پیمان آزادی: رهبران متوهم در ایران
آنچه که در وقایع سال ۵۷ اتفاق افتاد خیلیها را به این باور رسانده بود که پس از برکناری رژیم دیکتاتوری پهلوی، میتوان بجایش رژیمی مردمی همراه با عدل و داد مستقر نمود. و حتی تصور میشد آزادی انتخابات – آزادی احزاب و اجتماعات – آزادی بیان خصوصا آزادی رسانهها – برابری حقوق اقلیتهای قومی و مذهبی – برابری حقوق زن ومرد، از ارکان جامعه آینده در ایران خواهد بود. اما هیهات که بسیاری از ما نمیدانستیم دیکتاتوری، فرد نیست که بتوان تعویضاش کرد بلکه سیستمی است که در زوایای آشکار و پنهان جامعه رسوخ کرده است.
همین که چشم شاه به شازده کوچولو افتاد به صدای بلند گفت: خوب این هم رعیتی از رعایای من!
و شازده کوچولو با خود گفت: مرا از کجا میشناسد؟ او که تا حالا مرا ندیده است!
نمیدانست که دنیا برای شاهان بسیار ساده شده است و آنها همه مردم را رعیت خود میبینند.
شاه از اینکه توانسته بود سرانجام برکسی پادشاهی کند باد به غبغب انداخت و گفت: بیا نزدیک تا بهتر ببینمت.
شازده کوچولو با نگاه دنبال جایی میگشت تا بنشیند ولی شنل قاقم مجلل شاه همه جای سیاره را گرفته بود ناچار همان جا ایستاد و چون خسته بود خمیازهای کشید.
سلطان به او گفت: خمیازه کشیدن در حضور شاه خلاف آیین است من به تو اجازه نمیدهم.
شازده کوچولو شرم زده گفت: نمیتوانم جلوی خمیازهام را بگیرم. آخر من از راه خیلی دور آمدهام و هیچ نخوابیدهام.
شاه گفت: پس به تو دستور میدهم که خمیازه بکشی. سالهاست که من خمیازه کشیدن کسی را ندیدهام خمیازه برای من از چیزهای تماشایی است زود باش باز هم خمیاز بکش.
شازده کوچولو سرخ شد و گفت: آخر هول شدهام… دیگر خمیازهام نمیآید.
شاه گفت: هوم! هوم! پس من به تو دستور میدهم که گاهی خمیازه بکشی گاهی هم نه.
گوشهای از داستان شازده کوچولو
نویسنده: آنتوان دو سنت اگزوپری، ترجمه: ابوالحسن نجفی
***
آنچه که در وقایع سال ۵۷ اتفاق افتاد خیلیها را به این باور رسانده بود که پس از برکناری رژیم دیکتاتوری پهلوی، میتوان بجایش رژیمی مردمی همراه با عدل و داد مستقر نمود. و حتی تصور میشد آزادی انتخابات – آزادی احزاب و اجتماعات – آزادی بیان خصوصا آزادی رسانهها – برابری حقوق اقلیتهای قومی و مذهبی – برابری حقوق زن ومرد، از ارکان جامعه آینده در ایران خواهد بود. اما هیهات که بسیاری از ما نمیدانستیم دیکتاتوری، فرد نیست که بتوان تعویضاش کرد بلکه سیستمی است که در زوایای آشکار و پنهان جامعه رسوخ کرده است. خلاء دیکتاتوری بدون حضور نهادهای دمکراتیک و احزاب قدرتمند مردمی دیر یا زود با دیکتاتوری به شکل دیگری پر خواهد شد. برای همین بود که طولی نکشید که سلطنت مطلقه شاه با سلطنت مطلقه ولی فقیه تعویض شد. مردی که همه چیز به او بستگی داشت با مرد دیگری که باز هم همه چیز به او وابسته بود عوض شد.
