گزارش یک روانشناس زندانی ازجنایتهای اردوگاه مرگ کهریزک

جزئیات کشته شدن محسن روح المینی در زیر شکنجه. وقتی رادان می آمد نعره می زد که هیچ کس از اینجا بیرون نمی رود

گزارش زیر توسط یک روانشناس زندانی در اردوگاه مرگ کهریزک سال گذشته تهیه شده بود و برای فعالین حقوق بشر و دمکراسی  ارسال گردید. فعالین حقوق بشر و دمکراسی مرداد ماه۱۳۸۸ آنرا منتشر کرد.  اما  به دلیل تشکیل دادگاه غیر علنی و غیر مستقل و فرمایشی و  پنهان کاری برای پوشاندن حقایق و ضایع کردن خون جان باختگان راه آزادی، ما اقدام به انتشار مجدد آن گزارش می نماییم تا از اسامی مجریان جنایت علیه بشریت و جنایتهای که در اردوگاه مرگ کهریزک روی داده است افکار عمومی از آن مطلع شوند. البته بدلیل غیر علنی و غیر مستقل بودند دادگاه آمرین اصلی این جنایتها مصون نگه داشته شده اند. دادگاه فرمایشی  سعی دارد با صدور احکام صوری و نسبت دادن آن به افراد مجهول هویه مردم را فریب دهد و آمرین و عاملین را  از سزای اعمالشان مصون دارند.
اسامی مجریان جنایت علیه بشریت در اردوگاه مرگ کهریزک به سازمانهای حقوق بشری و مراجع بین المللی همراه با اسامی آنهایی که قربانی و شاهد جنایتهای آنها بودن ارسال خواهد شد

 من ا. ب. هستم لیسانس روانشناسی دارم و در یک کلینک پزشکی در خیابان ج. کار می کنم با دکتر ص. و کار ما پزشکی و تهیه دارو برای مردم است. مامورین پلیس ما را به دلیل داشتن یک جعبه آرسنو موتون و پیش بازرس شعبۀ ۶ تخلافات پزشکی خیابان مطهری بردند و او بعد از این مرا به آگاهی و پس از آن به کهریزک فرستاد در صورتیکه من سوء سابقه ای نداشتم و هیچ تخلفی نداشتم .کابوس از اینجا شروع شد برادرم مفقود اثر است و خودم در جنگ ایران و عراق در اوایل جنگ در کردستان شرکت کردم و جزوه جانبازان می باشم. موقعی که من را به آگاهی فرستادند بعد از شکنجه هایی که در آگاهی مثل کابل و کتک خوردن ،دستبند و پا بند و بازجوئیهای شدید مشت و لگد در آگاهی شاپور بعد از چند روز به دستور همان دادیار شعبۀ ۶ تخلافات پزشکی مرا به آدرس کهریزک بازداشتگاه کهریزک فرستادند .

ما را با یک ون به آنجا بردند . وقتی که بطرف قم می روید از سه راهی کهریزک می پیچید به سمت جنوب شرق تهران و کاملا نظامی است و تپه ماهور دارد با سیم خاردار و پادگان کهریزک در لابلای تپه ماهورها است، که دسترسی آن برای افراد عادی سخت است بعد از گذشتن از یک فضای نظامی و عجیب و غریب به فنس اول می رسیم که کلاه سبزها هستند از گارد نیروی انتظامی و بعد از فنس دوم ۳ کیلومتر بعد به یک پایگاه نظامی میرسیم که تا بازداشتگاه فاصله ای ندارد بعد از فنس دوم وارد ورودی می شویم. این تابلو نصب شده است که روی آن نوشته است، تحت نظرگاه ۲۱۰ کهریزک فنس دوم پایگاه نظامی بود که تمام سربازها مسلح بودند و در وسط یک منطقۀ کاملا نظامی که بعضا صدای گلوله از میدان تیر شنیده می شد.

