر ایراد و انتقادی را نشانه ای می داند از توطئه این یا آن قدرت جهانی بر علیه ایران و ایرانیت. چون واقعیت این است که در معادلات جهانی قدرتی نیستیم که کسی یا قدرتی به توطئه پردازی بر ضد ما مجبور باشد. پس، بیش از این سر خودمان را بااین داستان ها شیره نمالیم و ذهن های پرسشگر و نقاد را پی نخود سیاه نفرستیم که آن چه تا کنون کرده ایم برای هفت پشت مان نیز کافی است.

پیش تر به اشاره از استبداد سخن گفتم، ولی باید اضافه کنم که کمتر کسی است که این روزها در بارة دموکراسی و ضرورت رسیدن به جامعه ای دموکراتیک حرف و حدیث نگوید و تئوری ویژه خویش را نداشته باشد. من تردید ندارم با همة کمبودهائی که این بحث و جدلها دارند درکل نشانه حرکتی اند در راستای درست، یعنی در راستائی که باید باشد. بدون اینکه بخواهم درگیر این بحث و جدلها بشوم دراین نوشتة کوتاه می خواهم توجه خواننده را به وجهی دیگر جلب کنم که به گمان من برای دست یافتن به آزادی ضرورت حیاتی و تعین کننده دارد. همین جا بگویم که پیش شرط کوششی صادقانه برای رسیدن به آزادی اعتقاد داشتن و عمل کردن به برابری ست. همان گونه که برابری بدون آزادی بی معنی است، آزادی هم بدون برابری فقط می تواند فریب آمیز باشد. به گمان من این دو دو روی یک سکه اند. یا باهم و در هم هستند و یا نیستند. حد وسط وجود ندارد. یعنی جامعه  ای نابرابر نمی تواند آزاد باشد و به همین نحو جامعه ای که در حرف وعمل برابری را پذیرفته باشد نمی تواند چیزی جز جامعه ای آزاد باشد. به سخن دیگر برابری طلبی وقتی حرامزاده و قلابی نباشد، یعنی وقتی گروه ها یا افراد بر گزیده وجود نداشته باشند،  وجود آزادی مسلم و محرز است. پس در هر مقطعی و در هر جامعه ای که تبعیض در آن باشد آزادی   نمی تواند وجود داشته باشد. وجود تبعیض در هر شرایطی نافی آزادی است. هر چه که تبعیض گشاده دامن تر و عمیق تر باشد، نفی آزادی هم ریشه دارتر است.

بااین مقدمه، در آنچه که خواهد آمد غرضم بررسی گوشه ای از مشکلات ما در راستای رسیدن به آزادی است و بر آنم که مادام که به این وجه از مشکل کم توجهی می کنیم کوشش ما در جهت رسیدن به آزادی به نتیجة مطلوب نخواهد رسید.

تردیدی نیست که ما در ایران مشکلات و مصائب اقتصادی و اجتماعی زیادی داریم . تردیدی نیست که در مسائل بین المللی در شرایط مطلوبی نیستیم . این که گناه ماست و یا ناشی ازتوطئه های کشورهای سلطه طلب ، حلال مشکلات ما نیست . این مشکلات فعلا حضور دارند و باید به جای خویش مورد توجه قرار بگیرند.  ولی من بر آن سرم که بخش عمده مشکلات ما ریشه های عمیق فرهنگی دارند و این مشکلات نیز مستقل از توطئه این یا آن قدرت خارجی به خود ما مربوط می شود و بهتر است که یک بار و برای همیشه با فلسفه « کی بود، کی بود؟ من نبودم» وداع کنیم. به خود بنگریم. بپذیریم  مادام که نیروهای مان را در این راه بسیج نکنیم، گره ای از کارهای ما گشوده نخواهد شد. و مادام که این گره گشوده نشود، می توانیم هم چنان به این که در این یا آن مقطع تاریخی چنین و چنان بودیم افتخار کنیم ولی مصائب مان مثل نعش روی دست های ما خواهد ماند. عده ای را شاید عقیده براین باشد که مصائب مهم تری داریم. مشکلات اقتصادی بسیار جدی اند که هستند. از هر سو در معرض محاصره معاندان هستیم که هستیم. ولی به اعقتاد من، در هر دوی این موارد بدون بسیج همه نیروهای مان کاری از پیش نخواهد رفت و لازمة‌این کار نیز این است که به مقولة‌ دموکراسی و آزادی در ایران، به مقوله امنیت فرد در چارچوب کلیتی امن، آن گونه که شایسته و بایسته است بپردازیم. البته می توان باور به استبداد سالاری را در پوششی غرب ستیز پنهان و کتمان کرد و حتی می توان با غرب شیفتگی که قرار است پادزهر این غرب ستیزی بدوی ما باشد، نیز برای همان سرانجام کوشید. ولی پاسخ من این است که تا به این وجه اساسی نپردازیم باقی حرف و حدیث ما در بارة آزادی حرف مفت است و کشک. اگر نشانة کوششی برای فریب دیگران نباشد خود فریبی ترحم برانگیزی است. بی مقدمه بگویم که فرهنگ ایرانی ما متاسفانه نه این که به برابری زن ومرد بی باور است بلکه فراتر رفته و می گویم که این فرهنگ به شدت از زن ستیزی مستتر در آن لطمه می خورد. شاید بگوئید به حق چیزهای نشنیده! این واژة زن ستیزی  از کدام بازار مکاره به عاریه گرفته شده است؟ می گویم از بازار مکاره ای به نام فرهنگ ایرانی و زبان فارسی. ممکن است بگوئید غرض و مرض داری. هوچی گری می کنی. می گویم باشد ولی مشکل ما سر جایش می ماند. بعید نیست بگوئید: مشکل! کدام مشکل ! این مشکل  در ذهن توطئه پندار تست. به جای پاسخ فرهنگ لغت را باز می کنم[۱]

آقا : سرور، بزرگ، رئیس، مودب، محترم… ( ص۲۰)

خانم: زن، بانو، زن بزرگزاده و نجیب… روسپی، فاحشه ، خانم بلند کردن…( ص ۸۸-۸۹)

مردانگی: مرد بودن، دلیری، شجاعت ( ص ۹۸۲)

مردانه : شجاعانه ، دلاورانه ( ص ۹۸۲)

مردی: آراستگی به صفات نیک انسان بودن، جوانمردی، شجاعت، دلاوری ( ص ۹۸۳)

می گویم من به مشروطه کار ندارم که زن جماعت را در کنار دیوانگان و ورشکستگان به تقصیر از زندگی اجتماعی محروم کرد. من به قوانین جزائی جامعه هم کار ندارم که یک چشم مرد برابر دوچشم یک زن برایش ارزش دارد، چون اگر نداشت دلیلی نداشت  یکی نصف آن دیگری دیه داشته باشد! حالا بماند که هر دوی این موارد نیز خود انعکاسی از همین نگرش فرهنگی اند.

جمله را تمام نکرده لبخند فاتحانه را بر لب های بعضی ها می بینم. آخ گل گفتی. گوئی نه فقط پاسخ همة پرسش ها را که راه برون رفت از معضلات فرهنگی را نیز یافته اند. می گویم تا حدی، ولی با این کار دارید خودتان را گول می زنید. و باز پرخاش کنان می شنوم که می گوئید: عجیب است، یعنی تو قبول نداری؟ راستی که تاریخ سرزمین خودت را نمی شناسی؟ می گویم تا حدی، ولی مشکلی که مد نظر من است در انحصار هیچ دسته و گروهی نیست. همه جانبه تر و همگانی تر از آن است که در نگاه اول به نظر می آید و به همین دلیل خلاص شدن از آن بدون بسیج همگانی و سراسری ناممکن است. می گوئید این دیگر چه صیغه ایست ؟ می گویم با هم بخوانیم و قضاوت کنیم، خواهید دید که مسئله بسیار جدی تر از آن است که می پندارید. یکی از فعالان چپ اندیش ما نوشته است : « عجوزة بزک کردة سلطنت » ، « طنازی عجوزة پیر سرمایه داری» [۲] و می گویم ” عجوزه یعنی دختر، مونث، پیرزن[۳]، ولی در عبارت بالا به جای فحش نشسته است. حامل همة آن چیز هائیست که بد است و زشت. پرسش این است چرا باید «عجوزة بزک کردة» به صورت فحش در آید؟ آخر این چه فرهنگی است که در آن عنوان پیرزن بزک کرده به صورت فحش در می آید؟ و یادمان باشد که نویسندة محترم این عبارت کسی است که بخش مهمی از عمرش را در مبارزه با مظاهر ارتجاع و با آرزوی سوسیالیسم ، « به معنای آزادی و بهروزی خلق های میهن سپری کرده است »[۴]. دستم بشکند و خاک بر دهان من اگر قصدم بی حرمتی کردن  به نویسنده باشد. با اشاره به این نمونه ها می خواهم توجه را به ژرفای مشکلی که هست جلب کنم. بگذارید از یکی دیگر نمونه بدهم. از بزرگواری نمونه خواهم داد که یاد و یادگارش برای هر انسان آزاده ای غرور آفرین است، چرا که در آن برهوت بی تفاوتی ها و مسئولیت گریزی ها چون کوهی استوار بر سر عقیده جان باخت، ولی وقتی می خواست به وجهی از سیاست های «حزب توده » انتقاد کند، نوشت که پی آمد آن سیاست ها « همزیسی گرگ و میش است » ولی « راستی هم آنها تصور نمی کردند به این سرعت راز کار نزد مردم معلوم گردد که میش، میش تقلبی است و در واقع ماده گرگ است که به دامن جفت خود لغزیده است »[۵]

بزرگوار ی کنید و نفرمائید که ضرب المثلی بیان شده است و در مثل هم مناقشه نیست. خوب نباشد. این ضرب المثل ها که از هنگ کنگ و سنگاپور وارد نمی شوند. در بطن جامعة ایرانی ما شکل گرفتند ومی گیرند. پرسش این است، آیا نمی شد نوشت ، ” همزیستی گرگ و گوسفند” بدون اینکه مسئله جنسیت مطرح شود؟ وخود پاسخ می دهم که در پیوند با فرهنگی که ” ماده بودن ” و ” نر نبودن ” را وضعیتی دون و فرودست می داند، البته که نمی شود.

