قـاصد تزار

مسئله ملى و حل آن یکى از معضلات جنبش کمونیستى ایران بوده و در حال حاضر نیز هست. احزاب و سازمانهاى مختلف قادر به ارائه نظرى واحد در این زمینه نیستند. برخى به چپ میزنند و برخى به راست. “قاصد تزار” بخشى از کتاب “لنین” که توسط  Stefan Lindgren به نگارش در آمده است میباشد. لنین در این بخش از کتاب به این سوال پاسخ میدهد.

لنین
نویسنده: Stefan Lindgren
مترجم: پیام پرتوى
قـاصد تزار

در رمان Jules Verne٬ قاصد تزار٬ اینکه چگونه تزار با کمک قاصد خود Michail Strogov کوشش مینماید که ما نع از تلاشهایى بشود که میخواهند سیبرى را از تاج و تخت روسیه جدا سازند٬ به تصویر کشیده میشود.

قبایلى از Koknad, Chiva  و Buchara با قزاقها و تاتارها در اروپا متحد شده اند. جزئیات در تاریخ کاملا  نامعقول هستند٬ اما با اینحال سانسور دوران تزار این کتاب را توهین آمیز برداشت نمود.١ کوششهاى استقلال طلبانه اقلیتها مسئله اى بود که دولتمردان مایل به صحبت در مورد آن نبودند.

لنین دائما امپراطورى روسیه تزارى را “زندان خلقها” میخواند. در سال ١٩۰۵ لنین دانش آموزان لهستانى را زمانیکه آنها در صدها مدرسه تصاویر تزار و کتابهاى درسى خود به زبان روسى را به آتش کشید ند و معلمان روسى خود را اخراج کردند تحسین نمود.

لنین نوشت “ما میدانیم که زبان تورگنیف٬ تولستوى٬ Dobroljubov و Tjernysjevskij غنى و با اهمیت است. و البته ما میخواهیم که هر کسى که در روسیه زندگى میکند این امکان را داشته باشد که زبان روسى را بیاموزد. اما یک چیز را ما نمیخواهیم: عنصر اجبار. ما نمیخواهیم که مردم را با ضربات چماق به بهشت بفرستیم.”٢

لنین در نوشته خود در مورد حق تعیین سرنوشت ملتها  بدست خودشان٬ بر جدایى سوئد و نروژ در سال ١٩۰۵ بعنوان مثالى بر اینکه قوانین میان ملتها چگونه باید تنظیم بشوند تاکید نمود.

لنین بر این عقیده بود که انسجام میان کارگران سوئدى و نروژى با اعتراف جنبش کارگرى سوئد که بر حق جدایى نروژ مهر تایید کوبیدند ایجاد شد. “زیرا که کارگران نروژى در مورد اینکه کارگران سوئدى به ناسیونالیسم سوئدى مبتلا نشده و اینکه براى آنها برادرى با کارگران نروژى از اهمیت بیشترى از امتیازات سرمایه دارى و صاحب منصبان سوئدى برخوردار بود٬ متقاعد شده بودند.”٣

بیش از نیمى از جمعیت امپراطورى روسیه٬ یا ۵٧ درصد اگر بخواهیم که دقیقا گفته باشیم۴٬ به اقلیتهاى قومى که بدرجات مختلف مورد تبعیض واقع میشدند تعلق داشتند. بعنوان یک قاعده به آنها اجازه استفاده از زبان مادریشان نیز داده نمیشد.

لنین گفت “ما باید آزادى مردم تحت ستم را مطالبه نماییم. نه در کلى گوییها٬ جملات ناروشن و نه از طریق اینکه آنرا به زمانى که سوسیالیسم ایجاد شده است [منتقل] نماییم.”

“مشخصا این به معناى داشتن آزادى کامل سیاسى و دمکراتیک جهت تبلیغ نمودن جهت جدایى و آزادى براى تعیین مسئله با راى عمومى در میان ملتهایى که خواهان جدایى هستند میباشد.”
اما نیاز به جدایى بدین معنا نبود که بلشویکها در هر موقعیتى از خواست جدایى ملتهاى کوچک از روسیه حمایت نمودند. بر عکس٬ “هر چه سیستم دمکراتیک دولتى خود را به حق کامل جدایى نزدیکتر مینماید٬  خواست جدایى در عمل ضعیفتر و بعیدتر میگردد.”

