اسماعیل نوری علا: تصمیم های بلاتکلیف

هنگامی که اردوگاه اپوزیسیون غیر اصلاح طلب در برابر لحظاتی از تاریخ قرار می گیرد که در آنها، بخاطر مبارزات ضد دیکتاتوری ملت بجان آمده، امکان فروپاشی رژیم دیکتاتوری در چشم انداز محتمل آینده نمودار می شود، بلافاصله این پرسش محتوم نیز رمطرح می شود که «برای ادارهء مبارزه تا پیروزی، و سپس تا برقراری نظامی دموکراتیک، کدام نیرو می تواند مسائل عمدهء مبارزاتی پیش از فروپاشی را حل و فصل کند و مبارزات ملت را سامان بخشد؟» و درست در همین لحظات هم هست که اپوزیسیون مزبور به ضعف مفرط ناشی از ساختار تک سلولی آحاد جمع خود واقف می شود.

 esmail@nooriala.com
در زندگی ملت ها گاه لحظاتی پیش می آید که باید در مورد یا مواردی خاص تصمیم گیری شود. البته روشن است که در یک «فضای دموکراتیک» تصمیم گیرنده «ملت» ها هستند که بوسیلهء رهبران شان دعوت می شوند تا دربارهء مسئله ای که مطرح است اظهار نظر کنند. این روند و روش را اغلب «رفراندوم» (referendum) می خوانند که به معنای «رجوع کردن» است و تلویحاً «رجوع به ملت» را می رساند و امروزه روز در زبان فارسی از آن بصورت «همه پرسی» یاد می کنند. «رفراندوم» حاکی از شراکت یک ملت است در تصمیم گیری نسبت به امری ویژه و سرنوشت ساز.
اما، در صورتی که فوریت و ویژگی معینی در کار نباشد، از آنجا که انجام رفراندوم کاری پر هزینه، وقت گیر و مصرف کنندهء ساعت / کار فراوان محسوب می شود، در جوامع دموکراتیک پر جمعیت، ملت هر چند سال یکبار کسانی را از میان خویش به نمایندگی بر می گزینند و آنها را مأمور می کند تا در مورد امور جاری کشور از جانب آنها و بصورتی دموکراتیک تصمیم گیری کنند. مجالس موسسان و قانونگزاری بر اساس همین روش بوجود می آیند و از طریق کارکردهای خود شرکت ملت در تصمیم گیری های مختلف راجع به امور و سرنوشت خود را ممکن می سازند.

حکومت های دیکتاتوری، اما، خود را در مقام دیکته کردن و تحمیل امیال و تصمیمات خویش به ملت نشانده و حق شراکت ملت در سرنوشت جامعهء خود را از آنان سلب و راه های انجام آن را مسدود می سازند. در یک حکومت دیکتاتوری نه از رفراندوم واقعی و نه از مجلس قانونگزاری برآمده از ملت خبری هست، چرا که لازمهء برقراری دیکتاتوری آن است که ملت حق شرکت در سرگذشت خویش را نداشته باشد. دیکتاتوری اصولاً پرسشی ندارد که با ملت در میان بگزارد بلکه روش اش سراپا تصمیم گیری های خودکامه است و تحمیل آن تصمیمات بر ملت، از طریق اعمال ارعاب و سرکوب. و اگر هم از رفراندوم و مجلس خبری باشد این کار جنبهء نمایشی و مصلحتی دارد و، با مسدود بودن راه های نظارت مؤثر بر انتخابات، و چیرگی تقلب و تزویر، کل نمایش دقیقاً به آن نتیجه ای می انجامد که دیکتاتوری ها انتظار دارند.

