نسرین بصیری: هاله سحابی – در شارلوتن بورگ زندگی جریان دارد

 اینجا ایران است و برلین است و من بیدارم و جلو این کامپیوتر که صفحه اش بزرگ است نشسته ام . صفحه زیادی بزرگ است، برای دیدن پیکر بی جان زنی که در سوگ پدرجان باخته

چهارشنبه حدود ظهر از خواب بیدار شدم و مثل همیشه اول از همه کامپیوترم را روشن کردم . “پی سی” که پا بپای من “شب زنده داری” کرده بود ، حالا شش، هفت ساعتی استراحتش را کرده است و با “دینگ دانگ” خوش آهنگی بیدار می شود و اعلام آمادگی می کند. ایمیلی را باز می کنم با عنوان “آخرین دیدار با هالۀ سحابی” . چشمم به پیکر بی جان هاله دوخته می شود . نام سحابی در ذهنم بالا و پائین میرود. یعنی چه؟ عزت الله سحابی که مرد است و سالمند . چرا هاله ؟ چرا امروز؟ چرا اینجا ؟ …تا بالاخره چشمم از روی عکس روی متن می دود و دوزاریم می افتد . نه …خواب نیستم … بیدارم. ..این هاله است دختر یدالله سحابی … و اینجا لواسان است و گورستان . هم لواسان و هم ایرانستان آلمان؛ محلۀ “شارلوتن بورگ” برلین با حیاطی که یاس بنفش و اقاقیا دارد و نرده هایش را پیچک های مو پوشانده است و شب ها می شود مثل ایران زمزمۀ باد را میان برگهای درختان تبریزی شنید.

اینجا ایران است و برلین است و من بیدارم و جلو این کامپیوتر که صفحه اش بزرگ است نشسته ام . صفحه زیادی بزرگ است، برای دیدن پیکر بی جان زنی که در سوگ پدرجان باخته.
دوست عزیزم که فعلا خانۀ ما میهمان است،مرد نیست، اسمش هم “عیسی” نیست . با اینهمه”سحر خیز” است و با شنیدن “دینگ دانگ” کامپیوتر جنب و جوش صبحگاهی را آغاز می کند. صدای آب میوه گیری برقی را می شنوم. چهار دانگ حواسم به خطوطی است که در مونیتور جلو چشمم راه می رود و نمی فهمم کی دستی دراز می شود و لیوان آب پرتقال را روی میز می گذارد.

وجودش را پشت سرم احساس می کنم و صدای نفس کشیدنش را که بازدمی طولانی و پرسر و صدا دارد می شنوم .

تازه دو سه هفته است از ایران آمده. فعالین جنبش زنان را خوب می شناسد و با ایشان دمخور است. خودش اصرار دارد بگوید فمینیست نیست. حق هم دارد .اگر از ظاهر زیبا و دلربایی های زنانه اش بگذریم، هیچ چیزش به زنان نمی ماند. در حیطه های مردانه کار می کند و آنکه بتواند او را در سایه قرار دهد وحقوق او را سلب کند هنوز ” از مادر زاده نشده”.

“…”همانجا پشت سرم خشکش زده و بار دیگر آهی پراز ناباوری می کشد و صدایی ضعیف و
 
نا آشنا از حلقومش خارج می شود: “اینکه هالۀ است! ” . بر می گردم نگاهش می کنم. جز این آه کمرنگ هیچ نشانه ای از حیات در او نیست. چشم هایش سرخ شده و بزودی می جوشند. چانه اش بحالت قهر می لرزد .انگار با خودش حرف می زند: ” دوستم بود!”

بر می گردم ودر آغوشش می گیرم. آرام نمی شود.
دوستش دارم و می دانم که مرا دوست نزدیک خودش می داند. با اینهمه احساس می کنم در این لحظه چند هزار کیلومتر راه وشکافی پر از کوه و دشت و دره و بیابان میان ماست. در این لحظه نوشین و شیرین و مینو و منصوره را می خواهد.

لپ تاپش را باز می کند ، اما جرئت خواندن مطالب را ندارد. به ایران زنگ می زند. ناچارم تنها بگذارمش. باید بروم سر کار. اوج کلافگی اش را می بینم.

احساس همدردی می کنم با دوست خوبم که اینهمه تنهاست و به یاد یکی از فعالان جنبش زنان می افتم که دست روزگار او را از زادگاه و سرزمینش به شهری دور افتاده پرتاب کرده ، شهری که در آن همزبانی ندارد. برای این تازه آشنا می نویسم “امروز خیلی به تو فکر کردم ” و سوال می کنم “کی میایی برلین؟” چند دقیقه بعد پاسخ می دهد:

“نسرین دارم دیوانه میشم… نسرین میخوام برگردم …میخوام تابوت هاله را بذارم روی شونه هام توی بهارستان داد بزنم… نسرین دارم دیوانه میشم”

سر کار هم آرام و قرار ندارم . گاهی که امکانش هست برای خواندن خبر به این سایت وآن سایت سر می زنم . مراسم خاکسپاری چهارشنبه است و هاله در این روز جان می سپارد . هنور چهارشنبه به نیمه نرسیده که سایت های معتبر فارسی زبان گزارش اول و دوم خود را در بار|ۀ این واقعه منتشر می کنند. کلادیا روت عضو رهبری حزب سبز و فرستادۀ پیشین حقوق بشر دولت آلمان اعلام موضع کرده و هاله در سایت خصوصی روت “خبر اول” است. هاله به زبان های فرانسه، اسپانیایی ، هلندی و البته انگلیسی وآلمانی در نشریات بین المللی حضور دارد.