مقصود این بود که اگر امپراطورى روسیه واقعا دمکراتیزه میشد و بصورتى صادقانه نشان میداد که به حق جدایى ملتها احترام میگذارد٬ باید که در عمل تعداد کمى و یا هیچیک از این ملتها خواهان استفاده از این حق نمیشدند.

لنین بر این عقیده بود که ستم بر ملتها چیزى نبود که پس از انقلاب اکتبر بگونه اى ناگهانى محقق گردد.

او دوست داشت که از نامه اى که انگلس در ١٢ سپتامبر ١٨٨٢ به کائوتسکى نوشته بود نقل قول نماید. “یک امر کاملا حتمیست. کارگران پیروزمند نمیتوانند به مردم دیگر هیچگونه دعاى خیرى را دیکته نمایند٬ بدون اینکه از جانبى دیگر پیروزى خود را نابود سازند.” مردمى که به مردمان دیگر ستم روا میدارند خودشان نمیتوانند آزاد باشند.

لنین این را “یک اصل مطلق بین المللى خواند”. او میدانست که یک رژیم سوسیالیستى میتوانست مرتکب گناه  بشود٬ بله٬ انقلاب میتوانست حتى از منافع شخصى نشئت گرفته و “از دیگران سوارى بگیرد”. لنین این امکان را از نظر دور نداشت که یک رژیم سوسیالیستى میتوانست به امپریالیستى تبدیل بشود. او در ١٩ مارس ١٩١٩ در هشتمین کنگره حزب کمونیست اخطار داد: “تعدادى کمونیست را قطعه قطعه کنید٬ و شما یک شونیست بزرگ را پیدا میکنید”.

دقیقا براى اینکه مانع از یک انحطاط بشود او از ضمانتهاى قانونى براى خود مختارى٬ با داشتن آزادى در ترویج نمودن جهت استقلال یافتن و جدا شدن از کشورهاى سوسیالیستى حمایت نمود.

در ١۵ نوامبر ١٩١٧ اعلامیه اى توسط استالین و لنین امضاء شد٬ بیانیه “مساوات و حق حاکمیت براى همه مردم روسیه”٬ همچنین “حق همه مردم روسیه در داشتن خودمختارى باضافه حق خارج شدن و تاسیس نمودن کشورها”.

ستمگرى و خودسرى دوران تزار باید “جایگزین سیاستى بشود که هدفش ایجاد اتحادى داوطلبانه و صادقانه میان همه مردم روسیه باشد.”

فنلاند اعلامیه بلشویکها را بهانه اى قرار داد و در دسامبر ١٩١٧ اعلام استقلال نمود. اوکراین با ٣٧ میلیون جمعیت همان مثال را دنبال کرد. در آغاز ١٩١٨ منشویکها جمهورى غیروابسته گرجستان را با تقریبا ٣ میلیون جمعیت ایجاد نمود. حزب ناسیونالیست سوسیالیست dasjnak همین کار را در  ارمنستان کرد.  دیگران نیز از آنان پیروى نمودند. در دسامبر ١٩١٨ لتونى و لیتوانى ایجاد جمهورى اتحاد جماهیر شوروى را رسما اعلام نمودند که مسکو آنها را بعنوان مستقل مورد تایید قرار داد.

تاسیس The Russian Socialist Federative Soviet Republic) RSFSR ) اولین تلاشى بود که بخشهاى ویران شده امپراطورى را گرد هم آورد. در ١۰ جولاى ١٩١٨ اولین قانون اساسى شوراى روسیه که براى اولین بار به اقلیتهاى ملى نوعى از خودمختارى را  اهدا مینمود تصویب شد. طبقه بندى دستگاه ادارى دوران تزار در فرمانداریها با خطوطى بدون توجه به اینکه چه اقلیتهایى در آنجا زندگى میکردند ترسیم شده بود.

