شهاب برهان: جنبش ٨ ٨ ایران رهبری، رهائی، رهائی از رهبری؟

جنبش ٨ ٨ در ایران، برای فعالین سیاسی مسائلی را همچون منبع بیم و امید نسبت به آینده جنبش مطرح ساخت. برخی از این که جنبش های اجتماعی مثل کارگران و زنان و ملیت ها با هویت و مطالبات خودشان در جنبش ابراز وجود نمی کنند نگران سرنوشت جنبش عمومی بودند، برخی همین را نقطه قوت آن قلمداد می کردند که وحدت ضد استبدادی حفظ می شود. برخی با ورود شعارهای باصطلاح ” ساختارشکن” به جنبش، نسبت به آینده آن امیدوار می شدند و برخی از آن  بیمناک. شکل مسالمت آمیز اعتراض برای برخی امید به تداوم و گسترش حرکت توده ای بود، و مقابله تهاجمی بخشی از جوانان با نیروهای سرکوبگر، برای برخی دیگر نشانه ای امید بخش از آمادگی مردم به پرداخت بهای آزادی. و ده ها موضع متضاد و متقابل دیگر بر سر موضوعات مختلف.

شهاب برهان

جنبش ٨ ٨ ایران
رهبری، رهائی، رهائی از رهبری؟

« خود- رهبری» ( بخش اول )
جنبش ٨ ٨ در ایران، برای فعالین سیاسی مسائلی را همچون منبع بیم و امید نسبت به آینده جنبش مطرح ساخت. برخی از این که جنبش های اجتماعی مثل کارگران و زنان و ملیت ها با هویت و مطالبات خودشان در جنبش ابراز وجود نمی کنند نگران سرنوشت جنبش عمومی بودند، برخی همین را نقطه قوت آن قلمداد می کردند که وحدت ضد استبدادی حفظ می شود. برخی با ورود شعارهای باصطلاح ” ساختارشکن” به جنبش، نسبت به آینده آن امیدوار می شدند و برخی از آن  بیمناک. شکل مسالمت آمیز اعتراض برای برخی امید به تداوم و گسترش حرکت توده ای بود، و مقابله تهاجمی بخشی از جوانان با نیروهای سرکوبگر، برای برخی دیگر نشانه ای امید بخش از آمادگی مردم به پرداخت بهای آزادی. و ده ها موضع متضاد و متقابل دیگر بر سر موضوعات مختلف.

از مجموعه مسائلِ بحث انگیز، موضوع رهبری جنبش  مهم ترین بوده است – یا لا اقل برای من این کلیدی ترین و مهم ترین موضوع است چرا که همه دیگر مسائل خواه نا خواه از این نقطه می گذرند و به طور مستقیم یا غیر مستقیم در این نقطه با هم تلاقی می کنند و نیز به این دلیل که سرنوشت هر جنبشی یعنی رهبری آن، همانطور که شکست انقلاب بهمن درس مان داده است.
در ارتباط با موضوع رهبری، هم در میان طرفداران اصلاحات و هم در میان مخالفان جمهوری اسلامی دو موضع کلی ابراز شده است، یکی تأسف از فقدان رهبری برای جنبش مردم و دیگری تبریکِ این فقدان و تعبیر آن به ” خود- رهبری”،  ” همه – رهبری” و ” هر فرد یک رهبر” در جنبش مردم.  

  دومی ها اولی ها را به nostalgie (دلتنگی) برای یک رهبر charismatic( شیفته ساز)، اِعمال رهبری قیّم وار از بیرون جنبش، دنباله روی کور کورانهٴ توده از نخبگان، فرماندهی سلسله مراتبی از بالا و خیلی صفات ضد دموکراتیک و شیطانی متهم کرده اند. اینان سازماندهی شبکه ای و افقی را  ” خود- رهبری” و ” همه- رهبری” تلقی کرده و بعضی، پا را از این هم فراتر گذاشته و در سازماندهی شبکه ای و افقی، عنصر “خود رهانی” را کشف کرده و از “خود- رهبری” به “خود – رهانی” جنبش رسیده اند، یعنی که رهائی در رهائی از رهبری است!
مسائل پرشماری از دل این ادعا ها بیرون می آید که از میان آن ها من موضوعاتی را بیرون کشیده و طی چهار نوشته در زیر سه عنوان اصلی « خود – رهبری »، « خود – رهانی»، و « خود – آموزی » روی آن ها مکثی می کنم.

