علی کشتگر: دستاورد این ۴۰ سال چه می‌تواند باشد؟

تا زمانی که ما هم‌چنان با این همه تجربه، در تفرقه و تشتت روزگار می‌گذرانیم و تجارب گذشته را به سرمایه‌ای برای تجمع و تشکیل یک جریان نیرومند چپ که بتواند در مسیر تحولات سیاسی آینده ایران نقش مهمی ایفا کند تبدیل نکرده‌ایم، باید بگویم که ما هنوز نتوانسته‌ایم تجارب گران‌بهای خود را به دستاوردی برای آرمان چپ تبدیل کنیم.

دوستان گرامی بهروز خلیق و مسعود فتحی از من هم خواسته بودند که به مناسبت چهلمین سالگرد سیاهکل به چند پرسش آنان درباره چگونگی پیوستن به جنبش فدایی، خاطراتم و دستاوردهای این جنبش پاسخ دهم. پاسخ به این پرسش ها همزمان شد با یادداشتی که خودم به همین مناسبت در حال نگارش ان بودم برای ارسال به اخبار روز. بخشی از آن گفتگو- پاسخ به پرسشی درباره دستاوردهای جنبش فدایی- همانی است که قصد نگارش ان را داشتم آن قسمت را همزمان با ارسال برای آن دو رفیق برای چاپ در اخبار روز ارسال می دارم.

تجارب گرانبها بسیارند، اما دستاورد؟ نخست ناچارم به تجاربی که در این مدت رویهم انباشته شده اند بپردازم. اما این تجارب که در جریان مبارزات و افت و خیزهای جنبش فدایی کسب شده اند گسترده تر و متنوع تر از آن اند که بتوان در چند ورق به آن پرداخت. حوصله ای می خواهد که به دور از واکنش ها و تلاش های سیاسی روزمره که تحولات داغ ایران به ما تحمیل می کند در گوشه آرامی بنشینیم و روزها و ماهها به آن مشغول شویم.

اما چه حیف که من شیفته همین دنبال کردن مسایل روز ایران و دست وپازدن در تحولات جاری هستم و احتمالا تا به آخرهم همین طور ادامه دهم و هرگز فرصت آن را پیدا نکنم که تجارب جنبش فدایی را از نگاه خودم در کتابی ارائه دهم. کاری که احتمالا بهتر از تقلاها و تلاشهای روزمره ام خواهد بود. به راستی نمی دانم چگونه در چند کلمه به این پرسش مهم شما بپردازم. بطور خلاصه و کلی نظر من چنین است:

ما آنچه را که در این مبارزات و تلاشهای چهل ساله به بهایی بسیار سنگین به دست آورده ایم هرگز نمی توانستیم از طریق مطالعه تاریخ سایر جنبش ها و یا تحصیلات دانشگاهی به دست آوریم. وقتی سر آدم به سنگ می خورد، وقتی در پیچ و خم پیکاری سخت نزدیکترین عزیزانت جان می بازند، وقتی در پیکار سیاسی احساس پیروزی و یا شکست می کنی وقتی در چارچوبه های تنگ فکری و تشکیلاتی احساس اختناق می کنی، وقتی با نزدیکترین همرزمانت بر سر دوراهی ها و چند راهی های تاریخ به اختلاف می رسی و راهها از هم جدا می شوند، وقتی رشته های دیرین دوستی ها و عواطف کهنه به دشنه های تیزملاحظات سیاسی از هم می درند که دردش وصف پذیرنیست، آنچه که حس می کنی و لمس می کنی و تجاربی که در جریان این حوادث تلخ و شیرین در کوله بار راه گرد می آوری در بیرون از متن مبارزه درهیچ کتابی و رمانی نمی توانی مثل آن را پیدا کنی.

