گفت‌وگو با عیسی پژمان، نماینده شاه و مامور ساواک در عراق – حس می‌کردم «فرمانده جنبش کردستان» هستم

 عیسی پژمان، فرزند عبدالله در سال ۱۳۰۳ در سنندج به دنیا آمد و از دانشگاه ملی لیسانس حقوق قضایی گرفت و بعد از خدمت در ارتش به ساواک منتقل شد که تا سال ۱۳۵۵ ادامه یافت. پژمان، رئیس سابق نمایندگی ساواک و وابسته نظامی در عراق بود و ریاست سابق اداره اطلاعات شهربانی کل کشور – قبل انقلاب اسلامی – را بر عهده داشت

روزنامه شرق
ناگفته های عیسی پژمان، نماینده شاه و مامور ساواک در عملیات نظامی کردستان عراق، محور کتاب جدید عرفان قانعی‌فرد است که به زودی با عنوان «تند باد حوادث» توسط نشر علم منتشر خواهد شد. قانعی فرد در تنظیم این کتاب و برای رفع نواقص احتمالی با بعضی ازدوستان و همکاران اسبق پژمان مانند دکتر مجتبی پاشایی، پرویز ثابتی، علی اکبر فرازیان، سمکو علی یار، امین فروغی، جمشید امانی دیدار و گفت‌وگو کرده تا یقین یابد که می‌توان بی هیچ دغدغه‌‌ای خاطرات پژمان را انتشار دهد. آن‌چه در ادامه می‌خواید بخش‌هایی از این کتاب است که نویسنده در اختیار روزنامه قرار داده است.

عیسی پژمان، فرزند عبدالله در سال ۱۳۰۳ در سنندج به دنیا آمد و از دانشگاه ملی لیسانس حقوق قضایی گرفت و بعد از خدمت در ارتش به ساواک منتقل شد که تا سال ۱۳۵۵ ادامه یافت. پژمان، رئیس سابق نمایندگی ساواک و وابسته نظامی در عراق بود و ریاست سابق اداره اطلاعات شهربانی کل کشور – قبل انقلاب اسلامی – را بر عهده داشت. وی احتمال انجام کودتای «عبدالکریم قاسم» در عراق را پیش بینی کرد و به اطلاع تیمور بختیار رسانید که او هم در دیدار با کندی این موضع را مطرح کرد، اما مورد توجه سیا و شاه قرار نگرفت و حتی شاه از خواندن این گزارش خشمگین شد.
مدتی بعد کودتا رخ داد و پژمان به عنوان نمایندگی ساواک در عراق، رهبری عملیات نظامی کردستان عراق را بر عهده گرفت تا قصد شاه به انجام کودتا علیه عبدالکریم قاسم و بازگرداندن حکومت پادشاهی در این کشور را تحقق بخشد . کتاب «تند باد حوادث» اطلاعات به کلی سری و محرمانه بخشی از سازمان ساواک ایران را در دهه های ۱۳۳۰-۱۳۵۰ را بیان می‌کند گرچه سرهنگ پژمان، پیش از این نوشته هایی در این زمینه در خارج از ایران منتشر کرده اما در این گفتگو ها به طور منظم به روایت ناگفته های خود از تاریخ معاصر ایران پرداخته است.
 پس از وقوع کودتای عبدالکریم قاسم، به عنوان نماینده ساواک و وابسته نظامی به عراق رفتید و به این نتیجه رسیدید که ایران درگیر انجام یک کودتا در عراق شود و به همین منظور از بازی کارت کردها استفاده کردید در آن سفر با بارزانی و ابراهیم احمد و جلال طالبانی چگونه آشنا شدید؟
سال ۱۹۵۸ روزی که به عراق رفتم به عنوان معلم تاریخ و جغرافی رفتم که مثلا آمده ام تا تدریس کنم و یک مرتبه از بغداد به سلیمانیه رفتم و دنبال آشنایی با کردها بودم. با ابراهیم احمد آشنا شدم که انسانی بود بزرگ و با سواد و مرد باشرفی بود و اولین بار در جشن نوروزی که برگزار کرده بودند و جلال طالبانی باعث و بانی آن بود، ما را از سفارت دعوت کرده بود و سفیر ما ترسید و گفت نمی آیم و من و رائد رفتیم و در انجا بود که از نزدیک با جلال آشنا شدم. یعنی در برنامه نوروز در سفارت ایران با جلال آشنا شدم و قرار گذاشتیم که همدیگر را ببینیم. یعنی نوروز ۱۳۳۹ من وی را کشف کردم و امروز – که چند روز دیگر نوروز ۱۳۸۹ است – درست ۵۰ سال است رابطه اش با ایران برقرار شده و جز خلوص و راستی و صداقت، کاری در برابر ایران نداشته است.