در همین آغاز باید چند نکته را تذکر بدهم:
اول این که در این نوشته به تحلیل سیسمولوژیکِ شکاف های درون حاکمیت یعنی جابجائی گسل های مالکیت در لایه های بورژوازی آخوندی – نظامی- بازاری – لیبرال و… در اعماق، که زلزله ها در سطح سیاسی و انتخاباتی و آتشفشان اعتراض توده ای را سبب شده اند نمی پردازم.  همچنین به تحلیل چرائی و چگونگی به حرکت در آمدن نارضائی ها و اعتراضات مردم از شکاف های جنگ درونی طبقات حاکم، چرائی و چگونگی تبدیل شدن چند انتخابات ریاست جمهوری به محمل بسیج سراسری مردم، و بررسی مسائلی از این قبیل هم نمی پردازم که آیا رأی دادن بخشی از مردم به کاندیداهای اصلاح طلب، از تداوم توّهم آن ها به اصلاح رژیم است، یا از فقدان انتخاب دیگری بجز ترجیح بد در برابر بدتر از وحشت بدتر شدنِ زندگی شان است، یا صرفاً استفاده ای است تاکتیکی و زیرکانه از انتخابات برای خالی کردن زیر پای رژیم. از رابطه این جنبش اعتراضی سیاسی با جنبش های اجتماعی کارگران، زنان، جوانان، ملیت ها و غیره نیز سخن نمی گویم. موضوع این نوشته صرفاً تحقیق در مورد برخی ادعاهائی است که در مورد این جنبش اعتراضی شده است و به ناگزیر، در یک تجرید  نسبی از دیگر جوانب و مسائل جنبش قابل بررسی است.

دوم، وقتی در این نوشته از جنبش اعتراضی یا جنبش ضد استبدادی یا جنبش ٨ ٨ حرف می زنم، یک مقطع و بُرش زمانی معینی از جنبش ضد استبدادی مردم ایران را در نظر دارم که از خیزش اعتراضی به تقلبات انتخاباتی در ۲ ۲ خرداد ٨ ٨ ۳ ۱ بصورت انفجاری و به شکل تظاهرات خیابانی آغاز شده و با ناممکن شدن تداوم این شکل از مبارزه، از جمله در اثر شدت سرکوب، فروکش کرد. پیشینه این جنبش و ظرفیت های آن برای آینده در این نوشته مورد نظرم نیست. ” تسونامی” را در نظر دارم و نه امواج و تلاطمات دریا را که قبلاً وجود داشته و بعد از این هم وجود خواهد داشت.

سوم، در بحث رهبری جنبش ۸ ۸ ، بررسی دلائل بحران رهبری در ایران و پاسخ به این سئوال که برای حل مسئله رهبری دموکراتیک و انقلابی در ایران چه باید کرد نیز موضوعات این نوشته نیستند.
در نوشته حاضر که بخش یکم از عنوان اصلی « خود – رهبری» است، این مضامین مورد بررسی قرار می گیرند:

• گمراه کنندگی یک کاسه کردن جنبش اعتراضی مردم، لزوم تعریف و تفکیک جنبش سبز و ملاک تشخیص طرفداران آن. 

• آیا حقیقت دارد که جنبش سبز رهبری نداشته و “هر فرد خودش یک رهبر” بوده است؟  وضع رهبری جنبش غیر سبز چطور بوده است؟
و در بخش دوم « خود – رهبری»، موضوعات زیر مورد بررسی خواهند بود:

• آیا “هرفرد خودش یک رهبر”، به معنی “خود- رهبری” یک جنبش است و اصلاً رهبری جنبش سیاسی ( یا اجتماعی) از طریق “هر فرد خودش یک رهبر” ممکن است؟

• رهبری یعنی چه؟ آیا رهبری متمرکز با رهبری از بیرون جنبش، نخبه گرائی، فرماندهی از بالا یکی است؟   

• ” خود- رهبری” یعنی چه؟

• مسأله رهبری در “جنبش رنگین کمانی، متکثر و چند صدائی”

