تقی روزبه: آیا تناقضی بین پذیرش آزادی بی قید وشرط اندیشه و بیان با اصل تجمع آزاد (و تحزب) وجود دارد؟

رابطه آزادی بی قید و شرط اندیشه و بیان با حق تجمع و تحزب

تم فوق یکی ازموضوعات چالش برانگیز درمیان چپ ها است. پاسخ من به آن “نه” است؛ ولی در برابرکسانی دیگری وجود دارند که جمع بین ایندو را نشدنی می دانند ولاجرم قائل به قید و شرطند. چنانکه مدتی پیش  ر.محمدرضا شالگونی نوشته بلند بالائی را درنقد موضع من به نگارش درآورد. البته چه نوشته من و چه نقد  ر.شالگونی به آن، موضوعات متعددی را در برمی گیرند. اما دراینجا تنها بخش مربوط به این تم را برگزیده ام. نوشته ر.شالگونی درپاسخ به این مقاله رامی توانید  درلینک انتهای نوشته ملاحظه کنید*. البته بدیهی است که این مساله دامنه وسیع تری از آنچه که به آن پرداخته شده است دارد که پرداختن به همه وجوه آن از حوصله و وسع من خارج است. لازم به ذکراست که  درمقاله های کوتاه  دیگری به جنبه های دیگری از این مساله و هم چنین به نقد پاسخ و نکات  مطرح شده در نوشته ر.شالگونی خواهم پرداخت.
****
آیا تناقض ذاتی و ماهوی بین آزادی بی قید و شرط اندیشه و بیان با اصل تحزب و تجمع وجود دارد و جمع اینها ناممکن است و با پذیرش یکی ازآنها باید از خیر دیگری گذشت؟ و یا اگر تناقض ذاتی بین آنها وجود نداشته باشد، این رابطه را چگونه باید فرموله کرد؟

رابطه آزادی بی قید و شرط اندیشه و بیان با حق تجمع و تحزب
بی شک بسته به آن که از یک تجمع کمونیستی چه می فهمیم پاسخ های متفاوتی خواهیم داشت. اما بنظر من تضاد ذاتی بین آن ها وجود ندارد. چرا که هر کدام از آنها آبشخور و منشأ خاص خود را دارند  و بنابر این اصولی  که نافی همدیگر باشند و الزاما بطور ذاتی و ماهوی در برابر هم قرار داشته باشند نیستند: اصل اول به یک اصل رهائی بخش و جهان شمول اشاره دارد که کل تاریخ پیشروی و مبارزه انسان ازجمله در مبارزه علیه قیودات اندیشه و بیان، تجسم بارز آن است. تمامی دوره های تاریخی از کمون اولیه و بردگی و فئودالیسم و نظام بورژوائی (صرفنظر از افت و خیزها و با اجتناب از درک خطی و غایت گرا ازماتریالیسم تاریخی) بیانگر سیر حرکت بشر از جبر و ضرورت بسوی آزادی و نفی قید و بندهای هر چه بیشتر بوده است. این فرایند محصول تقدیر و اراده ای فرا انسانی و یا قانونی اسرار میز و از پیش تعیین شده نیست بلکه محصول مبارزه خود انسان با عوامل و شرایط محدود کننده و اسارت آوراست، هم با جبر طبیعت و هم با جبر سلطه طبقاتی و استثمارانسان توسط انسان و از جمله آن نوع “جمع گرائی” که از انسان اطاعت محض و برده وار را می طلبید و می طلبد. نظام های مستقر در قالب  اصول و اصول پرستی و موازین و فرهنگ وتابوها ومقدسات و خطوط قرمزو صدها قید وبند دیگرمشروط کننده، در قلمرو اندیشه و بیان (والبته نه فقط دراین عرصه )، همواره سعی در خفه کردن انسان این پرومته ناآرام و بیقرار تاریخ داشته اند. بی شک سوسیالیسم اگر تأمین کننده آزادی و رهائی و از جمله قیود زدائی از حوزه اندیشه و بیان به مثابه یکی از مهمترین تجلی گاه های این رهائی نباشد -که هست- هرگزحتا باندازه یک مثقال حقانیت و برتری نسبت به بورژوازی نخواهد داشت. بستن قید و بند به آزادی اندیشه و بیان، صرفنظر از هر توجهیی که در هر عصر و زمان برایش پیدا شود،که فراوان پیدا می شود، هیچ نیست مگر بازتاب قید و بندها و بایدها و نبایدهای نظام های سلطه طبقاتی مستقر و درونی شدن آن ها در انسانهای پرورده شده در متن این شرایط. تمامی روح رهائی بخش کمونیسم در نبرد علیه  علیه نظم جهان طبقاتی موجود و علیه هرگونه طبقه بندی کردن انسان و بایدها و نبایدهائی است که هم وجودشان و بدتر از آن پذیرفته شدنشان به مثابه بدیهیات و احکام عقل سلیم، به منزله زنجیرهای نامرئی است که با مشارکت خودمان به دست و پایمان، پیچیده شده است.

