مدفوع ملت

Stefan Lindgren   که کتاب “لنین” را به نگارش درآورده است٬ در بخشى از کتاب خود به نام “مدفوع ملت” رابطه میان حزب و انقلاب را با روشنفکران به تصویر میکشد.
کشور نیاز به نیروى کارآمد داشت ولى متاسفانه موجود نبود و آنکسى که هم بود درک درستى از مبارزه طبقاتى نداشت و به همین دلیل حزب کمونیست و در راس آن لنین ناچار بود که به روشنفکران رژیم تزار اعتماد نماید که البته این اعتماد نمیتوانست همیشه پا بر جاى بماند.
ماکسیم گورکى یکى از این روشنفکران بود. او ضد انقلاب نبود و هرگز نشد ولى دقیقا همراه انقلاب نیز نبود. خواندن این ترجمه را به کسانى توصیه مینمایم که خواهان آگاه شدن از اوضاع و احوال روسیه در آنزمان هستند و مایلند بدانند که چرا کمونیستها ناچار به قلع و قمع اساتید شدند. و میخواهم توجه شما را به این دو نکته جلب نمایم:

١ـ  که در این زمان این لنین است که رهبرى حزب را بعهده دارد و نه استالین.

٢ـ به مباحثات میان لنین و ماکسیم گورکى دقت کنید

لنین: اثر استفان لیندگرن
Stefan Lindgren مترجم و زبانشناس اسلاوی٬ که در گذشته سردبیر روزنامه ای به نام جرقه و روزنامه دیگری به نام مردم در تصویر/جبهه فرهنگ بوده است در سال ١٩۴٩متولد شد. او کتابی در مورد سن پطرزبورگ (لنینگراد٬ در آنسوی ساحل) و سه کتاب تفسیری در مورد جنگهای چریکهای افغانی بر علیه  اشغالگران روسی (برای مٽال مهتاب٬ بیا!) را به نگارش در آورده است. او همچنین ناشر نشریه ای به نام روزنامه روسی است.

مترجم: پیام پرتوى
مدفوع ملت
ماکسیم گورکى٬ “مرغ طوفان” انقلاب٬ در بسیارى از مواقع از خیابانى که لنین در آن زندگى میکرد عبور مینمود. او این نام مستعار را پس از سرودن شعر “ترانه مرغ طوفان” که در سال ١٩١۰ ممنوع اعلام شد گرفت.
هر دو٬ لنین و گورکى در کنار ولگا بزرگ شده بودند و اگر چه لنین متعلق به خانواده اى ثروتمندترى بود٬ با اینحال در مورد ارزشهاى بنیانى انسانى هم نظر بودند.
گورکى در سال ١٨٧٩ به سوسیال دمکراتها پیوست٬ در آنزمان او آغاز به نوشتن براى نشریه حزب Sjizn (زندگى) نمود. حزب اولین کتابهاى او را منتشر نمود و شرایط دریافت یک بورس تحصیلى به ایتالیا را براى او فراهم آورد. از سال ١٩۰۵ ٬ آنسالى که گورگى بخاطر فعالیتهاى انقلابى دستگیر شد٬ او عضو حزب بود.

در نوامبر همانسال کمتیه مرکزى حزب جلسه خود را٬ زمانیکه میخواست یک پاکسازى مسلحانه را آماده نماید٬ در خانه گورکى واقع در سن پطرزبورگ تشکیل داد.
بعدها گورکى در مورد اولین ملاقات خود با لنین نوشت: “من انتظار نداشتم که لنین اینچنین باشد. چیزى گم شده در او بود. او سیگار لوله میکرد و زمانیکه ایستاده بود دستهاى خود با حالتى بى تکلف در زیر بغل خود نگاه میداشت. او از جهاتى بسیار معمولى به نظر میامد و در اولین برخورد نشان داد که میتواند یک رهبر باشد. مقابل من شبحى با ثبات٬ چاق٬ خپل و تاس ایستاده بود که دست مرا در یکى از دستهاى خود نگه داشته بود٬ در حالیکه با دست دیگر خود پیشانى خود را که میتوانست متعلق به سوکراتس باشد خشک میکرد و با چشمان٬ منحصر بفرد روشن خود٬ با علاقه به من نگاه میکرد. او بلافاصله درمورد کمبودهاى موجود در کتاب من [مادر] آغاز به سخن نمود.”