 در بخش امور کردستان ساواک در ابتدا به تاسیس رادیو و روزنامه کردستان پرداختید تا به این وسیله نظر کردهای سوریه و عراق و … را جذب کنید؟
در مطالعات امنیتی ساواک متوجه شدم که انجمن کردی در پاریس هست و ریاست آن به عهده دکتر کامران بدرخان است که استاد کرسی زبان و ادبیات کردی در دانشگاه سوربن بود. رفتم و ملاقات کردم و گفتم سیاست ایران درباره کردها در حال دگرگونی است. گفت اگر راست می گویید چرا یک نشریه کردی ندارید؟ یک نشریه به زبان کردی منتشر کنید. من هم برادران مفتی زاده و شکرالله بابان – پدر همین گوینده خبر – را جمع کردم و در شخصیت برجسته ای مانند بدیع الزمان را که در تهران پارس خانه داشت را به عنوان صاحب امتیاز معرفی کردم .احمد مفتی زاده و ادب – پدر مهندس ادب – ایشان را به من معرفی کردند و نزد وی رفتم و در ابتدا نپذیرفت و گفت با ساواک همکاری کنم؟ گفتم قربان این فرمایشات چیست و این حرفها را کنار بگذارید. ماهیانه ای هم به شما خواهم داد و فقط اسم شما می ماند روی نشریه و مطمئن باش که ضرری عاید تو نمی شود. باز هم نپذیرفت و این بار دیدم حرف شیخ عثمان نقشبندی در وی تاثیر دارد و من قبلا شیخ عثمان و داود بگ جاف را ایران بازگردانده بودم، به کار من ایمان داشتند و از وی خواهش کردم و بالاخره بدیع الزمان توصیه شیخ را پذیرفت.تا قصد و نظر مرا انجام بدهد. گفت : خوب چه کنیم ؟ گفتم : چیزی است که اگر به من اعتقاد داری بپذیر. کاری است برای مملکت.
اما احمد مفتی زاده در اول بی هیچ چون و چرا و سوال و جوابی پذیرفت که در روزنامه کردستان کار کند. در خیابان صفی علیشاه برایشان دفتری اجاره کردم و گفتم محض رضای خدا بی خود وبی جهت جنبه سیاسی به قضیه ندهید و شعر و شاعری و جغرافیا و …. بنویسید و برای خود و من مکافات و مشکلات درست نکنید وگرنه تعطیل می شود . همانطور هم عمل کردند و وقتی منتشر شد برای کامران بدر خان ارسال کردم. و تا دیده بود پسندیده بود. من هم دعوتش کردم ایران و زمینه ملاقات با شاه را فراهم کردم ۱۹۵۳-۱۹۵۴ بود هنوز کودتا نشده بود در عراق و بعدها ۲ بار دیگر امد و اخرین بارش نیز همسر المانی اش را با خود همراه داشت و با شاه ناهار خوردند. و بنا به توصیه او عزیز یوسفی و غنی بلوریان را شاه نکشت و حبس ابد گرفتند. و بعدها مظهر خالقی را به عنوان مدیر کل رادیو شناساندم.