شاه از فرط توهم و خود بزرگبینی (که معمولا از علائم ذهنی رهبران کشورهای پیرامونی است) میخواست موقعیت دوران شاهان گذشته را زنده کند. و خود او نیز شاهی از آنگونه شاهان باشد، آنهم در زمانی که در بخشی از دنیا تاجهای شاهنشاهی را به موزهها میسپردند و دانشآموزان را برای دیدن شکلهای خندهدار حکومتی اجدادشان، به این موزهها میبردند تا راجع به آنها انشاء بنویسند. اما در ایران ما، شاه، که توهمش بالا گرفته بود، هوس تاجگذاری میکند بدون اینکه بداند مشکل مردم تاج او نیست که حالا بر سرش باشد یا نباشد. فردی که توانایی حل مشکلات مردم را ندارد تاج هم سرش باشد باز ندارد.
رژیم دیکتاتوری پهلوی از شکلگیری هر نهاد سیاسی مستقل از دولت، مثل احزاب و روزنامههای آزاد و مردمی جلوگیری میکرد ماهیت آن رژیم به گونهای بود که زیر پای مردم را از نهادهای ضروری دمکراتیک خالی میکرد. با این کار سلاحی را از مردم میگرفت که هم برای پیشرفت زندگی روزمره به آن نیاز داشتند و هم از بروز فاجعهای مثل جمهوری اسلامی میتوانست جلوگیری کند. از این رو پایههای بالقوه دیکتاتوری مذهبی از جنس جمهوری اسلامی اساسا در ماهیت رژیم گذشته وجود داشت.
آن فرد متوهم، یعنی شاه، عوض شد با کسی مثل خمینی که او هم از فرط توهم و خود بزرگبینی میخواست بشکلی خلافت زوال یافته گذشته را زنده کند (به کمتر هم قانع نبود) و خودش هم از اول شده بود ولیامر مسلمین جهان، و ما باید روز شب دعا میکردیم که ایشان زنده بماند تا این امر اتفاق بیفتد. و جالب اینکه هیچکدام از این توهمات ربطی به زندگی و مشکلات مردم نداشت. اما نه آن اتفاق افتاد و شاه در غربت مرد و نه این اتفاق افتاد و خمینی با آن همه دعای طرفدارانش باز هم مرد. اما بجای توهمات آنها، و در اثر توهمات آنها، چیز دیگری اتفاق افتاد، گرانی- بیکاری و عقب ماندگی مفرط و از دست دادن هر آنچه در گذشته اندوخته شده بود. آنچه اتفاق افتاد، واقعیت سرسخت زندگی بود که مردم هر روز آن را لمس میکردند و میکنند. این واقعیت هر توهمی را نابود میکند و سیلی به صورت کسانی، ولو از نوع فرزانه و معظماش هم که باشد میزند که نمیتوانند آن را ببینند. (رهبرانی که بر ایران حکم راندهاند همگی از نوع معظم و فرزانهاش بودهاند!)
رهبران در ایران به سوی گذشته توهمی خویش میروند و مردم در دنیای واقعی خویش، رو به آینده، به دنبال راه حل مشکلاتشان. مردم با تحمل شکنجه و کشتار بیرحمانه عزیزانشان توسط حاکمان، به طرق مختلف به آن رهبران فرزانه، پیام میدهند که آقایان: ما نه کاری با خلافت خلفا و نه با پادشاهی شاهان گذشته داریم ما اصلا نمیخواهیم جایی بریم، مسئله ما زندگی امروزی است با مسائل و مشکلات خاص خودش، که راه حل آن نه در گذشته بلکه در حال است، درهمین حالاست، در دستان خلاق فرزندان این مرز و بوم است نه در توهّمات خلفای مرده کشوری در گذشته، در دستان دانشمندان – فیلسوفان و سیاستمداران بزرگی است که برای رفع آن راه حلهای مناسبی یافتهاند. اما گوش شنوایی نبوده و نیست. از این رو تنها مشکل مردم، وجود ناهنجار رهبران فرزانه است.