گورکى مسئله را با این بهانه که او عجله داشت که آنرا طى اقامت خود در آمریکا بنویسد رتق و فتق نمود٬ اما به نظر لنین این خوب بود که او بسرعت عمل نموده بود. چرا دقیقا جنبش به چنین رمانى نیاز داشت…..
اگر چه بعدها گورکى انسان مهمى شد٬ یک فرد قابل ستایش بین المللى٬ اما حزب را رها نکرد. بسیار خوب٬ او چند بارى با لنین قطع رابطه نمود٬ او را لعن و نفرین کرده و با او مجادله کرد ـ اما همیشه بازگشت.
اگر لنین توانست در مورد ترتسکى بگوید: “او با ماست٬ اما متعلق به ما نیست”٬ توانسته بود بارها بر عکس آن را در مورد گورکى بگوید: “او با ماست٬ او متعلق به ماست”. 

به نظر میامد که نزدیکترین همکاران لنین در تبعید٬ زینویف٬ ترتسکى غیرو و غیرو٬ بر سر این امر توافق داشتند که ممتازترین ویژگى لنین داشتن هدف بود٬ این احساس که رهبر انقلاب سوسیالیستى روسیه نامیده شود. همه و همه چیز تابع این هدف شد.
دشمن او Dan از سر تسلیم و منقلب گفت: “انسانى وجود نداره که ٢۴ ساعت٬ هر روز و مستقیما براى انقلاب کار کنه٬ که فکر کنه و حتى فقط در مورد انقلاب خواب ببینه! با یه همچین آدمى چکار میشه کرد؟”

روابط لنین با دیگران بر اساس رسیدن به هدف شکل گرفته میـشد. قطع رابطه سیاسى با کسى٬ به معناى قطع رابطه شخصى با آن فرد بود. اما اگر تضادهاى سیاسى حل میشد٬ لنین در هر حالتى آماده بود که دست دوستى دراز کرده و حتى روابط شخصى را از سر گیرد.
اینکه براى مثال کامنف و زینویف در اکتبر ١٩١٧ بر علیه انقلاب عمل نمودند٬ مانع از این نشد که لنین همکارى با آنها از سر گیرد٬ تو گویى که هیچ اتفاقى رخ نداده بود. در مورد کالنین نیز همینطور بود. مرتدانى مانند ترتسکى٬ Majskij, Vysjinskij غیرو غیرو٬ که به منشویکها پشت کرده بودند هرگز به خاطر گذشته خود مورد سرزنش قرار نگرفتند.

نقطه مقابل رافت انسانى لنین آشتى ناپذیرى او در مقابل کسانى بودند که در اپوزیسیون قرار داشتند و قربانى لعن و نفرین او میشدند. پس از انقلاب زمانیکه منشویکها٬ Dan و مارتف به تبعید فرستاده شدند لنین دخالتى نکرد٬ اگر چه بنظر میاید که او در خلوت اظهار تاسف نمود بود:
لنین به گورکى گفت٬ “حیف که مارتف با ما نیست. خیلى حیف شد! او رفیق بسیار خوبیه٬ چه انسان پاکى!”

ما نمیدانیم که اگر لنین زمانى بخاطر آنهایى که او ناگزیر شده بود ضربه اى بر آنها وارد آورد دچار عذاب وجدان شده باشد. احساساتى بودن امرى بود که بشدت از آن دورى میجست.
کارل رادک میگوید که او چگونه یکبار طى دوران تبعید خود در سوئیس تلاش نمود که افسردگى لنین را با دعوت او به نوشیدن چند آبجوى مورد علاقه اش “سالواتور” بر طرف نماید. شب زمانیکه رادک به همراه لنین به خانه رفت و او کمى آرام گرفته بود٬ لنین تلاش نمود که توضیح بدهد:

“تو میفهمى٬ الان من بیست ساله که از طریق غیر قانونى مشغول فرستادن مردم هستم٬ اینها همگى ناموفق بودن٬ صدها انسان. اما این ضروریه….٢
طى دوران تبعید لنین و گورکى بصورتى متناوب با یکدیگر نامه رد و بدل نموده و در مورد مسائل مشترکشان با یکدیگر گفتگو میکردند. گورکى ١٩۰٧ بعنوان مهمان مخصوص به کنگره حزب در لندن دعوت شد. در راه لنین و گورکى شیشه اى شراب با هم تقسیم و کارت بازى کردند. لنین مرتبا میباخت٬ زمانیکه گورکى در مورد ملاقاتش با آگوست ببل٬ رهبر کارگران آلمانى حرف میزد لنین با دهان بسته میخندید.
هر بار که آن رهبر مورد احترام به او میگفت Mahlzeit (نوش جان)٬ گورکى با آلمانى ضعیف خود تصور میکرد که Mahlzeit به معناى “دوران بد!” بود.
“کودکان”٬ ببل گفت زمانیکه  با مهمانان روسى خود صحبت میکرد.

