ناصر آغاجری: عاقبت بردههای نظام سرمایهداری دلالی
اقتصاد امپریالیستی تنها با فرمان، بدون مستشار نظامی، بدون لشگرکشی، بدون بمباران و ترور، تنها با فرمانهای اقتصادی، همهی بنیادهای زندگی در ایران را به تاراج میبرد و بزرگترین افتخار خاندان خلع شده از سلطنت، سردار سازندگی، این است که او اولین فردی بود که در زیر شعار مرگ بر امریکا، شهامت پیاده کردن سیاستهای اقتصادی امریکایی را در ایران داشت.
طبقهی محروم از قوانین اجتماعی، قضایی و مدنی
ناصر آغاجری
کانون مدافعان حقوق کارگر:
عقربههای ساعت به کندی به سوی پایان نیم روز میرفتند. کارگران جوان سریع و مسنترها کندتر ابزار کارشان را به کناری میگذاشتند و پله های طبقات را دو تا یکی با شتاب روی به سوی کف سایت سرازیر میشدند. تنها یک منبع آب در گوشه ی یونیت ۱۲ (قسمت صنعتی پالایشگاه) وجود دارد. از این رو باید سریع به آنجا رسید تا نوبت را از دست نداد و دست و رویی صفا داد؛ غذا را از وانت توزیع دریافت کرد و آن را به سرعت تا فرصت چند دقیقه چرت زدن در زیر آفتاب بهاری بر روی سنگ ابزارهای سایت را از دست نداد. در آن روز بهاری و در آن آفتاب گرم که هر لحظه یک تکه ابر، گرمای خورشید را برای لحظه ای میربود، چند دقیقه چرت و آرامش برای همه ی کارگران یک ضرورت بود. تنها یاسر، یاسر ملکشاهی، امروز در پی این مسایل نبود. او جوانی کرد بود که همکارانش به شوخی او را پهلوان مینامیدند، چون کرمانشاهی بود. یاسر امروز با چهرهای سنگ شده، بدون هیچ واکنشی به شوخیهای دوستان و همکاران جوانش آرام پلهها را به سوی بالا طی میکرد.
- هی پهلوان وقت نهاره! کجا میروی؟
- یاسر بیا برویم پایین. باید نهار را گرفت. ظرفهای یک بار مصرف آخر غذا همه خرد و خمیر شدهاند و پر از تکههای پلاستیک خشکه است. امروز چته؟
ولی یاسر بدون شتاب روی به سوی پایان زندگیاش، برخلاف جهت حرکت دیگر کارگران رو به بالا رفت. کمربند ایمنی را که میباید او را در ارتفاع از مرگ برهاند، از کمر باز کرده، در دستش گرفته و با دست دیگر، هندریل را برای بالا رفتن چسبیده بود. مانند این بود که میترسید کسی او را به زور از پله ها جدا کند و به پایین ببرد. لباسهای کارش از لکههای رنگ، چهل تکه مینمود. بوی تند رنگ از لباسش به آرامی جدا میشد و اطراف را میآلود. به نقطهی پایان نزدیک میشد. از آن ارتفاع همکاران را میدید که با شتاب به سوی منبع آب میروند و در کنار لولهای کار نشده و اسپولها و تکههای ضایعات فلزی، مشتی برنج خشک نیمپخت شدهی آغشته به یک قاشق لپه و آب زردچوبه و شاید تکهای چربی را به سرعت میبلعند.
یکی از همکاران نقاشش از پایین یاسر را دید که به سوی بالا میرفت و کمربند ایمنیاش از پشت سرش روی پلهها با سر و صدا کشیده میشد. قاشق غذا در دستش خشکش زد. در حالی که به بالا نگاه میکرد، فریاد زد:
- هی یاسر مگر دیوانه شدهای. بیا والا چیزی گیرت نمیآید.
یاسر هیچ صدایی را نمیشنید. تنها فشار باد خنکی را حس میکرد که از کوههای پر برف شازند به گونههایش میخورد. او از درون متلاشی شده بود. در هم فروریخته بود. آخرین خبر او را شوکه کرده بود و نمیتوانست این تنهایی را در میان این همه فشارهای اقتصادی و اجتماعی تحمل کند.