اما اصل دوم اصل تجمع بر پایه اشتراکات و اهداف مشترک است. اصل اقدام جمعی و مشترک برای تغییر آگاهانه شرایط تاریخی حاکم بر ما. این اصل نه فقط در بنیاد خود معارض اصل قبلی نیست و در برابر آن قرار ندارد، بلکه خود نشأت گرفته از اصل اول واز مصادیق و مشتقات آن است که علیرغم یکدست سازی های برده وار ناشی از جبر طبقاتی و تبدیل انسان به اشیاء و ابزار تولید جاندار و تحت کنترل شده صورت گرفته است. و بنابر این ذاتا و الزاما نمی تواند در جهت خلاف آن و محدودکننده آن باشد. نباید تصور کرد که اصل آزادی و بی قید شرط گویا یک اصل بورژوائی است و هر چه از آن به تراود الزاما خلاف  آگاهی سوسیالیستی است و بنابراین جائی برای آن در تجمع سوسیالیستی وجود ندارد. هیچ چیز غریب تر از این سخن نیست که بگوئیم کمونیست ها گویا خود به آزادی مطلق اندیشه وبیان نیاز ندارند! برعکس یک کمونیست و بطریق اولی یک تجمع کمونیستی بیش از هر تجمع دیگری به این اصل رهائی بخش برای در هم شکستن نظم موجود و انداختن طرحی نو نیازدارد وگرنه درمتن همین نظام های مستقر مستحیل شده و در جا خواهد زد. درواقع بنابه تعریف هر چه علیه قیدو بندهای جامعه طبقاتی و علیه رسوبات آن (هم درمصادیق عینی آن و هم درحوزه های اندیشه و باور)مبارزه شود،آگاهی کمونیستی  شفاف ترمی شود .پس:
الف- اصل آزادی بی قید و شرط یک اصل ذاتا رهائی بخش و سوسیالیستی است. اصلی است جهان شمول و نمی توان آن را برای بخشی از جامعه پذیرفت و برای بخشی نپذیرفت. هرچند که نظام های طبقاتی با محدود و مشروط کردن آن در سطوح و اشکال بی نهایت گوناگون، بدیهی بودن منطق آن را به عقل سلیم و غریزه ثانوی ما تبدیل کرده باشند.
ب- البته مبارزه برای رهائی از هر قید و بند به معنی آن نیست که انسان در دنیای واقعی و در عمل هم هر لحظه می تواند بطور مطلق رها و آزاد باشد. بدیهی است که این یک فرایند تاریخی است و ما با واقعیتی درحال شدن مواجهیم. اما فضیلت ساختن از محدودیت ها و قید بندها و بدتر از آن سنگر گرفتن در پشت آنها و تبدیل آنها به مهمات (برای دفاع از وضع موجود)، و تعبیرشان به اصولی خدشه ناپذیر و لاجرم به زنجیری پیچیده به دست و پای خود، نادرست بوده و کمونیست ها ضمن در نظر گرفتن این واقعیت های هر چند سرسخت و نیرومند، ولی میرنده و متعلق به “پیش تاریخ” بشری؛ اما جهت گیری اشان در راستای رهائی و علیه هرگونه قید و بندی است که آزادی اندیشه و بیان وکنش انسانی را به انقیاد می کشد.