گورکى مردمى را که ملاقات مینمود همیشه با در نظر گرفتن جزئیات خاصى مورد ارزیابى قرار میداد.
یکى از این جزئیات که او هرگز فراموش نکرد این بود که لنین٬ زماینکه به لندن وارد شدند٬ به دقت ملافه گورکى را در اتاقش کنترل کرد براى اینکه ببیند که آن مرطوب نباشد. او به سلامتى کورگى فکر میکرد.
پس از کنگره گورکى لنین را به Capri دعوت کرد. در آوریل ١٩۰٨ او ابتدا پس مدتى تردید و دودلى دعوت او را پذیرفت اما بدون کروپسکایا. کمى قبل از ترک ژنو لنین به گورکى گفت: “من میام٬ اما تکرار میکنم: فقط به این شرط که در مورد فلسفه و یا مذهب بحث نکنم.”
به همراه یکدیگر آنها از موزه ملى ناپل٬ شهر ویران Pompeji و دامنه هاى آتشفشان Vesuvius بازدید نمودند. در عکس معروفى گورکى و همسر او Marija Fjodorovna Andrejeva ایستاده و به لنین زمانیکه در تراس خانه گورکى با آلکساندر بوگدانف فیلسوف شطرنج بازى میکند نگاه میکنند.

لنین شکست خورد٬ “و زمانیکه او شکست خورد”٬ گورکى نوشت٬ “او عصبانى و مانند کودکى پکر شد.”
لنین و بوگدانف هر دو تا پایان عمر بلشویک باقى ماندند٣ اما همیشه با یکدیگر تضاد داشتند. بوگدانف٬ که از هواداران فیلسوف اطریشى ارنست ماخ  و “empiriokriticism” او بود٬ کسى بود که لنین را ناگزیر نمود  که با این فیلسوف تصفیه حساب٬ و مطلبى را در مورد empiriokriticism بنویسد. اگر چه رشته اى بود که او در موردش چندان تجربه اى نداشت.

طى همان دوران گورکى  با ایده هایى از قبیل٬ ایجاد مصالحه میان سوسیالیسم و مذهب٬ تبدیل توده ها به خدا و بوجود آوردن درک جدیدى از خدا سر و کله میزد.
این امر لنین را منقلب نمود. به عقیده او زمانیکه مردم به این نیاز داشتند که خود را از قید و بند مذهب رها سازند٬ این بشدت خطرناک بود که جهت نجات آبروى ارتدکس روسى تلاش نمود.
“تفاوت میان اینکه خدا را جستجو کنیم و یا اینکه خدا را بوجود بیاوریم بهمان بزرگى تفاوت میان یک دیو آبى و زرد است…. یک کشیش مسیحى که به دختر بچه هاى کوچک تجاوز میکند …… به مراتب خطر کمترى براى [دمکراسى] دارد تا کشیشى که با دیدگاه دمکراتیک اعلام مینماید که خدا وجود دارد”٬ لنین نوشت.

در نوامبر ١٩۰٩ کمیته مرکزى حزب تصمیم گرفت که دیگر از مدرسه حزبى گورکى در Capri حمایت نکند. گورکى در نامه اى به لنین نوشت: “دوست عزیز٬ من از صمیم قلب براى شما احترام قائلم…. اما درک شما از انسانها٬ اگر مرا ببخشیید٬ بشدت کودکانه است! اگر شما تا به این اندازه ساده نبودید! اما گاهى این چنین برداشت میکنم که انسانها در چشمان شما تنها یک فلوت هستند٬ که شما از آن جهت نواختن ترانه اى که عاشقش هستید استفاده میکنید…”
قطع رابطه میان گورکى و لنین تا پنج سال بطول انجامید.