متاسفانه از دست شاه و خمینی خلاص نشده در دام فردی افتادیم متوهمتر و عقبماندهتر از آن دو، که دنکیشوتوار اصرار دارد مردم را به جنگ دشمن موهومی ببرد که قرار است دستگاه خلافت او را بهم بریزد. دشمن پنداری خامنهای ناشی از دیدن درون خویش است. دشمنی که او فریاد میزند کسی جز مردم ایران نیستند. او هر روز در درون خویش، نفرت ملتی را احساس میکند. ملتی که او را نمیخواهد. اما عطش او به قدرت و برتری طلبیاش، مانع از کنار رفتنش میگردد. این برتریطلبی امری جبرانی است برای برطرف کردن حقارت درونیاش. چرا که هیچگاه مردم او را بجد نگرفتند و به حسابش نیاوردند، چون وجودی نبود که به حساب آورده شود. این امر سبب دشمنی او با مردم شده است. با این حال تلاش میکند این دشمن درونی خویش را به کسانی یا کشورهایی موهوم فرافکنی کند. بیست و چند سال است که این حس حقارت او، زندگی مردم را به تباهی کشانده است. این حس حقارت که به توهم و خود بزرگ بینی او مبدل گشته، تا جایی پیش رفته است که اعلام میکند مسئول شعبهای از حکومت امام زمان در ایران شده است.
کسانی که بر ایران حاکم میشوند از حل مشکلات ابتدایی جامعه عاجزند، اما از فرط توهم زدگی بقدری توانایی در خود سراغ دارند و آرمانی میبینند که فقط حکومت بر جهان را لایق خود میدانند. متاسفانه رهبران ما نوعا جهانی زاده میشوند و فرزانه، بنابراین به درد ایران نمیخورند. هر چند مردم دیگر کشورها آنها را به این سمت قبول نمیکنند، ولی آنها برای خودشان این شان را قائل هستند بنابراین دائما در امورات آنها دخالت میکنند. بقدری غارت مردم و لذت قدرت مستشان کرده است، که نه اهمیتی به فاجعه زندگی مردم میدهند و نه حتی مضحکه شدنشان را در انظار جهانی میبینند.
توهمات رهبران به مسئولین پائینتر از خود آنها نیز سرایت میکند. کسی که تا دیروز یک فرد معمولی بود پس از وزیر شدن (مثلا وزیر علوم) که آن هم بر اساس شایستگیاش نبوده است، یک شبه به او حس پیامبری و رسالت تاریخی وحی میشود، متوجه میشود که با یک مشت استاد و دانشجوی منحرف روبروست و خداوند مسئولیت عظیم تاریخی بر دوش وی نهاده تا آنها را براه راست هدایت نماید. با این توهم محیط علمی یک کشور را بهم میریزد و در نهایت هیچ کاری جز تخریب انجام نمیدهد. چندی بعد در اثر بازیهای سیاسی این فرد کنار گذاشته میشود و نوبت به رسالت آسمانی نفر بعدی میرسد. بنابراین تخریب پشت تخریب انجام میگیرد.
توهمزایی در میان حکومتگران ایران میبایست مورد ارزیابی دقیق قرار گیرد تا بدانیم چرا کسانی که در ایران در راس امور قرار میگیرند از هفته دوم شروع به پرت و پلاگویی میکنند. بهغیر از عوامل تاریخی، سیستم اقتصاد تک محصولی دولتی، وجود پول نفت در جیب دولت و نیروهای اداری و نظامی وابسته به آن (که همیشه اهرم قدرت دولت در سرکوب مردم بودهاند تا دفاع از منافع آنها) از عوامل اصلی دیکتاتوری – فساد و توهم رژیمهای پهلوی و جمهوری اسلامی در ایران بوده است. حکومتگران ایران به دلیل ناتوانی ذهنی و عدم درک شرایط روز، به دنبال الگوی با شکوهی در گذشته میگردند تا خود را به آن متصل کنند. هیچگاه قصد سفر به آینده ندارند بلکه می خواهند به گذشته موهوم سفر کنند و اصرار هم دارند که مردم با آنها به این سفر موهوم بروند و جالب است هرکس نپذیرفت و اعتراض کرد، توهین کرده است به ذات مقدس ملوکانه اعلیحضرت و یا مقام عظمای ولایت. به القاب دقت کنید ما حتی در مورد خدا هم چنین القابی بکار نمیبریم اما عدهای فرصتطلب و غارتگر که رگ خواب این بی وجودان را میشناسند، برای غارت مردم، با ردیف کردن این القاب و بستن آن به ناف آنها، بزرگشان، و در نهایت بادشان میکنند. کسانی که نه تنها بزرگ نیستند که وجودشان بقدری برای این مرزو بوم مضر و زیان بار است که کافی است ایران فقط دو سال از وجود بیوجود آنها خالی باشد، فقط دو سال، همه خواهند دید که زندگی مردم چه جهشی خواهد کرد و به چه دستاورد عظیمی خواهد رسید.
