اسماعیل نوری علا: چرا آلترناتیو حکومت استبدادی همیشه در «خارج» ساخته می شود؟

آلترناتیوی که دور از دسترس حکومت استبدادی، در بیرون از حوزهء اقتدار آن، ساخته می شود، بدون داشتن ریشه های عمیق در داخل کشور بزودی تبدیل به مجمع شنگولان سرمستی می شود که تنها به دور خودشان می چرخند و اجنه را رهبری می فرمایند و گاه دچار شور انقلابی شده و گاه افسردگی سراپایشان را در بر می گیرد؛ همان وضعی که تشکلات سیاسی ما تا به امروز داشته اند و به همین دلیل اغلب مبدل به زوائد و حواشی تشکیلات اصلاح طلبان شده اند.

esmail@nooriala.com
از جناب آقای داریوش بی نیاز، که بر مطلب من در مورد حکومت و دولت از یکسو، و آلترناتیو خواهان و اصلاح طلبان، از سوی دیگر، به اعتقاد حودشان، «نقد»ی نوشته اند(۱)، اجازه می خواهم که سفارشات اطشان را نادیده گرفته و به استفاده از همین زبانی که تا بحال با آن فکر می کرده ام ادامه دهم، بی آنکه:

۱٫ به من مربوط باشد که عرب ها در برابر واژه های فرنگی چه معادل هائی را گذاشته اند؛

۲٫ یا مجبور شوم، اگر ضرورت ایجاب نکند، در مقابل مجموعهء اصطلاحات سیاسی فرنگی، از معادلات دایر و رایج در زبان سیاسی ـ اداری خودمان دور شوم و بخواهم گنجینهء واژگان اختراعی فارسی را (حتی اگر به غلط جا افتاده باشد) از همینی که هست نیز معوج تر کنم؛

۳٫ یا وارد بحث هائی وقت تلف کن در مورد نحوهء واژه سازی فرهنگستانی شوم تا دزد سوم خرمان را بزند و ببرد! بهر حال، واژه سازی امری اختیاری و اختراعی است و تنها استفادهء گسترده از واژه ها آنها را جا می اندازد.
مثلاً، وقتی آقای کروبی، به هنگام ریاست مجلس ششم، لایحهء مطبوعات را از دستور مجلس خارج می کرد، گفت که این کار را بخاطر صدور «حکم حکومتی» انجام می دهد. باید از خود پرسید که چرا ـ اگر الفاظ مورد نظر من غلط هستند ـ ایشان از صدور «حکم دولتی» سخن نگفت؟ آیا نه اینکه حکم علی خامنه ای را «حکم حکومتی» خواندن بدان معنا است که سند مزبور از مصدری بالاتر از قوای سه گانه صادر شده و، پس (بی آنکه دلیل اش از لحاظ قانون اساسی همین رژیم روشن باشد)، لازم الاجرا است؟

می خواهم بگویم که من، بر خلاف نظر آقای بی نیاز، کاربرد کلمات را معکوس نمی کنم تا بر اساس این «تقلیب» به نظریه پردازی، آنگونه که می خواهم، بپردازم؛ بلکه می کوشم از زبانی استفاده کنم که در سپهر سیاسی کشورمان قابل درک است و، بر این اساس، اعتقاد دارم که وقتی می گویم «اصلاح طلبان با حکومت فعلی (رژیم + قانون اساسی اش) مشکل ندارند و گرفتاری شان با دولت است (بگیریم، در حال حاضر، دولت آقای احمدی نژاد)، اما آلترناتیو خواهان در پی انحلال حکومت و لغو قانون اساسی آن هستند» مخاطبان من، بی آنکه نیازی به مراجعه به متون علوم سیاسی و اجتماعی در زبان آلمانی داشته باشند، حرف مرا می فهمند.