در داخل این پایگاه شاهد مجموعه ای بودیم که زندانبانان در بالای دیوار نگهبانی می دادند و زندانیان در کف آن ،قسمتی داشت بنام زیر زمین که قرنطینۀ ۱ و ۲ آنجا بود و بالای آن دفتر امور اداری آن و سوله ای که داخل آن چند قفس ساخته بودند جهار قفس در حدود ۴ اتاقک کوچک دقیقا شبیه قفس های که برای حیوانات مثل یوزپلنگ و شیر و گرگ در باغ وحش تهران ساختند. پشت سر هم ۳ قفس را نصب کردند و جوشکاری کردند که احتمالا این قفسته ها را در کارخانه های زندان کچوئی ساخته اند. ارتفاع قفس ۳ متر است و هر قفس حدود ۲۵ الی ۳۰ مترمربع مساحت دارد و کف کل سوله موزائیک شده است که پر از لکه های خون، استفراغ و قی و چرک زندانیان قبلی است.

 ۴ اتاقک که روی قفسها ساختند حدود ۲۰ متر مربع مساحت دارند و در داخل هر کدام بین ۳۰ تا ۴۰ نفر را انداخته اند درهای فلزی دارند که روی آن توری کشیده اند و شبها همۀ درها قفل می شد سوله با ۳ هواکش، هوایش عوض می شود. (سوله بزرگ ۴۰۰ الی ۵۰۰ متر مربع و دیوارهای سوله سیمانی هستند. تحمل این فضا و سر و صداهای آن فن ها خیلی سخت است. دستشوئیها و سرویسهای بهداشتی  به عمد خراب هستند و در انتهای سوله قرار دارند. حمام ندارد، آب ندارد. تانکر آبی که برای زندانیان  می آورند مخلوطی از آب و گازوئیل است. آبی لجن و کثیف که ممکن است از چاله ها پر کنند و بیارند و زندانیان مجبور بودند همان آب را از یک بطری خانواده هر نفر یک قولپ در طول روز یا ۲ بار ۲ قولپ در طول روز بنوشد تازه این آب را ۴۸ ساعت یکبار یا گاهی ۲۴ ساعت یکبار نمی آوردند و گاهی جیره نان و سیب زمینی را هم نمی دادند و ۲۴ ساعت گرسنه و تشنه می ماندیم و زندانیها همیشه نگران بودند که از گرسنگی نمیرند و نای حرف زدن نداشتند .
 
مجموعه آنجا همراه با سربازهای مسلح و فضاسازی که از روز اول همراه با کتک زدن و فحاشی ناموسی و لخت و مادر زاد کردن ما به محض ورود و شلاق زدن و لوله زدن و ایجاد رعب و وحشت بود تا روح ما را بکشند. متهمی که بیمار و  گاها بی گناه است. فضای رعب آور و وحشتناک در عمق و در دور افتادگی و گرسنگی دلایل مرگ در کهریزک بود هر رور به چشم خودمان ۲ الی ۳ تا و گاه ۷ الی ۸ نفر را می دیدم که کشته  می شدند داخل کیسه و یا پتو می انداختن و زیپ کیسه ها را می کشیدند و داخل ماشین می انداختند و می بردند گاها مرده ها چند ساعت زیر آفتاب می ماندند تا باد بکنند و بترکند و صورتشان شناخته نشود یا در آن محوطه پشت سوله خاک می کردند.

کانکسها را چیده بودن و در داخل هر کانکس ۶۰ الی ۷۰ نفر زندانی بود تپه ای وجود داشت بنام تپه سفید که افراد را با بدنی برهنه بالای آن می دواندن که زخمی می شدند. پشت همان تپه سفید بسیاری از جسدها را دفن کردند در زیر خاک و همینطور در دور تپه ماهورهای اطراف.

با چشمان خود دیدم کسی را که حقی سرهنگ نیروی یگان ویژه اردوگاه بود کف اردوگاه نشاند و با کلت تیر مستقیم از بالا به سرش شلیگ کرد که طرف مرد و خون دورش را گرفته جسدش را پشت کانکسها بردند. گاهی از دور بوی چوب و دود و گوشت سوخته یا پشم موی وز کرده به مشاممان می رسید. ما همیشه گرسنه بودیم وبا یک تکه نان لواش نازگ و یک تکه سیب زمینی در طول ۲۴ ساعته زندگی می کردیم.