• آیا مبارزه طبقاتی و مبارزه سیاسی برای سرنگونی دولت با جنبش فورومی شدنی است؟

جنبش سبز، تعریف و معیار تشخیص آن
برای آن که بحث در روشنائی صورت بگیرد، لازم است ابتدا منظور از ” جنبش سبز” و غیر سبز را روشن کنیم تا معلوم باشد حدوداً در باره چه حرف می زنیم. می گویم حدوداً و نه دقیقاً، برای آن که فعلاً یک تفکیک خیلی کلی بر اساس موضع در قبال جمهوری اسلامی را درنظر دارم و نه بررسی ترکیب های سیاسی و طبقاتی درون هر یک از این دو طیف را.
با آن که عموماً جنبش اعتراضی ۸ ۸ را رنگین کمانی و چند صدائی و به هر زبان، دارای گرایشات و جریانات متنوع و متخالف و متضاد می نامند بازهم هنگام صحبت از این جنبش غالباً آن را یک کاسه می کنند. بخصوص در اینمورد که جنبش سبز یعنی چه و این جنبش تا کجا سبز است، گیج سری و آشفتگی حاکم بوده است. یک کاسه کردن های گمراه کننده دلائل متفاوتی دارد و فقط از گیج سری نیست و بر منطق های گوناگون استوار است. از جمله حزب کمونیست کارگری این جنبش را  ” انقلابی”، حزب حکمتیست آن را ” ارتجاعی “، و راه کارگر ( کمیته مرکزی) هم آن را  “رهائیبخش”می نامند ( قطعنامه سیاسی کنگره پانزدهم). اما بیش ترین گرایش در یک کاسه کردن، بر “سبز” نامیدن کل جنبش است و اصرار بر این تعمیم به قدری است که گاه کار به مزخرفگوئی هم می کشد: “جنبش رنگین کمان سبز “!! ( مهرداد درویش‌پور- هم‌رأیی‌ها و چالش‌های پیش روی زنان در جنبش سبز در ایران)

کل جنبش اعتراضی ۸ ۸ را جنبش سبز نامیدن اگر عمدی نباشد – که از سوی اصلاح طلبان و دلالان خارج کشوری شان هست – باید ملاکی برای تشخیص آن که این جنبش تا کجا سبز بوده و مرز سبز و غیر سبز کجاست در دست باشد وگر نه همین خواهد بود که گروهی کل جنبش را سبز خواهند نامید، گروهی سبزی آن را قلم خواهند گرفت یا گروه دیگری با رنگین کمان دانستن آن، مرز سیاسی بین سبز و غیر سبز در درون جنبش را در هم و مخلوط خواهند کرد.

رنگ سبز پیش از انتخابات ریاست جمهوری دهم، فقط یک رنگ بود که یکی از کاندیداهای این انتخابات را نمایندگی می کرد، اما بعد از انتخابات، دیگر یکی از رنگ ها و شاخص نامزد شکست خورده انتخابات نبود بلکه به  شاخص و هویت بخشی از جنبش اعتراضی تبدیل شد. سبز، سمبل استراتژی سیاسی اپوزیسیون داخلی رژیم در این جنبش اعتراضی است. این استراتژی عبارت است از: مبارزه با کودتاچیان انتخاباتی در محدوده قانون اساسی جمهوری اسلامی، دفاع از رژیم اسلامی بر بنیاد اسلام شیعی و وفاداری به اصل ولایت فقیه و باهدف بازگشت به ” دوران نورانی امام خمینی” و ضمن دشمنی با لائیسیته، دموکراسی، فمینیسم و چپ علی العموم.

جنبش سبز در داخل ایران را ( برخلاف خارج از کشور ) با شال و مچ بند و دیگر علامات سبز مشخص کردن ظاهر بینی و گمراه کننده است. بسیار بوده اند کسانی که در تظاهرات خیابانی جزو نیروهای سبز بوده ولی هیچ علامت سبزی حمل نکرده اند و بالعکس، کم نبوده اند کسانی هم که  با مچ بند و روسری سبز، جلو دوربین ها و گلوله ها همه مقدسات و اصول اصلاح طلبان و رژیم اسلامی را تحقیر و لگد کوب کرده اند.
در میان تفسیرها از معنای سبز در این جنبش، «امین حصوری» به این نکته توجه کرده است که یکی از عوامل تبدیل شدن رنگ سبز به نماد جنبش در داخل ایران ” ضرورت اعلام همبستگی عمومی و نمایش حضور و مقاومت در برابر سیستمی بوده که واقعیت جنبش را از بیخ و بن انکار می کرد” . این رنگ به نماد و نمود بیرونی جنبشی تبدیل شد که رژیم به هر وسیله ای می کوشید ” سویه های  بیرونی آن را محو و پنهان کند” . ( امین حصوری – تأملی در برخی رویکردها به نماد سبز در جنبش)