در جریان آغاز اولین جنگ جهانى ابتدا گورکى اعلامیه اى نوشت و در آن “آلمانیهاى بربر را محکوم نمود”. اما بسرعت اشتباه خود را دریافت و فهمید که جنگ عاملى شده بود که همه از یکدیگر متنفر بشوند. “نگرانى ما در مورد آینده فرهنگ اروپا و آگاهى در مورد خویشاوندى معنوى ما در عشق به این فرهنگ اکنون باید ما را متحد سازد”٬ او در مقاله اى که حتى در Svenska Dagbladet۴  (یک روزنامه سوئدى ـ مترجم) نیز منتشر شد نوشت.
طى دوران انقلاب انتقادات گورکى نسبت به لنین و بلشویکها افزایش یافت. کودتاى جولاى ١٩١٧ که به بلشویکها نسبت داده شد از جانب گورکى بعنوان یک “تراژدى نفرت انگیز” محکوم شد. او به خود انقلاب اکتبر نیز بـشدت انتقاد نمود و معتقد بود که لنین در حال کشاندن کشور به یک بحران آنارشیستى بود. انحلال مجمع قانونگـدار در ژانویه ١٩١٨ او را منقلب نمود.

او نوشت: “من نمیتوانم با راهزنانى مانند لنین و ترتسکى صحبت کنم”. ۵ او متعقد بود که رهبر انقلاب آلوده به “زهر قدرت” شده بود. در این مورد “نگرش نفرت انگیز آنها به آزادى بیان٬ به انسانها و حقوق آنها که دمکراسى براى آن مبارزه نموده است” شهادت میداد.
گورکى تحمل میشد اما با خشمى که هر لحظه افزایش میافت. لنین گفت: “او به سادگى قربانى خلق و خوى خود میشود”. ترتسکى اهانت کرد: “فرهنگ سرود خوانان در کلیسا”
در فوریه ١٩١٨ نشریه گورکى٬ Novaja Sjizn  (زندگى جدید) بدلیل اینکه معاهده صلح برست ـ لیتوسک را محکوم نموده بود ممنوع و در جولاى همان سال بصورتى کامل ممنوع شد.
زمانیکه لنین در آگوست ١٩١٨ مورد حمله Fanny Kaplan قرار گرفت٬ گورکى تماس محدودى را با لنین برقرار نمود. او میخواست که از طبقه روشنفکر جامعه در مقابل ترور سرخها حمایت نماید.
“ها” لنین پاسخ داد٬ “این گلوله طبقه روشنفکر است که من در سرم دارم.”

براى مثال لنین بعنوان نمونه نویسنده اى به نام Korolenko که بروشورى در دفاع از شرکت روسیه در جنگ را نوشته بود در نظر گرفت. 
“براى چنین آقایانى ١۰۰۰۰۰۰۰ کشته در جنگى امپریالیستى کاریست که ارزش دارد از آن پشتیبانى کرد (در عمل٬ بهمراه عبارات شیرین [بر علیه] جنگ)٬ اما صدها کشته در جنگى عادلانه داخلى بر علیه زمینداران بزرگ و سرمایه داران آى و اوى٬ خمیازه و حملات عصبى بوجود میاورد.”

گورکى یکبار براى لنین تعریف کرد که زنى زیبا با هیجانى بسیار خود را به او نزدیک کرده بود:
“به من استخون بده٬ گوشت استخون بده” آن زن که به در خانه گورکى میکوبید این درخواست را کرده بود٬ با این امید که او در این دولت جدید از امتیازاتى برخوردار است که نمیتوان از آن چشم پوشید.
مسئله اینجا بود که این بانوى بزرگوار چهار عدد سگ داشت٬ که او البته با آن سهمیه بندیهاى شدیدى که جارى بود و فقط یک چهارم سهمیه به اشخاص متعلق به طبقه ثروتمند داده میشد٬ نمیتوانست شکم آنها را سیر کند.
آن زن تصمیم گرفته بود که با پریدن به داخل آبهاى کانال Mojka خودکشى کند٬ اما چهار سگ او که شرایط هرج و مرج را تشخیص داده بودند زندگى او را آنچنان نظم و ترتیب دادند که از خودکشى نمودن منصرف شد.
“ها٬ ها” لنین لبخندى زد. “قصه قشنگى بود٬ اگر چه من در آوردى بود.”
“عاقلا باقى میمونن” او متفکرانه اضافه کرد.

شرایط به شکلى بود که طبقه ثروتمند قدیمى باید که واقعا کمربند خود را محکم میبستند. خارج کردن پول از بانک تا ١۰۰ روبل در ماه محدود شده بود. ٣۵۰۰۰ هزار صندوق بانکى در حضور سربازان گارد سرخ مورد بررسى قرار گرفت و هر چه که با ارزش بود مصادره شد.
مغرضى٬ خوشحال از ناموفقیت دیگران گزارش داد که شاهزاده خانم Golitsyn در حال حاضر در بازار کیک میفروشد٬ بارونس رانگلر لباس میدوخت٬ کنتس وایت شکلات و شیرینى جات و ژنرال Brusilov کبریت میفروخت. با همه این مردم سابق byvsjije ljudi گاهى با خوشحالى از اینکه آسیب دیده اند برخورد میشد و گاهى با دلسوزى.