اما کار دیکتاتوری ها تنها به انسداد راه های شرکت ملت در تصمیم گیری های ملی پایان نمی پذیرد و آنها راه های دیگری را نیز مسدود می کنند که به اندازهء راه های نخست اهمیت دارند؛ راه هائی که نیروهای مخالف حکومت (اپوزیسیون انحلال طلب) را به ملت وصل می کنند و به آنها امکان می دهند تا هم از خواست های ملت خود مطلع شوند و هم به نمایندگی از آنها این خواست ها را بیان و اعلام نمایند. بدینسان، دیکتاتوری که خود مطلقاً خواستار مشورت با ملت و جلب نظر آن نیست، شرایطی را فراهم می کند که مخالفین اش هم قادر به ادعای نمایندگی از جانب ملت نباشند.
مهمترین اقدام در راستای این انسداد  و راهبندان، ایجاد تفرقه در بین مخالفان و نشاندن آنها در ساختارهائی تک سلولی است؛ بطوری که هیچ کدام آنها نتوانند مدعی آن شوند که از جانب «ملت» سخن می گویند. این امر موجب آن می شود که ملت غوطه ور در ستم و سرکوب دیکتاتوری نیز، از یکسو، از داشتن بلندگوئی برای اعلام خواست های خود محروم شده و، از سوی دیگر، دارای هیچ راهبر و راهنمای قابل اتکائی برای ادارهء مبارزات خود علیه دیکتاتوری نباشد.

البته دیکتاتوری برای انجام آن انسداد، و آفرینش این تفرقه، نیاز به کوشش زیادی ندارد چرا که در دوران های کوتاه یا بلند پیدایش شخصیت ها و گروه های مخالف، همهء دلایل برای تسلط چنین تفرقه ای در خود شخصیت ها و گروه های مذکور وجود دارد. از یکسو، در مقیاس های کوتاه مدت، اغلب پیش می آید که شخصیت یا گروهی در درون مخالفان دچار این توهم می شود که، به دلایلی که خود اقامه می کند، دارای حقانیت لازم برای سخن گفتن از جانب ملت است و، بر اساس این باور، پا پیش می نهد و با گفتار و رفتار خود مدعی زعامت ملت و سخنگوئی آن می شود و، از سوی دیگر، درست از آنجا که هر یک از شخصیت ها و گروه ها می پندارد که می تواند خود به تنهائی حریف دیکتاتوری و، در آینده، جانشین آن شود، لازم می بیند که، برای حفظ «موقعیت ممتاز» خود، به دیگر شخصیت ها و گروه ها به چشم رقیب نگریسته و بکوشد تا با تضعیف آنها جاده را برای تکتازی خود هموار کند. دیکتاتوری هم کافی است این خطوط جداساز در بین اپوزیسیون را بشناسد و در راستای تعمیق آنها سرمایه گذاری و عمل کند.

اما هنگامی که اردوگاه اپوزیسیون غیر اصلاح طلب در برابر لحظاتی از تاریخ قرار می گیرد که در آنها، بخاطر مبارزات ضد دیکتاتوری ملت بجان آمده، امکان فروپاشی رژیم دیکتاتوری در چشم انداز محتمل آینده نمودار می شود، بلافاصله این پرسش محتوم نیز مطرح می شود که «برای ادارهء مبارزه تا پیروزی، و سپس تا برقراری نظامی دموکراتیک، کدام نیرو می تواند مسائل عمدهء مبارزاتی پیش از فروپاشی را حل و فصل کند و مبارزات ملت را سامان بخشد؟» و درست در همین لحظات هم هست که اپوزیسیون مزبور به ضعف مفرط ناشی از ساختار تک سلولی آحاد جمع خود واقف می شود.
در اینجا کافی است به چند تجربهء گذشته در اردوگاه اپوزیسیون کشور خودمان نظر افکنده و از حاصل آنها درس هائی را برای آینده بدست آوریم. من، برای جلوگیری از اطناب کلام، تنها به آوردن چند نمونهء کاملاً متفاوت اکتفا می کنم.