کار پرشتاب و پرخطر پیمانکار ِ دست سوم که به جای پرداخت حقوق، فقط فریاد میزد: “کار. کار. کار. والا اخراج میشوید” و قانونی که پشتوانهی این فریادهاست. حقوق کارگران که ماه ها در حساب بانکی پیمانکار سود کسب میکرد، از او و خانوادهاش دریغ میشد. هیچ قانونی او را صاحب حق کارش نمیداند. او را بردهای میبیند که باید ماه ها مجانی کار کنند. از این رو پیمانکار برای خود این حق را قائل است که ماهها حقوق آنها را پرداخت نکند. به قول بعضی کارگران: ” باز خدا پدر آن کفن دزد قبلی را بیامرزد.” مصوبات مجلسها و قوانین جدید کار، تنها مدافع بخش خصوصی است (یعنی همان سرمایهدارانی که همین آقایان، اوایل انقلاب آنها را مستکبر و منفور میدانستند) ولی کارگران هیچ حقی ندارند و حتا نمیتوانند دور هم جمع شوند و درمورد مشکلات صنفیشان با هم مشورت کنند؛ چون در این صورت میشود:” اقدام علیه امنیت کشور و …”!!؟؟
کارگر نیروی تنهایی است که در دریایی بسته پر از کسانی چون صاحب خانه، بقال، نانوا، خواربار فروش و از همه بدتر منپاور (دلالهای فروش کار که تحفهی سردار سازندگی است) و سر کارگر و… گرسنگی درماندگی ناشی از عدم وجود کار و یا استرسهای شبانهروزی حفظ کار و وحشت اخراج، او را به شدت وحشت زده و سردرگم نموده بود.
یاسر مانند اکثر کارگران با منشا روستایی، علتها را درک نمیکرد و آنها را امری طبیعی میدانست. او ۲۴ سال داشت و از شهرک های اطراف کرمانشاه و بر اثر فقر و بیکاری به شازند اراک کشانده شده بود. در منطقهی آنها (کردستان) کاری جز گرسنگی و قاچاق وسایل زندگی وجود ندارد. وضعیت کشاورزی ِ محدود هم با واردات سیر از چین و واردات میوه از مصر و… رو به سوی نابودی دارد. برای قاچاق هم باید یک اسب یا قاطر یا یک وانت تندرو داشت که بدون پول، نمیتوان یکی از آنها را تهیه کرد. چند روز پیش یکی از کارگران همکارش از او پرسیده بود:
- شما چرا فقط بشقاب چینی و لباس و تلویزیون و این جور وسایل سنگین و جاگیر را قاچاق میکنید؟ بروید چند لول تریاک یا قرصهای روانگردان بیاورید که کلی مشتری دارد، هم سبک است و هم پرمنفعت. قاطر و وانت هم نمیخواهد.
و یاسر با تحقیر به او گفته بود که:
- ما کرد هستیم نه مافیای مواد مخدر. ما این کار را نمیکنیم تا آدمهای بدبختی چون تو را معتاد کنیم. اما عرق میآوریم تا با پرخاشگری، جلوی هر نامردی سرت را بالا بگیری و بجنگی.
ولی امروز جنگ ِ یاسر به پایان رسیده بود. او تنها در مقابل این که همه مشکلات اجتماعی- اقتصادی از پای در آمده بود. اگر انسانی نخواهد ارزشهای انسانی- اخلاقی را زیر پا بگذارد، آن هم وقتی راه مبارزه با مشکلات را نمیداند و نداند که هیچ فردی به تنهایی قادر نیست در مقابل یک سیستم آلوده ی ضد کارگری مقاومت کند (در میان کارگران پروژهای بیشترین اعتیاد به مواد مخدر وجود دارد) تنها راهحلی که به فکر این کارگر میرسد، راحت شدن از این زندگی است.
هم چنان به سوی بالاترین نقطهی یونیت گام برمیداشت. برای یک لحظه چهره ی زیبای دختر محبوبش که به تازگی به عقد او در آمده بود، وجودش را لرزاند. ولی یاد خبر ِ به اجرا گذاشتن مهریه، موجی از نفرت عشق را به گوشههای تاریک ذهنش راند. چرا… مهریهاش را با اجرا گذاشته است؟ ما که مشکلی نداشتیم. برادر بیکارش و یا خانوادهی فقیرش، باعث شده که او چنین کاری را بکند؟
فقر در روستاهای کردستان بیداد میکند و بیشترین آمار خودسوزی و خودکشی زنان در ایران، در کردستان و ایلام است.