زنی که تا صبح چهارشنبه بسیاری از ایرانیان علاقمند به مسائل اجتماعی از زندانی بودنش بی خبر بودند، در نیمه های روز تبدیل به یکی از مهمترین اخبار مربوط به حقوق بشر جهان می شود.

به این فکر می کنم چه فرقی است میان مرگ هالۀ سحابی با صد ها کشته ای که پس از انتخابات یا در خیابان به قتل رسیدند و یا در زندان جان باختند
چرا این بار خون مردم اینهمه بجوش آمده است؟
چند دلیل بنظرم می رسد.
مظلوم واقع شدن مطلق هالۀ سحابی. او برای انتقاد به حکومت به خیابان نرفته بود. به تظاهرات هم نرفته بود. در مراسم تدفین نزدیکترین کسانش کشته شده بود. انسانی بشدت فروتن و بی سر و صدا و به لحاظ سیاسی “معتدل” بود. در سن و سالی نبود که اهل جنگ و گریز و آتش زدن زباله ها باشد . علت درگیری کاملا انسانی بود. دختری پدرش را از دست داده و حالا نمی خواهد عکس پدر را از دست بدهد . پدر در زندان بیمار شده.

سحابی به لحاظ سیاسی اینهمه معتدل و مدارا جو که فغان جانبداران تغییرات اساسی را به آسمان برده بود رویهمرفته ۱۵ سال از عمر خود را در زندان گذرانده .

هاله هنگام خاک سپاری به عکس پدر می آویزد و عکس را رها نمی کند و در آخر قابل پیش بینی نبودن واقعه انسان ها را دو چندان شوکه می کند . خون شان را بجوش می آورد. مجموعۀ این عوامل هالۀ سحابی را از تودۀ قربانیان پس از انتخابات متمایز می کند و باعث توجه عمومی و رسانه ای می شود.

از بعضی کامنت ها حرص می خورم. مثلا این کامنت در فیس بوک

“ایرانیان خون بگریید که شما که روزی مظهر غیرت بودید آنقدر بی غیرت شده اید که دخترانتان را میکشند صدایی بر نمی آورید.دختر در کنار جنازه پدر به جرم عزاداری بر عزیزش به قتل میرسانند.مردان ایران همگی لچک به سر کنیم و صدا نازک کنیم که یک جو غیرت مردانگی در ما باقی نمانده .تف بر ما و مردانگی ما”
یاد آیه ای از “کتاب آسمانی” می افتم که می گوید ” یا ایهالناس!” و در پی آن گفته می شود خوردن چه چیز هایی برای شما حلال است و چه ها حرام و با چه دوشیزگانی می توانید ازدواج کنید و…
زنان که در “دین مبین اسلام” نمی توانند با زنان ازدواج کنند. بنا بر این مخاطب ” یا ایهالناس!” (ای مردمان) فقط “مردان ” هستند . این موضوع که هزار و چهارصد سال پیش زنان جزئی از مردم به حساب نمی آمدند و “خداوندگار” ایشان را مستقیما مخاطب قرار نمی داد، امری عادی بوده است.

اما این کار برای کسانی که امروز خود را مدافع حقوق بشر و منتقد حکومت می دانند و پای دموکراسی و جدایی دین از حکومت را به میان می کشند غریب است.

چرا نگوئیم زنان مثل انسان های دیگر در برابر نا برابری ها و قانون شکنی ها احساس مسئولیت می کنند!چرا باید زنی ۵۶ ساله با پدرش تعریف شود . چرا باید به مردان، لابد به عنوان اعضاء جامعه، بگوئیم “بی غیرت ها دارند دخترانتان را می کشند حرفی بزنید!” هالۀ سحابی انسانی آزاده و آگاه است که می داند چه می کند.

مردان ایرانی اگر بروند “لچک بسر کنند” و “صدایشان را نازک کنند” آبرویشان نمی رود . این ادبیات حکومت نادان است که می کوشد با لچک بسر دانشجوی مبارز مجید توکلی کردن و انتشار عکس هایش شخصیت او را تخریب کند و چه واکنش زیبایی داشتند مردانی که روسری بسر کردند و عکس هاشان را در فیس بوک گذاشتند.

اینها “مردانگی” سنتی را به سخره گرفتند . از چندین دهۀ پیش تا کنون نظراتی از این دست که شهامت در انحصار مردان است و “غیرت” زیور مرد است، از دور خارج شده. فقط انگار هنوز خبرش به محافل برخی از “روشنفکران” ایرانی نرسیده است.

برای رعایت انصاف بگویم ؛ مردی که این کامنت را گذاشته بود، در پی انتقاد ها کامنت دیگری گذاشت و نظراتش را شتابزده نامید و عذر خواهی کرد .
آخر شب به چشمان دوستم نگاه می کنم. گود افتاده و قرمز شده. فکر می کنم نیمی از روز را اشک ریخته. امشب بر خلاف معمول من خانه داری می کنم و ظرف ها را تو ماشین می چینم و می نشینیم و چای می خوریم و گپ می زنیم تا وقتی سر و صدای گنجشگ ها به ما یاد آوری می کند زندگی هنوز جریان دارد .

ارسال دیدگاه