این نکته درستی است و به نظر من هم حقیقت دارد که بسیاری آدم ها ( در ایران بر خلاف خارج از کشور- همان طور که امین حصوری هم این تفکیک را انجام داده است) بی آن که سبز را همچون رنگی سیاسی در نظر داشته باشند، از آن همچون وسیله ای برای به نمایش گذاشتن جنبشی مورد حاشای حکومت و در مواردی برای تفکیک خود از نیروهای حکومتی استفاده کرده اند. اما این واقعیت، واقعیت بزرگتری را که: سبز نمادِ یک سیاست و صف بندی معین بوده و هست، باطل و خنثی نمی کند بلکه فقط نشان می دهد که بخشی از مردم با استفاده از رنگ سبز همچون نمود بیرونی همبستگی عمومی و وجود جنبش مقاومت در برابر سیستم، در عین حال در تور اصلاح طلبان افتاده حضور خود با علامات سبز را همچون نمود بیرونی همبستگی عمومی با میرحسین موسوی و منشور او و همچون لشکر اصلاح طلبان به نمایش گذاشته اند بی آن که جزو امیدواران به اصلاح رژیم باشند. این حقیقت بهیچوجه نوعی التقاط با سبز را هر چند با احتیاط توجیه نمی کند بلکه نشانه نا آگاهی آن بخش از مردم است که از سیاست سبز بی اطلاع اند یا بر عواقب بازی در بساط آن نا آگاه اند، و همچنین نشانه سرگشتگی و خلأ رهبری در این بخش مردم است که به ضریح این امام و آن مامزاده سیاسی نوار سبز می بندد.

نوعی تفکیک بین جنبش سبز و غیر سبز هم در برخی تحلیل ها به چشم می خورد که غیر سبز را با جنبش های اجتماعی کارگران، زنان، ملیت ها و غیره توضیح می دهد. برای نمونه ماشاالله سلیمی و منوچهر مقصودنیا در نوشته ای مشترک در هشدار به انحصارطلبی سبز، یادآوری کرده اند که :
« حرکت اخیرمردم ایران بر بستردهها سال تدارک جنبش های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جامعه، مانند جنبش زنان، جوانان، کارگران، اقوام و روشنفکران ودریک کلام جنبش دمکراتیک مردم ایران توانست پا گرفته و قد علم کند. درست است که دراین حرکت جنبش سبزنقش برجسته ای را بازی می کند، ولی دراصل این جنبشی رنگین کمان بوده وهرآنکس که بخواهداین واقعیت را کتمان نماید، چه بخواهد و چه نخواهد بضرراین جنبش عمل کرده و یکبار دیگر نگاهی تمام گرا و انحصار طلب را نمایش می دهد.
تلاش برای یک رنگ کردن جنبش رنگارنک و دمکراتیک مردم ایران، که سبزیکی ازرنگ های آنرا تشکیل می دهد، حتی به نفع خود جنبش سبزنیزنمی باشد». (ماشاالهت سلیمی و منوچهر مقصودنیا – ۲۰ مهر ۱٣٨٨ – سایت اخبار روز )

این تحلیلگران بلافاصله دلیل غیبت رنگ های دیگر را چنین توضیح می دهند : « این جنبش ها برای مصون ماندن ازسرکوب خونین توسط رژیم، با توجه به تجربه دهه ۶۰، دراین مرحله ازبلند کردن پرچم، رنگ و دادن شعارهای مختص خود، خوداری می کنند».
مطابق این تحلیل، یک طرف، جنبش سبز است و یک طرف هم جنبش های اجتماعی ( که رنگ شان را به نمایش نمی گذارند). اما این تحلیل توجه نمی کند که اگر این جنبش ها با رنگ و پرچم خود – یعنی طرح مطالبات و شعارهای خود – ظاهر نشده اند، هیچ معنائی غیر از این ندارد که از جنبش عمومی غایب بوده اند. این یک نکته، و نکته دوم این که فعالین این جنبش ها از جنبش غایب نبوده و همچون شهروندان منفرد و نه فعالین جنبش های اجتماعی در جنبش همگانی مستحیل شده اند؛ و نکته سوم از همه مهم تر این که بخشی از این فعالین جنبش های اجتماعی در جنبش سبز هم مستحیل بوده اند و اینطور نیست که فعالین جنبش های اجتماعی اصلاً جزئی از سبزها نشده باشند. برای مثال در جنبش زنان از جمله در کمپین یک میلیون امضا ، فعالان رفرمیست و اصلاح طلب کم نیستند. همینطور است در جنبش دانشجوئی و جنبش کارگری. در همه این جنبش ها بخش هائی رای دهنده به اصلاح طلبان و امیدواران به رفرم هائی در جمهوری اسلامی برای برخورداری از برخی حقوق و بهبود شرائط  زندگی خود وجود دارند. توجه به این پراکندگی فعالین جنبش های اجتماعی در صفوف گوناگون جنبش ٨ ٨ از جهات گوناگون و بویژه در رابطه با مسأله رهبری از اهمیت زیادی برخوردار است. موضوع ابداً به این سادگی نیست که گویا همه فعالین جنبش های اجتماعی – و از جمله کارگران – سرنگونی طلب وآگاه و انقلابی و رادیکال اند و با جنبش سبز و اصلاح طلبان مرزبندی دارند.