 و بعد برنامه خود را برای ساواک فرستادید که پاکروان هم زمینه دیدار شما و شاه را فراهم کرد. و ایشان قبول کرد که در عراق ، کردها قیام مسلحانه داشته باشند.
آن مبارزه مسلحانه علیه عراق پیشنهاد من بود و اگر نمی شد کردها چیزی نداشتند که در برابر لشکر کشی عراق دوام بیاورند و به کلی نیست و نابود می شدند. تلگراف زدم که بر میگردم ایران و نزد پاکروان رفتم و وی از شرفیابی شاه بر می گشت و گفت برو به فرمانده گارد تماس بگیر و خدمت اعلیحضرت برو . الان در بهشهر است. در آن هنگام، معاون ساواک فردوست بود و مرا خواست و گفت که فردا یک اتومبیل می فرستم دنبالت . پرسیدم که همه چیز را به شاه باید گفت ؟ گفت : اجازه بگیر و بگو مختصر بگویم با مفصل. خلاصه رفتم و شاه گفت که چرا باید به این افراد کمک کنیم ؟ گفتم : قربان ما چیزی نداریم که در برایر عراق از دست بدهیم گفت : او که سربازان و افسران من را کشته به وی کمک کنیم ؟ شاه بغض و نفرت از بارزانی داشت به خاطر همان مساله تروریست بودنش در سال ۱۳۲۴ که به شوروی گریخت. گفتم : قربان فراموش بفرمایید. دوران عوض شده.
خلاصه شاه پذیرفت و گفت به خط خودت، نامه ای خطاب به پاکروان بنویس و بیاور تا من دستور تایید بدهم. پاکروان هم گفت به بغداد برنگرد تا من به عرض شاه برسانم و دستور تایید را بگیرم که پس از آن چه بکنیم. منظورم این است که پس از آن شاه تصویب کرد و گفت یک طرح بریزید که به چه ترتیبی اقدام کنیم. به شاه گفتم که ما ضرری نمی کنیم و فقط موافقت بفرمایید که ۱۰۰۰ تفنگ برنو و یک میلیون فشنگ – که البته همه از رده خارج بودند – و پولی در حدود ۲۰۰ تا ۳۰۰ هزار تومان به انها بدهیم. قرار شد در بغداد بنویسم یعنی سرفرصت در منزلم بنشینم و روی طرح کار کنم و هم مراقب جلال طالبانی باشم که به کردستان بازنگردد تا این کار انجام شود و در آن لحظه که شاه روی نامه نوشت ” موافقت می شود” حس کردم که فرمانده جنبش کردستان من هستم. به بغداد برگشتم . ۲ ماشین در اختیارم بود یک اتومبیل نظامی مربوط به سفارت و یک اتومبیل شخصی. فرستادم که جلال طالبانی را به هر وسیله ای هست پیدا کنند و با اتومبیل شخصی به منزل من بیاورند. تا وارد خانه ام شد گفتم : مبارک باشد! کمی با تعجب به من نگاه کرد و گفت : من که هنوز ازدواج نکرده ام! گفتم الان موقع ازدواج نیست، تو به من چیزی گفتی و من رفتم و از طرف خودم این کار را انجام دادم و اعلیحضرت دستور تایید فرموده اند. برق شوق از چشمان جلال پیدا بود و از خوشی در پوست خودش نمی گنجید و مرا بغل کرد و دستش را دور گردنم انداخت و گفت : به قربانت کاک عیسی ، راه نجات ما همین است ! سپس نشستیم و به وی گفتم که جایی نرود تا من طرح را تهیه کنم و نظریات وی را هم بپرسم و بعد از تکمیل به تهران بروم. کم کم با جلال قرار و مدار گذاشتیم و جنبش کردها را سامان دادیم. که چگونه از نقطه A شروع شود. پس از طراحی برنامه به تهران بازگشتم و شاه تصویب نهایی خود را ابلاغ کرد. سرلشگر پاکروان گفت که نماینده آنها را از عراق به تهران بیاور تا ملاقات کنیم و ببینیم که کی به کی است.

 اما بارزانی در عین حال رابطه‌‌اش را با روس ها داشت و حتی قصد داشت با مصر هم ایجاد رابطه کند.
بارزانی عقیده‌ای به ایران و شاه نداشت و حتی به جنبش کردی هم باوری نداشت و صرفا موقعیت خود و مطرح شدن چهره اش و انگاه استفاده مالی را می سنجید. بارزانی به هیچ عنوان عقیده و ایمانی نه به خود و نه به هیچ کس نداشت و نه اصلا برای کرد و کردستان باوری و عقیده ای داشت. فقط و فقط آنچه در نظر داشت همیشه حداکثر سواستفاده مالی و مادی بود. نیمه بیشتر پولی که دولت ایران برای آن حرکت مسلحانه تامین می کرد من می بردم و تحویل می دادم و همه آن پول ها را به حسابش در سویس می ریختم. به هیچ وجه من الوجود فکری و نظری برای کرد و کردستان نداشت و صرفا طالب جنگ و اغتشاش و غوغا و نا آرامی بود تا از آن مساله حداکثر استفاده را داشته باشد و با صلح و صفا و آرامش متضاد بود. همیشه بارزانی ها منافع خود را ترجیح داده اند و اصلا فایده ای برای کردها ایران و ایرانی نداشته اند.