همین که سخن به اینجا می رسد، بعضی ها می گویند داری ملا نقطی بازی در می آوری. صدها و هزارها سال وضع همین بوده است. این زبان زبان مردم است و این فرهنگ فرهنگ مردم، مگر با مردم سر جنگ داری؟ می گویم به یک معنی، من سگ کی باشم که با مردم سر جنگ داشته باشم، و اما، اگر لازم باشد، چرا که نه! ولی در حوزه ضرب المثلها یا به تعبیری، فرهنگ مردم هم زن ستیزی حضوری آزار دهنده دارد. قبل از آن اما بگویم و بگذرم که در شعر ما هم هست و چقدر هم فراوان و چیزی نیست که کتمان کردنی باشد. می خواهد سعدی گفته باشد یا خاقانی و یا سوزنی سمرقندی… این بحث ها و جدلهای از سر سیری و وقت تلف کن و بی فایده که آیا فلان مصرع از فلان شاعر است یا از کس دیگر، برای منظور من در این نوشته ارزشی به قدر هیچ دارندو به گمان من نشانه تلاشی نا سالم اند برای گمراه کردن و به   بی راهه کشاندن بحث. آنچه مدنظر من است نه ذکر نام این و یا آن ادیب، بلکه نشان دادن حضور سنگین این نحوه نگرش است در بینش فرهنگی ما و از همین رو این اصلا و ابدا اهمیتی ندارد که آیا فردوسی گفته است یا اسدی و یا کس دیگری که « زن و اژدها هر دو در خاک به» . واقعیت این است که شاعری در سرزمین جغرافیائی ایران چنین اظهار لحیه فرموده است و همین فرمایش در سینة مردان و زنان روزگار ماند و ماند تا رسید به زمانه کنونی و  حرف من این است که شاعر آن شکری که خورده است زیادی است. همین . البته گمان نکنید که همین یک مورد است و دیگر چیزی نیست. برای اوحدی بزرگوار که رهنمود زن کشی می دهد مسئله از این هم جدی تر است:

زن چو بیرون رود بزن سختش                خود نمائی کند، بکن رختش
ورکند سرکشی هلاکش کن                 آب رخ می بردبه خاکش کن[۶]

سعدی علیه الرحمه هم مگر از اوحدی چه کم دارد!

چو زن راه بازار گیرد بزن                    وگرنه توخانه نشینی چو زن

نظامی گنجوی که قرار است در « آرایش صحنه ها و بیان شوریدگی ها» استادی چیره دست باشد وبه ویژه “منظومة خسرو و شیرین” اش آنجا که به « گفتگوهای دو دلداده» مربوط می شود در ادبیات فارسی همانند نداشته باشد[۷]، سراینده ابیات زیر هم هست:

زن چیست نشانه گاه نیرنگ                 در ظاهر صلح و در نهان جنگ
در دشمنی آفت جهان است          چون دوست شود بلای جان است

چون غم خوری، او نشاط گیرد         چون شاد شوی، ز غم بمیرد
این کار زنان راست باز است               افسون زنان بد دراز است

این البته « طبیعی » است که چنین شاعری حد و مرز نشناسد و در جای دیگر بنویسد:

به گیلان در چه خوش گفت آن نکوزن
مزن زن را، چو خواهی زن ، نکو زن

مزن زن را ، ولی چون بر ستیزد
چنانش زن که هرگز بر نخیزد[۸]

در همین مقوله اوحدی نیز گفته است:

چو به فرمان زن کنی ده و گیر     نام مردی مبر، به ننگ بمیر

ناصر خسروی فرزانه هم دلیلی ندارد از این قافله عقب بماند:

بگفتار زنان هرگز مکن کار            زنان را تا توانی مرده انگار

ولی در برخورد به این موارد چه کرده ایم؟ پاسخ به این پرسش آشکارتر از آن است که بحث انگیز هم باشد. بدون این که خم به ابرو بیاوریم، ما هم چنان به گذشته مان افتخار می کنیم. باشد، حرفی نیست . افتخار کردن به گذشته ضرورتا بد نیست. به شرطی که آن گذشته به راستی افتخار آفرین بوده و به علاوه، از صافی یک بررسی انتقادی انسان سالار نیز گذشته باشد. این پیش گزاره را به این دلیل پیش می کشم که نه فقط باور دارم که اخلاق فقط در خدمت گزاری به بهتر زیستن انسان است که معنی پیدا می کند، بلکه برای من اخلاقی که در خدمت بهزیستی انسان نباشد،‌ نبودنش از بودنش بهتر و جذاب تر است. این به محک کشیدن از آن رو لازم است تا بتوانیم از تکرار آن چه که ناخواستنی و نامعقول است و غیر مطلوب اجتناب کنیم. با توجه به مرکزیت داشتن انسان در همه بحث و بگومگوهائی که در بارة‌ اخلاق می شود، پس پیراستن باورها و اعتقادات تاریخی مان از هر آن چه که از این زاویه نخواستنی است ضرورت دارد. فرهنگ و مجموعة‌ باوری که به خود بی اعتماد نیست، دلیلی ندارد در برابر این پیراستن ها عکس العمل نشان بدهد و یا بترسد. بی پرده باید گفت که کم کاری و یا مقاومت دربرابر این پیراستن ها نه نشانة اعتماد به نفس که ترجمان خیره سری و قشریت در عرصة اندیشه است و این خیره سری و قشریت زیان بارترین و بر جسته ترین خصلت هر فرهنگی است که از زمان و زمانه عقب مانده است. نشانه آن است که فرهنگی ناتوان از آموختن تازه ترین ها و فرهنگی بیگانه با بارورترشدن بر دانسته های قدیمی خویش ردای تقدس می پوشاند و آن ها را از حوزة نقد خلاق و انسان سالار به در می برد. از حوزة نقد به در بردن، اگر چه در کوتاه مدت برای ذهنیت های ترسو و به خود به اعتماد جذابیت دارد ولی بدون تردید آغاز فرایند پوسیدن در خویش است که اغلب تا صبحدم سقوط از دیده پنهان می ماند. این پنهان ماندن اما، بر خلاف ظاهر، بی ضرر نیست. حداقل زیان پنهان ماندن، اجتناب ناپذیر شدن سقوط است.

به عقیده من، دلیل اصلی و اساسی مقدس شدن بیمارگونه گذشته برای ما، پوچ و توخالی بودن زندگی فرهنگی مدرن ما است. منظورم از «مدرن» همین یک یا دوقرن گذشته است. یعنی از سوئی می دانیم – اگر چه کم اتفاق می افتد تا بپذیریم- که بد جوری از قابله عقب افتاده ایم و از سوی دیگر، آن قدر جرئت و شهامت نیز نداریم که با پذیرش این واپس ماندگی به صورتی که هست، نیروهای مان را برای برون رفت از این مخمصه بسیج کنیم. به عوض، کاری که می کنیم، اغراق هراس آور دست آوردهای گذشته مان است برای « حفظ تعادل»، به عبارت  دیگر، گول زدن خویش و برای ترساندن. بی وقفه باید گفت که دیگران را که نمی توان ترساند. پس، بی تعارف، داریم خودمان را می ترسانیم. و این هر چه باشد، شیوه ای کارساز برای برون رفت از این مخمصه کنونی ما نیست.

در همین خصوص، نیما در یکی از نامه هایش نکته سنجی جالبی دارد. همین که چیزی به مرورزمان کهنه و غیر قابل واقع،‌ فرنگی ها آن را در اتاق مخصوص نگاه می دارند و به آن می گویند آنتیک، که « به کار تاریخ می خورد». ولی ما چه کنیم؟ ما خیال می کنیم که « احتیاجات ما را رفع می کند و افتخارات ما را رونق می بخشد» و به همین خاطر است که « همراه می شوم با سعدی با قابله ای که به شام می رود، آن گاه در زیر بیرق امروزی با کمال افتخار ایستاده ایم و از خاطر نمی گذرانیم که لباس ما، لباس دربار غزنوی و اتابکان نیست»[۹].

در پیوند با برخورد به زن در فرهنگ ایران، و برای نشان دادن آن چه که نیما رونق بخشیدن به افتخارات نامیده است، به اختصار به دونمونة تاریخی خواهم پرداخت. خواهیم دید که این تمایل به مقدس تراشی که به باور من یکی از چندین حوزه بارورترکردن فرهنگ استبدادی حاکم برجامعه مااست،تا به کجا پیش می رود. در این فرهنگ که با این همه ادعا از سوی این استادان تبلیغ می شود، انگار حقیقتی نیست که محترم و مقدس باشد. گوئی بزرگان و استادان عالی مقام ما در گیر رقابتی با یک دیگراند تاروشن کنند کدام یک با اغراق بیشتری در بارة گذشته سخن می گوید. اگر ادعای این بزرگان به این صورت درست باشد، اولین پی آمدش این خواهد بود که دیگر چه جای بحث و نقادی است؟

ولی اجازه بدهید، قبل از پرداختن به موضوعی که مد نظر من است زمینه ای به دست بدهم. ابتدا بنگرید که مقدمه نویس بوستان چه می نویسد: « اشعار حماسی فردوسی،غزلیات عرفانی حافظ،‌رباعیات رندانه خیام و صحنه پردازی های بدیع نظامی هر یک به نوبة خود در میان ملل مختلف جهان جائی وسیع و شهرتی به سزا دارند» ولی،و این ولی مهم است، « به حق می توان گفت» که هیچ کدام به اندازة بوستان سعدی « پرمحتوا و همه جانبه نیست». « همة‌ مسایل اجتماعی» چه خرد و چه کلان با کوچکترین جزییات « بدون لکنت و به نحوی همه گیر {در بوستان}موشکافی شده است»[۱۰]. البته بزرگانی که بر دیوان خواجه حافظ شیرازی نیز مقدمه می نویسند برای ما همین داستان را می گویند. یعنی یکی می نویسد، « پس از قرآن مجید- کتاب آسمانی مسلمانان- دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی زینت بخش خانة اغلب ایرانیان است.» حتی برای کسانی که « به ظاهر گرایشی به مظاهر دین ندارند دیوان این غزل سرای بزرگ چونان کتابی مذهبی برای اهل مذهب، مورد مراجعه  عنایت است»[۱۱]. حافظ شناس دیگری نیز می گوید که دیوان حافظ « دل نامه، روح نامه،آئینه جان بینی و جهان بینی ایرانی است. حافظ حافظة ماست»[۱۲]. می خواهم این نکته را بگویم که ظاهرا هر مقدمه نویسی کتاب خودش را «بهترین» می داند. ممکن است بگویید که مقدمه نویسان محترم می خواسته اند و می خواهند «بازاریابی» کنند، ولی مسئله کمی جدی تر است. بیش از شصت سال پیش بهمنیار نوشت، سعدی « نه تنها استاد سخن بلکه حکیمی بزرگوار ودانشمندی عالی مقدار است که تمام معلومات و تجارب و کمالات و فضایلی را که شرط پیشوایی و رهبری اخلاقی است دارد» و از آن گذشته،«آرزومند نیک اختری و رستگاری خلق بوده و در تهذیب اخلاق مردم» هر چه را لازم بوده، گفته است. استاد زرین کوب معتقد است که سعدی « معانی لطیف را در سهل ترین عبارت بیان می کند». به ادعای استاد ذبیح الله صفا،  سعدی « زبان  فصیح و بیان معجزه آسای خودرا» فقط صرف بیان احساسات عاشقانه نکرده بلکه « بیشتر آن را به خدمت ابناء نوع گماشت… و علی الخصوص (برای) راهنمائی گمراهان به راه راست به کار برد». محمد علی فروغی نیز براین باور بود که سعدی « نمونة کامل انسان متمدن حقیقی است که هر کس باید رفتار و گفتار اورا سرمشق قرار دهد». زنده یاد استاد غلامحسین یوسفی نیز از « مدینه فاضله» در کتاب بوستان سخن می گوید و می نویسد اساس عالم مطلوب سعدی « عدالت است و دادگستری»[۱۳] یا آن دیگری از « گلستانی» سخن می گوید که » بوی دل انگیز و روان بخش گل های سعدی را بدون بیم از گزند خار وسوسه و تردید به مشام خواننده»[۱۴]می رساند.

