نسرین بصیری: جعفر پناهی کجاست؟!

دیگر خبر های بد نمی خوام بشنوم. نمی خواهم هر روز خبر اعدام و دستگیری بخوانم، نمی خواهم به چشمان دختر نسرین ستوده نگاه کنم ، نمی خواهم به اینکه حالا رضا خندان را هم بردند؛ پس بچه ها چه می شوند فکر کنم، نمی خواهم خبر سکتۀ اسانلو را در زندان بشنوم

اولین روز جشنوارۀ برلین جلو سینماکس “قیامت” بود. روزنامه نگاران برای اکران ویژه در برابر سینماکس شماره هفت که فیلم فرانسوی “توم بوی” را نمایش می داد صف کشیده بودند و نزدیک بود خفه بشوند. بعد از چند دقیقه ولوله ای افتاد، یکی فریاد زد “سینمای شمارۀ پنج ! سینمای شمارۀ پنج !” یعنی ؛ الان دیگر سالن شماره هفت پر شده بروید سالن شماره پنج؛ آنجا فی البداهه یک نمایش فوق العاده از همین فیلم را برای روزنامه نگاران ترتیب داده بودند . تا جنبیدیم و رسیدیم جلو در سالن شمارۀ پنج، دیدیم آنجا هم پر شده و راه نمی دهند . یکی دو نفری فریاد زدند سالن شمارۀ چهار! و معلوم شد باز فی البداهه سالن دیگری را به همین فیلم اختصاص داده اند . ناچار پله ها را گرفتیم و آمدیم پائین که برویم سینمای شماره چهار . پله ها گنجایش جمعیت را نداشت و همه به هم تنه می زدند که زود تر برسند. خانمی که به زبان انگلیسی با دوستش حرف می زد گفت تا حالا برلیناله را این شکلی ندیده بودم.

من هم که نزدیک به یک دهه است به عنوان روزنامه نگار در این جشنواره شرکت می کنم این تعداد جمعیت برایم تازگی داشت. هنوز از پله ها کامل پائین نرفته بودیم که چشمم افتاد به صف طولانی جلو سالن و به خودم گفتم “اگه معجزه ای رخ نده نوبت به ما نمی رسه!” یک خورده ایستادیم و مشورت کردیم و دیدیم سنگین تراست که ول کنیم و برگردیم خانه هامان. رسیده ونرسیده کنترل تلوزیون را برداشتم که ببینم اخبار از مصر چه می گوید. مبارک داشت لایف حرف می زد . ژست وصدایش داد می زد که دارد استعفاء میدهد. چیزی هم از واگذاری قدرت بگوشم خورد . جمعیت را هم در میدان تحریر نشان می دادند و من حسرت می خوردم که چرا ما ایرانی ها بعد از ۳۲ سال هنوز نوبتمان نرسیده است. توی دلم داشتم نق می زدم ؛ منکه توقع زیادی ندارم! چیز هایی که می خواهم اصلا سیاسی نیست. خواسته هایم همه انسانی است. آزادی مطلق و برابری زن و مرد پیشکش شان. فقط آدمکشی را متوقف کنند. دیگر خبر های بد نمی خوام بشنوم. نمی خواهم هر روز خبر اعدام و دستگیری بخوانم، نمی خواهم به چشمان دختر نسرین ستوده نگاه کنم ، نمی خواهم به اینکه حالا رضا خندان را هم بردند؛ پس بچه ها چه می شوند فکر کنم، نمی خواهم خبر سکتۀ اسانلو را در زندان بشنوم، نمی خواهم خبر دستگیری نمی دانم چند بارۀ دانشجوی ستاره دار و اخراجی و تازه داماد، پیمان عارف را بخوانم و به این فکرکنم که راستی طبرزدی چند سال است تو زندان است و چقدرش را انفرادی بوده. فکر کنم به اینکه آیا این کسی که به عنوان رهبر جنبش دانشجویی به زندان رفته حالا نوه دار هم شده؟ همسر طبرزدی دست تنها چطور پنج بچه ا ش را بزرگ کرده؟ با کدام پول؟ همسر اکبر گنجی در ایران چه می کند؟ آنهمه انتظار و آنهمه سختی و حالا …