 اخلاقی کاملا برعکس شادروان پیشوا قاضی محمد.
آفرین! بارزانی بدون آگاهی قاضی با مسئولان شوروی در تبریز تماس گرفت و در پادگان تبریز یک درجه ژنرالی افتخاری به وی دادند و با حقوق و مزایا به مهاباد مراجعت کرد و تا سرنگونی حکومت مهاباد در ایران زندگی کرد. ژنرال تقلبی بود. حسادت زیادی به قاضی محمد داشت و چون قاضی محمد دارای لقب ریاست جمهوری بود و او چیزی نداشت مرتب از کلمات ژنرال و مُلا استفاده می کرد که عناوینی جعلی بودند. و در هنگام رژه هم عکس قاضی محمد را کنار می نهاد و عکس استالین را می گذاشت. قبل از قشون کشی ارتش ایران به مهاباد ؛ بارزانی با یک سرهنگ سوار تماس می گیرد که دوست دارد به تهران برود و با رزم آرا دیدار کند. از خدا می خواست قاضی محمد نه تنها دستگیر بلکه اعدام هم بشود . هزار و یک دروغ علیه قاضی محمد گفت. اما کاملا! قاضی محمد مردی باشرف، خوش نیت، بزرگ و دوستدار ایران بود. کاملا میهن پرست. صدر قاضی هم چنین بود.

 و رابطه با اسرائیل که شاه موجب شد و شما هم اولین بار افسران اسرائیلی را به کردستان عراق بردید.
بارزانی اگر علاقه داشت که با اسرئیل و مصر و …رابطه داشته باشند به خاطر روحیه فرصت طلبی وی بود. اسرائیل که با بارزانی رابطه درست کرد با اطلاع و همکاری ساواک ایران بود و چیزی پنهان از ما نبود. فقط ما از رابطه پنهان بارزانی با روس ها – با وجود داشتن رابطه اش با ما – نگران بودیم. من در بغداد کشف کردم موضوع را و مستقیما به اطلاع شاه رسانیدم. روزی معتضد مرا از بغداد صدا زد. گفت از اسرائیل رئیس ستاد و معاونش و رئیس رکن ۲ و آجودانش از ارتش اسرائیل می خواهند به نزد بارزانی بروند و دیدار کنند. من گفتم که به مصلحت نیست گفت که خیر اعلی حضرت فرموده و برو نزد نصیری . نصیری هم با کارهای من و برنامه و نفوذ من افتخار می کرد. به وی گفتم قربان به مصلحت نیست. گفت : رئیسی یا مرئوس ؟ به تو چه مربوط اصلا. اعلیحضرت فرموده . روز پس از آن با هلی کوپتر به خانه رفتیم که شبانه داخل کردستان عراق بشویم.
بارزانی در تمام دوران اقامت شمال که به اصطلاح عامیانه و طنزآلود دن کیشوتی – قیام ملی گرایی کرد و شورش ایلول – بااصطلاح فرماندهی شورش کردها را برعهده داشت ، ارتباط خود را از طریق کنسولگری شوروی در بغداد به وسیله عوامل بارزانی که با خود به شوروی برده بود و همسر روسی اش، با دولت شوروی حفظ کرد و بعد از حمایت موساد تا روز مرگ مستفید بود و این ارث را برای فرزندانش گذاشت. و تنها پایگاه اسرائیل در نزدیکی ایران، هنوز هم منطقه زیر نفوذ بارزانی است که البته از زیر چشم اطلاعات و امنیت ایران، پنهان نیست. به کمک و حمایت از سازمان اطلاعاتی موساد اسرائیل که نمایندگان آنان نزد بارزانی بودند در ایجاد و تشکیل شبکه های اطلاعاتی در عراق که نتایج مفید و موثر آن در دوران اشغال و پس از اشغال، وسیله نیروی دارای ائتلاف آمریکا کاملا هویدا و آشکار شد که خیلی از خبرگان و مجرب ها در مسائل اطلاعاتی از آن آگاه اند. ادامه کمک و یاری رسانی به امیال و خواسته های امریکا و اسرائیل از جمله میراث ارزنده و ثمر بخش !! بازمانده برای فرزندان و نوه های بارزانی جنایت کار است که امروز مصدر مشاغل مهم و حساس دولت به اصطلاح خودمختار کردستان عراق هستند. مسرور پسر مسعود بارزانی ریاست اطلاعات و امنیت منطقه شمال عراق را داراست که کلیه عملیات حزب پ ک ک و هم چنین کردهای ایرانی اپوزیسیون که خواهان خودمختاری در ترکیه و ایران هستند، کاملا زیر نظر وی اجرا و انجام می شود. مثلا ۳ نفر آمریکایی را به اسم توریست به مریوان برده اند که قبل از رفتن در هولیر در منزل بارزانی بوده اند. بعد به ایران خبر داده اند. زیباری و بارزانی همگی چنین اند. برای کسی بقایی ندارند.