باری ما فدائیان در رویای سرنگونی رژیم کهن و برپایی سوسیالیسم بودیم و با علم و تجربه ای اندک تحت تاثیر ستم ها و بیعدالتی هایی که در جامعه خود می دیدیم و پیروزی هایی که دیگر مردمان کسب کرده بودند و یا خیال می کردیم کسب کرده اند در فضایی که همه راههای فعالیت های سیاسی قانونی و بدون خشونت مسدود شده بود، به قهر روی آوردیم.

مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتیک، به امید آن که موتور کوچک قهر، سرانجام روزی موتور بزرگ توده ها را به انقلاب بکشاند و بعد ما هم بعنوان پیشاهنگ توده ها با ایجاد سازمان (حزب) “طراز نوین” طبقه کارگر، از طریق اعمال اراده این طبقه (دیکتاتوری پرولتاریا) ایران را به سوی سوسیالیسم هدایت کنیم. اما کم کم و در جریان عمل گام به گام به بهای از دست رفتن جانهای پاک جوانانی که آرزوهای قشنگ و بلند پروزای های بزرگی داشتند سرهایمان به سنگ خورد و از خیل عظیم ما آنان که ماندند تجاربی اندوختند که این تجارب امروز می تواند دستمایه دستاوردی بزرگ شود که در پایان به آن اشاره خواهم کرد.

- باری من و بسیاری از ما هم از شکست سوسیالیسم واقعا موجود وهم درمبارزات خونین و شکستهای تلخ پس از روی کار آمدن استبداد دینی در ایران به این نتیجه رسیدیم که سوسیالیسم آمرانه، سوسیالیسمی که نه با آگاهی و اراده مردمی که خود راهشان را آزادانه انتخاب می کنند، بلکه به زور سرنیزه پیشاهنگ (مقصودم در کشورهای بلوک شرق است) دنبال می شود سرابی است که به زشت ترین و فاسدترین نظام ها می انجامد. و جریانی که در این مسیر اصرار می ورزد، خود به تباهی و پوسیدگی کشانده می شود.

- ما با الگوبرداری از حزب بلشویک و احزاب مشابه آن که تحت عنوان سانترالیسم دموکراتیک، گروهی را به رهبری حزب و سازمان می گماشتند و سرنوشت همه چیز را به دست آن می سپردند درمقیاس کوچک خود، دیکتاتوری را در درون همان جریان و یا جنبشی که قرار بود، روزی ایران را به سوی سوسیالیسم هدایت کند، ایجاد کرده بودیم. چنان که اکثریت اعضای کمیته مرکزی به خود حق می داد اقلیت و یا هر فرد منقد و مخالفی را از حق اظهارنظر در محدوده تشکیلات سازمان محروم کند. اما چون اختلاف فکری و سیاسی در هر مساله و بر سر هر بزنگاهی امری طبیعی است، لاجرم ما بر سر دو راهی ها به جای تحمل یکدیگر و به جای آن که به هر اقلیتی حق ابراز نظر و موجودیت درون سازمانی بدهیم، چنان رفتار کردیم که راهی جز جدایی و انشعاب باقی نماند.

برای نمونه بسیاری و من نیز از جمله در درون سازمان فدائیان خلق در سال ۶۰ با وحدت سازمان و حزب توده که قرار بود بشکل انحلال سازمان در حزب توده صورت پذیرد و گفته می شد نظر شوروی چنین است، مخالف بودیم. ما این مخالفت را در نقدی که بر مقاله آقای فرخ نگهدار نوشتیم (زنده یاد منوچهر شفیعی و من) ابراز کردیم. اما اکثریت کمیته مرکزی به خود حق داد که نظر ما را سانسور کند. و از انتشار آن در بولتن درون سازمانی جلوگیری نماید. اصرار ما بر نظراتمان و پافشاری بر لزوم تشکیل نخستین کنگره سازمان برای تصمیم گیری درباره سرنوشت سازمان به همان بیانیه ای منجر شد که ما در ۱۶ آذر ۱۳۶۰ انتشار دادیم. تیتر آن بیانیه چنین بود” پیش بسوی تشکیل نخستین کنگره سازمان فدائیان خلق” اما پافشاری براین درخواست به معنای انشعاب بود.