نمونهء نخست؛ تجربهء خواستاری رفراندوم: می دانیم که چند سال پیش اعلامیه ای با امضاء چند زندانی سیاسی در ایران و چند مبارز اصلاح طلب در خارج از ایران منتشر شد که می کوشید، برای انجام یک «رفراندوم» در راستای اصلاح قانون اساسی رژیم اسلامی، شصت میلیون امضاء گردآوری کند. این حرکت بصورتی وسیع در رسانه ها و محافل اپوزیسیون انعکاس یافت، با بحث های بسیار همراه شد، برنامه های رادیو ـ تلویزیونی گوناگونی را بوجود آورد اما، در انتها، نه تنها به جمع آوری امضاء ایرانیان در حدی که توقع می رفت توفیق نیافت بلکه این چند پرسش عمده را نیز پاسخ نگفته رها کرد که: مجری این رفراندوم کیست؟ حکومت اسلامی؟ و یا، در برابر گزینه ای که در این رفراندوم «حکومت اسلامی» نام خواهد داشت، گزینهء معرفی شده از جانب اپوزیسیون کدام است و چه مشخصاتی دارد؟ آیا براستی می توان روزی را پیش بینی کرد که حکومت اسلامی، در زیر هرگونه فشاری از داخل و خارج، تن به انجام رفراندومی دهد که تصمیم گیری دربارهء بود و نبود خود آن را از ملت می طلبد؟ و اگر چنین کرد آیا نباید باور داشت که از یکسو بدان خاطر که خود مجری و اداره کنندهء آن است و، از سوی دیگر، بدان جهت که حریفی قدر را در پیش رو نمی یابد، با طیب خاطر به برگزاری چنان رفراندومی تن داده است که حقانیت آن را برای دو سه دههء دیگر تثبیت می کند؟

شکست این طرح بصورتی آشکار نشان داد که نمی توان در کار مبارزه با دیکتاتوری نخست منار را از جا کند و سپس به فکر یافتن چاه افتاد. رفراندومی که در آن حکومت اسلامی دارای رقیب و حریفی مقتدر و پشتگرم به ملت نباشد تنها به تثبیت این حکومت می انجامد و اپوزیسیون را برای دهه ها به محاق شرمساری و سرافکندگی گسیل می دارد.
همچنین ناکامی این طرح نشان داد که مقدم بر هر نوع خواستاری رفراندوم و یا (در اصطلاح این روزها) هرگونه «انتخابات آزاد»، انجام چند امر ضروری است: الف) ایجاد یک حریف قدر در برابر حکومت اسلامی؛ ب) کوشش برای انحلال حکومت اسلامی بجای خواستاری آنکه این حکومت خود تن به انجام رفراندوم و انتخابات آزاد بدهد و، پ) آمادگی برای ادارهء موقت امور کشور و حرکت به سوی انجام رفراندومی دموکراتیک در صورت فروپاشی رژیم.

نمونهء دوم؛ پیوستن شاهزاده رضا پهلوی به طرح رفراندوم: این تجربهء ناموفق نشان داد که وقتی طرح مورد نظر درست نباشد پیوستن شخصیت ها به آن نیز نه تنها در ایجاد اجماع و وحدت بی اثر است بلکه موجب ریزش نیروها در اطراف همان شخصیت ها هم می شود. این نکته آشکار است که شاهزادهء پهلوی در بین طرفداران خود دارای نفوذ کلام است اما فضای دموکراتیک خارج کشور مدت ها است که پیوندهای مرید و مرادی را میان رهبر و طرفدارانش از میان برداشته و رابطه ای مبتنی بر خرد جمعی را جانشین آن کرده است. رفتار شاهزاده پهلوی در کار پیوستن به رفراندوم اما نشان از تکیهء ایشان بر خرد جمعی نداشت و هرگز به کسی توضیح داده نشد که ایشان به چه دلایلی فکر کرده اند که خود و طرفداران شان باید به طرح رفراندومی که در آن حریفی معین و مورد توافق همگان در برابر حکومت اسلامی وجود ندارد بپیوندند؟ نبود این حریف قدر موجب شد که پیشنهاد شاهزاده با استقبال سرد طرفدارانش روبرو شود و کمکی به پیشبرد اهداف طرح رفراندوم نکند.

