م. ساقی: نگاهی به زندگی و اشعار نادر نادرپور

شعر او را دوست دارم، چونکه شاعری توانا و اندیشمند، آنرا خلق کرده است. شاعری که پاکی و راستی را زندگی کرد و به پاسبانی از ارزشهای انسانی پرداخت. آری! شعرش را دوست دارم به همان اندازه که شعرِ شاعران هم قد و قواره او را دوست دارم….

م. ساقی

نگاهی به زندگی و اشعار نادر نادرپور
(۱۶ خرداد ۱۳۰۸ در تهران – ۲۹ بهمن ۱۳۷۸ در لس‌آنجلس)

او فرزند «تقی میرزا» از نوادگان رضاقلی میرزا، فرزند ارشد نادرشاه افشار بود. نادرپور پس از به پایان رساندن دورۀ متوسطه در دبیرستان ایرانشهر تهران، در سال ۱۳۲۸ برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت. در سال ۱۳۳۱ پس از دریافت لیسانس از دانشگاه سوربن پاریس در رشته زبان و ادبیات فرانسه به تهران بازگشت. وی از سال ۱۳۳۷ به مدت چند سال در وزارت فرهنگ و هنر در مسئولیت‌های مختلف به کار مشغول بود.۱

در نوجوانی، هنگامیکه ایران به اشغال متفقین درآمده بود، با سیاوش کسرائی آشنا شد. آشنائی با کسرائی سبب شد که به همراه او و چند تن دیگر از هم سن و سالهای خود حزب “برنا” را بنیاد نهد و به تبلیغ و نوشتن علیه متفقین اقدام ورزد.
حزب “برنا”، از سال ۱۳۲۱ تا سال ۱۳۲۳ به کار و فعالیت خود ادامه داد و افرادی چون جلال آل احمد، محمود کشفیان، محمد علی خنجی، محسن پزشکپور، داریوش همایون، خداداد فرمانفرمائیان، محمدرضا عاملی تهرانی، علیقلی عالیخانی و منوچهر فرهت از اعضای آن حزب بشمار می آمدند و تا آخرین روز عمر حزب، برخی از آنها پی به هویت اصلی یکدیگر نبردند.

در سال ۱۳۲۳ به همراه سیاوش کسرائی به حزب توده پیوست و سه سال بعد با خلیل ملکی و یاران او از این حزب انشعاب کرد. سال۱۳۴۶، در تأسیس کانون نویسندگان نقش خود را ایفا نمود و در اولین دورۀ هیات دبیران انتخاب گردید.۲
پس از روی کارآمدن جمهوری اسلامی، به امریکا رفت و در آنجا بطور مستقل، آزادی و سربلندی سرزمینش را دنبال کرد و بهای آنرا به اشکال گوناگون پرداخت.

شعر او را دوست دارم، چونکه شاعری توانا و اندیشمند، آنرا خلق کرده است. شاعری که پاکی و راستی را زندگی کرد و به پاسبانی از ارزشهای انسانی پرداخت. آری! شعرش را دوست دارم به همان اندازه که شعرِ شاعران هم قد و قواره او را دوست دارم و ژرفنگری فرهنگی و سیاسی اش را همان اندازه ارج می نهم، که فروتنی و شرم سهراب را، گستاخی و فریاد شاملو را، غرور و شعور اخوان را، و جسارت نیما و توانایی و دانایی فروغ را ارج می گزارم . او دِینِ خود را به عنوان هنرمندی متعهد و مردمی به جامعه ادا کرد و خاموش و تارک از دنیا نرفت.
نادرپور، شاعری حساس و باریک بین بود و این هوشیاری و حساسیت در شعر لطیف و روانش بخوبی نمایان است. شعر او اگرچه اندوهبار است و در بیشتر آنها زیباترین واژه ها به بهترین روش اندوهگین و مأیوسانه بکار گرفته شده اند، ولی تخیل قوی و تصاویر و واژه های مخملین و قشنگ، از تلخی و اندوه محتوای شعر می کاهد. واژه هایی چون ماه، مهتاب، خورشید، آفتاب، آینه، ستاره و آسمان….، ملکهء ذهن شاعر بوده اند و تا سالهای پیش از هزار و سیصد و چهل، بیش از سالهای دگر خودنمایی می کنند.۳