افکار درهم با سرعت از جلوی چشمان یاسر می گذشت و او که مسخ شدهی افیون ابدی توده هاست، قادر نبود خود را از چنگ این بختک که خلاق بودن را از او دزدیده، رها سازد. او به پایان راهش رسید. در بلندترین نقطهی کارگاه، همان جا که آخرین اسپری رنگش را پاشانده بود، کمربند ایمنی را به یک لوله حلقه کرد و حلقهی دیگر را به دور گردنش آنداخت و خود را از بلندی رها کرد. چند لحظه لرزش و تمام .
باد خنک بهاری که از کوه های سرد و برفی شازند میوزید، اندام بیجانش را آرام به حرکت در میآورد. یکی از کارگران به صورت اتفاقی او را در آن بالا دید.
- وای خدا! کمک!
ظرف غذایش را پرت کرد و با همهی نیرو، برای نجات او به سوی بالا دوید. ولی دیگر فایده نداشت. فاجعه رخ داده بود.
فاجعه واکنش های متفاوتی را به دنبال داشت. اما بر خلاف انتظار، واکنش برخی مثلا دانشگاه دیدهها به این اتفاق بسیار سطحی بود. برخی کارگران در برخورد با این واکنشها، از خود میپرسیدند روشناندیشان یا دانشگاه دیدهها، دارای کدامین سرشت و درونمایه هستند؟ صرفا به دلیل توانایی خواندن یک متن یا آگاهی از ریاضی و فیزیک، بدون توانایی تعمیم دانش به پدیدههای اجتماعی و یا حفظ کردن جزوات (خلاصه کردن متون علمی به جای کار تحقیقات) دانشگاهی برای شب امتحان، میشود انسان را شناخت و پدیدههای اجتماعی را تحلیل کرد؟
در قرن بیست و یکم، مدرک دکترا از دانشگاههایی که بنیادشان بر گسترش نگرش ایدهآلیستی، آن هم با جهانبینیهای واپسگرای خرافهپسند است، اعتبار علمی ندارد و انسانی که در قرن جهانی شدن به سبک نئولیبرالی، نمیداند بر کدامین مرکب نشسته و به کدام سو میرود، مسخ شدهایست که افیون تودهها، او را فلج و استحاله نموده است. چنین تیپ دانشگاه دیدهای وقتی باخبر میشود یک کارگر در سایت، خود را حلق آویز کرده، اولین پرسش او از وضعیت زندگی خانوادگی اوست؟ علت را تنها در اطراف ماجراهای ازدواج و طلاق و به اجرا گذاشتن مهریه می بیند. ریشهی واقعی علتها را در مسایل اقتصادی و اجتماعی نمیبیند. همه در سطح خبر میلغزند وعمق را نمیبینند. برخی از آنان چنان در نادانی خود مدفون شدهاند که حتا توانایی درک خبرهای معمولی را ندارند که در سطح جامعه گسترده است. آنها درک نمیکنند این سیاستهای اقتصادی جهان سرمایه داری امپریالیستی است که از کانال صندوق بینالمللی پول، بر کشورهای عقب رانده شده، فرمان میراند و به اصطلاح اقتصاددانهای طرفدار سرمایهداری، با عشق و علاقه منتظر دعوت شدن به تجارت جهانی هستند و نمیدانند که ما در تجارت جهانی، کالایی برای عرضه نداریم. تنها کالای باقی مانده، خود ِ “ایران” است.
آری! اقتصاد امپریالیستی تنها با فرمان، بدون مستشار نظامی، بدون لشگرکشی، بدون بمباران و ترور، تنها با فرمانهای اقتصادی، همهی بنیادهای زندگی در ایران را به تاراج میبرد و بزرگترین افتخار خاندان خلع شده از سلطنت، سردار سازندگی، این است که او اولین فردی بود که در زیر شعار مرگ بر امریکا، شهامت پیاده کردن سیاستهای اقتصادی امریکایی را در ایران داشت.
آری! گندابی که رودخانهی زندگی را آلوده کرده است و مرگ را به تدریج به آن تزرق میکند، ساختار نابهنجار سرمایهداری جهانی است که مرگش در دستان متحد ماست. کارگر نقاش کرد، آن جوان ورزشکار و با اخلاق، تنها جزئی از سیستمی است که روند ناسالم و بیماریهای مزمن اقتصادی- اجتماعی آن، او را حذف کرد. افسوس…
ناصر آغاجری/ پروژه شازند اراک/ ۲۴ اردیبهشت ۹۰