گفتگو با لادن مصطفایی همسر علی حسن پور که روز ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ و در جریان راهپیمایی مورد اصابت گلوله قرار گرفت

مصطفایی، همسر علی حسن پور، که روز ۲۵ خرداد و در جریان راهپیمایی مسالمت آمیز مردمی، مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود، در آستانه سالگرد کشته شدن همسر خود، خبر از وجود پیکر یک شهید دیگر در پزشکی قانونی می دهد که تا کنون مورد شناسایی قرار نگرفته است.

راهپیمایی اعتراض‌آمیزی که ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ و تنها سه روز پس از اعلام نتایج انتخابات ریاست جمهوری، با حضور میلیونی ایرانیان در شهر تهران و دیگر شهرهای ایران برگزار شده بود، چندین کشته و زخمی بر جای گذاشت که اینک با قرار گرفتن در آستانه سالگر آن راهپیمایی، خانواده های کشته شدگان همچنان پیگیر پرونده کشته شدن خانواده های خود در دستگاه قضایی ایران هستند.

در حالی که خبرگزاری فارس که متعلق به سپاه پاسداران جمهوری اسلامی و از رسانه های هوادار دولت به شمار می رود به تازگی با خانواده یکی از این شهدا به نام میثم عبادی گفتگو کرده و به نقل از این خانواده، موسوی و کروبی را مسول کشته شدن فرزند خود خوانده است، همسر شهید حسن علی پور از بی نتیجه ماندن پرونده شکایت خود از روند رسیدگی و شناسایی عاملان خبر می دهد و می گوید: تا کنون از خبرگزاری های داخلی و صدا و سیمای جمهوری اسلامی هیچ کس به سراغ ما نیامده است و حتی در ویژه نامه روزنامه همشهری که نام کشته شدگان را نوشته اند، هیچ نامی از علی حسن پور نیاورده اند.

جرس گفتگویی با لادن مصطفایی همسر شهید علی حسن پور انجام داده است که متن کامل این گفتگو در پی می آید:

خانم مصطفایی! تنها چهار روز باقی مانده است به بیست و پنجم خرداد و روزی که همسر شما بنا به تایید پزشکی قانونی و عکس های موجود، از ناحیه سر مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود، خرداد امسال برای شما چگونه است؟

برای ما که با از دست دادن همسرم انگار همه زندگی مان را از دست داده ایم، تلخ ترین و سخت ترین روزها سپری شد و ۲۵ خرداد هم که می رسد ما به لحظه های دردناکی که زندگی مان را زیر و رو کرد، نزدیک می شویم. آرزو می کنم این درد را هیچ کسی دوباره تجربه نکند ولی دلم می خواهد کسی که همسرم را کشته است تنها یک روز، حال آن صد و پنج روز مرا تجربه کند، همان سه ماهی را که به دنبال پیکر همسرم به تمام بیمارستان های شهر و تمام ارگان ها و نهادهای مسوول سر می زدم را فقط یک روز تجربه کند تا بفهمد عزیز از دست دادن چه دردی دارد و جواب ندادن به شکایت ها و سردر گم گذاشتن چه درد بالاتری دارد.

تصویر پیکر خونین و سر گلوله خورده علی حسن پور همان شب بیست و پنجم خرداد به شکل وسیعی در اینترنت منتشر شد، اولین بار چه کسی این تصویر را به شما نشان داد و شما اولین بار این عکس را به کدام یک از مسولان جمهوری اسلامی نشان دادید؟

برخی از کسانی که شنیده بودند علی بعد از راهپیمایی بیست و پنج خرداد به خانه برنگشته است، حدس زدند همان عکس معروفی که یک پیکر خون آلود را نشان می دهد که سرش تیر خورده است متعلق به علی است. کسی که آن عکس را برایم آورد اطمینان نداشت وقتی عکس را دیدم صورت همسرم غرق در خون بود. آن لحظه چنان حال غریبی داشتم که فقط خدا می داند چه کشیدم.