در هر حال، روی مضامین جنبش با نیات افراد و با ظواهرشان نباید داوری کرد. ضروری است که مبنا را بر تشخیص و تفکیک ماهوی بگذاریم، نه هر کس را که سبز پوشید از لشگریان حسین بدانیم و نه حرکتی سازمان یافته از درون حکومتیان را به دلیل حضور مردم نا آگاه در درون آن، حرکتی مردمی به حساب بیاوریم. سبز در این جنبش، همانطور که گفتم، دیگر رنگ نیست، یک سیاست است، یک نمود بیرونی نیست، یک استراتژی است. ملاک تعلق به جریان سبز، اعتقاد به این سیاست و استراتژی است. این سیاست در ترجمان توده ای و به زبان شعاری در عباراتی از این قبیل  بیان می شد: ” رای ما یک کلام / نخست وزیر امام”، ” تا احمدی نژاده / هر روز همین بساطه “،” یا حسین/ میر حسین “، ” مجتبی بمیری/ رهبری رو نبینی”، ” خامنه‌ای قاتله/ ولایتش باطله “، ” بسیجی واقعی/ همت ۫بود و باکری “، ” روحانی واقعی/ منتظری- صانعی”،” خمینی کجایی/ موسوی تنها شده “،” یا حجت ابن‌الحسن/ ریشه ظلمو بکن” و …

در طیف سبز، از جمله در خارج از کشور، دو صف شکل گرفت: یکی مدافعین سرسخت موسوی و استراتژی و اهداف اعلام شده در بیانیه های او و دیگری کسانی که زاویه دارند و نمی خواهند زیر علم نخست وزیر محبوب خمینی یا کروبی خط امامی بروند و یا در خارج از کشور با عمله جمهوری اسلامی نظیر فرخ نگهدار در یک صف بایستند اما با  شعار سرنگونی جمهوری اسلامی هم سرسختانه مخالفت می کنند. این ها معتقد اند که رژیم جمهوری اسلامی را از طریق انجام اصلاحاتی در آن، از قبیل حذف شورای نگهبان و مجلس خبرگان و  ولایت فقیه وغیره می شود از میان برداشت و نیازی به سرنگونی آن نیست!! این دو دسته را می شود اینطور معرفی کرد: امیدواران به تغییرات در رژیم از طریق اصلاحات، و امیدواران به تغییر رژیم از طریق اصلاحات. این دومی ها سبزهای باصطلاح  ” ساختارشکن” اند. شعارهای این دسته با دسته اول تفاوت هائی داشته است مثلاً ” مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه چه رهبر”؛ ” ما می‌گم شاه نمی‌خوایم٬ اسمشو رهبر می‌ذارن”؛ ” آزادی اندیشه٬ با ریش و پشم نمی‌شه”؛ ” تجاوز، جنایت، مرگ بر این ولایت “؛ ” حجاب اختیاری، حق زن ایرانی”…

نسبت طرفداران قلبی و آگاه “جنبش سبز” یعنی امیدواران به تغییرات در رژیم از طریق اصلاحات و امیدواران به تغییر رژیم از طریق اصلاحات، به مخالفان کلیت رژیم و طرفداران سرنگونی در جنبش یک ساله حدوداً چقدر بوده است؟ من هیچ ارزیابی و تخمین معتبر و ابژکتیوی در این باره ندیده ام، تنها چیزی که می توانم بگویم این است که از تعداد آدم هائی که در تظاهرات علامت سبز حمل کرده یا نکرده اند نمی شود به ارزیابی معتبری دست یافت. این را هم اضافه کنم که از نسبت کمّی شعارها هم نمی شود به نسبت جمعیت پی برد، یعنی اگر مثلاً  از یک آکسیون ده شعار سرنگونی و بیست شعار طرفداری از اصلاح طلبان گزارش شده باشد، بهیچوجه به معنای آن نخواهد بود که جمعیت سرنگونی طلب نصف اصلاح طلب بوده است. در هر صورت آنچه برای بحث ما لازم است نه تعین نسبت این دو بخش جنبش، بلکه داشتن تعریفی از جنبش سبز و ملاکی برای تفکیک طرفداران حقیقی آن است و حالا که این ها معلوم شد، می توانیم بحث را دنبال کنیم.