قصدم آن نیست که به وارسیدن تک تک ابواب گلستان یا بوستان سعدی بپردازم ولی مگر درست نیست که در زمان سعدی نیز نصف جمعیت ایران را زنان تشکیل می دادند، و از آن گذشته اگر قرار است که « عالم مطلوب» سعدی « عدالت و دادگستری» باشد، پس چگونه است که در همین گلستان با همه ادعاهائی که از استادان بزرگوارمان شنیدیم می خوانیم که « مرد بی مروت زنست و عابد باطمع رهزن» و یا « مشورت با زنان تباه است و سخاوت با مفسدان گناه»[۱۵]. این را نیز می دانیم که « شوی زن زشت روی،‌نابینا به» چرایش البته روشن است. به گفتة شیخ شیراز:

این همه زینت زنان باشد                 مرد را ….و خایه زینت بس[۱۶]

با این ترتیب،بدیهی است که:

زن بد درسرای مرد نکو                    هم درین عالمست دوزخ او[۱۷]

و یا در« بوستان» می خوانیم:

زن از مرد موذی ببسیار به                سگ از مردمٍ مردم آزار به

و یااین بیت نیز از حکایتی دیگر روشن گراست.

زره پوش خسبند مرداوژنان               که بستر بود خوابگاه زنان

و یا در حکایتی دیگر که زن باره ای « پند» می دهد که:

وزاندازه بیرون مرو پیش زن                نه دیوانه ای؟ تیغ بر خود مزن

و باز حکایت دیگری در همین بوستان قراراست در روز «رستاخیز» « زنانی که طاعت به رغبت برند» از مردان «ناپارسا» پیشی گیرند وبعد،‌می رسیم به عدالت گستری سعدی:

تراشرم ناید زمردی خویش      که باشد زنان را قبول از تو بیش؟
زنان را بعذری معین که هست           زطاعت بدارند گه گاه دست

تو بی عذر یک سو نشینی چو زن       رو ای کم ز زن، لاف مردی مزن
چو از راستی بگذری، خم بود            چه مردی بود کززنی کم بود؟

و باز در حکایت دیگری در همین کتاب کار سعدی به راستی زار می شود،یعنی بحث بر سرحق و حقوق زنان نیست که در آن دوره در ایران یا در جای دیگر شناخته می شده یا نمی شده است. سعدی عدالت طلب ، رهنمود زن زنی و زن کشی می دهد:

بزندان قاضی گرفتار به                    که در خانه دیدن بر ابرو گره

سفر عید باشد برآن کدخدای  که بانوی زشتش بود در سرای

چو زن راه بازار گیرد بزن                   وگرنه تودر خانه بنشین چو زن

اگر زن ندارد سوی مرد گوش   سراویل کحلیش در مرد پوش[۱۸]

زنی را که جهلست و ناراستی بلا بر سر خود، نه زن،خواستی

چو در روی بیگانه خندید زن               دگر مرد گو لاف مردی مزن

ز بیگانان چشم زن کور باد       چو بیرون شد از خانه، در گور باد

زن خوب خوش طبع رنجست و بار       رها کن زن زشت ناسازگار

یکی گفت کس را زن بد مباد   دگر گفت زن در جهان خود مباد

تو زن نو کن این دوست هر نو بهار      که تقویم پاری نیاید به کار[۱۹]

به این چند نمونه اشاره کردم تا چندنکته را هم زمان مطرح کرده باشم. وجود چنین نگرش زن ستیزانه ای در ادبیات ما مشکل ی ریشه ایست و همه جا گستر، بعلاوه چه در ابعاد تاریخی یا جغرافیائی گستردگی وجود این نگرش بسی بیشتر از آن است که با اشاره به شوخ و شنگی شاعرانه ویا بازی با کلام  بتوان آن را ماست مالی کرد.

برای اینکه صحبت تاریخ را پیش نکشید و مقوله خلط دوره های تاریخی را پیراهن عثمان نکنید، این هم ” شاه بیتی ” از مرحوم رهی معیری که به توضیح بیشتری نیاز ندارد:

نه تنها نامراد آن دل شکن باد          که نفرین خدا بر هر چه زن باد[۲۰]

با تمام این اوصاف آنچه که جالب است اینکه در تمام طول تاریخ جامعةای ایرانی ما مدعی بوده است که به اخلاق و اخلاقیات توجهی ویژه مبذول می داشته است و نویسنده ای حتی مدعی شده است که « ایران – بی مبالغه باید گفت – مهد اخلاق بوده است »[۲۱] .شاید به همین دلیل هم بوده است که درهمة این دورانها کم نبودند متولیان امام زاده ی اخلاق ( اسلامی و غیر اسلامی ) که می کوشیدند معیارها و ظوابط خویش را بر جامعه تحمیل نمایند. ممنوعیت باده نوشی ، تقبیح باده نوشان حتی از سوی غیر مذهبی ها ( نمونه وار می گویم، “لاتِ عرق خور” واژه ایست که همگان از آن استفاده می کنند)، تحمیل حجاب و پوشش به طور کلی و چه بسیار محدودیت های دیگر همه و همه در راستای حفظ همین « اخلاق» معنی و مفهوم پیدا می کرده است. با این همه در همین جامعه در برخورد به زن، یعنی نیمی از جمعیت مملکت ، ظاهرا هیچ محدودیت اخلاقی وجود ندارد. نمونه هائی از شعرش را دیدیم، در آنچه که به اصطلاح فرهنگ مردم نامیده می شود در این جامعة ” اخلاق ” دوست وضع به صورتی است که حتی بازگو کردن گوشه ای از آن خجالت آور است ولی چاره چیست، برای روشن شدن مطلب ذکر نمونه هائی لازم است:

حلال بکن، هزار بکن.

طاق را تیر نگه می دارد، زن را….

مرگ زن هیچ کم از لذت دامادی نیست.

زن سلیطه، سگ بی قلاده است.

وسمه عشوه رو زیاد می کنه، اما ….. تنگ نمی کنه.

نرم حرف بزن، سفت تو بکن.

کسی دعا می کند زنش نمیرد که خواهر زن نداشته باشد[۲۲]

پرسش این است که در کدام زمینه ی دیگر می توان بااین بی حرمتی و بی شرمی سخن گفت و به دردسر نیافتاد! ایکاش مسئله فقط به همین چند مورد محدود می شد؟

هر آنکسی که به اصولی پای بند نباشد و معیارهای عقیدتی و ارزشی اش قابل فروش باشد، می شود « عروس هزار داماد» ولی جالب است در همین فرهنگ ” داماد هزار عروس” نه فقط سرشکستگی ندارد، بلکه احتمالا موجب مباهات هم هست که لابد یارو خوش تیپ است و یا پولدار و یا هردو و یا صفات برجسته ی دیگری دارد. و یا می رسم به « زنی که جهاز نداره ، اینهمه ناز نداره» و یا « عروس ما شکل نداره ، ماشااله به نازش !». حالا اگر این عروس بد شکل، هزار هنر هم داشته باشد، آنچه که به دیدة جامعه و فرهنگ زن ستیز می آید، بد شکلی اوست نه هنرهایش. حالا مجسم کنید آقای دامادی را که شکل ندارد. کوچکترین هنرش آن چنان بزرگ می شود که به راستی چشمها را خیره می کند. چه بسیارند کسانی که در برخورد به این وضعیت خواهند گفت : به شکلش چه کار داری ؟ نون در آر هست یا نه ؟ و همین برای بستن دهانهای خرده گیر کفایت می کند. آنچه در این میان روشن نمی شود این که چرا همین معیارها در پیوند با زن به کار گرفته نمی شود؟

«زن که رسید به بیست ، باید به حالش گریست». اینکه چرا باید این گونه باشد، توضیحی نداردو انگار بدیهی تر از آن است که توضیحی لازم داشته باشد ! در همین فضای فرهنگی است که برای ارزیابی وضعیت زنان یا مردانی که ازدواج نمی کنند، معیارهای دوگانه به کار می گیریم. در بارة مردی که ازدواج نمی کند، « لابد گوشهایش هنوز دراز نشده است.» ، « آقا از بازار آزاد استفاده می کند»، ویا« دُم به تله نمی دهد». و اما دختری که ازدواج نمی کند می شود « دختر ترشیده» که طبیعتا در این جامعة با فرهنگ و با اخلاق ما نه تمایلات جنسی دارد و نه حق آزادی تعین شکل و شیوة زندگی. و تازه خود همین واژه به صورت فحش در می آید که برای اشاره به هر آنچه که خواستنی نباشد و روی دست کسی باد کرده باشد، کاربرد دارد  و حتی به وسیله آقای دکتر براهنی که به خیال خود متخصص « تاریخ مذکر» هستند در اشاره به مجله ای ظاهرا کم فروش و کم طرفدار به کار گرفته  می شود که « به دلیل عدم کفایت گردانندگانش ، مثل دختر ترشیدة زشتی – نه بدنام و نه نیک نام، بلکه گمنام – در پستوی مطبوعات ایران روی از همه پوشیده بود»[۲۳].

با این همه ولی ادبا و شاعران گرانقدر ما دو قورت و نیم هم طلبکارند. سنائی می سراید:

حمله با شیر مرد همراه است      حیله کار زن است وروباه است.

و مولوی فرزانه هم سنائی را خاطر جمع می کند که :

هر بلا کاندر جهان بینی عیان       باشد از شومی زن در هر مکان.

و یا به تعبیر ناصر خسرو:

مگوی اسرار حال خویش با زن      که یابی راز فاش از کوی و برزن[۲۴]

زن ستیزی دراین ضرب المثلها ودر فرهنگ ما به طورکلی به حدی است که به اعتقاد من همه فرمایش های ادبا و شاعران ما را در بارة عشق از اساس بی معنی می کند و به آن بُعدی فکاهی و خنده دار می بخشد. مگر می شود به راستی  و به جد به عشق باور داشت و آن وقت با چنین نفرتی چنین اباطیلی را به هم بافت ؟

به توجیهات ابلهانه ای که گاه عرضه می شود کار ندارم ولی به جمعی وارد می شویم که صدا به صدا نمی رسد. نظم و قاعده ندارد،  شلوغ است و پر سرو صدا، بسیاری از ما به یاد « حمام زنانه » می افتیم ! و بعضی از ما که ظاهرا طرفدار نظم و ترتیب هم هستیم با صدائی رسا فریاد می زنیم که « بابا جان : این جا را به صورت حمام زنانه در آورده اید!» و اگر هم کسی جرئت کند و بگوید ، آقا حرف دهنت را بفهم به ما بر می خورد![۲۵]

باوجودیکه می دانیم که « دختر فقط یک شب دختر است» ، ولی « شب زفاف کم از صبح پادشاهی نیست ». در عین حال قابوس نامه را هم داریم که در آن آمده است: « دختر نابوده به ، چون ببود یابه شوی، یا به گور»، با این همه ، تردیدی نداریم که :

زنان را همین بس بود یک هنر                     نشینند و زایند شیران نر

به یادمان باشداما همین زنی که می تواند « شیر نر بزاید»، یک « تخته اش، یعنی عقلش کم است » و لابد جون چنین است به قول سعدی که « اول معلم اخلاق » است ، « مشورت با زنان تباه است و سخاوت با مفسدین گناه »[۲۶] و لابد از همین روست که می گوئیم « دزد باش و مرد باش».