آنقدر در این یک سال من و بچه هایم و خانواده علی سختی کشیده ایم که انگار یادم نمی آید اولین بار آن عکس را کجا بردم، به همه جا سر زدم. به تک تک بیمارستان های تهران، به آگاهی شاپور، آگاهی شرق. ولی یادم می آید در ۲۷ یا ۲۸ خرداد ماه بود در راهپیمایی مردمی که در توپخانه تشکیل شده بود رفتم. با مشقت تمام و با آن حال زارم عکس را بغل کردم و از میان انبوه جمعیتی که خدا کمک کرد زیر دست و پا کشته نشدم خودم را به ماشین آقای موسوی و خانم رهنورد رساندم، عکس را به آنها نشان دادم و گفتم آقای موسوی این همسر من است که تیر خورده کمک کنید پیدایش کنم، من نمی دانم الان کجا هست، آن موقع اصلا نمی دانستم باید کجا ها دنبال همسرم بگردم.

کمیته ای همان زمان در مجلس تشکیل شده بود که پیگیر وضعیت زندانیان و آسیب دیدگان بود، سراغ آنها هم رفتید؟ چون وقتی با نمایندگان مصاحبه کردم می گفتند اساسا اطلاعاتی در مورد کشته شدگان به آنها نرسیده و اگر برسد پیگیر خواهند بود، می خواهم بدانم آیا آنها را هم از نزدیک در جریان قرار داده اید؟

بله من همان موقع رفتم با کمیته مجلس هم دیدار کردم. برادر همسرم با هزاران مشقت توانسته بود یک وقت ملاقات از نماینده ای که عضو این کمیته بود برایمان بگیرد. عکس ها را هم با خودمان بردیم تا از آنها کمک بخواهیم.

یادتان می آید مشخصا با کدام نماینده گفتگو کرده اید و آنها چه پیگیری هایی انجام داده اند؟

با نماینده ای که به نظرم نماینده شاهرود بود، با آقای کاظم جلالی حرف زدم. شما نمی دانید با چه مکافاتی از ایشان وقت دیدار گرفتیم. عکس را هم بزرگ کرده بودم و به ایشان و کسان دیگر نشان دادم. آنها هم قول دادند که پیگیری می کنند. بعد از آن هر بار این ما بودیم که زنگ می زدیم و آقایان روی صندلی شان نشسته بودند و می گفتند که پیگیری می کنند.

یعنی در آن سه ماهی که شما دنبال پیکر همسرتان می گشتید، هیچ کس با شما تماس نمی گرفت؟

نه کسی به ما زنگ نمی زد، البته آقای کروبی ظاهر شماره تلفنی که من به خانم رهنورد و آقای موسوی داده بودم را از آنها گرفت و چندین بار به ما زنگ زد. دفعه اول وقتی پرسید، همسر شما کجا دفن شده است؟ گفتم؛ من هنوز نمی دانم همسرم کشته شده یا زخمی است، در این جور مواقع آدم بیخودی به خودش امید می دهد. من هم که فقط یک عکس داشتم که نشان می داد علی سرش تیر خورده است، برای همین مدام به خودم امید می دادم که علی ممکن است فقط زخمی شده باشد.

در ویژه نامه ای هم که روزنامه همشهری منتشر کرده اسامی کشته شدگان و شهدای بعد از انتخابات را نوشته اند، اما نامی از همسر شما نبرده اند. چرا؟

دردناک همین جاست. در حالی که حتی در شناسنامه علی هم همان متنی را نوشته اند که در برگه پزشکی قانونی آمده بود: به دلیل اصابت گلوله به جمجمه کشته شده است اما هنوز هم کسانی هستند که او را مجهول الهویه می دانند.