آیا جنبش اعتراضی ۸ ۸ “خود – رهبر” بود؟
علاوه بر نگرانی در طیف جریانات انقلابی بخاطر فقدان رهبری، در طیف اصلاح طلبان هم این نگرانی به دلائل دیگری وجود داشته است از جمله این که بدون رهبری، نه اصلاح طلبان برنامه و نقشه ای برای بهره گرفتن از جنبش اعتراضی مردم در مقابله با جناح رقیب خواهند داشت و نه کنترلی بر خارج زدن ها و خطرات آن برای رژیم اسلامی. کسانی که از ” خود- رهبری” جنبش حرف می زنند، شاخصه آن را فقدان رهبری متمرکز و سلسله مراتبی و هدایت جنبش از پائین و با ابتکارات یکایک شرکت کنندگان در جنبش می دانند. اما این حقیقت ندارد که جنبش ۸ ۸ فاقد رهبری متمرکز از بالا بوده و تماماً با ابتکارات از پائین حرکت کرده است. پیش از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری دهم، ستادهای انتخاباتی موسوی و کروبی و همه بازوهای احزاب و جریانات اصلاح طلب یک سازماندهی وشبکه سازی با تبلیغات متمرکز را در سطح تمام کشور به پیش بردند و البته در شب های پیش از انتخابات، تحرکات خود جوش و ابتکارات از پائین هم فوران کرد و با آن ترکیب شد. بعد از انتخابات، ابتدا اصلاح طلبان ( مثل همه ) از جنبش خود جوش توده ای غافلگیر شدند و می شود گفت که این جنبش چند صباحی کاملاً بی رهبری و خود به خودی بود. برخی از اصلاح طلبان این وضعیت را بطور نمونه اینطور بیان کرده اند:

« جنبش سبز یک رهبری عینی و حقیقی ندارد، بلکه یک رهبری نمادین و سبمبلیک دارد» (حمیدرضا جلایی پور) یا « جنبش راس دارد ولی رهبری جنبش، فرضی است … در چنین حالتی اعضای متکثر جنبش فرض می‌کنند که شخصی یا نهادی نقش رهبری جنبش را بازی می کند؛ رهبری که البته حداقلی است و چندان هم رهبری نمی‌کند. تنها “حضور” دارد تا انسجام جنبش حفظ شود و از مسیر اولیه آن خارج نشود».( عماد بهاور، از اعضای ستاد موسوی).

باید دقت کرد که ارزیابی هائی از این قبیل بیشتر با شرایط اوائل جنبش  اعتراضی مردم و غافلگیری اصلاح طلبان منطبق است که نه جنبش را فراخوانده، نه تسلطی بر حرکات اش و نه اعتمادی به خود پوئی اش داشتند. اما به همان سرعت  که حکومت برای سرکوب جنبش اقدام کرد، اصلاح طلبان هم  از سراسیمگی در آمده، از طریق تشکیلاتی داخلی و بین المللی برای پر کردن خلأ رهبری و سوارشدن بر جنبش و افسار زدن به آن دست به کار شدند و این صحت ندارد که جنبش سبز رهبری متمرکز نداشته و میرحسین موسوی و کروبی و خاتمی “رهبران نمادین” بوده و به تماشاگری “خود – رهبری” جنبش مشغول بوده اند.
 بعد از انتخابات، دو عامل کیفی غیر منتظره در برابر اصلاح طلبان حکومتی پدیدار شد که ضرورت یک اقدام ستادی متمرکز و منسجم را بسیار بیش از کارکرد ستاد انتخاباتی پیشین مطرح ساخت: یکی تقلبی که فراتر از یک شکست انتخاباتی و در حکم فرود آمدن ساطور بر اصلاح طلبان حکومتی بود و سازماندهی یک کارزار نیرومند برای دفع کودتای مرگبار را به نیازی استراتژیک برای اصلاح طلبان تبدیل کرد؛ و دیگری انفجار غافلگیر کننده اعتراض توده ای و تظاهرات سه میلیونی ۵ ٢ خرداد در تهران، که سوار شدن به این جنبش و هدایت آن در راستای منافع خودشان را برای اصلاح طلبان چون مسأله مرگ و زندگی مطرح ساخت زیرا برایشان محرز بود که بدون تکیه دادن بر کف، نیروی پس زدنِ درِ تابوت را نخواهند داشت. تصور این که آن ها در شرائطی چنین بحرانی، منفعلانه به نظارهٔ ” خود رهبری ” جنبش پرداخته اند، عوامفریبی و یا ساده لوحی زیادی لازم دارد. اصلاح طلبان زیرکانه سعی کردند ماسک ” رهبری نمادین ” را کماکان بر چهره نگهدارند که یعنی کاره ای نیستند و در قبال پیش آمدهای نامطلوب برای رژیم مسئولیتی ندارند، ولی بخاطر سرنوشت خود و خطرات یک جنبش خودسر، خیلی هم مسئولانه دست به کار شدند. ادعای میر حسسین موسوی هم که در جنبش سبز هر کس یک رهبر است و ما به دنبال جنبش روانیم، کپیهٴ جدید فیلم ” امام خمینی نورانی” اش بود که گفت: ” همه کارگر اند؛ خداوند تبارک و تعالیٰ هم کارگر است. من دست کارگر را می بوسم”!

