پـویـان انصـاری: بـه یـاد گـُـل های پـر پـر شـده

بـه یـاد گـُـل های پـر پـر شـده  /  همیشه جاودان شهـریـور دهـه شصت  /  آنهـا از سرشت ِ دیگـر بـودنـد  /  گویـا شهــریـور دهـه شصـت  /  روزگـار دیگـریست

پـویـان انصـاری
Pouyan49@yahoo.se

بـه یـاد گـُـل های پـر پـر شـده

همیشه جاودان شهـریـور دهـه شصت

آنهـا از سرشت ِ دیگـر بـودنـد

گویـا شهــریـور دهـه شصـت

روزگـار دیگـریست

گویی سحـر، ادامهِ شب نبـود

چـرا که آن عاشقان، پگـاه را ندیدند

دوست داشتند مانند من و تـو

ادامه زندگی را به بیننـد

ولی زندگی را آنـان گیـاه وار

فقط در نفس کشیدن نمی دیـدنـد

چـرا که آنهـا، از سرشت ِ دیگـر بـودنـد

زنـدگـی زیبـاست ولـی به چه قیمتـی؟

معیارهای زنـدگـی برایشـان

با مـن و تـو فرق داشت

چـرا که آنهـا، از سرشت ِ دیگـر بـودنـد

پـرواز بسوی مـرگ

در نـه گفتن بـه اهـریمـن ِ زمـانه ِ بود

چـرا که آنهـا، از سرشت ِ دیگـر بـودنـد

از نـورخورشیـد تـابنـده تـر

از مـاه تـابـان زیبـاتـر

از قطـره باران زلال تـر

چـرا که آنهـا، از سرشت ِ دیگـر بـودنـد

کافـی بـود بـرای دیـدن صبـح سپیـد

سکوت ِ شب سیـاه را

با گفتن فقـط یـک کلمـه، بشکننـد

” آری “

ولـی گفتـن “آری” بـه دژخیمـان خونخوار

بـرای دیـدنِ طلوع آفتاب زیبـا

در شأن و قامتِ بلنـد ِ آنهـا نبـود

چـرا که آنهـا، از سرشت ِ دیگـر بـودنـد

فـریـاد سـلاخ، همراه با شلاق

بـر پیـکـر آن سرو ایستاده فرو می آمد

تـوبـه کُـن،  فقط بگـو، تـوبـه

مقاومت با آن بـدن  ِ ضعیف مداوم شکنـجه شده

فقط “نـه” بـود

چـرا که آنهـا، از سرشت ِ دیگـر بـودنـد

عـربـده ِ دژخیم پلیـد، در بی داگاه های ثـانیـه ای

رساتـر می شـد

مجـاهـدی؟ کمونیستـی؟ مسلمانـی؟

انتخـاب ِ مـرگ و زنـدگی

در بیـانِ دو  کلمـه بـود

آری، یـا، نـه

آنـان با گفتـن نـه بـه جـلادان خمینـی

نـاقـوس مـرگ را

برفراز سر خود بـه صـدا درآوردنـد

چـرا که آنهـا، از سرشت ِ دیگـر بـودنـد

چون کـوه البـرز و دمـاونـد، استـوار

و همچـون قلـه ِ الـونـد مقاوم

مـرگ را هم تحقیـر کردنـد

چـرا که آنهـا، از سرشت ِ دیگـر بـودنـد

در شگفتــم

در عشق  ِ بـه آزادی چـه نهفتـه است

کـه قامتش خـم نشد و پُشتش نشکست

و چـون کـوه مغـرور و عقـابـی خشمگین

در مقـابـل شکنجه گـرش

که چون گنجشگ، با ترس و لـرز

بـه هیبت او خیره بود، حمـاسـه را آفـریـد

جـرا که آنهـا، از سرشت ِ دیگـر بـودنـد

و امـا شما ای جلادان، ای نفریـن شدگان ابـدی که عاشق ترین فـرزنـدان این مـرز و بـوم را به جُـرم فقـط آزادیخواهـی بـدار آویختیـد، بـدانیـد و آگـاه باشیـد شمآ کـور شـدگـان  ِ مسـخ شـده در قـدرت، با این جنایت علیه بشریت دردهـه شصت، زمیـن و آسمـان را هم به گـریستـن وا داشتیـد. فـردای شما پاسـخ به تاریـخ است چراکه مـردم ستمدیـده میهنمـان، بـزودی تـک تک شما جنایتکاران را پُشت میـز محاکمه می نشاننـد و آن روز دیـر نیست، این را بـاور کنیـد.

آدینـه ۲۱ مـرداد ۱۳۹۰ – استـکهلـم

ارسال دیدگاه