این ارتباطات در عمل به چه معنایى میتوانست باشد٬ با اینحال واضح و روشن نبود. آیا روسیه باید بدون هیچ برنامه اى امتیازات نژاد برتر را تسلیم نماید؟

در ٢١ جولاى ١٨٢١ S.G.Said – Galijev٬ رئیس جمهوریهاى سوسیالیستى خودمختار تاتار نامه اى به لنین نوشت و چند سوالى بشرح زیر مـطرح نمود:

“آیا وجود جمهوریهاى کوچک خود مختار در حوزه RSFSR  و بخصوص تاتارستان٬ ضروریست؟”
“بله” لنین پاسخ داد.

“اگر پاسخ شما مثبت است٬ تا چه زمانى٬ یا به عبارت دیگر٬ چه وظایفى باید انجام بشود و به چه اهدافى باید به آنها جامه عمل پوشانده شود”
“تا مدتى دراز “٬ لنین پاسخ داد.

“آیا این صحیح است که کمونیستهاى متعلق به ملتهاى حاکم٬ که از هر جهت مقامى بالاتر دارند٬ معلم و پرستار کودکان همه کمونیستها و دیگر مردم زحمتکش متعلق به ملتهاى تحت ستم قدیمى باشند؟”
“نه معلم و نه پرستار بچه بلکه معاون”٬ لنین پاسخ داد.

اینها اشارات روشنى بودند بر اینکه که رهبران با سیاست جدید ملتها هدفى جدى را دنبال مینمودند. روسها دیگر نبایستى بصورتى اتوماتیک پستهاى برتر را متعلق خود میدانستند.

در مباحثى پیش از تاسیس اتحاد جماهیر شوروى به تاریخ ٣۰ دسامبر ١٩٢٢ لنین ناچار خواهد شد که  از ضوابط بین المللى حتى در مقابل نزدیکترین همکاران پشتیبانى نماید.

بر روى کاغذ اصل کار داوطلبانه یقینا روشن بود٬ اما در عمل بسیار پیچیده تر. طى دوران جنگ داخلى بخش بزرگى از امپراطورى سابق به مصادره نیروهاى مداخله گر در آمده بود. زمانیکه ارتش سرخ پیروزمندانه پیشروى نمود حکومت اتحاد جماهیر شوروى را حتى وراى آن روسیه واقعى گسترش داد.

در میان رهبران حزب فرقه اى نیرومند از گرجستان وجود داشت که مایل بود بسرعت گرجستان را از تحت قمیومیت نیروهاى مداخله گر انگلستان و منشویکها خارج نماید. در آخر زمانیکه انگلستان عقب نشینى کرد ارتش سرخ پیشروى نمود و حکومت اتحاد جماهیر شوروى را بدون منشویکها تاسیس نمود.

سپس رهبرى حزب در مسکو دریافت که آن بشدت جمهوریهاى ناهمگون قزافها (آذربایجان امروزى٬ ارمنستان و گرجستان) را در یک “فدراسیون ترانس قفقازى” گرد هم آورد. به همین ترتیب ترکستان (ترکمنستان امروزى٬ ازبکستان٬ تاجیکستان و قرقیزستان) بعنوان واحدى٬ اگر چه متشکل از مردم و ملتهاى بسیار ناهمگون٬ باقى ماند. اکنون مسئله این بود که این ملتهاى مختلط باید به RSFSR  “متصل شده” و به آنها در داخل فدراسیون خودمختارى داده میشد و یا اینکه به فدراسیون RSFSR  با اساسى برابر و با حق خروج وارد شود؟

استالین از به اجرا گذاشتن اولین موضع و لنین از دومین موضع حمایت نمود. اولین عکس العمل استالین این بود که لنین را به “ناسیونالیسم لیبرالیسم” متهم نماید٬ اما او جرئت نکرد که به صورتى آشکار با او مخالفت نماید. زمانیکه لنین قویا در بحث وارد شد٬ استالین عقب شینى نمود اما هنوز با اینکه این نظم جدید دولتى ٬ اتحاد جماهیر شوروى٬ باید مجمع نمایندگان خود را داشته باشد مخالف بود.

کامنف در غیاب لنین به استالین گفت: “لنین حاضره به خاطر استقلال بجنگه”.