ما با این کار عملا از سازمان اخراج بودیم. نه فقط اخراج که مستحق تهمت ها و اهانت های باورنکردنی از جانب نزدیکترین همرزمان دیروزمان. بسیاری از اخراج ها و انشعاب ها به همین سادگی و بخاطر پیدایش اختلاف نظر در سازمان پدید می آمد. من امروز وقتی به گذشته نگاه می کنم می بینم که اکثریت کادرهای زنده مانده جنبش فدایی از تجربه چهل سال مبارزه این جنبش به نتایج ارزشمندی رسیده اند. بطوری که اگر زمان به عقب برگردد، بسیاری اشتباهات و کژفکری هایی که موجب تفرقه و انشعاب شدند دیگر تکرار نمی شوند. چرا که امروز کمتر کسی به آن اختناق درون سازمانی و چارچوب های تنگی باور دارد که وقتی فکر خلاق و پویا از مرزهای آن گذر می کند، جرم تلقی می شود. چهل سال تلاش و پیکار به نحله ها و گرایش های مختلف جنبش فدایی آموخته است که:

هیچ آرمانی، هیچ هدف “مقدسی” ارزش آن را ندارد که آزادی انسان را به پایش قربانی کنند. نمی خواهم از طرف دیگران حرف بزنم، اما مطمئن هستم که اکثریت قاطع همه آنهایی که در دهه های گذشته در جنبش فدایی فعال بوده اند، و بخت آن را داشته اند که زنده بمانند امروز به سوسیالیسمی باور دارند که نه با دیکتاتوری طبقاتی که همان دیکتاتوری انحصارطلبانه تک حزبی است بلکه برعکس فقط در جامعه ای آزاد و با تکیه به رای آگاهانه مردم فرایند آن طی می شود. و از آنجا که آزادی علی القاعده نه از راه خشونت و قهر که از راههای جنبش های بدون خشونت به فرهنگ سیاسی جامعه و نهایتا در نظام سیاسی متکی به آرای مردم نهادینه می شود، امروز بسیاری از ما در تلاشهای چهل سال گذشته به این جا رسیده ایم که آرمان سوسیالیسم از مسیر مدارا و گفتگو و فعالیتها و رقابت های دموکراتیک می تواند سرانجام روزی اکثریت مردم جامعه را تسخیر کند. و حالا تقریبا اگر نه همه فعالان طیف فدایی اما اکثریت قریب به اتفاق مان می پذیریم که فرهنگ مدارا را در مناسبات میان خود رعایت کنیم.

درس های تجارب چهل ساله جنبش فدایی کم نیست، اما شاید مهم ترین آن این باشد که امروز جریان ها و اعضا و فعالان این جنبش با درس گرفتن از گذشته و با تکیه بر تجاربی که به بهایی بسیار سنگین به دست آمده اگر بخواهند می توانند به دور هم گرد آیند و به آرزوی دیرینه خود یعنی تشکیل یک جریان نیرومند چپ و یک حزب سوسیالیست مجرب جامه عمل بپوشانند. چنین تشکلی می تواند مرکز ثقلی گردد برای گرد آوردن انبوه بیشماری از کسانی که در سالیان گذشته به آرمان سوسیالیسم وفادار بوده اند و همواره از فقدان یک تشکل معتبر چپ که بتواند انرژی ها و تجارب را در خود گرد آورد، غبطه خورده اند.

