نامه هیلا صدیقی به دکتر خزعلی: هر سکوتی که نشان ترس نیست. قلمی که از نوشتن حق بازماند شکسته باد

این روزها که بازار شایعات داغ است و صدای هیچ تکذیبی انگار به گوش ها نمی رسد . این روزها که نامه ها ، اشعار و بیانیه های پر مهر هموطنان عزیزمان در حمایت از این فرزند کوچک وطن از همه سو روانه می شود و این روزها که در شبکه های تلویزیونی برون مرزی خبر بازداشت مرا اعلام میکنند و من اینجا تریبونی ندارم تا از میان این همه هیلا صدیقی های قلابی که هر روز بر تعدادشان در دنیای مجازی اضافه می شود تا احوالات واقعی مرا در انبوهی از اخبار دروغ گم کنند نشان دادن هر واکنش کوچکی سخت می نماید که بازتاب های مخرب و پرالتهابی را به همراه دارد.

ندای سبز آزادی

به قلم آنچه خدا داد به نامش سوگند
و به اندیشه که هرگز ننشیند دربند

جناب آقای دکتر مهدی خزعلی
راز این مزرعه سکوت همان مردمی ست که رشد و بلوغ سیاسی خود را در ۲۵ خرداد ۸۸ برای دنیا به نمایش گذاشتند. راز این مزرعه همان سکوتی ست که پیام آور فرهنگ صلح و اتحاد نسلی بود که خشونت ، جنگ طلبی و افراط را راهکار رسیدن به اهدافش نمی دانست. نسلی که بر خلاف برخی از حاکمان از تاریخ درس عبرت گرفته است و راه خطا را دوباره تجربه نمی کند. این نسل پیش از آنکه سکوتش را بشکند و مشت هایش را بالا ببرد و هرکس ساز خود را بزند ، می اندیشد ، می بیند و می شناسد.
راز این مزرعه تجربه های تاریخی سرزمینی ست که امروز، ما را به اینجا کشانیده است .

سالهای نوجوانی ام به این می اندیشیدم که جداى تمام صعودها و سقوط هاى فرهنگى در طول دوران مختلف ، سرزمینى با چنین تاریخ کهن و باستانى که شکوه ،‌قدرت و تمدن ، ره آورد بسیارى از قرن هاى آن بوده ، پهنه اى که در آن اقوام و قبیله هاى مختلف ، عشیره و بادیه نشین و کشاورز همه در همسایگى هم آشیانه مى کردند و در یک کلام ، همزیستى فرهنگ مشترک مردمان آن بوده است ، کجاى تاریخ پایش سر خورد که باور به همزیستى را از کف داد ؟‌کجاى راه بودیم که مسالمت ها ، حرمت ها و ریش سفیدى ها از قصه زندگى ما حذف شد ؟‌که میراث شوم نسل ما بدبینى شد و کینه و دشمنى ، که منش ما شد خط کشى و سرکشی؟ کجاى روزگار شکافى به این عمق میان نسل هاى گذشته افتاد که ما را هم به دسته بندى و مقابله ترغیب کرد ؟‌که اگر سهم دین از جهاد ، سهم فرهنگ از اتحاد و سهم علم از زندگى اجتماعى هنوز به جاى خود مانده باشد ، کدام قدرت بر همه اینها غالب شد که ما را در مقابل هم به صف کشید ؟

تاریخ را که ورق زدم به انقلاب ۵۷ رسیدم . جایی که گروه ها و احزاب مختلف دست به دست هم دادند و زنجیرى از اتحاد بافتند تا انقلابى بر پا کنند و همراه شدند تا روز پیروزى … فرداى پیروزى اما دسته ها و گروه ها از هم جدا شدند و خط کشى ها آغاز شد . رقابت جاى اتحاد را گرفت و تعصب و تنگ نظرى به خانواده ها رخنه کرد .برادر به جان برادر افتاد و همسایه با همسایه دشمن شد . تعصب بر ایدئولو‍ژى هاى مختلف جاى سیاست ورزى و وطن پرستى را گرفت و مردم را در مقابل هم صف آرایى کرد .آنچه در آن روزهاى بحرانى بعد از انقلاب ، بر مردم گذشت نتیجه اش بى اعتمادى و بدبینى شد که هزینه هایش گریبان نسل ما را گرفت .
ما فرزندان همان نسلى هستیم که باور دارد من حقم و مخالف من باطل … خودى و غیر خودى ، هم جنس و غیر همجنس ، هم خط و مخالف شد سرفصل ارتباطات اجتماعى ما از همان کودکى ، از مدرسه تا دانشگاه ، تا محله تا شهر …

آقای دکتر خزعلی
اگر ما شنیده ابم و خوانده ایم ، شما اما به چشم خود دیده اید برادرانی را که تعصبات بر ابدئولوژی های حزب مطبوعشان را برهمه چیز ارجعیت دادند و با هم مقابله کردند و به جان هم افتادند و برادرکشی کردند . حالا فرزندان همان برادرها بزرگ شده اند و با میراثی از جنس کینه و بدبینی و با سرگذشتی مملو از هزینه های سنگین و غیر قابل جبران در کنار هم زندگی می کنند و می خواهند رسم خونخواهی پدران را ریشه کن کنند .