می پرسید مشکل  در چیست ؟ من بر آنم که مسئله اساسی این است که زن در جامعه ما ارزشی نداردو اگر قرار است ارزشی بیابد، این ارزش را هم در ارتباط با مرد خواهد یافت یا بعنوان همسر و یا مادرپسری بودن و این نگرش کلی ماست که به این عادت زشت فرهنگی  فراروئیده است که وقت و بی وقت، با دلیل و بی دلیل، در محاوره های روزمره و حتی غیرروزمره بد و بیراه گفتن به مادر یا خواهر و همسر آن دیگری نقل مجالس و محافل است. یکی نقاش خوبی است خیلی ها مان می گوئیم « دیدی مادر….. چه نقاشی قشنگی کشید!». جالب است اگر نقاش زن باشد فحش را معمولا به خودش می دهیم! و یا دو تا مرد با هم دعوایشان می شود، برای دست گرمی به مادر و خواهر و همسر یکدیگر بد و بیراه می گویند تا لابد « غیرتی » شوند و بتوانند حسابی دعوا کنند. آخر مگر نه اینکه « کلاه را برای مردی و نامردی می گذارند، نه برای سرما و گرما» و مردی هم که قبلا دیدیم یعنی « آراستگی به صفات نیک انسان بودن، شجاعت، دلاوری». در این موارد «زن » حتی به صورت « مال » مرد مطرح می شود و به همین دلیل هم هست که اگر « مرد» به آن فحش ها عکس العمل نشان ندهداز دید جامعه یعنی اینکه  لیاقت وجٌربٌزه  نگهداری از زن را ندارد. واقعیت تلخ اما بر سر جایش می ماند که زن در این فرهنگ وجود و شخصیت فردی ندارد.

اغلب اتفاق می افتد که وجود این نحوه نگرش را می پذیریم ولی پی آمدهایش را ماست مالی می کنیم . یا به حساب شوخ و شنگی مان می گذاریم و یا به حساب « عادت » ، من بر آنم اماکه این مسئله به فرهنگ ما بر می گردد چرا که عادت های ما هم بخشی از فرهنگ ما هستند. با این وجود کم نبودند کسانی که کوشیدند راقم این سطور را با چماق همین عادت ادب کنند.

باری ، مدعی را می بینم که می گوید:  شلوغ می کنی، آدم بدبین و بد طینتی هستی که می خواهی مسائل مهم و غیر عمده را مهم بکنی. می خواهی دعوای حیدری-نعمتی راه بیاندازی. وضعیت « خاص» ما چه در گذشته و چه در حال حاضر طوری بوده است و هست که پیش کشیدن این حرف و حدیث ها فقط به تداوم بدبختی های ما کمک می کند. وقتی از شر مستبدین و زورگویان حکومتی خلاص شدیم، به این مسائل هم خواهیم پرداخت.

می گویم چنین نحوه نگرشی به مسئله زن در بهترین حالت ساده لوحی است ودر بدترین حالت خرمرد رندانه و کلاشانه. در هر جامعه ای از جمله در ایران زنان ۵۰ در صد جمعیت را تشکیل می دهند. در زبان ما، در شعر ما، در تاریخ ما و در فرهنگ عامیانه ما و بالمال در قوانین ما به نصف جمعیت این همه ستم می شود و آن گاه به این می گوئیم « مسائل غیر مهم» مگر امکان پذیر است که از دونیمة یک کٌل بتوان گفت کدام نیمه مهمتر است ؟ فریبکاری و خود فریبی تا کی؟ برای سلامت هر کٌلی دو نیمة آن یا در همه چیز و در همة موارد  با هم برابرند و آن کٌل معنی دار را می سازندو یا نیستند و می شود همینی که هستیم. نیمی زندانی و نیمی دیگر، به ظاهر زندان بان ولی زندانی. و تا زمانی که به جد و با صداقت تمام به این مشکل  اساسی مای برخورد نکنیم هیچ چیز درست نمی شودو حرف وحدیث های ما در بارة آزادی و دموکراسی را باید گذاشت در کوزه و آبش را خورد.

پس از ارائه این مشت از خروار، اجازه بدهید فرهنگ لغت را باز کنم:

مخنّث: نه زن، نه مرد[۲۷]

تردید ندارم که تدوین کنندة این فرهنگ لغت به راستی در زبان شناسی استاد همچو من آدمی است که عمدتا از روی عادت به فارسی سخن می گویم. با این همه ولی خواهم گفت که « مخنّث » را درست معنی نکرده است  آنهم به این دلیل ساده که به زنی که خصلت های زنانگی ندارد، برای نمونه رحم ندارد ( نمونه هایش اگر چه کم ولی هستند. راست و دروغش گردن یکی از دوستان من که پزشگ است ) و یا زنانی که در پی آمد یک عمل جراحی “مرد ” می شوند، مخنٌث نمی گوئیم، می گوئیم؟ راست می گویم نمی دانم به این دسته از زنان چه می گویند که صد البته مهم نیست ولی این را می دانم وقتی یک روشنفکر مدعی می نویسد که بهار « در میان این مخنٌثان تعهدی مردانه به گردن می گیرد » و یا « عصر قاجار عصر انحطاط مردی و مردمی در قشر با سواد کشور است »[۲۸] مقصودش اصلا و ابدا اشاره به مردانی نیست که به معنائی که در بالا آمده است، ” مرد ” نباشند. درواقع و به احتمال زیاد اشاره به مردانی است که به این معنا شاید خیلی هم ” مرد ” بودند ولی بدکار و بد کردار و ترسو وبزدل و هزار چیز دیگر بودند. و اما چرا مخنّث فحش می شود؟ برای اینکه در این  فرهنگ و در این زبان ” مرد نبودن ” و بطور مشخص در پیوند با جنسیت عملکرد یک مرد را نداشتن، فحش است. تا به همین جا باید روشن شده باشد که حداقل بخشی از این بار منفی خواه ناخواه به حساب ” زن بودن “یعنی ” مرد نبودن ” واریز می شود. البته مرحوم بهار علاوه بر تعهد ” مردانه ” در کارهای عمدتا ” مردانه ” دیگر هم سنگ تمام می گذارد و می نویسد:

شاهی که بس به مردی خود افتخار کرد
هم چون زنان ز هیبت دشمن فرار کرد [۲۹]

به راستی گمان می کنید منظور بهار و یا آن روشنفکر مدعی از ” مردی ” چیست ؟ آیا رضا شاه می رفت جلوی آئینه می ایستاد و سراپای خویش را ورانداز می کرد؟ البته که چنین نمی کرد. در این جا ” مردی” به راستی به معنای مردی نیست. بلکه معنای دیگری دارد. گرچه می دانم شماری از زبان شناسان گیج سر ما بر من خرده خواهند گرفت که ” مردی ” از مقوله جنسیت جداست ولی مرحوم بهار در بیت بالا به روشنی ارتباط “مردی” را با “زنی” نشان می دهد.

باز مدعی را می بینم که متفکرانه می پرسد: ؟ آسمان و زمین را به هم می دوزی، مهم و غیر مهم را قاطی می کنی که چه بشود؟ مگر نشنیده ای که “هر سخن جائی و هر نکته مقامی دارد” . ما در ایران این همه مصیبت و بدبختی داریم . هویت ایرانی ما به مخاطره افتاده است و  تو حالا بند کرده ای به مقوله ای که در بهترین حالت می تواند بخشی از نیروی مارا به هرز بکشاند. هیچ معلوم است چه می خواهی؟

می گویم اما،  این من نیستم که مهم و غیر مهم را قاطی کرده ام. فرهنگی مخدوش چنین کرده است. می پرسی چه می خواهم ؟ هیچ. فقط می خواهم آزاد باشم، آزاد. و به همین دلیل است که من حرفم این است که من، تو، همة ما برای آزادی خودمان هم که شده باید با این فرهنگ و با این زبان مبارزه کنیم و می گویم تا این چنین نکنیم آزاد نمی شویم. پس قبل از هر چیزمنّت بار زنان نکنیم که یعنی ما ” روشنفکریم و آگاه ” و قبل از هرکس همین را به خودم می گویم. ولی چون بی تعارف حتی در بند آزادی خودمان هم نیستیم، دیگران پیشکش ، و چون درک نکرده ایم که هدف نهائی در واقع آزادی خودمان است، در نتیجه حرف وعملمان متناقض می شود. یعنی از میان مردها کسانی را می بینی که حرف های زیبا می زنند ولی کارهای زشت می کنند.چون خودشان را درا ین معرکه نمی بینند، همیشه دنبال بهانه اند که کاسه و کوزه را بر سر دیگران بشکنند. یک جا یقه مذهب را می گیرندوجای دیگریقه سلطنت را و فراموش می کند انگار  جامعه ای که با نیمی از جمعیت خویش این گونه رفتار می کند،  نه فقط نمی تواند آزاد باشد بلکه صلاحیت و لیاقت ندارد آزاد باشد.

بدبختی عظیم ما در این است که فرهنگی زن ستیزانه تا آنجا در روح و جان مای ایرانی ریشه دوانیده است که حتی شماری از زنها هم با همین معیارها می اندیشندو با همان زبان سخن می گویند.