شاه تحول و پیشرفت نازلی که در ایران جریان داشت و امری خود بخودی و ناشی از شرایط زیستی در قرن بیستم بود را به پای سیاستهای داهیانه خویش و ورود به دروازه تمدن بزرگ میدانست. او عاجز از درک این قضیه بود که اگر دولت دکتر مصدق بر سر کار میماند دستاوردی بسیار بیشتر و بهتر از او میداشت. پیشبینی این مسئله هم اصلا کار دشواری نیست چرا که مصدق و دولتش برایندی از نیروهای ملی و سازنده داخل ایران بودند. برآیندی از احزاب و نهادهای ملی و مردمی که در اثر سالها مبارزه آزادی خواهانه و در یک فرصت تاریخی به شکل مصدق و دولتش ظهور یافته بود و اگر همین سیر دمکراسی ادامه مییافت و او جایش را از طریق انتخابات آزاد بدون دخالت روحانیت و دربار (دو مانع دمکراسی) به دولت دمکرات بعدی میداد مسلما پیشرفت کشور سریعتر و دستاورد آن عظیمتر و چندین برابر دوران حکومت او میبود.
کسانی مثل شاه و خمینی و خامنهای متوجه نمیشوند که حکومت فردی، حتی در بهترین حالتش، سدی است در مقابل نیروی عظیم خلاق جمعی و این سد روزی خواهد شکست (البته تا حدودی در پایان کارشان متوجه میشوند ولی بازهم بدردشان نمیخورد چون جز شاه و خلیفه بودن آن هم از نوع جهان سومیاش رسم دیگری بلد نیستند که بکارشان آید).
چهره واقعی و بینقاب رهبران فرزانه
بازجوهای هر رژیمی نماینده واقعی آن رژیم و همچنین نماینده قوه قضایه آن هستند، چهره پنهان و واقعی رژیمها در زندانها و در برخورد بازجوها با زندانیان مخصوصا زندانیان سیاسی آشکار میشود. زندانیان سیاسی به خاطر اعتراض به اعمال خلاف افراد حاکم و ضایع شدن حقوق مردم، و همچنین آگاه کردن مردم از منافع خویش، رو در روی حاکمان مستبد قرار گرفته و در زندان هستند. در برخورد با مخالفان و زندانیان است که نقاب از چهره حاکمان کنار میرود. معلوم میشود حکومت از کدام نوع رژیمهایی است. قانونمدار است یا پایههایش بر ظلم و بیقانونی استوار است.
حاکمان مستبد جمهوری اسلامی همیشه چهرهای بزک شده در رسانههای دولتی دارند پراز لبخندهای دروغین و عطوفت و مهربانی ساختهگی. اما زندانهایشان چیز دیگری میگوید. به دروغ خود را خدمت گذار مردم جا میزنند اما پنهان در حال غارت و توطئه علیه آنها هستند. معمولا کسانی که فاقد خصوصیات سالم اخلاقی هستند، ناخودآگاه برای پوشش و پنهان کردن چهره ناپاک خود و ارضاء ضعف درونی، به طرزی اغراق شده همچون سران حکومت اسلامی، به نصایح دیگران میپردازند. در و دیوار را پر از شعارهای اخلاقی میکنند چون مجبورند آنچه را که خود ندارند یعنی راستی و درستی را تبلیغ کنند، با این عمل وانمود میکنند که این مردم هستند که مشکلات اخلاقی دارند نه آنها. بیاخلاقی را به مردم نسبت میدهند تا احساس برتری و بزرگی کنند. با نصیحت دیگران، نا خودآگاه از نمایش پستی درون خویش جلوگیری میکنند. با این حال دستگاه قضایی و در راس آن بازجویان از طریق تجاوز – شکنجه و کشتن مردم، چهره واقعی سران منحرف حکومت را به نمایش میگذارند.