ما همگی به این سنت خوب وفاداریم که برای همه جان باختگان طیف فدایی احترام قایل باشیم، اما متاسفانه هنوزبا خودمان یعنی با، زندگان که اگر بخت زنده ماندن را نمی داشتند بخت بیشتری برای برانگیختن احترام همه ما کسب می کردند، چنین نیستیم. و من در همین جا اضافه کنم که هنوز هستند معدودی که به جانباختگان فدایی تکیه می کنند تا بهتر بتوانند به زندگان، حمله کنند. گویی از نظر آنها فدایی خوب فدایی در خاک خفته است. باید با این عادت هم تعیین تکلیف کنیم تا بهتر بتوانیم در راه نزدیک کردن همه فدائیانی که ضرورت متشکل شدن طرفداران سوسیالیسم را هم برای ریشه کن کردن جمهوری اسلامی و هرگونه قدرت استبدادی دیگرو هم برای منافع مستقیم کارگران و نیروهای مترقی و دموکراتیک حیاتی می دانند گام برداریم.

ما امروز قاعدتا آموخته ایم که شکل گیری یک چپ نیرومند نه بر اساس یک برداشت تنگ نظرانه از ایدئولوژی که منشاء جدایی و تفرقه بوده و هست بلکه بر پایه یک برنامه حداقلی چپ که خواسته ها و یا برخی از خواسته های هریک از گرایش های طیف فدایی و جریانات چپ را در خود دارد عملی می شود.

بدیهی است که در یک جریان ( حزب) سوسیالیست مدرن که کوران های مختلف به رسمیت شناخته می شوند،تصمیم گیری های سیاسی حاصل خردجمعی همه اعضای حزب است که در روندها و مکانیسم های دموکراتیک اراده خود را ابراز می کنند. اگر در چهلمین سالگرد جنبش فدایی گامی در این جهت برداریم، می توان گفت که به بهترین وجهی به جانباختگان گرانقدر این جنبش و به راه و آرمانشان وفاداری نشان داده ایم و به آنان ادای احترام کرده ایم. در این صورت می توانیم به خود ببالیم که تلاشها و مبارزاتمان پس از چهل سال به دستاوردی مهم رسیده است.

دستاوردی که هم برای پیشبرد و پیشرفت تحولات دمکراتیک در ایران ضروت مبرم دارد و هم برای دفاع از آرمان های سوسیال امری حیاتی است. تا زمانی که ما هم چنان با این همه تجربه، در تفرقه و تشتت روزگار می گذرانیم و تجارب گذشته را به سرمایه ای برای تجمع و تشکیل یک جریان نیرومند چپ که بتواند در مسیر تحولات سیاسی آینده ایران نقش مهمی ایفا کند تبدیل نکرده ایم، باید بگویم که ما هنوز نتوانسته ایم تجارب گرانبهای خود را به دستاوری برای آرمان چپ تبدیل کنیم. و طبعا مادام که ما به صورت فردی، محفلی یا صرفا به شکل جریانهای کم و بیش کوچک فعال هستیم به جای اثرگذاری تعیین کننده بر تحولات مهم آینده ایران، به دنبال تحولات و بدتر از آن به دنباله روی از جریاناتی که فقط از چپ برای منافع خود سواری می گیرند، و هرگاه بتوانند چپ را به پای منافع خود قربانی می کنند، محکوم هستیم.

فلسفه پیدایش جنبش فدایی در نخستین گام ایجاد یک چپ ایرانی مستقل و پیکارگر برای آرمان سوسیالیسم بود. من در چهلمین سالگرد تولد جنبش فدایی صمیمانه مشتاقم که همه تجربه ای که در این چهل سال آموخته ایم را در خدمت ایجاد و گسترش تشکیلات چپ که همه گرایش های طرفدار سوسیالیسم را در برگیرد قرار دهیم و با هر تلاشی در این زمینه همراه خواهم بود. با این امید که هرچه زودتر مثلا سال بعد در چهل و یکمین سالگرد تولد جنبش فدایی به دستاوردی بزرگ ببالیم!

۹ فوریه۲۰۱۱
علی کشتگر

ارسال دیدگاه