 و بعد قرارداد ۱۹۷۵ انجام شد و بارزانی گفت : اراده خدا بود و کار من تمام شد.
من یک ساواکی بودم که تا لحظه ورود شاه به الجزایر دخالت کردم و پس از آن دیگر ماموریت من تمام شد و وظیفه اداره کل هشتم ضد اطلاعات ساواک بود که کنترل و نظارت و حفاظت کردهای پناهنده را بر عهده داشته باشد. کردها تحت نظارت اداره هشتم – منوچهر هاشمی – بود. من در اداره هفتم ، مدیر کل بررسی اطلاعات شدم و بولتن خبری تهیه می کردم و برای شاه می فرستادم. شاه به من اطمینان خاصی داشت و می دانست که به وی همه چیز را صریح و صادقانه می گویم. بارزانی بدون هیچ استدلال و مقاومتی و اعتراضی تسلیم بلاشرط می شود و به احتمال زیاد اسرائیلی ها به وی می گویند که در برابر حرف شاه سخنی نگوید. چون تا اخرین لحظه اسرائیلی ها در کنار وی در کردستان بودند و بعدها عوامل اسرائیلی در کنار فرزندانش جا خوش کردند و حتی برای لیجاد تشکیلات اطلاعاتی در داخل عراق کمک اش کردند و در داخل حزب پارتی از ۱۹۶۷ به بعد مرکز اطلاعات و امنیت درست کردند که کارش کنترل و خبر چیینی بود و ….پس از انقلاب ایران با فرزندان بارزانی در روزنامه کیهان مصاحبه شد و مصاحبه مطبوعاتی مورد نظر درباره مسائل کردستان بود و گفته بودند : عیسی پژمان ما را به شاه فروخت و شاه هم به آمریکا.. اما من معامله ای با وی نکرده ام. چه معامله ای ؟ بارزانی گفته عیسی نگذاشت که خودمختاری بشود اما به کدام سند و مدرک ؟ جلال که زنده است هنوز و بر کرسی ریاست جمهوری عراق تکیه دارد و من چه قراری داشته ام ؟ اگر به شاه می گفتم خودمختاری که تیرباران می شدم. بارزانی شاید با کشورهای دیگر راجع به خودمختاری حرف زده باشد که آن هم اصلا و ابدا به ساواک مربوط نیست. آدمکش بود و فقط دوست داشت آشوب و جنجال و جنگ باشد تا وی در معادلات سیاسی مطرح و دارنده سود باشد. اما جلال طالبانی و دیگر افراد باشرف رفتند و دوباره قیام کردند تا در راه رسیدن به آرمانشان ، همچنان پایدار و مبارز بمانند