بسیارى کوشیدند که مشخصات خود را تغییر بدهند براى اینکه بتوانند از سهمیه بندى کامل استفاده کنند. در بهترین حالت کودکان و نوه هاى آنها توانستند گرد و غبار عناوین نجیب زاده گان را پس از ٧۴ سال از خود دور سازند…
عاقلان میمانند٬ لنین گفت. اما ١٬۵ تا ٢ میلیون نفر مهاجرت نمودند. در مارس ١٩١٧ آکادمى علمى روسیه انقلاب را ستوده بود. اما در اکتبر عقب نشینى نمود. فیزیکدان معروف و برنده جایزه نوبل ایوان پاولو در زمستان ١٩١٨ گفت.۶ :
“آنچیزى که بلشویکها با روسیه میکنند یک آزمایش است٬ اگر اینچنین است در اینصورت من حتى مایل نیستم که با یک قورباغه اینطور رفتار کنم”
لنین٬ که به اهمیت تحقیقات پاولو پى برده بود٬ چنین ترتیب داد که او سهمیه بیشترى گرفته و در آرامش کار کند. این امر باعث شد که او نظرش را در مورد حکومت شوروى تغییر بدهد.

تعداد دانشمندان روسیه در آنزمان کمتر از سوئد کوچک بود. بسیارى از آنها دشمنان سیاسى بودند و بلشویکها ناگزیر بودند که از این امر چشم پوشى نمایند. دانشگاه پطروگراد رئیسى داشت که متعلق به حزب کادت بود و آکادمى علمى تا پایان سال ١٩١٨ یک نفر عضو فعال بلشویک نداشت. اگر چه آکادمى بر علیه انقلاب اکتبر سخن گفته بود اما همچنان به فعالیت خود ادامه داد.
اما گاهى تضادها بالا میگرفت و دانشمندان تنها به صرف این سوء ظن که بر علیه حکومت روسیه توطئه نموده بودند دستگیر میشدند.
در یک مورد گورکى چنان خشمگین شد که در نامه اى پوست لنین را کند. معمولا لنین به نامه هاى پرخاش جویانه پاسخ نمیداد٬ اما در این مورد او پاسخ داد:

“اینها عبارات بشدت تندیست و شما به چه دلیل از این عبارات استفاده میکنید؟ گیریم که دهها و (یا حتى صدها نفر) چند روزى را پشت دربهاى در زندان نشستند. …. چه فلاکتى٬ باور نکردنیست! چه بى عدالتى! چند روز و یا حتى یک هفته در زندان براى چند نفر روشنفکر….. میدانیم که پروفسورها یى که مانند کادتها فکر میکنند بصورتى مستمر به توطئه گران کمک میکنند. این یک حقیقت است.
توان فکرى کارگران و دهقانان رشد مینماید و در مبارزه جهت سرنگونى سرمایه دارى و ملتزمین ریز و درشت آنها و نوکران سرمایه که اینچنین تصور مینمایند که مغز جامعه هستند تقویت میشود. در واقع این مغز نیست بلکه مدفوع است”٬ لنین با عصبانیت گفت.٧
Tjekan (سازمان امنیت اتحاد جماهیر شوروى) فهرستى از ١۶۰ روشنفکر٬ قبل از هر چیز اومانیستها٬ که طى یک زمان قابل ملاحظه به خارج از کشور فرستاد شدند فراهم آورد.

بسیارى از آنها را در یک کشتى ـ به نام ” کشتى فلسفه”  نشانده و به غرب فرستاده شدند. تعداد کسانى که داوطلبانه رفتن به این مسافرت را انتخاب نمودند زیاد نبود. آنها پاسپورتى گرفتند که نشان میداد آنها اهل روسیه بودند٬ اما مطمئن نبودند که اجازه بازگشت به روسیه را داشتند. بعدها این گروه بى وطن شدند و از انجمن ملتها پاسپورتى دریافت نمودند که اصطلاحا Nansen نامیده میشد.
لنین البته با اخراج افراد مشهورى مانند فیلسوفها Nikolaj Berdjajev و سرگئى فرانک٬ بلوایى در غرب بر پا نمود. اما همزمان موقعیت آنچنان بود که این اخراجها بسیارى را از گرفتار شدن به سرنوشت بدترى نجات داد. M.O Gersjenson در همان گلچین ادبى٬ Vechi٬ که Nikolaj Berdjajev در آن همکارى داشت نوشت: “…. ما فقط باید آرزو کنیم که در مردم ادغام نشویم٬ ما باید از مردم بیشتر از دسیسه هاى حکومت بهراسیم و سپاسگزار این رژیم باشیم٬ چرا که تنها نیرویىست که با زندانها و سرنیزه هاى خود میتواند از ما در مقابل خشم تودها حمایت نماید.”٨ 