در دنیای اطلاعاتی امروز به دلیل وجود انواع رسانههای جهانی و غیر دولتی مثل اینترنت، وجود سازمانها و نهادهای جهانی، مثل فدراسیون بینالمللی حقوق بشر و سازمان جهانی ضد شکنجه، ورود ناگزیر کلیه کشورها به دهکده جهانی، دیکتاتورها دیگر نمیتوانند چهره خون آشام و پلید خودرا از انظار عمومی پنهان نگهدارند.
در یک حکومت دمکراتیک، حاکمان حس مالکیت بر مردم و کشور را ندارند آنها موقتی هستند بر خلاف حاکمان ما که دائمالعمرند. در و دیوار را پر از شعارهای دینی و اخلاقی نمیکنند. تا دیگران را تحقیر کرده و برای خویش بزرگی کسب نمایند. زندانی سیاسی ندارند. پلیس که بخشی از نیروی قضایی آن حاکمیت است در مقابل بد رفتاری احتمالی با زندانیان باید در مقابل رسانهها و نهادهای مردمی و حقوق بشری پاسخگو باشد. آنها میبایست مرز قانونی را در رفتار با زندانی رعایت کنند. زندانی هم حقوقی دارد که باید رعایت شود. آنها به دلیل بزرگ شدن در یک شرایط دمکرات، درونا برای دیگران حقوقی را قائل هستند. از این رو وقتی فردی را دستگیر میکنند اگر از او سئوال میکنند به او میگویند میتوانی تا گرفتن وکیل از پاسخ خودداری کنی. اما در زندانهای رهبران فرزانه ما، زندانی و وکیلش را با هم زندانی میکنند.
پتانسیل و تراکم دستاوردهای تاریخی – فرهنگی و اجتماعی مردم ایران اجازه به قشر طالبانی روحانیت نداد که بعد ازسال ۵۷ بتواند همه امور تجددخواهانه یا همه دستاوردهای دوران مدرنیزه تاریخ مردم ایران را به نابودی بکشاند. هرچند از سیر طبیعی حرکت یک جامعه در ظرف زمانیاش جلوگیری کرد و با توهم و آرمانی کردن گذشتهای موهوم آن هم در کشور بردهداری چون عربستان و عراق، توانست ضربهای هولناک بر جنبههای مختلف زندگی اجتماعی – فرهنگی ما وارد نماید و مردم بخصوص جوانان را از دسترسی به جنبههای مختلف تجربیات پویا و پیشرو در زمینههای علوم – فرهنگ و ورزش، مخصوصا برای زنان باز دارد. با این حال همان طور که گفته شد این شرایط تاریخی – فرهنگی مردم ایران بود که اجازه نداد خمینی و خامنهای ملا عمر شوند و گر نه ماهیتا با او فرقی ندارند.
در حالی که مردم در کشورهای پیش رفته با عقلانی کردن امور و با میدان دادن به عالمان و فیلسوفان تجددخواه مشکلات خویش را توسط رسانههای آزاد به بوته نقد و بررسی میگذارند و با بهره گیری از تجربیات آنها، همچنین با برگزاری انتخابات آزاد، یعنی با فرصت دادن به افراد نخبه برای حل معضلات جامعه، به پیشرفت و آسایش زندگی خود کمک میکنند، در این سوی عالم بیخردانی چون خامنهای، علوم انسانی را مضر برای دستگاه خلافتش مییابد. او که به توهمی پارانویایی دچار گشته است و خود را در جلد یک رهبر جهانی میبیند در حالی که ناتوان از حل مشکلات حتی یک روستاست. او که حتی گاندی و نلسون ماندلا را نمیبیند تا حداقل بفهمند رهبر واقعی از کدام جنس است. وجودش منشاء نابسامانیهای فراوانی برای مردم گردیده است. دور نیست روزی که مردم، پایان خلافت خامنهای را، روزی به عنوان خاک سپاری آخرین سلطان و خلیفه دیکتاتور در ایران جشن بگیرند، در آن روز مردم سلطنت و دین را برای همیشه از سیستم حکومتی خویش کنارخواهند گذاشت.
پیمان آزادی
مهر۸۹