علاوه بر واژه های روشن و خوش آب و هوایی که به آنها اشاره کردم، به واژه هایی مانند مرگ، پیری، غروب و تنهایی…، برمی خوریم، که آسمان شعر جوان او را متاسفانه ابری و دلگیر کرده اند و همچنین به کلمات غلیظ عربی، که  بکلی چهرهء شعر را دگرگون ساخته و از لطافت آن کاسته است:
آه ای بلیغ سبز،// ای سهل ممتنع،//…ای سبز، ای فصیح،// ای مطلع بلند غزل،// ای معنی عمیق حماسه…،// ای محمل تبانی الفاظ،// ای مجلس سماع معانی…۴
در شعر نادرپور، اما سخن از مقاومت و امید نیز هست، زندگی ریشه دارد، و پنجره ای رو به فردا باز است و علت پیشی گرفتن نا امیدی بر انگیزه و امید در شعر او، شکستهای گوناگون فردی و اجتماعی و سیاسی یست، که وی به عنوان شاعری حساس، نتوانسته آنها را بپذیرد و با رنج حاصل از آنها بگونه ای که بایسته است، کنار بیاید.

در این مجموعه، که انتشارات “نگاه” آنرا چاپ و منتشر کرده است، جای برخی از اشعار، از جمله: “حماسهء البرز”، “خطابه  هلاک”، “قم” و “کهن دیارا”، خالیست. اشعاری، که اندوه و نومیدی شعر او را کمرنگ کردند و  نام و یادش را ماندگار و جاودانه ساختند. اشعاری که سخن از روشنی اندیشه و شعور سیاسی و فرهنگی او در زمانهای مختلف می گویند. اشعاری که به دستور وزارت سانسور جمهوری اسلامی، جلوی انتشار آنها گرفته شد و  مانند آثار بسیاری از دیگر شاعران و نوسندگان، خواندن و شنیدن آنها جرم و حرام اعلام گردید.۵

نادرپور، شعر “قم” را در سال ۱۳۲۶، یعنی پیش از فروپاشی حکومت محمدرضا پهلوی و حول و حوش سالهای ملی شدن نفت سرود.  او در همان زمان به عمق فاجعه پی برد و لانهء مارها و زنبورهای سمی را شناسایی کرد و به عرض جامعه رساند:
چندین هزار زن// چندین هزار مرد// زنها لچک بر سر// مردان عبا بر دوش// یک گنبد طلا// با لک لکان پیر….// عمامه ها سفید// رخساره ها سیاه۶
از نخستین سالهای جوانی تا واپسین لحظات عمر ارجمندش سرود و نوشت و اعتراض خود را بر سر ویرانگران ایران کوبید و مرگ  را در آنسوی مرزها، بر سازش و نماز بردن به ریش گندیدۀ خمینی گجستک برتری داد:
بگذار تا سپیده دم روز انتقام// که سر برآوری زخواب صبحگاه// پیر و جوان و خرد و کلان نعره      برکشند// که ای دیو دل سیاه!// مرگت خجسته باد بر انبوه مرد و زن// نامت زدوده باد ز طومار سال و ماه.۷
او درس ۲۸ مرداد را خوانده بود و ترقی و دستاوردهای حقوق انسانی در کشورهای غربی را از نزدیک به چشم دیده بود، به همین سبب، مافیای فریب و قدرت را تاب نیاورد و شرمساری و ننگ را زندگی نکرد و به جای گذرکردن از عبورگاه مصلحت و پیشه کردن مدارا، عصیان کرد و مقاومت و پایداری را برگزید.

برخلاف سیاوش کسرائی، که بعدها ورود خمینی را با سرودن شعر” ای امام” به فال نیک گرفت و دشنهء آدمکش او را تیز کرد،۸ از همان دوران نوجوانی از حزب توده فاصله گرفت و دریافت که کجای زمین و زمان ایستاده است و مانند زنده یاد” شاهپور بختیار” بهتر از هر پیشوا و رهبر و میر و ملای آن زمان ، خطر پسماندگی و  به یغما رفتن هست و نیست ایران را فهم کرد و هیچگاه فریب او  و سایر میراثخوران رنگارنگ بعد از او را نخورد.
نادرپور، تلاش خود را تنها به سرودن شعر محدود نکرد و مقالات و نوشتارهای مفید و آموزنده  بسیاری از خود برجا گذاشت که هر یک از آنها ما را با تلاشهای فرهنگی و سیاسی او آشناتر می سازد. او در دوران سیاه حاکمیت مذهبی به بنیانگذاری و رهبری خمینی،  که ایرانیان، خانه خرابی سیاسی و اجتماعی را تجربه کردند و در باتلاقی از نکبتب و تیره روزی فرو رفتند، یکبار دیگر طعم تلخ حقارت را بعد از اشغال مملکت توسط متفقین چشید و رنج برد.