مگر پیش از این هم کسی در مورد مجهول الهویه بودن علی حسن پور چیزی گفته بود؟

بله، در تمام سه ماهی که دنبالش بودیم و موفق نشدیم پیدایش کنیم ، پاسخشان این بود که مجهول الهویه بود. حتی وقتی پیدا شد، در دادسرای جناحی به ما می گفتند، شما تا به حال کجا بودید؟ من به آنها گفتم ما کجا بودیم؟ من چهل تا بیمارستان را گشتم، اصلا چه می دانستم باید کجا را بگردم، سوال من اینجاست که مگر هویت آدم ها را روی پیشانی شان می نویسند؟ پس انگشت نگاری و تشخیص هویت برای چیست؟ اسم و مشخصات آدم ها را معمولا از طریق وسایل و کارت هایی که ممکن است در جیب و لباس آنها باشد شناسایی کنند اما متاسفانه هنوز کسی به ما پاسخ نداده که چرا همسرم را به شکل عریان و بدون هیچ لباسی به پزشکی قانونی منتقل کرده بودند و بعد گفتند مجهول الهویه است. فقط یک زانوبند کشی به پایش بود و در تمام این مدت ، یک سال دویدم اما هیچ اثری از لباس ها پیدا نکرده ام و نمی دانم چرا مجهول الهویه بود.

آیا شما کسان دیگری را هم می شناسید که احتمالا در کنار شما به دنبال پیکر های خانواده هایشان که در راهپیمایی ها کشته شده بودند، می گشتند؟

آن زمان که من دنبال همسرم بوده ام در نهایت متوجه شدم که سه پیکر در پزشکی قانونی شناسایی نشده بود، من همسرم را در میان آنها شناسایی کردم ، بعد از ما، پیکر یکی دیگر از کشته شدگان نیز شناسایی و تحویل خانواده شد اما بر اساس اطلاعاتی که دارم و تا آنجایی که می دانم هنوز یکی از کشته شدگان بعد از انتخابات در پزشکی قانونی است که تا کنون خانواده او موفق به تحویل پیکر نشده اند.

ولی یک سال گذشته است از خرداد، یعنی هنوز کسانی هستند که اعضای خانواده شان همچنان مفقود باشد؟

در این مدت فهمیدم خیلی چیزها ممکن است اتفاق افتد که اصلا ما فکرش را هم نمی کردیم. به خود من می گفتند ممکن است همسر شما از ایران خارج شده باشد، می خواستند که دنبال همسرم نگردم، در این میان برخی ها هم البته کمک می کردند به من، به آنها گفتند مگر می شود کسی با این وضعیتی که در عکس از همسرم می بینیم، بتواند از کشور خارج شود، آنقدر سماجت کردم تا علی را پیدا کردم. فکر می کنم باید از مردم کمک خواست تا اگر کسی را می شناسند که یکی از اعضای خانواده شان بعد از انتخابات ناپدید شده است، به آنها بگویند در سردخانه هنوز یک کسی که کشته شده است را نگه داشته اند که هویت او شناسایی نشده است. نمی دانم چرا و به چه دلیلی هنوز کسی جسد را تحویل نگرفته است. خودم هم پیش از این شنیده بودم که برخی از خانواده ها دنبال فرزندان شان بودند اما به آنها هم ظاهرا گفتند، فرزندشان از کشور فرار کرده است. دلم می خواهد مردم کمک کنند و اگر نشانی دارند از کسی که گم شده است به پزشکی قانونی ارائه دهند تا شاید دل یک خانواده دیگر آرام بگیرد.

شما آیا هیچ مشخصاتی هم از همین کسی که می گویید هنوز پیکرش در پزشکی قانونی است دارید؟

تنها می دانم بین ۳۰ تا ۳۵ سال سن دارد. متاسفانه ما آخرین نفر نبوده ایم که بعد از سه ماه پیکر همسرم را پیدا کرده ایم.

آیا در تمام این یک سال که پیگیر پرونده همسرتان بوده اید، موفق به دیدار با دادستان، رییس قوه قضاییه و یا مسولان رده بالای سیستم قضایی هم شده اید؟

ما فقط توانستیم از یک طریق، دو قطعه عکس علی که نشان می داد سرش تیر خورده و گوشه خیابان افتاده است را به رییس قوه قضاییه نشان دهیم. آقای لاریحانی فقط سرشان را تکان دادند.