اما، در عین حال، می دانم که مشکل آقای بی نیاز نه با زبان من که با افکار من و  مائی است که از یکسو می کوشیم سطح مبارزه را از رویاروئی با «دولت» به درگیری با «حکومت» بکشانیم؛ و فکر می کنیم تا کنون این رویاروئی ممکن نبوده است چرا که تشکلات سیاسی ما، چه در داخل و چه در خارج کشور، تا کنون یا مستقیماً اصلاح طلب بوده و یا بصورتی غیرمستقیم زائدهء اصلاح طلبان محسوب می شده اند و یا بر طبل انقلاب و خونریزی و براندازی کوبیده اند و، در واقع، حکومت را بلامنازع باقی گذاشته اند و، از سوی دیگر، اعتقاد دارم که بر اساس درس های متعدد تاریخی، و نیز منطق عادی و روزمره، از آنجا که رژیم استبدادی اجازه نمی دهد که آلترناتیو اش در گستره ای که تحت نفوذ اوست شکل بگیرد، تنها کسانی موفق به تشکل اپوزیسیون آلترناتیوساز می شوند که از دسترس قوهء قاهرهء آن به دور باشند.

آقای بی نیاز این حرف ها را شبیه خیال پردازی می یابد و می نویسد: «من نمی‌دانم که آقای نوری‌علا با اتکاء به چه مدارک و استدلالاتی این چنین قاطعانه می‌گوید که چنین فرآیندی “بدون کمک فعالانه‌ء خارج‌کشوری‌ها ممکن نیست.” [آیا] برای این که آقایان موسوی و کروبی به هر دلیلی (اعتقادی یا ترس) هنوز در چهارچوب نظام عمل می‌کنند؟ آقای نوری‌علا! واقعاً قطب‌نمای شما در ارزیابی کل جنبش ایران آقایان موسوی و کروبی هستند؟ ظاهراً چنین است! چون شما، در پایان نوشتار، شش پرسش طرح کرده‌اید که نشان می‌دهد شما کل جنبش ایران را در این دو نفر (جریان وابسته به آنها) خلاصه کرده‌اید. آقای نوری‌علا! واقعاً شما فکر می‌کنید که مقالات شما و من و امثال ما در خارج از ایران هستند که جنبش را رادیکالیزه کرده‌اند؟ اگر چنین می‌اندیشید، باید بگویم که بر فراز خودمان ذره‌بین خیلی بزرگی گذاشته‌اید!»

من این احتجاجات را کلاً از هم گسیخته، شعاری و از سر لجبازی (که البته دلیل اش را نمی دانم) تلقی می کنم چرا که هیچگونه استدلال دندان گیری در آنها نمی یابم. پرسش های شش گانهء من برای ارائهء سنجه ای بمنظور تفکیک اصلاح طلبان از انحلال طلبان طرح شده بودند و همه کس، از جمله آقایان کروبی و موسوی و خاتمی و خانم رهنورد را هم، در شمول خود می گرفتند. در عین حال نمی دانم که اگر ایشان رهبران مشخص دیگری را در داخل کشور سراغ دارند چرا معرفی نمی کنند تا هم داخل کشوری ها و خارج کشوری ها از شناختن شان شادمان شوند. نیز نمی دانم که در کجا گفته ام که ما خارج کشوری ها جنبش را «رادیکالیزه» کرده ایم؟

نه. مسلماً این کار ما نبوده و نمی توانسته باشد. جنبش را، علیرغم کوشش اصلاح طلبان، خود حکومت«رادیکالیزه» کرده و آن را از شعار «رأی من چه شد؟» به شعار «استقلال، آزادی، حکومت (و یا جمهوری، اما نه دولت ِ) ایرانی» کشانده است.
اما، در عین حال، می توانم این ادعا را با صدای بلند مطرح کنم که ما خارج کشوری ها بوده ایم که تشخیص داده و اعلام داشته ایم که جنبش سبز، به گوهر، خواستار یک حکومت سکولار است و جهان را از «رادیکالیزه» شدن این جنبش در راستای این خواست، در راستای خواستاری یک حکومت مدرن و امروزی، با خبر کرده ایم و اکنون می کوشیم تا نیروهای سکولار خارج کشور را به پشتیبانی بخش گستردهء سکولارهای جنبش سبز در داخل کشور برانگیزیم و، از طریق متشکل کردن شان آنها را به یک نیروی سوم سیاسی، در برابر بنیاد گرایان و اصلاح طلبان، تبدیل کنیم.