نمی خواهم به مهر انگیز کار فکر کنم، به این زن با هوش و با استعداد که حرف هایش بشدت شیرین و دلنشین است و حالا بجای فارسی نوشتن باید با زبان انگلیسی سر و کله بزند. خانوادۀ محمدی بعد از مرگ پسرشان اکبر که اینهمه دوستش داشتند و اینهمه مظلوم در زندان جان داد چه می کنند؟ دلم می گیرد از اینکه آقای بنی صدر در این سی سال هرگز با خانواده به هیچ سفر تفریحی نرفته است وجز برای سخنرانی و شهادت در دادگاه از “حصر خانگی” در حومۀ پاریس پا به بیرون نگذاشته است، یکبار بعد از مصاحبه با هم حرف می زدیم و سوالاتی کردم و فهمیدم که ۳۰ سال است به نوعی در زندان بسر می برد. مادر ندا روز را چگونه شب می کند و شب ها چه کابوس هایی می بیند؟ مردمی که ناظر این صحنه ها در خیابان بوده اند، شب ها راحت می خوابند؟ سر کلاس دانشگاه حاضر می شوند و درس شان را می خوانند؟ این صحنه ها با زندگی شان چه کرده است؟

کسانی که چند روزی را در کهریزک بسر آورده اند تا زنده هستند این صحنه ها را فراموش می کنند؟ عبدالحسین روح الامینی که فرزندش محسن را در کهریزک کشته اند با پست و مقام جدید مسئول این جنایت، قاضی مرتضوی چطور کنار می آید؟ آیا باز از خون آشامان دفاع می کند؟

در یک میهمانی تولد که بساط بزن و برقص و شام خوشمزه پهن است، پاسخم را گرفتم . چند نفری از فعالین حقوق بشر که تازه چند ماهی است به آلمان آمده اند هم حضور داشتند. سراغ یکی از تازه واردین و فعال حقوق بشر را می گیرم که تا همین نیمساعت پیش اینجا نشسته بود و حالا دیگر نیست. کسی آهسته در گوشم می گوید س… رفته تو آشپزخانه …نشسته گریه می کند.

حرف های روزنامه نگار مهدی محسنی را به یاد می آورم که او هم پس از انتخابات بیرون آمده و در فیلم علی صمدی بنام “گرین ویو” سخن می گوید. می گوید شنبه شب ها وقتی جوانان آلمانی را می بینم که خوش و بی خیال دست دوست دختر و پسر هاشان را گرفته اند و به کافه یا به دیسکو می روند ، یاد جوانان کشور خودمان می افتم .حرفش که به اینجا می رسد یک لحظه سکوت می کند و با اشک هایش که سر جوشیدن دارند می جنگد. چانه اش و صدایش می لرزد و آخر سر هم هر دو دستش را جلو صورتش می گیرد و هیچ نمی گوید .

به نوجوانانی فکر می کنم که چهار سال و پنج سال در زندان بسر می برند و هر شب کابوس اعدام را می بینند. نزدیک ۱۸ سالگی نامه های رقت انگیزی می نویسند و خواهش می کنند و تلاش می کنند و توضیح می دهند و توجیه می کنند و همه فایده ای ندارد و جز درموارد نادری بالاخره در ۱۸سالگی اعدام می شوند. به زنانی فکر می کنم که بخاطر عشق ورزیدن یا بخاطر بدبینی همسرشان و گمان دادگاه که فکرمی کند به مردی غریبه عشق ورزیده اند، خواب شبانۀ شان با سنگ های ریز و درشت آشفته می شود تا روزی که زنده زنده در خاک دفن شوند و مغزشان با سنگ واقعی شکافته شود و از کاسه بیرون بریزد تا از کابوس شبانه خلاص شوند. جرمشان زیستن در سر زمین و زمانه ای است که عشق ورزیدن جرم و تنفرعبادت است. مردان می توانند همسران شان را سیاه و کبود کنند، جرم و جنایت و جریمه ای در کار نیست و همسرانشان اگر به مهربانی مهرورزی کنند، مردان حکم محو شدن شان را صادر می کنند.

فکر می کردم ما چه مان از مصری ها و تونسی ها کمتر است؟ چرا گلینه عطایی این زن روزنامه نگار ایرانی باید بیاید تو برنامۀ اول تلوزیون آلمان و بگوید مصری ها در فیس بوک در بارۀ مبارک چه می نویسند. مبارکی که با همۀ بدی و سر کوبگری قتل عام سیاسی که نکرده است! تو زمینۀ اعدام “نامبر وان” که نیست . ایران هم شماره یک نیست. چین از او جلو زده. اما چین جمعیتش بیشتر است و اگر شمار اعدام ها را نسبت به جمعیت بسنجیم ایران خودمان در زمینۀ اعدام “مدال طلا” دارد.