 و البته در خاطرات شان نوشتند که شما به کردها خیانت کرده اید .
من به کردها خیانتی نکرده ام حیف که پیر شده ام و هشتاد واندی سال دارم وگرنه کسی این حرف را در جوانی هایم می زد تو دهانش می کوبیدم چون این گونه افراد عجول و بی سواد و متعصب نمی دانند که ماجرا از چه قرار و جریان چیست. اصل ماجرای کردستان را نمی دانند. کسی نمی داند که من چه جوانانی را راهی خارج از کشور کردم که تحصیل نمایند و منشا اثر برای مملکت باشند. به مصطفی بارزانی گفتم که فرزندان کسانی که شهید شده اند را به ایران بفرستد تا از طریق ایران آنها را راهی اروپا و آمریکا کنم و کسی نمی داند که چه پول هایی خرج شد و چقد افسر و درجه دار کشته شد تا این قیام کردها شکل بگیرد. یا مثلا ۲۰ بار قاطر خوراکی و دارو می آوردم و خودم همراه قاطر ها و پیله ور ها حرکت می کردم به طرف کوهستای – چیای شیرین – و عشق داشتم که شعله جنگ برافروخته شود چون به نفع ایران بود به نفع کردها و سرزمین ام. من پاکروان را مخفیانه به دور از چشم از همه – حتی ساواک کردستان و ارتش و مرزبانی – به نزد بارزانی بردم و کسی نمی داند بردن رئیس ساواک مملکت به چنان جای خطرناکی یعنی چه. بنابراین به حرف های اجق وجق و لاطائلات و اتهام های این و آن و فرمایشات تعصب آلود توجهی ندارم.
 ازکار در سازمان اطلاعات و امنیت ، لذت برده اید.
همیشه فکر کرده ام که کارم به منفعت و مصلحت ایران است و معذالک حس می کردم که بیشتر از ۵۰% به نفع و مصلحت کرد و کردستان است. با تمام وجودم آرمانم را دنبال می کردم اما به هیچ عنوان کرد را ترجیح نمی دادم به ایران و یا برعکس . کرد ایرانی و عراقی و سوری و … برای من فرقی نداشت. باور کنید زمانی که در عراق بودم ساعت ها می نشستم و بولتن کردی درست می کردم که حتما سر ساعت ۸ صبح به دربار برود. مکافات ها داشتم برای آماده سازی اش. کردها را می آوردم که در پای رادیو ها بنشینند و خبر ها را خلاصه کنند. مثل امروزه اینترنت و .. نبود. اگر الان به ایام جوانی برگردم دوباره به ساواک باز خواهم گشت خدمت به امنیت کشورم را دوست دارم . همین الان هم در جمهوری اسلامی به تخصص من احتیاج و نیاز باشد می روم با قدرت و تجربه و همت بیشتری البته خواهم رفت و برای من هرگز نوع حکومت مهم نبوده و نیست. هر سازمان و حکومتی که از آن سرزمین از بلوچ ها تا کردها و ترک ها را محافظت کنند و مدافع مرزهای سرزمین مادری ام باشند با اعتماد و اتکای به خودم و تسلط به کارم با جان و دل حاضرم . من ۱۵ کشور پیرامون ایران را با جزئیات می شناسم. من پاسدارها را ندیده ام اما کارم را دوست دارم و برایم مهم نیست که مثلا بعد از ریاست اداره کل اطلاعات شهربانی کشور در حفاظت اطلاعات نیروهای انتظامی جمهوری اسلامی کار کنم. اگر وظیفه و اختیارات مسئولیت من مشخص باشد حاظرم کار کنم. سالهای عمرم در این کار گذشته. من در اسرائیل و آمریکا و انگلستان ، دوره ها دیده ام . در رکن دوم ستاد ارتش با درجه سرهنگی برای افسران تدریس کرده ام. و در تهران استاد دانشکده ساواک بوده ام. اما در زمان پهلوی ۹۰% افسران ما حائز شرایط و شخصیت و اعتقاد درونی و اتکا به نفس نبودند و برای ایران و ارتش و مملکت و صلاح و خیر ملت کار نمی کردند و فقط برای پول و امکانات و مرخصی بود فقط! و خصیصه یک فرد امنیتی این است که باید اعتقاد و ایمان به کارش داشته باشد و شیفته سرزمین اش باشد و خوب ادای وظیفه بکند و تسلط به کار و تخصص داشتن لازم است و فرد امنیتی نباید فساد و توقع داشته باشد و با پاکی و صداقت و اعتقاد و درستی باید کار کند وگرنه پایدار یا موفق نخواهد بود و اگر منشا اثر نشد حس کوچک بودن و زیر دست بودن و رزالت و پستی خواهد کرد.