مدعی انگار که مچ گرفته باشد می گوید: پس بفرمائید جضرتعالی کاسة داغ تر از آش تشریف دارید! می گویم گر این گونه می پسندی، باشد. ولی مشکل  ما حل نمی شود. پرسش اساسی این است که چراست و چگونه است که این چنین است؟ امثال وحکَم عامیانه ما که این گونه اند. افسانه های قدیمی ما به همین نحو. زبان مان که زن ستیز است و دین و آئین ما هم… زنی که در این چنین جامعه  ای به دنیا می آید و با همین سرکوفت خوردنهای همه جانبه و همیشگی بزرگ می شود، آیا « طبیعی » نیست که این گونه باشد و پذیرای این ناهنجاریها؟ و همین جا می پرسم که ما آیا به راستی قدرزنهائی را که این گونه نیستند، دانسته ایم و می دانیم ؟می گوید، می گوئی چه کارشان بکنیم؟ بگذاریمشان روی سرمان و حلوا حلوا کنیم ؟ می گویم، هیچ. حداقل کاری که می توانیم بکنیم اینکه کمی سنجیده تر و کمی انسانی تر فضل و فرمایش کنیم و مثل آقای دکتر براهنی نباشیم که وقتی قراراست در بارة رمان نویسان زن پس از انقلاب اسلامی سخن رانی بکند بخش اعظم وقتش را صرف رمان نویسان مرد می کندو در بارة زنان رمان نویس هم ، نه به ساختار رمان کار دارد و نه به زبان ونه به خلاقیت نویسنده. بلکه توجه اش جلب می شود به اینکه زن نویسنده ای در بارة « پردة بکارت » قلم زده است که » پرده ای در کار نیست ….»[۳۰] . و در کتاب «تاریخ مذکر»ش در بارة یک شاعر زن همین بس که شعرهای خوبش را « مردانه » توصیف می کند[۳۱]. برای من که نه تئوری رمان را فوت آبم و نه می دانم تی اس الیوت صبحانه چند تا تخم مرغ نیمرو می خورده است شعر یا خوب است و یا بد. هر چه باشد، شعر زنانه و یا شعر مردانه نداریم  و این تقسیم بندی ها از بن و اساس قلابی اند و بی اساس و منبعث از همین فرهنگ و زبان زن ستیز. گیرم که آقای دکتر شش تا کتاب دیگر هم در « دفاع از زن » بنویسد. فایده اش در چیست ؟ به گوشه ای از دیدگاههای ایشان باز خواهم گشت.

می گوید: امثال و حکَم ، افسانه های عامیانه، زبان … جزء فرهنگ مردم اند. مگر می شود به آسانی به دورشان ریخت؟ می گویم البته که نمی شود. ولی جلوی ضرر را از هر کجا که بگیری نفع است. برای مدتی آشغال های به دور ریختنی خانه تان را به دور نریزید، خواهید دیدکه بوی تعفن خفه تان خواهد کرد.

چیزی نمی گوید. ولی دارم حس می کنم که مدعی انگار با خشم و غضب است که دارد به من نگاه می کند. می ترسم ولی دست و پایم را گُم نمی کنم. با اینکه می دانم این گونه مدعیان بسیارندو بدون اینکه  به روی خودم بیآورم که ترسیده ام ، می گویم نفوذ چنین نگرشی آن چنان عمیق است که برای بسیاری از دست به قلمان و نویسندگان ما به صورت عادت در آمده است . یعنی بسیاری از نویسندگان عملا به تبلیغ این فرهنگ و زبان زن ستیز معتاد شده اند. بگذارید چند نمونه سردستی بدهم:

از نویسنده ای راجع به فردوسی می پرسند، پاسخ ایشان این است : « نام او قٌوت قلبم در برابر نامردمی ها ویاد او مشٌوقم در ادامة راه مردی و مردانگی به حساب آمده است »[۳۲]. حالا این « راه مردی » و « راه مردانگی »  چگونه راهی است که ادامه اش مهم باشد یا نباشد، روشن نمی شود.

سردبیر دنیای سخن که ادعای اعتقاد به جهان نگری پیشرو دارد می خواهد به غرب فحش بدهد، فحشش را از کیسه زنان می دهد و می نویسد:

« درغرب نه سوسیالیزم و نه مسیحیت هرگز زاده نشدند که روزی بمیرند. غرب مادر فاشیزیم است”[۳۳]

پرسش این است که از دید معنا شناسانه زبان، آیا بهره گرفتن از « زاده شدن» و « مادر» لازم است ؟ یعنی نمی توان آیا همین معنا را بدون اینکه پای مادر و یا زاده شدن را به میان بکشیم به صورت دیگری بیان کرد؟ برای مثال آیا نمی شد نوشت که :« پیدایش سوسیالیزم و مسیحیت ربطی به غرب ندارد. آنچه که غرب به دنیا عرضه کرد، فاشیزیم است »

به نادرستی چنین پنداری کار ندارم. خواستم بگویم همین پندار نادرست را به صورت دیگری هم می توان نوشت، البته اگر زن ستیزی حاکم بر ذهنیت بسیاری از دست به قلمان ما بگذارد. و آیا این هم درست نیست که زن ستیزی موجب الکن شدن زبان هم شده است. یعنی به فرض که غرب و فقط غرب « مادر فاشیزم» باشد، یا نویسنده باید بپذیرد که فاشیزم هم «چون عیسی مسیح از مادری با کره به دنیا آمده است» و یا اینکه باید روشن کند که کدام فرهنگ و یا کدام پارة جغرافیائی جهان با غرب هم خوابه شده است؟ یعنی باید روشن شود که « پدر فاشیزم » کیست ؟

در جای دیگر سردبیر همین نشریه می خواهد هم صدا و هم جهت با تبلیغات حاکم به “ویدئو” فحش بدهد، خوب بدهد ( به این وجه از مسئله کار ندارم. شاید مجبورند، نمی دانم )ولی می نویسد: « ویدئو به عنوان خواهر خواندة تلویزیون بخشی از اذهان عمومی را بدون قاعده مصادره می کند»[۳۴]. عجالتا به معنی این عبارت کار ندارم ولی چرا «خواهر خوانده »؟  جریان   اما این است که ویدئو دارد با بار منفی و مضُر به حال مردم مطرح می شود و در این معنای منفی است که « خواهر خواندگی » معنی پیدا می کند. من تردید ندارم که اگر قرار بود چیزی در معنای مثبت ارزیابی شود، صفتی نرینه چون « پدر » یا « برادر بزرگتر» به کار می آمدو یا صفتی که بار حنسی نداشته باشد، برای نمونه « بانی خیر » و امثالهم.

منتقدی می خواهد از کتاب پر فروشی که یک نویسندة زن نوشته است سخن بگوید واز « تیراژ مردانه » حرف می زند[۳۵]. حالا تیراژ کتاب چیست که زنانه و مردانه داشته باشد فقط در چارچوب فرهنگی زن ستیز است که معنی پیدا می کند. و یا آقای دوستخواه که اندر فوائد « زن باوری » در شاهنامه قلم زده است ، یکبار دیگر احمد شاملو را دراز می کند تا لابد  سهمش را در تداوم فرهنگ « شک ممنوع» ادا کرده باشد، ا و می نویسد :

« از دیدگاه انسان فرهیختة امروز همة دستاوردهای اندیشه وهنر و ادب پیشینیان، نیاز به نقد و بررسی و ارزیابی  دو باره دارد. در واقع این کاری است که هر نسلی حق دارد و باید در مورد مرده ریگ پدرانش بکند»[۳۶]

حالا بماند که با آنچه که در ایران گذشت و می گذرد به راستی دل شیر می خواهد که کسی به یکی از این پیشینیان نازک تر از گُل بگوید چون اساتید متعدد از چپ و راست و از طول و عرض چنان دراز ش می کنند که عبرت آیندگان بشود . با این همه اما، « مادران » انگار از دیدگاه این انسان فرهیخته آدم نیستند که کسی به مرده ریگشان کار داشته باشد! برای اینکه گمان نکننید فقط همین یک مورد است که از دست ایشان در رفته است ، در جای دیگر با قیافه ای حق به جانب از سعدی دفاع می کند که همان سعدی که بدان گونه از یهود و گٌبر و ترسا سخن گفته بود، هم چنین گفته است که « بنی آدم اعضای یک پیکرند». آدم حیران می ماند که به این دست فرمایش فرمودن ها چگونه عکس العمل نشان بدهد؟ خواننده بیچاره که با ادعاهای مکرر نویسنده اندر فوائد « زن باوری» روبرو شده است، نمی داند دُم خروس را باور کند و یا قسم حضرت عباس ایشان را؟ آیا نویسندة فردوسی شناس و سخندان ما به راستی نمی داند که « بنی آدم » یعنی « پسر آدم » ، و همین مصرع، یعنی ندیدن و نادیده گرفتن زنان که هیچند و بود و نبودشان علی السویه است . بر سعدی شاید ایرادی نباشد که هست، ولی بر فردوسی شناسان و سعدی شناسان ما که در دهة پایانی قرن بیستم چنین می گویند، چرا. البته مرحوم سعدی که به قول خیلی از ادبیان ادب نشناس ما « معلم اوّ ل اخلاق است » رهنمودهای جالبی هم دارد:

تو زن نو کن ای خواجه هر نو بهار
که تقویم پارینه، ناید به کار

و برای اینکه فکر نکنید اشتباهی پیش آمده است، همین آقای دوستخواه در نقدی که  بر کتابی می نویسد وقتی می خواهد استفاده نویسنده را از یک منبع غیر قابل وثوق نکوهش کند می گوید فلان مطلب نقل شده : « بیشتر به یک ولنگاری خاله زنکی می ماند و چندان جدی و مقرون به واقعیت نمی نماید»[۳۷]. و باز برای اینکه مطمئن بشوید که مشکل  ما بسی جدی تر از این حرفهاست، همین نویسنده از شاملو می خواهد که حالا که به راه راست هدایت شده است صادقانه اشتباه خود را بپذیرد و مطلب را آشکارا در جائی عنوان کندو « مرد مردانه- آن گونه که از فرهیخته مردی چون شما می سزد – به انتقاد از خود بپردازید.» [۳۸]

اینکه شاملو چه می کند به خود ایشان مربوط است. التماس دعای من اما این است که آقای دوستخواه: چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است. «آن گونه که از فرهیخته مردی چون شما می سزد – به انتقاد از خود بپردازید.»

آقای دکتر مصطفی رحیمی که خیال می کند طالب آزادی و هوادار دموکراسی اند در یکی از نوشته ها یشان ضمن اشاره به تحولات اروپای شرقی « کشف » می کنند که « سپس مردانی مرد در برابر ستمگران قد علم می کنند»[۳۹]. با این همه شعارهائی که در بارة « اخلاق » و « داد» می دهند ککشان هم نمی گزد که شمارة « زنانی نامرد» که بر علیه ستمگران قد علم کرده بودند ، کم نبود. تردیدی نیست که نگرشی که به گوهر نابرابری طلب باشد، آزادی طلبی اش هم قلابی می شود. ایشان در یکی از آخرین نوشته هایشان معیار جدیدی از در هم اندیشی به جا  گذارده و می نویسند: « نخست روزا لوکزامبورک صاحب نظر نامی است که مردانه با دیکتاتوری لنین در افتاد»[۴۰]. آدمهای کم اطلاع و پرتی مثل مرا باش که فکر می کردیم روزا لوکزامبورک فرزانه زن بود و کارهای « مردانه » نمی کرد!