و، اتفاقاً، بحث آلترناتیو سازی و آلترناتیو خواهی نیر درست از بستر همین تشخیص و کوشش بر می خیزد.
بگذارید کار را با یک نمونهء تاریخی در تاریخ اسلام، که تاریخ ما هم هست، به پیش ببرم تا نخست، در دور دست تاریخ، به تمهیدات اپوزیسیون خلافت اموی بیشتر آشنا شویم: هنگامی که در پی خلیفه شدن علی ابن ابیطالب و شادمان شدن خاندان او از اینکه از آن پس خلافت در «خاندان نبوت» مخلد خواهد شد و همواره کسانی رهبر بر حق مردم خواهند بود که خون پیامبر و علی را در رگ ها داشته باشند، پیچش کار چنان شد که خلیفهء پنجم «معاویة بن ابوسفیان» از آب در آمد که خاندانش، در همهء سال های پیامبری، دشمن خونی مسلمانان بودند و، تنها در سال آخر حیات پیامبر، اسلام آوردند و «خودی» شدند. معاویه موفق شد با کنار زدن علی و صلح با پسر بزرگ او، حسن، خلافت را در خاندان خودش مستقر و مستمر کند و در زمان خودش شاهد مرگ علی و حسن باشد و ولیعهد اش، «یزید ابن معاویه»، نیز پسر دیگر علی، یعنی حسین، و خاندانش را قتل عام کند و، به خیال خود، «فتنه» را بخواباند. اما، از آن پس، نه تنها بازماندگان خاندان علی، که اولاد عباس، عموی پیامبر هم، بعنوان دارندگان «خون نبوی» هر کجا که پیش می آمد خود را «آلترناتیو بر حق حکومت اموی» می دانستند، در حالی که در پایتخت اموی، دمشق، و در شهر پیامبر، مدینه، این کوشندگان تحت مراقبت شدید سازمان امنیت اموی بودند؛ و بخش عمده ای از آنان بیشتر زندگانی خود را در زندان بسر می بردند. تا اینکه همین مدعیان تصمیم گرفتند فعالیت خود را به دورترین نقاط حکومت خلیفه منتقل کنند و، به این خاطر، عده ای را با عنوان «داعی» (به معنی دعوت کننده) به اطراف و اکناف خلافت اسلامی فرستادند تا، با تبلیغ و وعده و وعید، تشکیلاتی علیه خلفای اموی و بر له فرزندان علی و عباس بوجود آورند. بسیاری از این «داعی» ها دستگیر و شکنجه و کشته شدند تا اینکه یکی از آنان، که ابومسلم نام داشت، خود را به خطهء ماوراء النهر در خراسان بزرگ (یعنی دورترین نقطهء قلمرو اسلام) رساند. او مردی عرب زاده بود، بدنیا آمده در اصفهان و بزرگ شده در مدینه، که چون در خراسان به شهرت رسید به نام «ابومسلم خراسانی» معروف شد. او یک داعی سیاستمدار و یک مبلغ جذاب بود و بزودی توانست در آن منطقه لشگری فراهم کرده و راهپیمائی بزرگ خود از خراسان تا دمشق را آغاز کند. و عاقبت هم توانست به دمشق وارد شود، خلیفهء اموی را خلع کند، و فردی از خاندان عباس (و، نه در کمال تعجب خیلی ها، از خاندان علی) را خلیفه اعلام کند.