اخبار که تمام شد بخودم آمدم و دیدم که تو اخبار امشب برنامۀ یک تلوزیون آلمان ۵ ایرانی را نشان داده اند. اولی امید نوری پور است که نمایندۀ سبز هاست در مجلس آلمان. نوری پور عضو کمیسیون تحقیق و بررسی مجلس است که در ماجرای حمله هوایی آلمان که سال گذشته در افغانستان رخ داد رسیدگی می کند. این حمله در ولایت قندوز منجر به کشته شدن نزدیک صد غیر نظامی افغان شد . وزیر خارجۀ پیشین آلمان آقای اشتاین مایر و خانم مرکل به دلیل اطلاع رسانی غلط و نا کافی در آن دوره استیضاح می شوند. نوری پور به عنوان سخنگوی اپوزیسیون که این استیضاح را به پیش می برد در جمع خبرنگاران می گفت چرا بنظر او توضیحات خانم مرکل و وزیر خارجۀ پیشین آلمان قانع کننده و کافی نیست.

در اخبار گزارشی پخش شد به مناسبت اولین روز جشنوارۀ فیلم برلین . سالن سینما را در نشست افتتاحیه نشان دادند. چند بازیگر نامدار و رئیس جشنواره دیتر کسلیک روی صحنه رفتند. آنجا روی سن هیچ چیز نبود مگر یک صندلی خالی، که رویش نوشته بودند جعفر پناهی. در دو سوی صحنه دو عکس بسیار بزرک پناهی و رسول اف را به دیوار آویخته بودند. اگر جعفر پناهی به برلین آمده بود شاید نامش در کنار داوران نامدار دیگر گم می شد. شاید اصلا کسی او را نمی دید. اما اینطوری پناهی محور اصلی جشنوارۀ امسال است . همه چیز و همه جا در جشنواره تحت اشعاع نام او قرار دارد. روز ۱۱ فوریه که مصادف است با سالروز انقلاب ایران فیلم آفساید پناهی را نشان دادند که ۴ سال پیش در برلین جایزۀ خرس نقره ای را برده بود. دایره و طلای سرخ و بادکنک سفیدش را هم در جشنوارۀ امسال نمایش می دهند. عکس های پناهی همه جا بچشم می خورد، روزنامۀ تاتس برای همبستگی با پناهی در طول جشنواره چند روزی صفحات روزنامه اش را به رنگ سبز منتشر می کند. عکسی از پناهی را که بسیار بسیار بزرگ است و چندین برابر بزرگتر از ابعاد واقعی یک انسان است روی کامیونی گذاشته اند . قاب شیشه ای دو رو است و جعفر پناهی از هر دو سو به جمعیتی که در میدان مرکزی جشنواره با لباس های زیبا و رنگین مثل یک مهمانی بزرگ در رفت و آمدند از بالا نگاه می کند. عکس شفاف و زنده است و نگاه پناهی بی نهایت مهربان. روی عکس بر وزن “رای من کو..؟” نوشته شده “جعفر پناهی کو…؟” وقتی پناهی از زل زدن به مردم از آن بالا خسته می شود لابد اشاره ای پنهان به رانندۀ می کند، و کامیون در شهر براه می افتد تا پیش از آنکه راهی زندان اوین شود به تمامی سوراخ و سمبه های برلین سرک بکشد.

از بحث دور افتادیم. تعریف می کردم که در برنامۀ اخبار برنامۀ یک تلوزیون آلمان چند نفر ایرانی بطور زنده یا با تصویر بزرگ حضور داشتند. امید نوری پور، پناهی و رسول اف را که بر شمردم. نفر چهارم که در همان برنامه ظاهر شد یاسمین طباطبایی بازیگر ایرانی تبار آلمانی است که در بخش “گزارش جشنواره” یک لحظه روی فرش قرمز نشانش دادند. نفر پنجم گلینۀ عطایی است که نسل دومی و یکی از خبر نگاران برجستۀ تلوزیون آلمان است در بارۀ وضعیت مصر توضیحاتی میداد.

ایرانی ها به لحاظ شمار حتی سومین یا چهارمین اقلیت قومی در آلمان نیستند و حالا در یکشب پنج نفرشان را در اخبار اصلی برنامۀ یک دیدم . امروز روز غریبی بود.

——————————————-
منبع: وبلاگ سیب سرخ
http://www.iranologie.org

ارسال دیدگاه