گذشته از این دسته، گروه دیگری هم هستند که به شهادت زندگی شان پذیرنده این نابرابری و این نگرش ستم آلوده به زنان نیستند ولی متاسفانه متاثر از همین فرهنگ گاه همین زبان را به کار می گیرند. کار تا آنجا خراب می شود که بزرگ بانوی عزل سرائی معاصر، سیمین خانم بهبهانی را می گویم، در اشاره به مرحوم اخوان و تحملی که آن مرحوم در مرگ دختر جوانش  از خویش نشان داد، می نویسد : « شنیدم که در مجلس مردانه، مردانه با غم خویش بر آمده بود»[۴۱]. بدیهی است که « مردانه » در این جمله به دو معنا به کار آمده است. یکی بیان واقعیت وجود مجلسی که زنی در آن شرکت نداشته است و دیگر، بیان دلاوری و شجاعت که در زبان فارسی به جنسیت جوش خورده است. و یا یکی دیگر از این فرزانگان، شاعر گرامی آقای خوئی در مقدمه ای که بر یکی از کارهای خویش می نویسد، ۱۴ بار از واژه های « مرد» و « نامرد» بهره می جوید تا به مصاحبه گری که از اعتماد او سوءاستفاده کرده است ناسزا بگوید. خود ایشان هم تردیدی ندارند که « نادانک نامرد » فحش است و یا « خیانت کردن در امانت نامردی است ». با این همه وقتی سخن شناس برجسته ای چون خوئی در بارة مصاحبه گری مذکر می نویسد، « اگر مرد است …..» بدیهی است که « مرد بودن » فقط بیان حنسیت نیست بلکه اشاره به خصلتی است ستایش برانگیز. در عین حال ، هر آنکس که به وعده عمل نمی کند، امانت خوار است ، بد طینت است فقط می تواند با « مرد نبودن » و « نامرد بودن » خصلت بندی شود. من که کوچکترین شاگرد آقای خوئی هم نیستم می گویم هر گونه تعبیر و تفسیر معنا شناسانه و زبان شناسانه که ارائه شود، « مرد نبودن » بی اختیار « زن بودن » را در ذهن خواننده تداعی می کند و این تداعی کردن زشت است و زیبنده نیست. اینکه نباید بکند، چون « مرد» معنایش فلان است و بهمان یک مسئله است و اینکه در اذهان مردم استفاده از « مرد» و« نامرد» چه و چه ها تداعی می کند، یک چیز دیگر [۴۲].

و در همین راستا، می توانم به آقای دکتر براهنی نویسنده معروف هم اشاره کنم که از یک سو مدعی است که « در آثار ناچیز من، دفاع از زن پیوسته مطرح بوده است » [۴۳] و آنگاه در معروفترین کتابی که در بارة همین موضوع نوشته است، می خوانیم:

« در عصری که قلم در میان سه انگشت دست راست ما قرار گرفته است، حتی مادّه سگ وفاداری هم نمی توانم پیدا کنم تا از مرحمت پوزه اش با شما سخن بگویم »[۴۴].

و انگار همین کافی نیست. چند سطر بعد می نویسد :‌«‌پیرزنان بَزک کرده، هفت قلم بَزک کرده را می مانیم » [۴۵].

شاید این نمونه ها از دستشان در رفته است؟ حالا بماند که با آنهمه هیاهوئی که برای کتاب « تاریخ مذکر» خود کرده و می کنند، چنین سهل انگاری هائی به راست شرم آور است، ولی در همین کتاب می خوانیم که یکی از زیباترین و شاعرانه ترین صحنه های زندگی، یعنی لحظة تولد بچه، آنهم به وسیله کسی که « تخصص من شعر است »[۴۶] با چه زشتی دهشت انگیزی تصویر می شود:

« تمام مردمی که نفهمیده برای استعمارگران هورا می کشند، تمام آنهائی که قلبشان، مثل زائوی کثیفی از تن مندرسشان بیرون مانده است “[۴۷].

ودر جای دیگر می نویسد :‌ « ‌من تخت جمشید را دوست ندارم، گرچه این گفته چیزی از عظمت این بنا نمی کاهد، ولی حرف مرد یکی است»[۴۸]. خوب باشد. مگر حرف زن چند تاست ؟ دردآور است ولی مشکل  آقای براهنی این است که از « تاریخ مذکر» و از « مسئلة زن » درکی بسیار بدوی دارد. بررسی مفصل نظریات ایشان می ماند برای فرصتی دیگر ولی به اشاره می گذرم که در همین کتاب که ظاهرا در رد « تاریخ مذکر» نوشته شده است، می خوانیم: « اسلام از یک تحرک واقعی برخوردار است، تحرکی که در صورت لزوم می تواند جوابگوی نیازهای حیاتی اجتماع باشد » [۴۹]. و یا در جای دیگر مدعی می شود که اسلام « معتقد است که جز خود انسان، نباید کسی دیگر در بارة انسان تصمیم بگیرد»[۵۰]. و بالاخره بر این باورند که « آیا متزلزل شدن ارکان اسلام در فاصلة بین فردوسی و حافظ ، موجب نشد که محیطی خفقان آور بوجود آیدو در فضای تیرة آن، هر نوع فکر آزادیخواهی به اعماق ضمیر نا خود آگاه رانده شود و بجای قلمی آزاد که از عینیت فلسفة اجتماعی سرچشمه می گیرد، عصای دراویشی که درحال وجد و سماع، تننن تن تننا سر داده بودند، بنشنید؟»[۵۱].  اگر این فرمایشات در امروز بیان می شد من شاید علت بیانش را می توانستم بفهمم . ولی مگر می شود با چنین درهم اندیشی هائی در بارة اسلام که حتی خود مسلمانها هم به آن باور ندارند در بارة زنان و در بارة‌« تاریخ مذکر » قلم زد؟

از همین روست که آقای دکتر براهنی ظاهرا بر این باورند که همینکه یک پسوند یا پیشوند« بورژوائی» و « پولدار» اضافه شود، ایشان دیگر آزاد و مختارند که هر چه را دوست می دارند در« دفاع » از زن بر علیه زنان بنویسند. برای اینکه گمان نکنید که بی سند و مدرک حرف می زنم، دو قطعة زیر را از متن « تاریخ مذکر » نقل می کنم و در پی آن، قطعه ای از حواشی آن می آورم که این دومی در اواخر سال ۱۳۶۲ ( یعنی با ۵ سال تجربة جمهوری اسلامی در ایران) نوشته شد، تا خود تان قضاوت کنید:

« شاگرد سالهای آخر دبیرستان های دخترانه هر روز قد و بالای خود را در آئینه نگاه می کندو دست به شانه و سینه و سرینش می کشد ( و تازه اینان با هوش ترینشان هستند) تا کی بالاخره روزی اتفاقاتی که برای فواحش فیلم های سریال غربی تلویزیون می افتد، بسراغ او هم بیاید. و دانشجوی دختر در دانشگاه – اگر پدرش پول و پله ای داشته باشد – موجودی است که خودرا تبدیل به آزمایشگاه مُد سال و ماه غربی کرده است و اگر از خود و یا خانواده اش پولی نداشته باشد، موجودیست‎ عنق و بد خُلق و تو سری خور که معلم حساب و هندسه و ورزش و فقه فلان مدرسه ابتدائی در تهران است و قدری از کار مدرسه می دزد و قدری از ساعت درس کلاس و در درون، در حیرت یک لباس ماکسی و مینی و میدی ، می سوزد و تمام امیدهای خود را بعلت نداشتن چنین لباسی بر باد رفته می بیند.»[۵۲].

چند سطر پائین تر چشم ما به جمال این عبارت روشن می شود:

« صحبت زنان پولدار در تهران بدور چیست ؟ مدل های جدید لباس که قد کوتاه زن ایرانی را بلند نشان دهد و یا لباسی که شکم چاق شدة ناشی از بلع روز افزون چلوکباب را کوچک جلوه دهد.»[۵۳]

و در حواشی که پس از انقلاب اسلامی بر کتاب افزوده اند، آقای دکتر به راستی سنگ تمام می گذارند:

« زن بالای شهری تهرانی، و بطور کلی بورژوا منش و سرمایه دار در انقلاب لطمه خورد، مجبور به فرار شد ویا بزندان افتادو یا از صحنه عقب نشینی کرد. طبیعی بود که انقلاب نمی توانست به او خدمتی بکند. اعتیاد های او میهمانی های مجلل بودند و رقص و میخوارگی و تریاک، حضور در جشن های هنر در تهران و در شهرستانها، خواندن روزنامه و مجله خارجی و رنگین نامه ها، حضور بر سر میزهای قمار، دست بدست شدن بین مردان پولدار داخلی و خارجی…… در واقع انقلاب باید برای همیشه این نوع زن را از صحنه اجتماع ایران براند. انقلاب به ضد او باید باشد. یک زن طبقة متوسط هم هست که از برکت انقلاب (؟) به کتاب پناه برده است. یعنی نق می زند…..برغم آنکه در حرف رادیکال است، در عمل چنین نیست…. این زن تحصیل کرده است، پشت سرهم جُوک می گوید و می خندد….. موهایش را از کنار روسری در بالای پیشانی بیرون می گذارد، بعلامت اینکه اداری است و روشنفکر است، شعر می خواند و گهگاه مثل جن زده ها از این رادیوی خارجی به آن رادیوی خارجی سفر می کند…. و سیاست مملکت خود را فقط از طریق تفسیر دشمنان مملکت درک می کند»[۵۴]

بس است که دیگر حال خودم دارد بهم می خورد!

اگر می خواستم از همة نوشته هائی که در دست داریم از این نمونه ها به دست بدهم، بی شک می بایست کتابی حجیم می نوشتم، ولی عاقل را اشاره ای کافی ست. آیا بی حرمتی می کنم اگر بگویم : زنان می دانند با دشمنان خویش چه کنند، بار خدایا ، تو زنان را از صدمات دوستانی هم چون آقای دکتر براهنی حفظ کن! فقط در فرهنگ ایرانی ما امکان پذیر است که می توان هم چنین اباطیلی را بر علیه زنان نوشت و هم ادعای دفاع از همین زنان را داشت! وقتی متخصص « شعر و نقد و رمان و تاریخ مذکر » ما این است و مسئله زنان را این گونه می فهمد، یعنی نمی فهمد، پس از دیگران چه انتظاری می توان داشت؟

برای اینکه گمان نکنید زن ستیزی فقط در انحصار فرهنگ ایرانی ماست، از نزار قبانی که به قول آقای شفیعی کدکنی ، « باید اورا ، بلا منازع، بزرگترین عاشقانه سرای چند قرن اخیر به شمار آوریم » قطعه ای نقل می کنم که نیاز به توصیف و تفسیر ندارد:

« بی شک، نقش اصلی زن این است که همبستر شود، به دنیا آورد ودر داما ن بپرورد…. و مبادا بپذیری که زنی خیال مخالفت جدی با قوانین ازلی زن بودن را در سر می پرورد. چرا که در این صورت علیه جنس خویش توطئه کرده است »[۵۵].