این جریان یک استثناء نیست. در واقع، فروپاشی همهء امپراتوری های بزرگ تاریخ از دورترین نقاط قلمرو آنها انجام گرفته است. در دوران مدرن هم، که کمتر به لشگرکشی و بیشتر به شبکه سازی نیازی بوده، آلترناتیو حکومت های استبدادی در بیرون از مرزهای کشورشان شکل گرفته است. کافی است تا به سال های زندگی و کوشش های سیاسی لنین در زوریخ توجه کنیم و بیاد آوریم که او را آلمان ها به روسیه منتقل کردند و او توانست انقلاب بلشویکی را رهبری کند. مصطفی کمال، افسر ارتش عثمانی، برای اینکه خلافت سلاطین عثمانی را براندازد، به دورترین نقطهء شرق ترکیه، در آناتولی، سفر کرد و از آنجا بسوی آنکارای قدیم و استانبول پیشروی کرد. ژنرال دوگل، با وجود نهضت مقاومت وسیع فرانسویان علیه آلمانی ها، تنها زمانی توانست رهبری مبارزه را به دست گیرد که در لندن مستقر شد، با یارانش دست به ایجاد دولت در تبعید زد و نشسته بر دوش و تفنگ سربازان آمریکائی کشورش را از آلمان ها پس گرفت. یا چرا راه دور برویم؟ همین آقای خمینی را به یاد آوریم که حکومت شاه (و نه دولت او!) به تبعیدش فرستاد و او توانست در تبعید بصورت یک قطب مبارزه در آید و آنگاه که اروپائیان و آمریکائیان در نوفلوشاتو به این نتیجه رسیدند که شاه مردنی و رژیم اش رفتنی و نیروهای ملی کشور قوی و پیش بینی ناپذیرند، طوری عمل کردند که آقای دکتر ابراهیم یزدی آیت اللهی را که بزودی «امام» می شد از مرز کویت به پاریس ببرد و از او رهبر رژیم جدیدالتأسیس اسلامی را بسازد و با هواپیمای فرانسوی در فرودگاه «مهر آباد» (که از همانجا رنگ مهرش دگرگون شد) فرودش آورد. اینکه امام ناتو تر از آن از آب درآمد که آنها می پنداشتند ربطی به این قصه ندارد.

نه ابومسلم و نه لنین، هیچکدام، رادیو و تلویزیون و اینترنت نداشتند. تنها وقتی نوبت به ژنرال دوگل رسید انگلیس ها برایش رادیوئی دست و پا کردند. امام خمینی به مدد تلفن و نوارهای ضبط صوت با انقلابیون در تماس بود. و آنگاه، اکنون، آیا ما باید در این شک کنیم که اپوزیسیون حکومت اسلامی چگونه می خواهد با مردم داخل کشور رابطه برقرار کند؟ (این دقیقاً پرسشی است که یکی از دوستان منتقد با من در میان گذاشته است).

ابومسلم «داعی» بود و نه رهبر اپوزیسیون برانداز. لنین عضو حزب کمونیست بود و نه رهبر تمام آن. ژنرال دوگل یک ارتشی غیرتمند بود که روی نیروهای مقاومت ملی در داخل فرانسه حساب می کرد؛ و خمینی هم تنها در خلاء یک آلترناتیو مدرن و امروزی بود که، سوار بال تعالیم عالیهء آل احمد و شریعتی و احسان نراقی و داریوش شایگان و اطرافیان و پیروان شان، توانست تبدیل به رهبر نیروهای داخل کشور شود.
می خواهم بگویم که آلترناتیوی که دور از دسترس حکومت استبدادی، در بیرون از حوزهء اقتدار آن، ساخته می شود، بدون داشتن ریشه های عمیق در داخل کشور بزودی تبدیل به مجمع شنگولان سرمستی می شود که تنها به دور خودشان می چرخند و اجنه را رهبری می فرمایند و گاه دچار شور انقلابی شده و گاه افسردگی سراپایشان را در بر می گیرد؛ همان وضعی که تشکلات سیاسی ما تا به امروز داشته اند و به همین دلیل اغلب مبدل به زوائد و حواشی تشکیلات اصلاح طلبان شده اند.