سوم. داستان «هخا»: داستان مضحک هخا درست روی دیگر سکهء رفراندوم را نشان می داد: مردی، با ادعای اینکه می تواند حکومت اسلامی را فرو بپاشاند، در دل جمع کثیری از ملت امیدهای بسیار برانگیخت. بنظر من، تا اینجای کار، اگر به کسب بر نخورد، در مرحلهء طرح ادعا، تفاوتی بین هخا و خمینی وجود نداشت و این هر دو افکار و رفتاری غیرعادی داشتند و در وضعیت های عادی کارشان بعنوان رهبر یک جریان به شوخی بیشتر شبیه بود. اما خمینی در همین شوخی برنده شد حال آنکه تجربهء هخا در پایان نشان داد که یک نفر، یا یک شخصیت، با هر آن نیروی زمینی و آسمانی(!) که داشته باشد، در فقدان پشتیبانی بقیهء اپوزیسیون، قادر نیست که یک سیستم دیکتاتوری را جا کن کند. فرق هخا و خمینی درست در این نکتهء اخیر بود. تا آنجا که هر دو خواستار سرنگونی رژیم مورد نظرشان بودند محبوبیت یافتند و در قشرهائی خاص از جامعه توجه ها را بخود جلب کردند. اما خمینی توانست بر بخش هائی وسیع از اپوزیسیون تسلط یابد و بقیه را نیز به مدد این بخش ها رام خود نماید حال آنکه هخا تا به آخر تنها ماند و کارش مورد تمسخر اپوزیسیون قرار گرفت. بنظر من اما، هرکس که زمانی مجذوب خمینی شده باشد نمی تواند هخا را به سخره بگیرد. اما مسئلهء ما این نیست و به پشتیبانی نیروهای اپوزیسیون از شخص یا اشخاصی برمی گردد که خواستار انحلال رژیم های خودکامه می شوند و، بجای جستجوی راهی برای وادار کردن آنها به انجام رفراندوم و انتخابات آزاد، مستقیم به قلب حریف می زنند.

بنظر من، تحلیل مشترک اینگونه حوادث می تواند ما را به نتایجی موجز و روشن رهنمون شود که برخی از آنان چنین اند:
- وظیفهء «اپوزیسیون غیر اصلاح طلب» خواستاری انحلال رژیم دیکتاتوری است و، در این راستا، باید از هرگونه مماشات با آن بپرهیزد. در واقع، اگر اپوزیسیون اصلاح طلب داخل کشور، که صدها بار توانا تر از اپوزیسیون غیر اصلاح طلب خارج کشور است، در کار خود شکست را تجربه کند تکلیف وابستگان و امید بستگان به آن و چرخ پنجمش در خارج کشور از پیش روشن است.
- وظیفهء «اپوزیسیون غیر اصلاح طلب» آفرینش یک حریف قدر در برابر حکومت اسلامی است. بدون پیدایش این بدیل (آلترناتیو) خواستاری انحلال حکومت بیشتر به شوخی ماننده خواهد بود.

 - شخصیت ها و گروه های حاضر در «اپوزیسیون غیر اصلاح طلب» باید متوجه آن باشند که هیچ کدام به تنهائی سخنگو و نمایندهء ملت نیستند و نمی توانند باشند و برای تأثیرگذاری بر آیندهء سیاسی کشور چاره ای ندارند که یکدیگر را رقیب ندانسته و به چشم «همکار» و «همراه» به دیگری بنگرند و، اگر براستی دموکراتند و به نظر و گزینش ملت احترام می گذارند، نکوشند تا با تضعیف بقیه خود را در مرکز مبارزه بنشانند.
 حال، دوست دارم که بجای پرداختن به نتایج دیگر اما کم اهمیت تری که از تجربه های گذشته می توان گرفت، به همین نکتهء آخر بپردازم و یادآور شوم که وقتی اپوزیسیون متفرق و پراکنده نمایندگی یکپارچهء ملت را نداشت آنگاه بسیاری از مسائل مبارزاتی، تشکیلاتی و اجرائی نیز پاسخ نگرفته و معوق باقی خواهند ماند و هیچ شخصیت و گروهی قادر به حل آنها نخواهد بود. اجازه دهید که از این گونه مسائل نیز یک مورد را تشریح کرده و سخن این هفته را به پایان رسانم:

 همه به خوبی می دانیم که یکی از مشکلات عمدهء پیش روی مبارزان علیه حکومت اسلامی مسئلهء وجود سازمان های نظامی متعددی است که این حکومت بوجود آورده و از آنها بعنوان بازوی سرکوب خود استفاده می کند و، از آنجا که بخاطر وجود درآمد نفت نیازی به ملت و مالیات های ملی ندارد، خیالش جمع است که مبارزات ملت نمی تواند موجب ریزش در داخل این نیروها شود. همچنین به یاد آوریم بدنهء گستردهء دیوانسالاری کشور را که حقوق بگیر همین دولتند و جزئی از آن محسوب می شوند. یک نیروی جانشین در آینده در مورد این جمعیت وسیع چه خواهد کرد؟ آیا می تواند همهء پاسداران و کارمندان وابسته به حکومت اسلامی را به محاکمه بکشد؟ آیا ترس از همین «عاقبت» نیست که این جمعیت را هرچه بیشتر به حکومت وابسته ساخته و از ریزش آنها جلوگیری می کند؟ و آیا این وابستگی راه انحلال حکومت را هر روز مشکل تر نمی سازد؟ 

 در دیگر کشور ها، و در شرایطی متناظر، دیده شده که اپوزیسیون رژیم دیکتاتوری راه حل را در جدا و مشخص کردن «آمران» و بخشودن «مجریان» یافته است. اما در فقدان یک آلترناتیو منسجم و مورد تأیید ملت چه کسی می خواهد این «عفو عمومی» را (اگر در موردش توافقی وجود داشته باشد) اعلام کند؟
چند سال پیش، آقای اکبر گنجی که تازه به خارج از کشور آمده بود، طرح «ببخش و فراموش نکن» را مطرح ساخت. صرفنظر از واکنش های حاد مخالف و موافق، همین تجربه نشان داد که یک نفر به نام اکبر گنجی نمی تواند این طرح را به کرسی بنشاند و اجرائی کند؛ چرا که برای جا انداختن یک چنین طرح مهمی، وجود یک اپوزیسیون متمرکر بر حول یک رهبری منسجم ضرورت دارد و تنها یک چنین آلترناتیو فراگیری است که می تواند بخشش مجریان را تضمین و تعهد کند و، در همان حال، این بخشودگی را آن مجریان نیز باور کرده و، در پی آن، بین خود و حکومت اسلامی فاصله بیاندازند. بریدن بندناف گروه بزرگی از مدیران کشور از حکومت و همراه ساختن آنان با مبارزات ملت صرفاً با تکیه کردن بر وجدان و شرافت اشخاص ممکن نمی شود و تا نهادی قابل اتکاء وجود نداشته باشد که این آسایش خیال را برای آنان فراهم کند آنها دست از دفاع از رژیم موجود بر نخواهند داشت.

 عفو مجریان و وعدهء محاکمهء منصفانهء آمران را نه آقای رضا پهلوی می تواند اعلام کند و نه آقای اکبر گنجی. هیچ یک از شخصیت ها و گروه های ما نیز نه قادرند چنین کنند و نه اگر چنین کردند کسی سخن شان را جدی و قابل اعتناء دانسته و به هوای آن مسیر زندگی خود را تغییر خواهد داد. این کار تنها از عهدهء آلترناتیوی بر می آید که حاصل جمع کنار نهادن رقابت ها و چشم همچشمی های بی محتوا و توافق کردن بر سر دو اصل «انحلال» و «تشکل» خواهد بود.
 آنان که می کوشند تا مسیر انرژی های مبارزاتی را بسوی خرده کاری های اعتراضی و مطالباتی بکشانند و دل خود را به این تظاهرات و آن نامه نویسی خوش کنند هنوز به اهمیت همسو شدن با روند «آلترناتیو سازی» و «انحلال خواهی بی مماشات» پی نبرده اند.

با ارسال ای ـ میل خود به این آدرس می توانید مقالات نوری علا را هر هفته مستقیماً دریافت کنید:
NewSecularism@gmail.com

ارسال دیدگاه