زمان درازى طول کشید تا اینکه لنین بتواند به طرحهاى خود در مورد تربیت نسل کامل و جدیدى از روشنفکران روسى جامه عمل بپوشاند. تا اطلاع ثانوى آنها باید با معلمان و پروفسورهاى قدیمى کار میکردند و لنین رهمنودهاى مشروحى در مورد اینکه با آنها چگونه باید برخورد میشد صادر نمود.
“به آنها آنچنان موضوعاتى و مطالبى را بدهید که بصورتى عینى آنها را به دیدگاههاى ما نزدیک میسازد”٬ او تجویز نمود. ” به آنها اجازه بدهید٬ براى مثال٬ در مورد تاریخ کلنیالیسم سخنرانى کنند٬ چرا که نویسندگان سرمایه دارى عملکرد موذیانه یکدیگر ـ انگلیسیها فرانسویها را٬ فرانسویها انگلیسیها را و آلمانیها هر دو را ـ افشاء نموده اند. [مبحث ادبیات] پروفسورها را ناگزیر میسازد که بصورتى جامع در مورد حیله هاى سرمایه هاى کلنیالى صحبت کنند.
در ضمن از آنها شناخت در مورد ادبیات بنیانى مارکسیستى را درخواست نمایید٬ براى آنها روشن کنید٬ آنکسى که در مارکسیسم فارغ التحصیل نشود نمیتواند سخنرانى نماید. من به شما ضمانت میدهم٬ شاید که آنها صاحب عقیده اى درست نشوند٬ اما میایند که چیزهایى را بیاموزند که در گذشته در برنامه هایشان وجود نداشت. سپس این دیگر به دانش آموزان مربوط میشود که٬ تحت رهبرى سیاسى ما٬ از این داده ها آنطورى که باید استفاده بکنند.”

مورخى بنام Michail Pokrovskij  از این شگفت زده شد که جریان گذار به سوسیالیسم چگونه بدون “مسئله ” پشت سر گذاشته شد. او مینویسد٬ امتحانات با علاقه داده شد و بسیارى از پروفسورها اعلام نمودند که آنها از سالها قبل مارکسیست بوده اند.
٧۰ سال بعد همین پروفسورها در همان دانشگاه روسى در ردیف اولین اولین کسانى قرار گرفتند که کتابهاى حزبى خود را پاره کرده و اعلام نمودند که از سالها قبل لیبرال بوده اند…
گورکى تجاوزات انقلابیون را مورد انتقاد قرار داد٬ اما بر خلاف بسیارى از روشنفکران٬ براى مثال برنده جایزه نوبل ایوان بونین٬ هرگز به جبهه سفیدها نپیوست.
“دیروز او (پرزیدنت ویلسون) آماده بود که براى حق تعیین سرنوشت مردم بدست خودشان مبارزه نماید”٬ گورکى در سال ١٩١٩ نوشت٬ “و اکنون ارتشى را مجهز مینماید براى اینکه نظم و ترتیب را به روسیه بازگرداند٬ جایى که مردم در حال حاضر از حق قانونى خود سود جسته اند که قدرت را در دستان خود بگیرند.”٩

گورکى پادوى کسى نبود. او تا آنجا که در توان داشت بر علیه بازداشتهاى رئیس محلى حزب٬ گئورگى زینویف  در پطروگراد فریاد کشید و نامه اى به لنین نوشت:
“این بازداشتهاى بربرمنشانه تنها به نابودى افراد باهوش و کاردان منتهى میشود. براى هر روز که میگذرد رابطه من با حکومت اتحاد جماهیر شوروى دشمنانه تر میشود [.....]
دستگیر نمودن و از ریشه بر کندن دانشمندان با توسل به روشهاى بربرمنشانه و نفرت انگیز توسط شما٬ تنها این را ثابت مینماید که ما نمیتوانیم به پیروزى امیدى داشته باشیم و نه حتى این شجاعت را  داشته باشیم  که با افتخار سرنگون بشویم [.......]
ولادیمیر ایلیچ٬ شما باید این را بدانید که من کاملا از این جماعت حمایت میکنم. من نیز میخواهم که با کمال میل دستگیر شده و زندانى بشوم٬  تا اینکه در نابودى بهترین فرزندان روسیه شریک جرم شما باشم. به دلیل اینکه اکنون براى من کاملا روشن شده است که “سرخها” و “سفیدها” به یک اندازه دشمن خلق روسیه هستند.
البته شخصا ترجیح میدادم که توسط “سفیدها” کشته میشدم٬ اما “سرخها” نیز دوستان من نیستند. امیدوارم که مرا درک کنید.
ام. گورکى١۰ 