اما در همین رابطه هم هست که می توان پرسید چرا حکومت اسلامی، از فردای بقدرت رسیدن، یعنی در زمانی که دنیا آن را هنوز حکومتی برآمده از ارادهء مردم می دید و برای آن حقانیت قائل بود و، در نتیجه کارگزارانش در خارج از کشور دست بازی داشتند، به ترور مخالفان خود در خارج کشور اقدام کرد؟ نه اینکه می دید آنها، در بیرون از مرزهایش، دست بکار راه انداختن آلترناتیو اند و توانائی اش را هم دارد؟ و چرا از حرکت شورای ملی مقاومت، به رهبری مجاهدین، هراسیده شد و دست بهر کاری زد تا آنها را متوقف کند؟ چرا که هیچ کس بهتر از سر دمداران این حکومت نمی فهمید که تنها راه انحلال حکومت اسلامی و الغاء قانون اساسی آن ایجاد یک آلترناتیو است. این را هم بنیادگرایان و هم اصلاح طلبان بخوبی می دانستند.

اما همینجا هم بگویم که «آلترناتیوسازی» البته به معنی مخالفت و دشمنی با اصلاح طلبان نیست، اما راهی است جدا از آنان، که در کمرکش اش، ممکن است آنها نیز با آلترناتیو خواهان همراه بشوند، و یا تصمیم بگیرند که بصفوف حاکمیت پیوسته و در کار آلترناتیو اختلال ایجاد کنند.
متأسفانه، سابقهء تاریخ پس از انقلاب اسلامی نشان می دهد که اصلاح طلبان همواره بصورتی آگاهانه با گسترش فکر ایجاد آلترناتیو مبارزه کرده اند. می پرسید چگونه؟ می گویم که اگر به معنا و تعریف و کارکرد آلترناتیو دقت کنید پاسخ تان را خواهید یافت. آلترناتیو، آنچنان که در مقالات گذشته ام توضیح داده ام، در همهء جوانب خود عکس حکومت نشسته بر قدرت است. پس، اگر حکومت فعلی «مذهبی ـ ایدئولوژیک» است، اگر به کمک این مذهب و ایدئولوژی است که خودی و ناخودی می آفریند و تبعیض روا می دارد و سرکوب می کند، آشکار است که آلترناتیو آن باید حکومتی باشد غیر مذهبی و غیر ایدئولوژیک و با تقید به اعلامیهء حقوق بشر تا نتواند منشاء تبعیض و سرکوب شود. و بنظر شما چنین حکومتی چه می تواند باشد جز یک «حکومت سکولار؟» یعنی، همانی که در اروپا و آمریکا و دیگر کشورهای آزاد و پیشرفته برقرار است.
پس، روشن است که برای جلوگیری از ایجاد یک آلترناتیو سکولار باید ریشهء اندیشهء سکولاری را خشکاند. و می بینیم که در سی سال گذشته نیز، هم بنیادگرایان حکومتی و هم اصلاح طلبان اکنون نشسته در اپوزیسیون، در این کار هیچ کوتاهی نکرده اند. همین سه سال پیش، آقای خاتمی، بعنوان رئیس بنیاد باران، و در تبیین مقصد و نقش اصلاح طلبی، این فرمول کمی پیچیده اما، در چند باره خوانی، روان و ساده را بر زبان راند:

«اصلاحات می‌‏خواهد شرایطی را که باعث استقرار سکولاریسم می‌‏شود – با توجه به زیان‌‏های آن – بوجود نیایند. و بنده می‌‏گویم، بزرگترین عامل پیدایش سکولاریسم در یک جامعه، حاکمیت تحجر بر آن است و به همین دلیل ما با تحجر و قشری گرایی مخالف هستیم».(۲)