به دلائلی که از شرح شان می گذرم چون  به درازا می کشد، رهبری اصلاح طلبان نمی توانست فردی و با اتوریته و کاریسمای یک شخص، یا تک قطبی یا تک مرکزی و یا منحصر به داخل ایران یا بدون حمایت برخی دولت های خارجی باشد. رهبری متمرکز جنبش سبز که من به آن اشاره دارم، یک تمرکز نسبی، ترکیبی از آنارشی و اجماع در داخل و خارج بین قطب ها و مراکزی از بورژوازی رقیب بورژوازی نظامی – امنیتی بوده که در استراتژی و اصول هم خط بوده و در استقلالی نسبی ولی همسو عمل کرده اند. حال آن که همین تمرکز نسبی هم در بخش های غیر سبز جنبش ابداً وجود نداشته است.
بر خلاف این ادعا ها که جنبش فاقد رهبری متمرکز بوده است، اصلاح طلبان برای اعمال رهبری متمرکز و از بالا برای جنبش اعتراضی مردم تلاش و اقدام کرده اند که شواهد اش را می شود در نمونه های زیر دید:  تبدیل کردن رنگ سبز از علامت یکی از کاندیداهای پیش از انتخابات به هویت و پرچم سیاسی جنبش اعتراضی بعد از انتخابات، تعیین روزهای آکسیون های عمومی و شعارهای فراگیر چون ” رای من کو؟”، ” یاحسین، میر حسین”، ” الله اکبر” …

کمیته های مرکب از موسوی و کروبی و بهشتی و الویری و امینی و کمیته های مشابه و شبکه ای از دستیاران در داخل و کارچاق کن های حرفه ای در خارج، همه آشکار و علنی یا نیمه علنی بودند و با دستگیری هائی که صورت گرفت، ستادهای در سایه جای آن ها را گرفت و ارتباطات پوشیده شدند و اگر این ها در برابر چشم همگان نبود، گوشه ای از رهبری متمرکز و از بالا – با شعبات متعدد و ظاهراً یا واقعاً مستقل – از طریق مثلث سازگارا، مخملباف، نوری زاده  در سراسری کردن پیام ها و شعار ها و دعوت ها به حرکات و تعیین روز و محل و ساعت از تلویزیون های صدای آمریکا، بی بی سی، رادیو فردا، دویچه وله و غیره و همچنین ترسیم و توضیح مداوم استراتژی جنبش سبز و رهنمودهای مقطعی و موضع گیری ها در قبال رویدادها چه از طریق بیانیه های متعدد موسوی و کروبی و چه سخنگویان رسمی و غیر رسمی آنان، برای همگان قابل مشاهده بود و به همین دلیل هم تا زمانی که سرکوب و سانسور، کارائی و تأثیر خود را نشان دهد، این رهبری کار آئی و تاثیر داشت. تیم هائی از تحلیلگران و تاکتیسین ها بطور فشرده در حال بررسی، تحلیل، جمع بندی اتفاقات و اتخاذ تاکتیک ها و شعارها بودند و هوشیارانه در چهارچوب استراژی روشن و اعلام شده مبنی بر پائین کشیدن احمدی نژاد از مسند ریاست جمهوری و نشاندن موسوی به جای او و هدایت جنبش اعتراضی در این راستا کار می کردند و هنوز هم در ستادهائی چون «کمیته اجرائی مقاومت مدنی» مورد حمایت  صدای آمریکا و بی بی سی به این کار مشغول اند. وجود رهبری رویهمرفته متمرکز و ستادی و  میزان کارآئی اش، با پاسخ های خیابانی به فراخوان ها  رهنمودهایش به نمایش در آمد. چه کسی می تواند ادعا کند که تاکتیک فضاحت بار” اسب ترووا ” در بیست و دوم بهمن از بالا اتخاذ و به پائین ابلاغ نشد و یا جنبش سبز به این رهنمود ها شنوائی نداشت و آن را به اجرا نگذاشت؟ چه کسی می تواند ادعا کند که بخش سبز جنبش در اقلیت و حاشیه ای بوده است یا آکسیون های روز قدس و عاشورا و ٢ ٢ بهمن حاصل تصمیمات فردی خود جوش بوده و از پائین به رهبران جنبش سبز تحمیل شده اند؟!