زنده یاد نادرپور، قیافه ظاهری دستاربندان اشغالگر ایران و حضور آنان در صحنهء سیاسی داخلی و بین المللی را حتی تحمل نمی توانست کرد، چه رسد به اندیشه های پسماندهء انسان ستیز و خانمان برانداز آنها، که تاریخ مصرف آن به قرنها پیش باز می گردد. او آنها را مارهای سمی و روبهان فریبکاری می دید، که هدف مشترکی را دنبال می کنند به همین سبب، فریاد اعتراض خود را علیه آنان از حنجرهء رادیوهای فارسی زبان به گوش مردمان رساند و سیاستهای خائنانهء آنها را در نشریات گوناگون به باد حمله گرفت.۹

شعر او، نه شکست کامل است و نه امید و انگیزۀ تمام. شعر او جستجوست. درد است و انتظار، و خشم فروخوردۀ موجود تحقیر شده ای به نام انسان، که در تلاش یافتن خویشتنِ خویش است. انسانی که دوست داشتن برایش نوعی عادت شده است و حسد و کینه و دشمنی کردن…، روشنای درونش را از درخشیدن باز داشته است. شعر او،  نقاشی و طرحی از زمانهء ماست. طرحی از مردمانی غوطه ور در گمان و تردید. مردمان ناپایدار و سرگردان. مردمانی سرشار از پرسشهای بدون پاسخ، مردمانی که در بیداری خوابند و در خواب راه می روند:
ای آفریدگار!// با من بگو که زیر رواق بلند تو،// آیا کسی هنوز// یک سینه آفتاب// و یا یک ستاره دل// در خود سراغ دارد؟//….با من بگو که چیزی جز درد مانده است؟//…ای آفریدگار!// من آرزوی یک تن دارم// تا مشعلی برآورد از دل// یا آفتابی از جگر خویش// وان را چراغ این شب بی روشنی کند// ….در آسمان صدای الهی نیست// در خاکدان به غیر سیاهی نیست…

در من کسی پیوسته می اندیشد و همواره می گرید// بیچاره می گرید دلم،// بیچاره می گرید//…اندیشه ام را شعله ای می سوزد از بنیاد// در من کسی دیوانه آسا می کشد می فریاد…۱۰
و عصیان است و انقلاب، که تسلیم نمی شود. شعری است که مشت می شود و دگرگونی می زاید. شعری است که پیوند می کارد و رهایی درو می کند، و صلح می آموزد و آرامش جستجو می کند:
من دست را برمی گزینم:// دستی که گاهی سخت بفشارد گلو را// دستی که با خون پاس دارد آبرو را// دستی که آتش در سیاهی برفروزد// دستی که پیش زورگویان مشت گردد// مشتی که لبها را به دندان ها بدوزد// مشتی که همچون پتک آهنگر بکوبد// سندان سرد آسمان را// مشتی که در هم بشکند با ضربهء خویش// آیینهء جادوگران را.۱۱

بر خلاف برخی از فرهنگ و ادب دوستان، که تلاش می کنند، برچسب شاعر بودن را به هر وسیله و نرخی آویزهء ریش خود کنند، و هیچ شناخت و خردی از شعر امروز و دیروز پارسی ندارند، علاوه بر شعر امروز، کتابخانه  شعر دیروز را نیز آموخته است:
آه، ای خموش پاک// ای چهره عبوس زمستانی// ای شیر خشمگین// آیا من از دریچه این غربت شگفت// بار دگر بر آمدن آفتاب را// از گرده‌ی فراخ تو خواهم دید؟// آیا ترا دوباره توانم دید؟
مرا به موی پریشان خویش پنهان کن!// که روزگار، سیاه است و انقلاب در اوست// تنت برهنگی ماه را به یاد آرد:// که چشمه سار درخشان ماهتاب در اوست// هزار بوسه نهم برکتیبهء بدنت// که نکته های دل انگیز صد کتاب در اوست.۱۲

نادرپور، مرگ در غربت را به بازگشت به سرزمین اشغال شده ایران ترجیح داد و زندگی کردن در آنجا را از خودکامگان خرافه مست گدایی نکرد. با اینکه در تبعید، کسی آزادی او را به بند نکشید و بر دهانش دهان بند نزد، ولی لحظه ای آرام و قرار و خواب خوش نداشت و دوری از کهن دیار و مردمان آن، بویژه در سالهای آخر عمر او را به شدت در هم شکست و ویران کرد:
اکنون که بر کرانهء مغرب نشسته ام// دیگر، نه روشنایی آینده روبروست// دیگر،  نه آفتاب درون رهنمای من// از خانه ام گریختم و، خشم روزگار// خصمانه داد در شب غربت، سزای من۱۳
و بالاخره در زمستان غربت و تنهائی، دور از سزمین دوست داشتنی اش ایران، عطای جهان را به لقایش بخشید و غروب کرد. یادش گرامی و روانش شادمان باد.