توجه کنید که در این فرمول، ظاهراً، برخوردی عقیدتی با «سکولاریسم»، بعنوان یک مکتب فکری صورت می گیرد و بحث سیاسی نیست. اما روشن است که سکولاریسم، بعنوان یک فکر، نمی تواند حکومتی را به خطر بیاندازد. لذا دقت کنید که عبارت شرایط «استقرار سکولاریسم» هیچ معنائی جز پیدایش یک «آلترناتیو سکولار» و کوشش برای جایگزین کردن آن با حکومت مدهبی ـ ایدئولوژیک فعلی ندارد و، لذا، تمام کوشش اصلاح طلبان آن بوده است که در کشور «شرایط» چنان نشود که مردم خواهان یک حکومت سکولار شوند.

اما، بنظر من، علیرغم کوشش اصلاح طلبان، حکومت پادگانی فعلی، آن «شرایط نامطلوب ِ» اصلاح طلبان را فراهم آورده و فضای سیاسی کشور را با شکنجه و تجاوز و کشتار «رادیکالیزه» کرده و، بی آنکه به نصایح اصلاح طلبان گوش فرا دهد، راه حل را نه در اصلاح طلبی که در تشدید سرکوب دیده است.

در واقع، اگر ما شاهد رادیکالیزه شدن آقای کروبی و خانم رهنورد، و تندتر شدن سخن آقای موسوی، از سویی، و اظهار پشیمانی آقای خاتمی از همراهی اصلاح طلبان با جنبش سبز، از سویی دیگر هستیم، این امر نه بخاطر مای نشسته در غربت، که بدلیل رفتار نابخردانهء حکومتی یکه خواه تحقق یافته است. این حکومت می توانست در خرداد سال گذشته آقای موسوی را رئیس جمهور اعلام کند و آن جمعیت عظیم را شادان و خندان، و با حسی از غرور ناشی از پیروزی، به خانه هاشان بفرستد و آنگاه، موریانه وار، بخوردن پایه های قدرت دولت جدید بپردازد و هشت سالی را با خیال راحت بر سریر قدرت بماند تا اینکه آقای موسوی هم عاقبت اذعان کند که، بخاطر مغفول ماندن قانون اساسی، بخصوص به دلیل تضادهای درونی آن، چیزی بیش از  یک کارگزار و تدارکچی ولی فقیه و لشگریانش نبوده است. اگر دقت کنیم در می یابیم که منظور آقای خاتمی از «ایجاد نکردن شرایط استقرار سکولاریسم» دقیقاً همینی است که اتفاق افتاده است.

اکنون، این «داخل کشوری ها» هستند که به «خارج کشوری ها» پیغام می دهند که: « ما همه کردیم کار خویش را / تو هم، ای خواجه، بجنبان ریش را!» و ننگ بر آن خارج کشوری باد که بخواهد بخاطر قدرت طلبی شخصی یا گروهی خود، سوار موج آلترناتیو خواهی شده و بکوشد تا زمام اختیار بدیل آیندهء حکومت اسلامی را در دست خود بگیرد.
درس های برگرفته از تاریخ سی سالهء گذشته به ما می آموزد که همواره، در هر کوشش بدیل سازی، باید به اصول زندگی دموکراتیک پایبند بوده و از هم اکنون تمرین نموده و ثابت کنیم که بدیل آیندهء حکومت اسلامی حکومتی خواهد بود مدرن، مترقی، کثرت گرا، دور از تسلط مذاهب و مکاتب، و پایبند به اصول دموکراسی و اعلامیهء جهانی حقوق بشر.

یقین دارم که بدون پی گیری این ملاحظات، آلترناتیو ساختهء دست ما نیز هیولائی همچون هیولای دکتر فرانکشیتن و امام خمینی خواهد بود.

۱٫ http://news.gooya.com/politics/archives/2010/10/111803.php
2. http://news.gooya.com/politics/archives/2009/01/081780.php

—————————————————————————————

با ارسال ای ـ میل خود به این آدرس می توانید مقالات نوری علا را هر هفته مستقیماً دریافت کنید:
NewSecularism@gmail.com

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.