بازداشتگاههای مثل داخائو، ماتازن، آشویتس، ابوغریب و گوانتانامو را از یاد ببرید. اول اینجا است و کورگاه و قبر شما، دنیا و آخرت شما همینجا است. این جملاتی بود که احمد رضا رادان جانشین فرمانده نیروی انتظامی تهران بزرگ وقتی هفته ای یکبار پنچشنبه ها صبح با هلیکوپتر به اینجا می آمد و خودش به همراه کشمیری، عامریان، حقی، کومیجانی، زندی، خمیس آبادی، حسینی، موسوی، سید، حاجی، مهندس و رئیس اسامی مستعار که بقیه آنها داشتند و گاردهایی که با عینک دودی و نقاب صورت خود را پوشانده بودند و ما را کتک می زدند.

این شکنجه گران و آدم کشان اسامی مستعار هم داشتند که ما نمی دانستیم چه کسی هستند روزهای دوشنبه و سه شنبه حقی با گاردیها و کومیجانی می آمدند و ما را می زدند. روزهای پنجشنبه رادان و عامریان و کشمیری با هلی کوپتر می آمدند و همینطور ماکان که خانواده های زندانیان را جلوی در کتک می زد. اگر در طول ماه یا هفته گذر خانواده با هزار بدبختی به آنجا می افتند و می توانستند از یک قاضی برای زندانی خود نامه بگیرند با لاستیکهای توپر سفید، با باتون، با چوب با هر چیزی که باور نمی کنید می زدند. ما را لخت و مادر زاد و خیس می کردند و می کوبیدن روی زمین و روی آسفالت داغ وسنجاق قلت می زدیم و می زدند تا توی شیبی که پایین بود بیهوش شویم و دوباره آب روی ما می ریختند و ما را به هوش می آوردند و به سربالایی می گفتند بدوید ،یا دیوار را هل بدهید که عقب برود و هر کسی عقب می ماند بیشتر کتک می خورد.

افراد گرسنه از شدت شکنجه ها به استقبال مرگ می شتافتند  و خودکشی می کردند وقتی شخص اضطراب و ترس و گرسنگی و بیماری و سرکوبگری در پیرامونش باشد به همین جا می رسد زمانی که از شدت گرسنگی و تشنگی به مرگ راضی می شود و چندین ماه در این شرایط احاطه شده باشد استقبال از مرگ براش کاملا عادی است. افرادی در اینجا ۱۸ ماه بودند وقتی بدن هیچ مواد مغذی مثل نمک ویتامین نمی گیرد چگونه می تواند در مقابل استرس و وحشت و کتک مقابله کند حالا بر این شرایط دائما کرامت انسانی ما را از بین می برند و ما را لخت و مادر زاد می کردند و در حضور ۸۰۰ چشم با باتون به لای پاها و رانها و کفلها و مقعد بمالند و در اتاقکی تجاوز جنسی نمایند و هتک حرمت بکنند و علاوه بر اینها ضرب و شتم و لوله و شلنگ و باتون و مشت لگد که هر روز وجود داشت.

هر روز وقتی ما را به آمار می بردند با کتک می بردند و با کتک می آوردند یعنی روزی ۲ بار جیره کتک خوردن داشتیم برای رفتن به آمار و برگشتن از آمار این فجایعی است که هر ساعت و دقیقه در کهریزک برای زندانیان اتفاق افتاده است. به خانوادۀ زندانیان می گفتند او را به کهریزک فرستادیم معلوم نبود کجاست وقتی شما می گویید زندان قصر معلوم، وقتی می گویید اوین، قزل الحصار، رجائی شهر معلوم است. اما کهریزک کجاست؟ کسی نمی دانست!