 در ایام ساواک نظر شما و سازمان تان درباره جلال طالبانی چه بود ؟
در داخل ساواک و نزد شاه مطرح می شد که جلال چهره ای مقبول است و تا روزی که من در ساواک بودم – یعنی ۲ سال قبل از انقلاب – همیشه ساواک نظر من را تایید می کردند. همیشه می گفتم که نباید دنبال بارزانی برویم اما می توانیم بنا به انسانیت پناهنده ها را قبول کنیم اما این گروه حزبی مانند ابراهیم احمد و جلال طالبانی، مردان باسواد و فرهیخته ای هستند و در داخل جمعیت کردهای ایران و عراق و …. نفوذ دارند و آینده کردها و کردستان به دست این هاست و روزی برای ایران منشا اثر خواهند بود. تا روزی که من در ساواک بودم این فکر بود. و بعدها دیدیم که مثل انسان های باشرف به ایرانی ها در جنگ علیه صدام جنایتکار، کمک ها کردند. همیشه خود را یک ایرانی می داند چون اصالتا هم ایرانی است و اهل بوکان. یک بار با قاسملو – ۲ سال قبل از ترورش – در پاریس به خانه من آمد و و وقتی آمدند آزاده از طالبانی پرسید که شما این همه سفر را چگونه می روید ؟ جلال پاسپورتش را از بغل بیرون آورد و گفت : قربانت شوم با پاسپورت ایرانی! من ایرانی ام ! و در جنگ ایران و عراق هم حزب طالبانی به کمک ایران شتافت .

در سال ۱۹۶۴ که بارزانی می خواست او را ترور کند و ناچار به ایران آمد مدتی را که به تهران آمد متوجه شدم که مناعت طبع دارد. در خانه نشسته بود و فرانسه می خواند. لباس نداشت که بیرون برود. که من از جمشید امانی عصبانی شدم که این فرد میهمان ما است و شما به اموراتش نمی رسید ؟ از امانی لباس نخواسته بود. مام جلال یک مرد باشرف و پاکدامن و درست کار بود. در تمام مدت که در ایران بود همه گردش می رفتند و این ور و آن ور می رفتند اما او مناعت طبع داشت و محترمانه و آرام می نشست و کارش را می کرد. رنج ها و دردها کشیدم تا این نونهال من قوام بگیرد و سایه بدهد. کلی از این گروه طالبانی و ابراهیم احمد تعریف کردم تا آنها را از سرگردانی و آوارگی و بیچارگی در همدان رهایشان کنم. بعضی از مسئولان ساواک حرفهای یک من چهل غاز این ملای ناملا را باور کرده بودند. انچه اتفاق افتاد را نمی شود بیان کرد و در سینه پر دردم خواهند ماند و عاقبت در خاک مدفون. مردم کردستان نا آگاه و متعصب اند و نمی دانند بارزانی چه موجودی بود و هنوز هم بنا به نا آگاهی و جهل و تعصب بی سبب و علت از وی به عنوان موجودی افسانه ای و مقدس و خداگونه و قهرمان و سلحشور طرفداری می کنند اما نسل جدید خوشبختانه پشیزی برای وی قایل نیست و بساط استبداد فرزندش هم در کردستان عراق چنین نخواهد ماند همانگونه که برای پدرش نماند. و وضعیت امروزش مدیون زحمات جلال طالبانی و بزرگ منشی اوست.
اما متاسفانه ملت ما یک ملت عقب مانده و غیر پیشرفته است همیشه جماعتی حسود و بدبخت و بیچاره هستند که کارشان سم پاشی است و فقط در فکر ضربه زدن و به زیر آوردن و شکستن همدیگر هستند و قادر به دیدن پیشرفت یکی از خودشان نیستند و هزار تهمت بی سبب و علت را می زنند که رقیب را حذف کنند و در ساواک بارها و بارها، صدها نمونه از این مسئله را شاهد بوده ام. سرزمین کوتوله ها است انگار.

——————————————————
منبع : روزنامه شرق – ص ۱۴ – پنجشنبه ۳۰/۲/۱۳۸۹
——————————————————
برگرفته از سایت آینده نگر
http://www.ayandeh.com/

ارسال دیدگاه