و بنابر این به گمان من کموینست ها بیش ازهرکس برای مبارزه با نظم مستقر و قید و بندهای آن، و برای گسستن از بند ناف “پیش تاریخ” بشر، همچون نیاز ریه به اکسیژن، به آزادی بی قید و شرط بیان و اندیشه نیاز دارند و تنها در فرایند متحقق ساختن آن است که می توانند به کنشگری کمونیستی-نفی هرگونه طبقه و طبقه بندی انسانها- بپردازند. آنها هیچ وقت نمی توانند وارد معبدی بشوند که بربالای آن نوشته شده باشد: شرط ورود پذیرش اصل محدودیت اندیشه و بیان!
همانطورکه اشاره شد،آزادی بی قید و شرط اندیشه و بیان،فی نفسه و الزاما، موجب زایش نظرات مخالف جهت گیری سوسیالیستی برای یک تجمع نمی شود که آن را مغایر اصل تحزب و تجمع بدانیم (و بفرض اگر چنین بود، مقابله با “تجمع و تحزب و..” هم، بطور اجنتناب ناپذیر، به اهداف رهائی بخش این پرومته بیقرار تاریخ تبدیل می گشت. همانگونه که مقابله با آن گونه ساختارها وتشکل هائی که از انسان انقیاد و اطاعت می طلبند و از او سلب حق گزینش و اختیارمی کنند چنین اند. اما خوشبختانه (در واقعیت امر) چنین مطلقی نبوده و نیست. همانگونه که تشکل هائی قادرند او را مسلوب الاراده و مسلوب القدرت بکنند و او را به شئ تبدیل سازند، او نیز متقابلا قادر است این تشکل ها را در جهت رهائی و آزادی و شئ واره زدائی بکار گیرد. نباید فراموش کنیم که تشکل و ساختارمند شدن، یک امر خنثی و مشترک  برای جامعه طبقاتی و برای طرفداران جهانی خالی از ستم طبقاتی نیست. جامعه طراز نوین تشکل های طراز نوین و هم سنخ با خود و اهداف خود را طلبد که بالکل با ساختار و ماهیت تشکل های پاسدار سلسله مراتب طبقاتی متفاوتند. در هر حال اگر بفرض کاربرد اصل آزادی بدون قید و شرط اندیشه و بیان در یک تجمع –صرفنظر از چگونگی فرایند متحقق شدنش- موجب شود که عضوی باصطلاح جرئت کند که با استفاده از آن، آنچه را که در ذهنش می گذرد بر زبان بیاورد و به فرض نظراتی مغایر با موازین پایه ای و مورد قبول تاکنونی اش ارائه کند، نباید اصل آزادی را شوم و نامیمون پنداشت و علت را با شرایط و عواملی که موجب آشکار شدن آن میشود در هم آمیخت و کاربرد اصل آزادی بی قید و شرط اندیشه را مسبب آن دانست. فی الواقع وجود فضای مناسب برای ابراز بی قید و شرط اندیشه و نظر تنها موجب ابراز کنش در شفاف ترین و در عین حال سالم ترین و انسانی تریش شکل خود شده است. حال از دو حال خارج نیست: یا اندیشه های ابراز شده واجد چنان مختصاتی است که از شمول اشتراکات پایه ای و هویت جمعی که عضو آن  بوده است خارج می شود و یا در چهارچوب آن و در نقد آنها و از قضا غنابخشیدن به آن قرار دارد. در هر صورت اگر دامنه اختلافات چنان باشد که امکان اقناع و تفاهم وجود نداشته باشد و اقدام مشترک بر منبای اهداف مشترک را ناممکن سازد، فی الواقع دیگر مبنای  بوجود آورنده و قوام بخش تجمع و تشکل بر مبنای هویت و اهداف مشترک منتفی شده است که در آن صورت قاعدتا باید به جدائی و طلاق باصطلاح متمدنانه اندیشید. بهمین دلیل حق جدائی هم بهمان اندازه حق تجمع از مصادیق و لوازم آزادی بی قید و شرط بشمار می رود. اما مهم است بدانیم که بروز این گونه اختلافات پایه ای می تواند تنها فلسفه تجمع مشترک را