استالین به تندى پاسخ داد: “به عقیده من ما باید در مقابل لنین محکم بایستیم”.

زمانیکه کمتیه مرکزى حزب میخواست که در مورد این مسئله گفتگو کند٬ لنین در خانه به خاطر دندان درد مانده بود٬ اما نامه اى کوتاه را به جسله فرستاد:

“من بر علیه شونیسم بى اندازه روسى اعلام جنگ میکنم. من همینکه از دست این درد لعنتى راحت بشوم٬ همه آنرا با تمام دندانهاى سالمم تا ته میخورم. ما باید مطلقا بر این اصرار بورزیم که در داخل کمتیه مرکزى اجرایى اتحادیه بصورت نوبتى یک روس٬ یک اوکراینى٬ یک گرجستانى و دیگر ملیتها نماینده اى داشته باشند.”

موضع لنین پیروز شد و در سال ١٩٢٢ “اتحاد جماهیر شوروى سوسیالیستى”٬ که از همان ابتدا اوکراین٬ بلاروس٬  فدراسیون ترانس قفقازى (آذربایجان٬ گرجستان و ارمنستان) به آن پیوستند٬ تاسیس شد.

لنین حوادث را با دقت از  Konvalescens در گورکى دنبال مینمود و اینچنین دیکته کرد: “ما بصورتى مداوم توهین و حمله میکنیم بدون اینکه خودمان متوجه باشیم”٬ او نوشت و به خاطر آورد این خاطره را که چگونه با  غیر ـ روسها در ولگا رفتار میشد. لهستانیها٬ تاتارها٬ اوکراینیها و قفقازیها را دائما با اسم مستعار صدا میکردند.

به دلیل ارثیه بجاى مانده از دوران تزار روسى باید ملتهاى عضو در اتحادیه نه فقط از داشتن حق مساوى بهره مند بشوند٬ بلکه باید به آنها “به خاطر عدم اعتماد٬ سوء ظنها و توهینهایى که در گذشته به آنها تحمیل شده است خسارت داده شود”.

نتیجه اى که لنین در عمل گرفت این بود که اتحاد جماهیر شوروى باید به اتحادیه اى نیرومند تبدیل بشود٬ اما این همکارى باید  تا به آنجایى گسترس یابد که اعضاء قادر به تحمل آن هستند. لنین وجود این امکان را مهیا ساخت که اتحادیه در دومین کنگره٬ فعالیت خود را تنها به هدفهاى سیاسى و نظامى محدود سازد.

ملتها باید تشویق بشوند که از زبان خودشان استفاده کنند. این درخواست که ملتها را به این بهانه “با ارتباطات راه آهن و جمع آورى مالیات به یک شکل٬ ناگزیر به استفاده از زبان روسى بنماییم٬ باید مردود اعلام میشد. مجموعه اى از قوانین مشروح٬ خلاصه شده توسـط همه اعضاء اقلیتهاى ملى باید به تنظیم این مسائل میپرداخت.

با یک بازنگرى٬ چندان جاى تعجب نیست که اگر کسى شگفت زده بگوید که آیا اتحاد جماهیر شوروى مهمترین دستارود لنین نبود. او با آنچیزى موفق شد که غیر ممکن بود٬ اینکه زمانیکه امپراطورى تزار تقسیم شد٬ او توانست تعداد بسیارى از این مردمان را در اتحادیه اى گرد هم آورد. از آن مخلوق نیرومند امروز تنها یک اتحادیه کاغذى میان روسیه و بلاروس باقیمانده است. 

١ـ کتاب Jules Verne٬ قاصد تزار میتوانست ابتدا با ٢۶ سال تاخیر٬ سال ١٩۰۰ منتشر بشود. این کتاب به دلیلى هرگز در دوران حکومت اتحاد جماهیر شوروى منتشر نشد.

٢ـ Proletarskaja Pravda 18 jan 1914

٣ـ    جنبش کارگرى در سوئد٬ بخش یک (استکهلم ١٩۶٣) ص ۴٧ : Citet after Knut Bäckström

۴ـ LCC 23: 249

ارسال دیدگاه