عدم اطلاع رسانی به خانواده ها، عدم دسترسی به بازداشت شدگان، نبودند تلفن برای اطلاع دادن به خانواده ها، قطع هرگونه ارتباط با دنیا بیرون از زندان، غذای ما فقط نان و سیب زمینی و آب کثیف و تنها ارتباط ما با دنیا فقط شکنجه و توهین و مامورانی که به تو فحش می دهند. بعضی وقتها جیره کتک تا ۵ بار تکرار می شد در ساعت ورود که لخت و مادر زادمان می کردند دیگر حیثیت و آبرو و غرورمان از بین می رفت . سئوال و پرسش و نام نشان در یک دفتر ثبت می شد نه کارتکس داشتیم و نه چیز دیگری ،هیچی فقط آبرویت را می ریزند و کتک می زنند و این فاجعه ادامه دارد وتمام نمی شود و فکر می کنی دچار یک کابوس شدی که انتهاهی ندارد .
 
مشکل بیماری جسمی، روحی، روانی شرایط نامطلوب و تنک هم خوابیدن ۱۰۰ نفر آدم در ۷۰ مترمربع جا و در صورت در خواست درمان افسر نگهبان ما را آنقدر کتک می زدند تا دیگر حوس قرص یا دارو نکنی . بیماران که دچار خونریزی می شوند و آنقدر به آن حالت نگه داشته می شوند تا. محوطه پر از عقرب ، رتیل و سگهای ولگرد و شغال و موشهایی درشت و عجیب و غریب است گورکن ها و تشیها شب همه جا به چشم می خوردند و تپه ماهورها را می کنند و دنبال چی می گردند نمی دانی هر لحظه منتظر چیزی باید بود.

کل منطقه نظامی و فنس کشیده است که حتی این سئوال با وجود آن که ورودی و خروجی حدود ۵ کیلومتر راه است به نظر بی انتها می آیید در طول این ۲ سال در حدود شاید ۲۰ هزار نفر را به اینجا آورده اند و این طور روحیه شان را داغون کردند تا به جامعه بروند و برای دیگران تعریف کنند تا آنها از شدت ترس هیچوقت اعتراضی نکنند. اصل و هدف از ایجاد این کهریزک ایجاد رعب و وحشت در بین مردم بخصوص جوانان، اینجا آدم های بودند که یک ماه زیر شکنجه در آگاهی بودند و اعتراف نکردند. اما وقتی به کهریزک می آوردند و ۲ ساعت زیر شکنجه آنها را می گذاشتند هر چیز راست و دروغی را قبول می کردند و از آنها امضاء و اثر انگشت می گرفتند.

حتی مال و اموال مردم را با کتک از آنها می گرفتند و هیچ مدیریتی بر روح خود و رفتار خود نداشتند یکی از آنها که از هوش رفته بود انگشتش را گرفتند و زیر ورقه زدند و با همان ورقه رفتند خانه و زندگی اش را صاحب شدند. سئوالی که همیشه در ذهن داشتم این بود که این اجساد کجا می برند. پزشک قانونی که بدون هویت و کارتکس جسد قبول نمی کند و ما هم آنجا مدرک و پرونده ای نداشتیم . پس این اجساد چی شده اند. یادم یک روز جوانی را زیر شکنجه دچار خونریزی شدید شد. گفت من فرزند شهیدم چرا من را می زنید. سرهنگ پاسدار کمیجانی که فرمانده کهریزک بود خودش آمد و شخصا جوان را با لوله سفید توپر آنقدر کوبید تا بی هوش شد. سرهنگ پاسدار کمیجانی می گفت: پدر سگ حالا که پسر شهید هستی بیشتر باید کتک بخوری تا آبروی پدرت را نبری .
 
هر وقت کمیجانی می خواست افراد را بزند لباس پلنگی می پوشید و من به چشم خودم دیدم خمیس آبادی و  با قفلی سر محسن روح المینی کوبید و آنرا جلوی سوله در هواخوری آنقدر آویزان کرد تا خون از سرش رفت و مرد . ۲۰۰ نفر شاهد مرگ او بودند دیدن که لای پتو انداختند و بردند. همین طور محمد کامرانی وامیر جوادی فر لنگرودی و چند نفر دیگر که ما اسم هایشان را نمی دانستیم که در دفتر اسامی آنها ثبت نشده است و یک دفتر جداگانه داشتند وقتی آن دانشجوها و جوانان را آوردند ما را از قرنطینه بیرون کردند و بجای ما آنها را در قرنطینه زیرزمینی کردند .