با اینحال در پس آن نامه هاى منقلب در مورد تجاوز به حقوق دمکراتیک٬ یک سوال اساسى پنهان شده بود. گورکى مایل بود که کشاورزان روسى را به عنوان نیرویى ارتجاعى ارزیابى نماید٬ در حالیکه لنین بر این عقیده بود که آنها یک متحد ضرورى انقلاب در کشورى مانند روسیه بودند.

“من علنا اعتراف میکنم”٬ گورگى نوشت٬ “که افرادى که با آب و تاب از عشق خود به مردم سخن میگویند٬ احساسى از عدم اعتماد و شک و تردید را در ذهن من بوجود میاورند. من از خودم و از آنها سوال میکنم که: آیا شما عاشق این چنین کشاورزانى هستید که تا حد مستى ودکا مینوشند و سپس مانند یک حیوان وحشى رفتار کرده و به شکم همسران حامله خود را لگد میزنند؟ کشاورزانى که به نزدیکان خود٬ که عاشق آنها هستند٬ اجازه میدهند که از گرسنگى بمیرند؟ کشاورزانى که دهها هزار پود گندم را زیر خاک میکنند و اجازه میدهند در زیر خاک بپوسند و از دادن آن به قحطعى زدگان امتناع میورزند؟ این چنین کشاورزانى که حتى یکدیگر را زنده در خاک مدفون میکنند٬ کسانى که اعدامهاى خونین را در خیابانها ترتیب میدهند و کسانى که از دیدن اینکه چگونه یک نفر انسانى دیگر را بقتل میرساند و یا در آب رودخانه غرق میکند لذت میبرند؟١١   

قبول موضع ضد دهقانى گورکى بعنوان سیاست براى حکومت اتحاد جماهیر شوروى غیر ممکن بود٬ اما همه ریشه این دوگانگى را نمیفهمیدند بلکه بدون اندیشیدن بیشتر لنین را دشمن خلق ارزیابى مینمودند.
در سال ١٩٢۰ زمانیکه بوروکراتى اتحاد جماهیر شوروى در کار انتشاراتى گورکى براى ادبیات جهان اختلال ایجاد نمود٬ او تهدید نمود که از کار دست بکشد.
لنین به نفع گورکى دخالت نمود. اما همچنین میدانست که گورکى بیمار بود و خون استفراغ میکرد و به او پیشنهاد نمود که کشور را براى مدتى ترک نماید.
گورکى تقاضاى ملاقات با Aleksandr Blok را نمود و براى او اخذ ویزا کرد. اما زمانیکه به مقصد رسید او جان داده بود.

هیچ چیز گورکى را به اندازه صحبت در مورد Nikolaj Gumiljov٬ شاعر٬ که به داشتن فعالیتهاى ضد انقلابى متهم شده بود خشمگین نمینمود. او واقعا در توطئه اى بر علیه دولت شرکت کرده بود٬ اما گورکى به دلایل انسانى درخواست نجات جان او را نمود.١٢  اما این درخواست کمکى نکرد٬ Gumiljov اعدام شد و همسر خود Anna Achmatova و پسرش٬ تاریخدان آینده Lev Gumlljov را از خود بجاى گذاشت.
در آخر موضوعات مورد اختلاف افزایش یافت و گورکى کشور را ترک نمود. در برلین او آنچیزى را که دلش میخواست نوشت بدون اینکه با ارگانهاى حکومتى اتحاد جماهیر شوروى درگیر شود.