رسانه های حامی دولت، به تازگی با خانواده یکی دیگر از کشته شدگان به نام میثم عبادی مصاحبه ای کردند و گفتند که او از موسوی و کروبی را مقصر می داند، آیا برای مصاحبه با شما هم اقدامی انجام داده اند؟

نه کسی سراغ ما نیامده است. من میثم عبادی را می شناسم ، متولد ۱۳۷۱ و در قطعه ۲۵۶ دفن شده است، خانواده شان را دیده ام در بهشت زهرا. خانواده های زیادی را می بینم. این همه خانواده کشته شدگان هستند که دارند می گویند ما می خواهیم بدانیم چرا خانواده ما کشته شدند؟ همسر من هم فقط برای اعتراض به خیابان رفته بود. مثل همه آن چند میلیون نفر دیگر که به خیابان آمده بودند، نمی توانستند همه را به گلوله ببندند، چند نفر قربانی شدند. همسرم لحظه ای کشته شد که داشت به یک کسی که تیر خورده و زخمی شده بود، کمک می کرد، ثانیه به ثاینه این لحظه می آید جلوی چشمم که علی برای کمک به یک انسان دیگر رفت ولی به خودش شلیک کردند. بارها هم به دادسرای جنایی رفتم و گفتم فقط می خواهم بدانم گناه همسرم چه بود که کشته شد، جواب اعتراض که گلوله نیست،

برای مراسم سالگر همسرتان چه می کنید؟

ما تنها نیستم، در همان بیست و پنج خرداد خانواده های کسانی که کشته شده اند، به بهشت زهرا خواهند رفت تا کنار عزیزان خود باشند.

دققیا مشخص شده است چه تعداد در بیست و پنجم خرداد کشته شده اند؟

فکر نمی کنم آمار دقیقی وجود داشته باشد اما در همان قطعه ۲۵۶ ما برخی از خانواده ها را ملاقات کرده ایم. من برخی از این خانواده این شهدا در همان بهشت زهرا دیده ام . شهدایی مثل محرم چکینی، کیانوش آسا، علی رضا افتخاری، مهدی کرمی، ناصر امیر نژاد، رامین رمضانی، احمد نعیم آبادی، سجاد قاعد رحمت، حسام حنیفه، ناصر امیر نژاد. البته یک مادر و دختر هم که هر دو کارمند مهد کودک بوده اند در بیست و پنجم خرداد شهید شده اند، فاطمه رجب پور، سرور برومند. روز بیست و پنج خرداد بود ظاهرا وقتی خیابان شلوغ می شود این مادر دختر فکر می کنند مهد کودک امینت بیشتری دارد. این مهد کودک روبروی پایگاه بسیج است و آنها همان جا با تیر خوردند و شهید شدند.

یعنی نیروهای بسیجی ممکن است وارد مهد کودک شده باشند؟

به هر حال کسانی که شاهد بوده اند باید بگویند در آنجا چه گذشت اما آن طور که ما از خانواده ها شنیدیم، این مادر و دختر بعد از تعطیلی احساس کرده اند خیابان نا امن است و ظاهر در مهد کودک باقی ماندند، البته خیلی از مردم دیگر هم آنجا بودند و همه تقریبا دنبال یک جای امن می گشتند، اما خیلی ها هم کشته شدند.

بدون همسرتان زندگی چگونه می گذرد؟

شاید به دلیل اینکه همسر من سرپرست خانواده ام بوده، برای من خیلی چیزها با رفتن اش تمام شده و بی معنی به نظر می رسد، پسر کوچکترم که پانزده سال دارد خیلی به پدرش وابسته بود و رابطه خوبی با او داشت، حالا دیگر روزهای سختی را می گذراند، پسر بزرگترم که امسال دیگر ۲۲ ساله شده، شرایط خوبی ندارد، خانواده همسرم نیز حال و روز بهتری ندارند، ما حتی به روان پزشک هم مراجعه کرده ایم تا شاید با کمک داروهای پزشکی از این بحران سخت عبور کینم ولی گاهی نمی شود انگار. انگیزه ای برای ادامه زندگی نیست انگار . وقتی هنوز خودم جوابی نگرفته ام که چرا همسرم را کشته اند، جواب سوال های بچه هایم را چه باید بدهم. سخت است مادری کردن برای بچه هایی که نمی دانند پدرشان به چه دلیل باید کشته شود

ارسال دیدگاه