شاید به همین خاطر بود که هیچ گاه آرزوى براندازى و انقلاب در سر نداشتیم . چرا که اصل براندازى ایده آل ما نبود . چرا که نمى خواستیم این چینى بند زده را دوباره بشکنیم و میراثى از جنس پدران و مادرانمان براى فرزندانمان به جا بگذاریم . دوباره خط کشى دوباره صف آرایى دوباره قدرت طلبى ، دشمنى ، جنگ … دوباره و دوباره رفتن این راه آرزوى ما نبود . ما فرهنگ سازى و اصلاحات را ( اصلاحات به معناى واقعى کلمه نه به معناى حزبى و قشرى نگرى ) انتخاب کردیم تا راهى آرام و سازنده را براى آبادى ایران طى کنیم . مبادا شکاف دوباره ، اینبار ایرانمان را ایرانستان کند و تمامیت ارضیمان را تهدید …

مایی که امروز متهم می شویم ، محکوم می شویم ، باتوم می خوریم ، زندان می رویم و فتنه گر نامیده می شویم همان هایی هستیم که افتخار یک انتخابات چهل میلیونی را دودستی تقدیم حکومت کرده ایم . همان هایی هستیم که بهترین سالهای جوانی و نوجوانیمان را فدای ناملایمتی ها و پستی و بلندی های سخت ترین روزهای این برهه از تاریخ سرزمینمان کرده ایم تا فردایی آباد را برای سرزمینمان به ارمغان آوریم و شکوه و عظمت باستانی این مرز و بوم را دوباره به مام وطن تقدیم کنیم . گرچه سالها به جرم اصلاح طلبی هم از سوی حاکمیت و هم از سوی مخالفان حکومت طرد شدیم اما از پا ننشستیم …

از پا ننشستیم تا شعار «زنده باد مخالف من » بخش بزرگى از نسل ما را بیدار کرد و ریشه محکمى شد براى رشد فرهنگ صلح و آشتى و روح تازه اى بخشید به کالبد مرده ما … و زنجیره تازه اى شد براى پیوند ما که سیاست را براى زندگى مى خواستیم نه زندگى را براى سیاست…
ما یاد گرفتیم اگرچه تفاوت میان وطن پرستى و حزبى نگرى بسیار است اما منافع مشترک جمعى مى تواند دو سر این زنجیره را چنان به هم وصل کند که اتحاد و آشتى مردم را در مسیر آبادى ایران به ارمغان آورد . درست مانند انتخابات خرداد ۸۸ که منافع مشترک ، حتى شناسنامه هاى سفید را هم تا پاى صندوق هاى رأى کشانید و ربان سبز سنبلى شد براى دست به دست دادن اقشار مختلفى که شاید تا پیش ازآن در صف یکدیگر قرار نمى گرفتند . سبز، یک ایدوئولوژى نبود و پیامى جز آشتى و اتحاد نداشت . سبز، بهارى بود که در زمستان بى اعتمادى رویید و بسیارى از خط کشى ها و شکاف ها را از میان مردم برداشت . سبز بلوغ مردمى بود که به جاى نشان دادن دندان تیز به هم لبخند زدند و حضور یکدیگر را باور کردند …

آنچه بعد از انتخابات ۸۸ مردم را به خیابان کشانید و رنگ خون برزمین جاری کرد نه برنامه از پیش تعیین شده سبزها که واکنشی بود در برابر بازی بد حریف که تا اینجا رسید.

مگر نه اینکه همان هایی که با حکم تفتیش منزل به سراغ شاعری می روند که جرمی جز نوشتن حقایقی که بر سرزمینش گذشت ندارد و روزها و هفته های متوالی بازجویی اش می کنند از سوی دیگر از خبرنگاری که به دستور مستقیم رئیس جمهور یک کشور از آنجا اخراج می شود قهرمان میسازند و رجز می خوانند که در غرب آزادی ببان نیست ؟ بگذارید نشان دهیم که ما بر خلاف آنها به این شیوه و با این فرهنگ رشد نمی کنیم . اگرچه در دنیای امروز ، تبلیغ ، مثبت و منفی ندارد ، اما برای ما تحریم شدن ، هو شدن ، مورد حمله و اعتراض بیانیه ها و جنبش های مختلف قرار گرفتن و غیره و غیره وسیله ای برای کسب شهرت و خودنمایی نیست .
جناب آقای دکتر خزعلی

هر سکوتی که نشان ترس نیست . قلمی که از نوشتن حق بازماند شکسته باد اما گفتن و نوشتن و در بوق و کرنا کردن آنچه در دو سال گذشته برمن گذشت تحقیرم می کند و هرچقدر هم خبرساز باشد افتخاری ندارد که در واقع شرمنده همه آنهایی هستم که مصیبت های بسیار کشیده اند و هزینه های بسیار داده اند . حالا که هوای دودآلود این شهر را تنفس میکنم و هر روز صبح سر از روی بالش خود برمیدارم و در چشمان خانواده ام می نگرم و حالا که چه من با شم و چه نباشم شعرهایم هستند و به گوش مردم میرسند دیگر حرفی برای گفتن ندارم در برابر آنهایی که برای همیشه رفتند و یا ماهها در حبس مانده اند و بسیاری هنوز هم گمنامند… بر من هرچه گذشت باشد به پای تمام آرمان ها و باورهایم که همانا داشتن سرزمینی ست که در آن آشتی و صلح و زندگی مسالمت آمیز باشد و دموکراسی و عدالت . آزادی حق ماست و آبادی شایسته میهن .

و در آخر به قول حافظ:
همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس
که درازست ره مقصد و من نوسفرم

هیلا صدیقی
فروردین نود

ارسال دیدگاه