او هر چه بیشتر با آن سیاست موجود فاصله گرفت٬ و ابتدا زمانیکه لنین در گذشت او به خود آمد. این مسئله براى شخص گورکى ضربه بزرگى بود٬ چرا که با وجود همه اختلافات لنین را ضمانتى جهت بازگشت خود میدانست. در ضمن این بهانه را بدست به گورکى داد که در مورد لنین٬ که اکنون او را “با خشمى فراوان میپرستید” یک ارزیابى کلى بنماید:
“سکان دار کشتى را ترک نموده است….. پس از صد سال٬ مرگ ایلیچ برزگترین رویداد روسیه است. بله٬ بزرگترین…”١٣

او نوشت: “در روسیه٬ کشورى که در آن از روى اجبار درد و رنج همانند یک داروى جهانى جهت سلامت روح ستایش شده است٬ من کسى را ملاقات نکرده ام که به اندازه و بشدت لنین از درد و محنت انسانها متنفر بوده و آنها را خوار بشمارد. اعتقاد راسخ او این بود که بدبختى و نکبت به هیچ عنوان شرط غیر قابل درمان براى زندگى ما نیست٬ بلکه لکه ایست که انسانها باید و میتوانند نابود سازند.١۴
ابتدا در سال ١٩٣۰ بود که گورکى نسخه نهایى خود از”توصیف لنین” را نوشت. آنزمان او حتى شقاوتهاى انقلاب و “ترور سرخها” را بشکل دیگرى دید. او به یاد آورد که لنین در یکى از آخرین ملاقاتهایشان چه چیزى به او گفته بود:
“نسل ما چیزى را در تاریخ بوجود آورد که از نظر اهمیت شگفت انگیز بود. آن شقاوتى که شرایط به زمان ما تحمیل نمود٬ قابل توضیح و قابل درک خواهد شد. همه میایند که همه چیز را بفهمند٬ همه چیز.”

اما کمى قبل از مرگ لنین گورکى نوشته بود: “شاید که در دوران لنین بیشتر از دوران Wat Tylor, Thomas Muzer و Garibaldi کشته شدند.”
لنین از این شیوه مقایسه نمودن در پنهان لبخندى زد. Wat Tylor “آجر پز” که در سال ١٣٨١ که مردم فقیر انگیس را بر علیه پادشاهى تحریک نمود و کاخ لندن و زندانها را به آتش کشید. Thomas Muzer٬ یک کشیش که میان سالهاى ١۵٢۴ ـ ٢۵ شورش دهقانان را در آلمان بر علیه شاهزاده در قدرت و پاپ رهبرى نمود. Garibaldi قهرمان آزادى طلب ایتالیا که اساس اتحاد کشور را پایه گذارى نمود…..
او در میان کله گندها قرار داشت.

١ـ Maksim Gorkij: Literaturnyje Portrety (Mosko 1983), p 41

٢ـ Citet after Dmitrij Volkogonov: Lenin. Polititjeskij portret, p 2 (Mosko 1994), p 430

٣ـ بوگدانف که پزشک و رئیس انستیتویى در اتحاد جماهیر شوروى بود٬ در سال ١٩٢۶ ٬ زمانیکه او جهت آزمایش یک عمل آزمایش خون را بر روى خودش انجام داد.

۴ـ Geir Kjetsaa: Maxim Gorkij (Hildesheim 1996) p 230

۵ـ Aa, s 235

۶ـ Citet after Mark Popovshij: Upravljajemaja nauka (London 1978) p 18

٧ـ نامه از لنین به گورکى در ١۵ سپتامبر ١٩١٩. LCC 44:283 ff

٨ـ Maurice Paleologue: Tsarskaja rossija vo vremja mirovoj vojny (Mosko 1991) P 15

٩ـ Geir Kjetsaa: Maxim Gorkij (Hildesheim 1996) p 247

١۰ـ نامه به لنین ۶ سپتامبر ١٩١٩

١١ـ Aa, s 235

١٢ـ Russkije Pisateli 1800-1917, p 2 (Mosko 1992)  میگوید که Gumiljov قول داده بود که در آن به اصطلاح توطئه “Tagantsev” شرکت کند.

١٣ـ Kjetsaa: Aa, p 301

١۴ـ ولادیمیر ایلیچ لنین٬ جولاى ١٩٣۰. بخشى از ماکسیم گورکى: Literaturnyje Portrety (Mosko 1983), p 8 ff

١۵ـ V.I. Lenin: Neizvestnye dokumenty 1891-1922 (Mosko 1999), p 590

١۶ـ Citet after Dmitrij Volkogonov: Lenin. Polititjeskij portret, p 2 (Mosko 1994), p

  1. ۱ دیدگاه برای “مدفوع ملت”

  2. توسط hamidi در ۸ دی ۱۳۸۹ | پاسخ

    sharmeman bad.mibini darand be kojayeman mibaran?

ارسال دیدگاه