منتفی سازد و نه نادرستی اصل اندیشه بدون قید و شرط و کاربرد آن در تجمع را. یک تجمع کمونیستی براساس آزادی و رهائی و در راستای اهداف کمونیستی قابل تعریف است و کارکرد و پراتیک و ضوابط حاکم بر آن نمی تواند ناقض فلسفه وجودیش باشد و هر تجمعی که با محدودیت ذاتی و نهادی شده اندیشه و بیان اعضایش همراه باشد (چیزی فراتر از محدودیت های عملی انسان که باید با آن همواره مبارزه شود و نه فضیلت سازی) نمی تواند یک تجمع کمونیستی و برای رهائی باشد. چرا که چنین تجمعی اجتناب ناپذیرا بر اساس انقیاد و اطاعت و قانون سربازخانه ای و فرایندشئی سازی و انسان زدائی استوار خواهد بود و تجارب تاریخ نشان داده است  سیستم سلسه مراتبی و جداکردن قدرت از توده ها و نهادن آن در چنگ نهادها و رهبران با همه تلاشی که پرای پوشیده نگهداشتن ماهیت این گونه مناسبات از طریق تزیین آن با اهرم های باصطلاح نظارتی همراه شده است، فی الواقع عالی ترین ابزاری بوده است که بشر برای اعمال سلطه و انقیاد انسان بر انسان آن را اختراع کرده است. مگر نه آنکه اقتدار مستقیم توده ای و خود حکومتی همواره شعارهای بنیادی کمونیست ها را تشکیل می داده است؟ با این وجود گوئی در تجربه و عمل صورت گرفته هنر آنها چیزی جز کپیه برداری از ماشین های دست ساخت بورژوازی و افزودن ضمائمی بر آنها و مهیب تر ساختنشان و چیزی جز نرد عشق باختن به سیستم سلسه مراتبی نبوده است. و حاشا! که تاریخ درسهای بزرگی برای آموختن دارد!  
پس ما با دو اصل موازی و ذاتا متناقض مواجه نیستیم. فی الواقع حق تجمع و تحزب و مبتنی بر اشتراکات پایه ای تنها محدوده جمع آمدن افراد هم هویت و هم راستا را تعیین و محدود می کند و نه محدوده اصل آزادی بی قید و شرط اندیشه و بیان در آن تجمع را. دراصل و بطور قاعده یک تجمع کمونیستی که با دفاع از رهائی کیفیتا عمیق تری از دیگر تجمعات و گرایشات مدعی آن مشخص می شود، برای آنکه بتواند نقش سازنده ای در جامعه و در جهت اهداف خود داشته باشد باید در عمل و در لحظه لحظه آن تجسم ممکن آن باشد و گر نه مصداق خفته را خفته کی کند بیدار شامل حالش خواهد شد و شاید بدتر از آن کسانی باید بیایند و بیدارشان کنند!. تصور کنید چگونه می توان در برنامه خود دفاع از پرنسیپ آزادی بی قید و شرط و وظیفه تبلیغ و ترویج آن را گنجاند و پذیرشش را بعنوان بخشی از برنامه معیار عضوگیری قرار داد، ولی در همان حال گفت در مورد جمع خودمان آن را قبول نداریم و اجرائش نمی کنیم!. گرچه همانطور که اشاره کردم این به معنی حصول مطلق -ونه نسبی آن- در هر لحظه تاریخی نیست. ما باز ای عینی این اصل در هر لحظه تاریخی در مواجهه با محدودیت های تاریخی ولی میرا قرار دارد و این بار سنگین از منزل گاه های متعدد و مهمی هم چون عصر رنسانس و خرد انتقادی و.. گذشته است و از منزلگاه هائی دیگری هم خواهد گذشت، اما از این نارسائی ها نباید فضیلت و پرنسیپ ساخت. ما همواره با خود و شرایط نیمه بردگی و نیمه انسانی حاکم برخود در حال ستیز هستیم و سرنوشتمان را همین نبردها تعیین می کند!

*————————–
http://archives.rahekargar.org/congress/congress14/asnade-jodayi/20100125-01-jodayi-shalgoni.htm

ارسال دیدگاه