مشاهده می کنید که حضرات نه فقط قاضی دادگاه و دادستان، بلکه وکیل مدافع این « متهمان» کثیرالعده هم هستند! به این ترتیب، وقتی نویسندگان « پیشرو» این چنین اند، آیا می توان به یک نویسندة زن حزب الهی ایراد گرفت، وقت که همو می نویسد:

« شرایط جسمانی زن که به نوعی او را از نظر روحی و روانی منفعل و نیازمند می سازد، شاید انگیزه های کافی و کشش های لازم برای فعالیت و تلاش بیشتر در جهت دست یابی به افق های پهناوررا در او به وجود نمی آورد»[۵۶]

به یکی دو حوزة دیگر هم اشاره گذرائی بکنم.

در حوزة « ترانه های ملی» که سینه به سینه نقل می شوند، همین بدبختی را داریم .

برای نمونه،‌عده ای که با  مظفرالدین شاه موافق نبودند در هجو ا و تصنیفی  ساختند واز زنی خواننده به نام « حاجی قدم شاد»‌ می خواستند در مجالس بخواند و ا و هم می خواند:

« آبجی مظفر ا ومده،
بلگ چغندر ا و مده ،
دودور، دودور، دورِ شو به بین،
ا میر بهادرشو به بین،
چادر و چاقچورش کنین،
از شهر بیرونش کنین »

داستان به گوش شاه می رسد. به دستور شاه « هر دو پای ا و را نعل کردند»‌ و به روایتی دیگر« پیر زن نادان را نعل بر  پاچندان گرد حیاط معروف به نارنجستان دوانیدند تا مٌرد »[۵۷].

یا مجسم کنید در یکی از شهرهای ایران ، نوزادانی که با لالائی زیر به خواب می روند، در نوجوانی و جوانی و پیری به صورت چه موجودات دهشت انگیزی می توانند در بیایند:

دسی دسی باباش میاد
صدای کفش پاش میاد
دسی دسی ننه ش میاد
با هردوتا ممه ش میاد
دسی دسی عموش میاد
با جیب پر لیموش میاد
دسی دسی خاله ش میاد
با دهن گاله ش میاد….[۵۸]

چند نمونه دیگر هم بیاورم و بگذرم.

امون ! امون ! زمونه
یه پیره زن نمونه
- مگه پیره زن چی کرده؟
- زلفا رو قیچی کرده
پیره زنیکه دو گاب داش
سوراخ خونه ش راهآب داش [۵۹]

حالا چرا باید هیچ پیرزنی نماند، معلوم نیست . و زلف قیچی کرده و گاو داشتن به چه دلایلی جٌرم است هم روشن نمی شود.

جالب است که از زن برای بد وبیراه گفتن به زن هم استفاده می شود:

آی کمرم ،‌ آی کمرم،
آی دلم،‌ آی کمرم،
از دست مادر شوورم،‌
بسکه غٌر غٌر می کنه ،
دل و جگرمو پٌر می کنه [۶۰].

وبالاخره از زن استفاده می شود برای سرکوفت زدن به زن:

پسر زائیدم و من سرفرازم
سرسفره باباش دستم درازه
لقمه می زنم قد کله قاضی….[۶۱]

از افسانه های محلی هم نباید غافل ماند. فقط به اشاره می گویم و می گذرم. قصدم بررسی و نقادی این افسانه ها نیست و فقط به جنبه هائی از این افسانه ها خواهم پرداخت. دو مجموعة کوچک در اختیار من است. یکی در برگیرندة ۱۶ افسانه است از مازندران و آن دیگری هم ۲۱ افسانه دارد از آذربایجان.

در اکثریت قریب به اتفاق این افسانه ها، زن یا سمبل حماقت تصویر می شود و یا آنچه که می توان به راحتی آن را به پای دیو نابکار و یا مرد نابکارتری قربانی کرد. هر کجا که زن سمبل حماقت تصویر می شود، مر د به صورت یک دانشمند همه چی دان ظاهر می شود. و در آنچا که زن حالت تحفه ای برای دیو را می گیرد، مرد هم انگار به ناچار نقش منجی را بازی می کند.اگر قرار است کسی « حسود و بد جنس » باشد، بی شک « زن همسایه » است یا « مادر شوهر » . در افسانه « هفت برادر و یک خواهر »، این البته زن های همین برادران هستند که از روی « حسادت » دست به یکی می کنند تا تنها خواهررا بکشند. در « بی بی ناردونه »، همین نقش را نامادری به عهده می گیرد که سرانجام« گیسوانش را به دٌم اسبی چموش » می بندند و در بیابان رهایش می کنند. و از همین قماش است بسیاری دیگر از افسانه های عامیانة ما [۶۲]

باز مدعی را می بینم که به من زٌل زده است. و انگار می پرسد: خوب ، منظور؟ می گویم هیچ. وقتی که اینیم و این چنین، « طبیعی » است آقائی به نشریه ای نامه می نویسد:

« ۲۵ سال دارم، حاصل ازدواجم سه فرزند است و در عین  این که علاقة بسیاری به همسرم دارم، مدتی است به یکی از دخترهای فامیل علاقه پیدا کرده ام و تصمیم به ازدواج مجدد دارم، آیا مانعی دارد». و مشاور مجله هم پاسخ می دهد که « برای ازدواج مجدد ر ضایت همسرتان لازم است. اما پیداست از روی هوی و هوس تصمیم گرفته اید». این داستان « رضایت همسر » هم در ایران تاریخچه درد آلودی دارد. از سوئی زنان را از بازار کار به بیرون پرتاب می کنند و امکانات اقتصادی مستقل را از او می گیرندو بعد ازدواج مجدد را به رضایت او که امکانات اقتصادی مستقل ندارد ملزم می کنند. و در نتیجه در بسیاری از موارد زن چاره ای غیر از « رضایت » ندارد. و در همین راستاست که زن ۲۳ ساله ای به همان مجله شکایت کرده است که پس از سالها مشقت و با داشتن دو فرزند، حالا که وضعیت « مالی شوهرم خوب شده از من خواسته از او جدا شوم یا اینکه اجازه ازدواج مجدد به او بدهم». البته که همیشه این امکان تئوریک وجود دارد که زن رضایت ندهد ولی خانم دیگری درنامه اش می نویسد که شوهرم « با کمربند به جان من افتاد….. به خدا سوگند که شاید نیم ساعت مرا با کمربند کتک زد». و یا  دختر خانم دیگری به دفتر نشریه تلفن زده و شکایت می کند که نه ماه است که به عقد پسرخاله خویش در آمده است و چوه « شاه داماد» خدمت وظیفه را انجام می دهد، قرار است پس از پایان خدمت با هم ازدواج کنند ولی  « در همین مدت چندین بار از او کتک خورده ام ». مشاور مجله هم غیب می گوید که « رفتار شوهرتان نادرست است، این موضوع را با پدرتان در میان بگذارید».

مردک دیگری که ۲۱ ساله است با « دختری ۱۱ ساله که در کلاس پنجم درس می خواند » آشنا می شود و کسب مشورت می کند که « آیا ازدواج با دختری ۱۱ ساله درست است یا خیر؟ »[۶۳]. از سرانجام آن خبر ندارم.

مشاهده می کنید که در همة این موارد به قول معروف همة راه ها به رُم ختم می شود. یعنی مشاوران نشریه هم برای زن شخصیتی مستقل قائل نیستند به غیر از رهنمود های بی فایده مسئله را به « پدر» رجوع می دهند.

در جامعه ای با این  زبان و فرهنگ است که در گزارش سرودٌم بریده ای که از یک پروژة تحقیقی در بیمارستان های تهران در « آدینه » چاپ شد، می خوانیم: « دخترک ۱۱ ساله، علت مراجعه به بیمارستان، پارگی شدید از قسمت قدام تا خلف پرنیه در شب ازدواج » و یا در موارد دیگر، « دخترک ۱۱ ساله، علت مراجعه، دردهای شکمی. در معاینه پزشک اظهار می داردکه دیگر به داخل آن خانه بر نمی گردد، ناپدری به او تجاوز کرده است ». دختر ۱۳ ساله ،‌ دختر ۱۰ ساله و دختر ۸ ساله. تجاوز توسط پدر….. پدر از بوی بد مادر، ناتوانی و پیری او شکایت دارد». « دختر ۱۲ ساله ، تجاوز توسط پدر ، شب حادثه این کار با زور و از طریق غیر معمول انجام و به علت پارگی شدید و خونریزی به بیمارستان آورده شده است ». و بالاخره ،‌« دخترک ۱۱ ساله با رشد جسمی کمتر از سن شناسنامه ای با دامادی ۲۷ ساله همبستر شده » چون پدر با دریافت  «  ۳۰ هزار تومان شیر بها، دختر را عروس کرده است».[۶۴]

زن ستیزی و اجحاف به زن در ایران امروز به جائی رسیده است که حتی شماری از حزب اللهی ها هم بر نمی تابند و زبان به شکوه گشوده اند. خانم شهلا حبیبی که مشاور رئیس جمهور در امور زنان هستند انگار تازه فهمیده اند که در بعضی نقاط ایران، زنان را در ارتباط با مسائل ناموسی و عدم اطاعت از والدین به قتل می رسانند وامیدوارند که « با اعمال کارهای فرهنگی تغییری در این نگرش نابجا به وجود آورند». بر اساس سنتی که « فصل » نامیده می شود، آن کس که دختر یا زن  خود را بکشد، « به پرداخت دیه محکوم می شود که در این مواقع مقدار دیه تا هزار تومان کاهش می یابد» و این در حالی ست که اگر مردی کشته شود ، « قاتل به عنوان خون بها باید چهار تن از بهترین دختران خود را به به قبیله مقتول بدهدو دراین میان دختران حق هیچ گونه اعتراضی نداشته و با آنان همانند برده رفتار می شود».[۶۵]

در همین رابطه است که می خوانیم: « باردیگر در شهرستان بندر ماهشهر در انظار عموم و روز روشن سرِ زنی بریده شد ومردم شاهد دست و پا زدن آن در خاک و خون بوده و از دست کسی برای نجاتش کاری ساخته نبود »[۶۶].

شکوه حکومت و حزب اللهی های طرفدار این حکومت را جدی نمی گیرم ولی به این موارد از بیشمار مواردی که در ایران می گذرد اشاره کردم تا گفته باشم که ما دیگر با « مرد سالاری » معمول و کلاسیک روبرو نیستیم. آنچه در فرهنگ و جامعه ما می گذرد، زن ستیزی عریان و لخت است.