جمعا ۲۰ نفر از جوانان زیر دست احمد رضا رادان، حقی عامریان، کمیجانی، کشمیری، موسوی، حسینی و خمیس آبادی، زندی و ماکان کشته شدند. سربازها خیلی کم زندانیان را می زدند مگر اینکه روسای به آنها دستور بدهند. زندی این اواخر بهتر شده بود و کمتر می زد و در شیفت خودش اجازه نمی داد حتی سرگرد کمیجانی وارد میدان شود و بزند و از پشت سر او صحبت می کرد و می گفت اگر من شما را می زنم بخاطر اینکه اونها نیاند بدتر بزنند و این فشارهای روانی باعث شده بود که خود زندی بیمار شود و یک هفته نیایید و حتی می خواست دست به خودکشی بزند.

وقتی احمد رضا رادان می آمد نعره می زد که هیچ کس از اینجا بیرون نمی رود با لهجۀ اصفهانی اش می گفت: ها چاق شدید، گنده شدید همین الان میدم دارتون بزنند، چرا به اینها غذا میدین مگر نگفتم هیچی ندین! در صورتیکه به ما فقط نان و سیب زمینی داده بودند .می گفت بایستی اینها مثل خر سوارشون شد. تا صدای خر در نیاوردن صدای سگ در نیاوردن بیرون از اینجا نباید بروند. رادان خودش از همه بی رحمتر بود پنجشنبه ها که می آمد.

یکبار دیگر هم در آنجا شاهد بودم که در جایی که می خوابیدیم لابلای هم زندانیان جا نداشتند و شب به همدیگر مشت و لگد می زدند مجبور شدیم صبح برای آنها صحبت کنیم و بگویم ما همه همدردیم چرا همدیگر را می زنیم . اینها از خدا می خواهند که ما به جون هم بیفتیم و بعد زندانیان آرامتر شدند و کمتر همدیگر را می زدند. این فاجعه ای بود که ما داشتیم تا روزی که بالاخره بازرسها آمدند . روزی که بازرسها آمدند ما را تهدید کردند اگر بگویید چه بلائی سر شما آمده همتون را می ترکونیم. به بازرسها بگویید غذا می دهند با ما خوب رفتار می کنند پتو می دهند و پتو آوردند زیر همۀ ما برای اولین بار پتو انداختند ولی خوشبختانه چندتا از دانشجوها و ۶ نفر از لیسانسه ها که در قرنطینه بودند همۀ حقایق را گفتند و آبروی آنها را بردند.

وقتی فلاح و کمیجانی می خواستند بیایند جلو یکی از اعضای بازرسی سر آنها داد زد و گفت بروید عقب. بعد این ۶ نفر گفتند اگر ما بگوییم که این چیزها را شما بروید ما را می کشند. اسم این ۶ نفر را بنویسید و سر آنها فریاد زد. یک مو از سر این ۶ نفر کم بشود وای به احوال شما و بالاخره این ۶ نفر را با تحت الحفظ به قرنطینه آوردند از آن روز که بازرسها آمدند تا روزی که کهریزک را بستند و ما را به قزل حصار و بعد رجائی شهر آوردند ۴۸ ساعت گذشت که برای اولین بار آنشب برای ما برنج دادند و دیگه کتک نزدند و بعد از ان ما به اینجا آمدیم.

ثمرۀ بستن کهریزک و آزاد شدن ما از کهریزک بخاطر خون شهیدانی بود که این جوانان که در خیابان برای آزادی کشته شدند و در کهریزک شهید شدند و اسامی آنها در دنیا منتشر شده است. خون آنها هدر نشد و هزاران انسان مثل ما از کهریزک نجات پیدا کرد.

به امید روزی که همۀ مردم ایران در آزادی و بدون شکنجه و قول و زنجیر استبداد زندگی کنند

زندانی ا. ب
۲۷ مرداد ۱۳۸۸

 این زندانی به مدت ۸۵ روز در اردوگاه مرگ کهریزک زندانی بوده و بر او تمامی این جنایتها روا داشته شده است.بنابه اظهارات زندانیانی که از اردوگاه مرگ کهریزک نجات یافته اند.

 انتشار: فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران

ارسال دیدگاه