آه ای دیار دور//  ای سرزمین کودکی من// خورشید سرد مغرب// بر من حرام باد// تا آفتاب توست در آفاق باورم// ای خاک یادگار// ای لوح جاودانه  ایام//  ای پاک// ای زلال تر از آب و آینه// من نقش خویش را همه جا در تو دیده ام// تا چشم بر تو دارم// در خویش ننگرم// ای کاخ زرنگار// ای بام لاجوردی تاریخ// فانوس یاد توست که در خوابهای من// زیر رواق غربت همواره روشن است// برقِ خیال توست که گاه گریستن// در بامداد ابری من پرتو افکن است// اینجا همیشه روشنی توست رهبرم// ای زادگاه مهر// ای جلوگاه آتش زردشت// شب گرچه در مقابل من ایستاده است// چشمانم از بلندی طالع به سوی توست// وز پشت قله های مَه آلودۀ زمین// در آسمان صبح تو پیداست اخترم// ای ملک بی غروب//  ای مرز وبوم پیر جوانبختی// ای آشیان کهنه سیمرغ// یک روز ناگهان// چون چشم من زپنجره افتد بر آسمان// می بینم آفتاب تو را در برابرم.

پانویس:
۱-  ویکیپدیا
۲- سور و سوگ “ساوش”- لس آنجلس- یکشنبه ۲۹ بهمن ماه ۱۳۷۴برابر با ۱۸ فوریه ۱۹۹۶ http://www.naderpour.com/AllPages/Main-and-Index.html
3- بطور نمونه؛ تکرار واژه های مهتاب و آینه در اشعار “حسرت” و  “گل ماه”، ص ۲۹۰ (تهران- ۳ دیماه ۱۳۳۷) و ص ۳۳۷ (تهران- ۳وم آذرماه ۱۳۳۸) از مجموعه اشعار، انتشارات نگاه
۴- مجموعهء اشعار ص ۶۲۵- ۶۲۶
۵- رژیم آگاهی ستیز مذهبی ولایت فقیه، نه تنها اینگونه  اشعار او و دیگر شاعران و نویسندگان مخالف خود را سانسور می کند، بلکه بسیاری از اشعار بسیار پیش از ما مانند حافظ و خیام….را نیز سانسور می کند  بطور مثال در میان برخی از  اشعار منتشر شدۀ جدید حافظ شیراز، جای خالی شعر زیبا و انگیزانندۀ« مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید» تا روز و روزگاری دیگر  خالی یست.
۶- “از دفتر چشم ها و دست ها”
۷- “خطبۀ هلاک” برای آیت الله خمینی،  پاریس – اسفند ماه ١٣۶۴
۸- دارمت پیام/ ای امام/ که زبان خاکیانم و رسول رنج/ بر توام درود بر توام سلام/ آمدی/ خوش آمدی پیش پای توست ای خجسته ای که خلق/ می‌کند قیام/ حق ما بگیر/ داد ما برس/ تیغ برکشیده را نکن به خیره در نیام/ حالیا که می‌رود سمند دولتت، بران،/ حالیا که تیغ دشنه تو می‌برد/ بزن
۹- مقالۀ “نگاهی به خود در آئینۀ تاریخ” کیهان لندن شمارۀ ۵۶۵ در تاریخ بیست و نهم تیرماه ۱۳۷۴، که قسمتی از همان مقاله در نشریه نیمروز تحت عنوان؛ “کوردلی رئیس جمهوری و بینش مادرام کوری”، منتشر شد و همچنین نیمروز شمارۀ ۵۴۲، جمعه ۱۱ تیرماه ۱۳۷۸(مردی با صورت خندان و سیرت گریان) …. رادوها جون: اسرائل و دوچه وله …..
۱۰- مجموعه اشعار ص ۵۷۳ تا ۵۷۵/// آهنگ خزانی ص ۵۹۳(تهران- ۲۶ فروردین ماه ۱۳۵۰)
۱۱-  همانجا، در انتظار آن چنان روز ص ۳۸۸ و ۳۸۹ (تهران- خردادماه ۱۳۴۰)
۱۲- همانجا، “رندانه” ص ۶۰۰ و ۶۰۰۱ (تهران- تیرماه ۱۳۵۱) و حماسهء البرز، که در مجموعه اشعارش گنجانده نشده است.
۱۳- همانجا، “آینده ای در گذشته” ص ۸۴۲ و ۸۴۳

پانزدهم اسفندماه ۱۳۸۹

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.