و اما، چه باید کرد ؟ .و یا چه می توان کرد؟

می توانم بد بین باشم و بگویم، هیچ. تا بوده چنین بوده و تا هست ، چنین هست. ولی،‌ نع. پذیرش چنین پاسخی شایستة انسان نیست. می گویم از یک سو در حیطة زبان و فرهنگ دورة خود را به کوچة علی چپ زدن و دست روی دست گذاشتن و نظاره گر بودن گذشته است. یا بااین زبان و فرهنگ و بااین زن ستیزی آشکار به ستیز بر می خیزی و یا در همة جنایاتی که برعلیه نیمه ای از مردم ایران، زنان ، صورت می گیرد شریک جٌرم و جنایتی. راه سوم وجود ندارد. هر کس که می خواهد آزاد باشد و دلش برای آزادی می طپد باید به سهم خویش در این مبارزة بی امان فرهنگی نقشش را ایفا نماید. شاعران و نویسندگان ما می بایست با شاخک های حساس تر و مسئولیت پذیرتری به این رستاخیز فرهنگی مدد برسانند. محققان ما باید در جهت زدودن فرهنگ ایرانی ما از هر آنچه که اجحافی ا ست به انسان کوشا باشند. ندیدن جنبه های منفی فرهنگ ما و یا نادیده گرفتن شان و در نتیجه سهل انگاری در زدودن این جنبه ها یکی از عمده ترین دلایل ایستائی و حتی پس رفت فرهنگی ماست. نه فقط مردان که زنان ایرانی نیز به یک خانه تکانی ذهنی جدی نیازمندند تا بتوانند در راستای آزادی خویش نقشی را که به گردن دارند به نحو احسن ایفا نمایند. قبل از هر چیز مردان ایرانی باید بپذیرند که آزادی زن ، آزادی انسان و در نتیجه آزادی خود ایشان است.

خانه تکانی فرهنگی باید با یک انقلاب در ذهنیت اجتماعی ما هم زمان شود. مادام که موقعیت اجتماعی زنان از آنچه هست دگرگون نشود، درخت رستاخیز فرهنگی ما میوه نخواهد داد. باید همگان، زن و مرد برای رفع موانع موجود دست به دست هم و شانه به شانه هم، آستین ها را بالا بزنند برای فراهم شدن زمینه های لازم برای تغییر موقعیت اجتماعی زنان، کار خانگی باید در همه ابعاد اجتماعی شود. این درست که مردان از موهبت زائیدن بچه محرومند، ولی به غیر از عمل زائیدن، هیچ مسئولیتی نیست که فقط « زنانه » و یا فقط « مردانه » باشد.

این گندآب متعفن زن ستیزی را اگر به راستی و به جد بخواهیم بخشکانیم، که جز این چاره ای هم نداریم ، باید از سرچشمه خشکش کنیم. یک سطل و حتی چند سطل آب از میانه راه برداشتن و یک و یا چند کلوخ در این گند آب هزاران ساله افکندن، کار ساز نیست، مگر هست ؟

دیگر نوشته های احمدسیف را در این وبلاگ بخوانید:

http://niaak.blogspot.com

I.Seyf@Staffs.ac.uk

پانوشتها:
——————————————————————————–

[۱]دکتر مهشید مشیری: فرهنگ زبان فارسی، تهران ۱۳۶۹٫ در سرتاسر این نوشته همه جا تاکید را افزوده ام.

[۲]بهروز حقی: نقش باند رهبری طلب در بی اعتمادی توده ها نسبت به جنبش فدائی، آلمان ۱۹۹۱، ص ۵۳ ، ۶۵ ، ۷۱أ

[۳] مشیری، همان، ص ۷۱۱

[۴]بهروز حقی : همان ص ۸۸

[۵]علیرضا نابدل: آذربایجان و مسئله ملی، انتشارات سازمان چریکهای فدائی خلق ایران، ۱۳۵۶، ص ۵۱

[۶]سید محمد علی جمالزاده : تصویر زن در فرهنگ ایرانی ، تهران ۱۳۵۷، ص ۴۲

[۷] محمد روشن: « خسرو شیرین » نظامی، کلک شمارة ۱۶، تیر ماه ۱۳۷۰، ص ۱۲

[۸] جمال زاده : همان ص ۴۸ ، ۵۳

[۹] نیمایوشیج:‌نامه ها به کوشش سیروس طاهباز( تهران،‌دفترهای زمانه،‌۱۳۶۸) ص ۳۲۹

[۱۰] سعدی: بوستان (‌تهران چاپ اقبال،‌۱۳۷۴) چاپ هشتم در قطع جیبی شمارة صفحه ندارد.

[۱۱] حافظ: دیوان به تصحیح علی محمد رفیعی،‌چاپ چهارم ( تهران ۱۳۷۳) ص ۷

[۱۲] بهاء الدین خرمشاهی: حافظ نامه (‌تهران:‌انتشارات علمی- فرهنگی ۱۳۶۸) بخش اول، ص ۲۵

[۱۳] نقل از مقالة « شاعری اندیشه ورز»، کلک، شمارة ۴ تیر ۱۳۶۹، صص ۶-۱۰

[۱۴] سعدی،‌ گلستان، پیشین

[۱۵] همان، صص ۲۰۷ و ۱۹۹

[۱۶] نقل از محمدعلی جمال زاده:‌ تصویر زن در فرهنگ ایرانی( تهران ۱۳۵۷) ص ۷۳

[۱۷] گلستان، پیشین ص ۷۲

[۱۸] برمرد لباس زنانه بپوش

[۱۹] سعدی بوستان ( تهران اقبال ۱۳۷۴) صصص ۵۲و ۶۵و ۱۷۱و ۲۳۳-۳۴و ۱۹۵-۹۶

[۲۰]همان ص ۶۱  ، ۴۳

[۲۱] مصطفی رحیمی : گامها و آرمانها، تهران ۱۳۷۱ ، ص ۵۲

[۲۲] نگاه کنید به جعفر شهری : تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم، تهران ۱۳۶۹، ۶ جلد.

[۲۳] رضا براهنی : تاریخ مذکر : فرهنگ حاکم و فرهنگ محکوم، تهران ۱۳۶۳، ص ۱۹۴

[۲۴] جمال زاده : همان ص ۳۶، ۴۲، ۵۱

[۲۵] جلسه شعر خوانی مرحوم اخوان ثالث در لندن بسیار شلوغ بود و پرسرو صدا. مرحوم اخوان به اعتراض گفت که این جا را به صورت حمام زنانه در آورده اید! خانمی از میان جمعیت گفت، حمام مردانه هم شلوغ است مرحوم اخوان بساط دفتر وکتابهایش را جمع کرد و دیگر شعر نخواند.

[۲۶] جمال زاده : همان ص ۳۶-۳۷

[۲۷] مشیری :‌همان ص ۹۷۳

[۲۸] مصطفی رحیمی: بهار و سیاست ، کلک شمارة ۱۴-۱۵ اردبیهشت – خرداد ۱۳۷۰ ، ص ۲۷

[۲۹] مصطفی رحیمی : بهار و سیاست ( قسمت دوم ) کلک شمارة ۱۶،‌تیر ماه ۱۳۷۰، ص ۲۵

[۳۰] به نقل از سخن رانی آقای دکتر رضا براهنی در مدرسه شرق شناسی دانشگاه لندن.

[۳۱]رضا براهنی : تاریخ مذکر…. همان ، ص ۱۰۲٫ آقای براهنی نوشته اند : « شعر پروین (اعتصامی ) شعری است مردانه » .

[۳۲] جابر عناصری : آرمان، دی ماه ۱۳۶۹، ص ۲۳

[۳۳] دنیای سخن ، شمارة ۴۴، مهر ماه ۱۳۷۰، ص ۲۴

[۳۴] دنیای سخن، شمارة ۴۵ ، آبان – آذر ۱۳۷۰، ص ۵

[۳۵] محمد بقائی : همان شماره ص ۵۲٫

[۳۶] جلیل دوستخواه : « نقد » یا نفی شاهنامه، کلک شمارة ۳۱، مهر ماه ۱۳۷۱ ، ص ۸۰

[۳۷] جلیل دوستخواه : برخورد با شاهنامه در تراژدی قدرت، کلک شماره ۲۷، ص ۲۰۶

[۳۸] جلیل دوستخواه : کلک ، شمارة ۳۱، همان ، ص ۸۲

[۳۹] مصطفی رحیمی : ( گرد آوری و ترجمه ) پروستریکا و نتایج آن، تهران ۱۳۷۰، ص ۹

[۴۰] مصطفی رحیمی: گامها و آرمانها، همان ، ص ۲۸۳

[۴۱] به نقل از دنیای سخن، شمارة ۵۱ ، مهر – آبان ۱۳۷۱، ص ۶۲

[۴۲] اسماعیل خوئی : جدال با مدعی، چاپ دوم، تهران ۱۳۵۶، ص ۹-۱۴ . تا زه وقتی متن کتاب را شروع می کنی به خواندن ( و نه فقط همین کتاب خوئی را ) دل و جانت شروع می کند به لرزیدن که وقتی  نویسنده انسان دوستی چون او می تواند تا به این درجه بی دقت باشد، پس از دیگران چه انتظاری می توان داشت ؟

[۴۳] رضا براهنی : تاریخ مذکر، همان ، ص ۱۵۷

[۴۴]همان ، ص ۲۰۹

[۴۵]همان ، ص ۲۱۰

[۴۶]همان ، ص ۱۷۱

[۴۷]همان ، ص ۲۰۷

[۴۸] همان ، ص ۲۴۱

[۴۹] همان ، ص ۴۷

[۵۰] همان ، ص ۴۶

[۵۱] همان ، ص ۳۹

[۵۲] همان ، ص ۱۰۳

[۵۳] همان ، ص ۱۰۴

[۵۴] همان ، ص ۱۳۱-۳۲٫ همه جا تاکید را افزوده ام.

[۵۵] دنیای سخن ، ویژة فرهنگ و هنر، شمارة‌۱، شهریور ۱۳۷۰، ص ۴۲-۴۳

[۵۶] زهرا زواریان : تصویر زن در ده سال داستان نویسی انقلاب اسلامی، تهران ، ۱۳۷۰، ص ۸۰

[۵۷] پناهی سمنانی: ترانه های ملی ایران، تهران ۱۳۶۴، ص ۱۷۶-۷۷

[۵۸]همان ، ص ۱۴۸

[۵۹]همان ، ص ۱۰۸-۱۰۹

[۶۰] همان ، ص ۱۱۲

[۶۱] همان ،‌ص ۱۴۹

[۶۲] نگاه کنید به : سید حسین کاظمی ( گردآوردنده ) افسانه های مازندگان‌‌ ، تهران ۱۳۶۷، و بهروز دهقانی   ( گردآورنده ) : افسانه های آذربایجا ن ، در محموعة مقالات ، چاپ خارج از کشور، بی تاریخ.

[۶۳] به نقل از اطلاعات هفنگی، شمارة ۲۵۸۶، ۴- ۱۱ شهریور ۱۳۷۱، ص ۱۰-۱۳

[۶۴] به نقل «از یک گزارش تلخ»، آدینه ، شمارة ۵۷-۵۸، اردبیهشت ۱۳۷۰ّ ص ۴۸-۴۹

[۶۵] نگاه کنید به « رسالت »، ۳۱ خرداد ۱۳۷۲، ص ۲

[۶۶] نگاه کنید به « رسالت »، اول تیر ماه ۱۳۷۲، ص ۱۴
————

منتشر شده توسط مجله هفته در آذر ۲۱, ۱۳۸۸
http://www.hafteh.de

——————————————————————-

ارسال دیدگاه