تحلیل ترکیب و گرایشات درونی جنبش ۸ ۸ هدف این نوشته نیست، تنها بر این نکته تصریح می کنم که تعمیم رهبری سبز بر کل جنبش به همان گونه ( و نه البته به همان اندازه!) نادرست است که تعمیم باصطلاح ” خود رهبری” یا بعبارت درست، فقدان رهبری. در جنبش اعتراضی مردم از همان ابتدا بخشی وجود داشت که از رهبران سبز شنوائی و به استراتژی و شعارهای جنبش سبز اعتقاد نداشت، و بخشی هم در طی راه از سبزها فاصله گرفت. شعار « مرگ بر دیکتاتور» آخرین شعار و فصل مشترک جنبش سبز و رهبری آن با سرنگونی طلبان بود. رهبران جنبش سبز در آغاز با تند تر شدن جنبش و عبور از شعارهای « رای من کو؟» و « رای مرا پس بده!» تا شعار « مرگ بر دیکتاتور» بشرط آن که غرض از دیکتاتور شخص احمدی نژاد باشد ( “مرگ بر دیکتاتور/ چه بی سواد چه دکتر”) موافق بودند. بعد از مداخله خامنه ای و اتمام حجت با مخالفین و دادن چراغ سبز برای قلع و قمع جنبش سبز، شعار « مرگ بر خامنه ای » هم تا جائی که علامت سبز را به سرخی نیالاید، مورد تایید باطنی و حرف دلی بود که ترجیح داده می شد به همراه خون، از دهان سرنگونی طلبان بیرون بیاید تا از دهان اصلاح طلبان. اما شعار « مرگ بر اصل ولایت فقیه »، آنور خط قرمز بود و …. « جمهوری ایرانی » کفر محض. و در اینجا بود که سخن میر‌حسین موسوی که “جنبش سبز سخن گو ندارد و همه می‌توانند سخن گو باشند” به شوخی بی مزه ای تبدیل شد و به تشر در آمد که: ” جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کم تر نه یک کلمه بیش تر!” و معلوم شد که رهبری جنبش سبز، نمادین نیست، ماسک بر رهبری است که نمادین است.

اصلاح طلبان تلاش کردند که کل جنبش را تحت نفوذ و رهبری خود دربیاورند. استدلال نمی خواهد که چنین چیزی شدنی نبود. کوشیدند این عدم امکان را با تبلیغات بصورت تعمیم صفت ” سبز ” به کل جنبش جبران کنند، اما در عمل قادر به اعمال رهبری بر کل جنبش نشدند و همانطور که گفتم برای من معلوم نیست که نسبت جنبش سبز بر کل جنبش چقدر بوده است. در هر حال چه این یا آن بخش غلبه داشته، حکم ” خود – رهبری ” جنبش مصداق واقعی ندارد. بخشی – به گمان من بخش اعظم – تحت رهبری نسبتاً متمرکز و ستادی ی اپوزیسیون درونی رژیم، عمدتاً اصلاح طلبان، و بخش دیگر فاقد هر گونه رهبری بوده است. فرضاً که این فقدان رهبری بمعنای خود- رهبری باشد، آن هائی که جنبش سبز را “خود- رهبر” می خوانند، از قضا خصلت بخش غیر سبز جنبش را به آن منتسب می کنند! اگر بنا بر یک کاسه کردن کل جنبش باشد، بی تردید این جنبش، جنبش سبز و رهبری اش با اصلاح طلبان بوده؛ ولی اگر بنا بر تفکیک باشد، چه کسی می تواند بُردار نهائی “هر فرد یک رهبر” یعنی تجسم و تبلور ” خود رهبری” بخش ضد رژیم جنبش را در تبیین استراتژی و اهداف و خط مشی این بخش جنبش همچون معّرف و پرچم آن  به ما نشان دهد، بی آن که با پوچگوئی در باره چند صدائی و رنگین کمانی بودن این بخش جنبش هم، از پاسخگوئی به این سئوال فرار کند و بی اعتقادی اش به نیاز جنبش به استراتژی و نقشه و برنامه و خط مشی عمومی را در تجلیل از چند صدائی و رنگین کمانی استتار کند.

سرنوشت هر جنبشی با رهبری آن گره خورده است. جنبش ۸ ۸ نتوانست از سربالائی سرکوب نفس گیر بالا برود و زمینگیر شد، چون آن بخش که رهبری داشت، زیر عَلَمِ سبز بود و آن بخش که زیر عَلم سبز نبود، رهبری نداشت و ” هر کس رهبر خودش” بود!

دنباله دارد…..

——————————————————————–
جهت مطالعه قسمت دوم این مقاله لطفا اینجا کلیک کنید

ارسال دیدگاه